تفسیر بخش چهارم

وَزَعَمْتَ أَنَّکَ جِئْتَ ثَائِراً بِدَمِ عُثْمَانَ. وَلَقَدْ عَلِمْتَ حَيْثُ وَقَعَ دَمُ عُثْمَانَ فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاکَ إِنْ کُنْتَ طَالِباً، فَکَأَنِّي قَدْ رَأَيْتُکَ تَضِجُّ مِنَ الْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْکَ ضَجِيجَ الْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ، وَکَأَنِّي بِجَمَاعَتِکَ تَدْعُونِي جَزَعاً مِنَ الضَّرْبِ الْمُتَتَابِعِ، وَالْقَضَاءِ الْوَاقِعِ، وَمَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ، إِلَى کِتَابِ اللهِ، وَهِيَ کَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ، أَوْ مُبَايِعَةٌ حَائِدَةٌ.

ترجمه
تو گمان کردى براى انتقام خون عثمان آمده اى، در حالى که خوب مى دانى خون او کجا (و به دست چه کسى) ريخته شد و اگر به راستى طالب خون او هستى، از همان جا که ميدانى آن را طلب کن، گويا تو را مى بينم که از رويارويى در جنگ ضجه و ناله مى کنى همچون شتران سنگين بار، و گويا تو را مشاهده مى کنم که با جمعيّت خود براثر ضربات پى درپى و فرمان حتمى شکست وکشتگانى که پشت سر هم روى زمين مى افتند، ناله و فرياد برآورده اى و مرا به کتاب خدا دعوت مى کنى و اين در حالى است که جمعيّت تو به آن کافرند و منکر آن اند يا بيعت خود را شکسته اند.
شرح و تفسیر
آينده شوم و تاريک دشمن!
در آخرين بخش اين نامه امام (عليه السلام) باز از داستان قتل عثمان سخن مى گويد که معاويه آن را بهانه اى براى تمرّد و مخالفت خود قرار داده بود و خونخواهى عثمان را بهانه کرده بود، مى فرمايد: «تو گمان کردى براى انتقام خون عثمان آمده اى درحالى که خوب مى دانى خون او کجا (و به دست چه کسى) ريخته شد و اگر به راستى طالب خون او هستى، از همان جا که ميدانى آن را طلب کن»؛ (وَزَعَمْتَ أَنَّکَ جِئْتَ ثَائِراً بِدَمِ عُثْمَانَ. وَلَقَدْ عَلِمْتَ حَيْثُ وَقَعَ دَمُ عُثْمَانَ فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاکَ إِنْ کُنْتَ طَالِباً).
اشاره به اين که اگر شرکاى خون عثمان را مى خواهى، دوستان تو طلحه و زبير بودند و اگر به دنبال کسانى هستى که او را تنها گذاشتند و فرياد استغاثه او را پاسخ ندادند، خودت بودى که عثمان به تو نامه نوشت و از تو تقاضاى کمک کرد، ولى تو هيچ گامى براى او برنداشتى، بنابراين تو در خونخواهى عثمان صادق نيستى و اگر صادق بودى مسيرى غير از اين داشتى.
سپس امام (عليه السلام) آينده جمعيّت معاويه و جنگ او را با يارانش چنين پيشگويى مى فرمايد: «گويا تو را مى بينم که از رويارويى در جنگ هنگامى که به تو فشار بياورد ضجه و ناله مى کنى همچون شتران سنگين بار»؛ (فَکَأَنِّي قَدْ رَأَيْتُکَ تَضِجُّ مِنَ الْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْکَ ضَجِيجَ الْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ).
همان گونه که مى دانيم اين پيشگويى در جنگ صفين واقع شد و هنگامى که لشکر امام (عليه السلام) عرصه را بر لشکر معاويه تنگ کرده بودند و مالک اشتر به سراپرده معاويه نزديک مى شد و چيزى نمانده بود او را به قتل برساند، فرياد و ناله معاويه و همراهانش بلند شد.
در پيشگويى دوم مى فرمايد: «و گويا تو را مشاهده مى کنم که با جمعيّت خود براثر ضربات پى درپى و فرمان حتمى شکست و کشتگانى که پشت سر هم روى زمين مى افتند، ناله و فرياد برآورده اى و مرا به کتاب خدا دعوت مى کنى واين در حالى است که جمعيّت تو به آن کافرند و منکرآن اند يا بيعت خود را شکسته اند»؛ (وَکَأَنِّي بِجَمَاعَتِکَ تَدْعُونِي جَزَعاً مِنَ الضَّرْبِ الْمُتَتَابِعِ، وَالْقَضَاءِ الْوَاقِعِ، وَمَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ، إِلَى کِتَابِ اللهِ، وَهِيَ کَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ، أَوْ مُبَايِعَةٌ حَائِدَةٌ).
اين پيشگويى نيز کاملاً به وقوع پيوست و هنگامى که لشکر شام زير ضربات ياران على (عليه السلام) توان خود را از دست داده بودند و پى درپى روى خاک مى افتادند، گروهى به همراهى عمروعاص قرآن ها را بر سر نيزه کردند و گفتند: ما تسليم کتاب الله هستيم و هرچه بگويد سر بر فرمانش مى نهيم. اين در حالى بود که گروهى از شاميان در حقيقت کافر و منکر کتاب الله بودند، زيرا با امامِ به حق بيعت نکرده بودند و در ميان آن ها گروه ديگرى از بيعت کنندگان با امام (عليه السلام) بودند که برخلاف تمام اصول شناخته شده اسلامى و رسم ديرينه اى که در ميان عرب بود بيعت خود را شکستند و به معاويه و دشمنان امام (عليه السلام) پيوستند.
البتّه ممکن است کسانى ايراد کنند که اين تعبير امام (عليه السلام) راه سوء استفاده از قرآن مجيد را به هنگام نزديک شدن به شکست نهايى، به دشمن نشان داد، ولى اين سخن صحيح نيست، زيرا امام (عليه السلام) تنها اشاره مجمل و کم رنگى به اين جريان مى کند که براى معاويه و يارانش در آن زمان مفهوم نبود، زيرا فقط سخن از دعوت به کتاب الله به ميان آورده، هرچند امروز براى ما که از ماجراى تاريخى آن آگاهيم، اين اشاره اشاره گويايى است. نکته
پيشگويى هايى که به واقعيت پيوست
پيشگويى هايى که امام (عليه السلام) در اين نامه کرده و براى معاويه نوشته است دقيقاً اتفاق افتاد، زيرا صبح روز سه شنبه دهم ماه صفر سال 37 هجرى پس از نماز صبح، دو لشکر به سختى با يکديگر نبرد کردند. لشکر شام سخت وامانده شد و لشکر امام (عليه السلام) که با سخنان گرم و آتشين مالک اشتر پيش مى رفت، چيزى نمانده بود که لشکر شام را به کلى متلاشى کند و معاويه را به قتل برساند يا اسير کند. عمار بن ربيعه مى گويد: اَشتر در ميان يارانش ايستاد و گفت: «تمام خاندانم به فدايتان باد آن چنان به شدت حمله کنيد که خدا را از خود خشنود سازيد و آيين حق را عزت بخشيد. به من نگاه کنيد، به هر سو حمله کردم حمله کنيد».
اشتر چنان در جنگ غرق شده بود که کلاهش را از سر برداشت و بر قربوس زين (قسمت برجسته جلوى زين) گذاشت و فرياد مى زد: مؤمنان استقامت کنيد. ابن ابى الحديد در اين جا مى گويد: آفرين به مادرى که او را زاد. اگر کسى سوگند ياد کند که بعد از على (عليه السلام) در ميان عرب و عجم کسى شجاع تر از اشتر نبوده، خلاف نگفته است.
سرانجام مالک اشتر و همراهانش لشکر شام را در هم پيچيدند، پرچم داران آن ها را کشتند و تا لشکرگاه آنان پيش تاختند. اين جنگ تا شب هم ادامه يافت که آن شب به نام «ليلة الهرير» معروف شد.
اشتر فرمانده ميمنه لشکر بود و ابن عباس فرمانده ميسره و على (عليه السلام) در قلب سپاه و نشانه هاى پيروزى و پيشرفت کاملاً آشکار بود. اين جريان را به معاويه گزارش دادند و او عمروعاص را طلبيد و گفت: امشب شبى است که تا فردا کار ما يکسره خواهد شد، فکرى کن و نقشه اى طرح نما.
عمرو گفت: مردان تو توان مردان على را ندارند، به علاوه تو مانند على (عليه السلام) نيستى، هدف او شهادت در راه خداست و هدف تو دنيا، از همه اين ها گذشته عراقيان از پيروزى تو وحشت دارند، زيرا مى دانند که تو به آن ها ستم مى کنى، ولى شاميان از پيروزى على ترسى ندارند، زيرا مى دانند که او مردى بامحبّت است و به کسى ظلم و ستم نخواهد کرد. تنها راهى که به نظر من مى رسد اين است که لشکر تو به هنگام صبح قرآن ها را بر نيزه کنند و بگويند: ما به حکومت قرآن راضى هستيم، اين کار ميان لشکر على اختلاف خواهد افکند و جنگ سرنوشت ديگرى پيدا مى کند.
و شد آنچه شرح آن را در گذشته بيان کرديم.

* * * .