تفسیر بخش سوم
فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللهِ الْمَوْتَ وَقُرْبَهُ، وَأَعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ، فَإِنَّهُ يَأْتِي بِأَمْرٍ عَظِيمٍ، خَطْبٍ جَلِيلٍ، بِخَيْرٍ لا يَکُونُ مَعَهُ شَرٌّ أَبَداً أَوْ شَرٍّ لا يَکُونُ مَعَهُ خَيْرٌ أَبَداً فَمَنْ أَقْرَبُ إِلَى الْجَنَّةِ مِنْ عَامِلِهَا! وَمَنْ أَقْرَبُ إِلَى النَّارِ مِنْ عَامِلِهَا! وَأَنْتُمْ طُرَدَاءُ الْمَوْتِ، إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَکُمْ، وَإِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ، وَهُوَ أَلْزَمُ لَکُمْ مِنْ ظِلِّکُمْ الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِيکُمْ؛ وَالدُّنْيَا تُطْوَى مِنْ خَلْفِکُمْ. فَاحْذَرُوا نَاراً قَعْرُهَا بَعِيدٌ، وَحَرُّهَا شَدِيدٌ، وَعَذَابُهَا جَدِيدٌ. دَارٌ لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ، وَلا تُسْمَعُ فِيهَا دَعْوَةٌ وَلا تُفَرَّجُ فِيهَا کُرْبَةٌ وَإِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ يَشْتَدَّ خَوْفُکُمْ مِنَ اللهِ، وَأَنْ يَحْسُنَ ظَنُّکُمْ بِهِ، فَاجْمَعُوا بَيْنَهُمَا، فَإِنَّ الْعَبْدَ إِنَّمَا يَکُونُ حُسْنُ ظَنِّهِ بِرَبِّهِ عَلَى قَدْرِ خَوْفِهِ مِنْ رَبِّهِ، وَإِنَّ أَحْسَنَ النَّاسِ ظَنّاً بِاللهِ أَشَدُّهُمْ خَوْفاً للهِِ.
ترجمه
شرح و تفسیر
امام (عليه السلام) در اين بخش از نامه بار ديگر به سراغ يک مطلب کلى و عام مى رود که هم شامل مخاطبش محمد بن ابى بکر مى شود و هم ناظر به همه مردم است. در آغاز نامه نيز که مرحوم سيّد رضى آن را نقل نکرده آمده است که امام (عليه السلام) به محمد بن ابى بکر دستور داد که اين نامه را براى همگان بخواند: «اى بندگان خدا! از مرگ و نزديک بودنش برحذر باشيد و آمادگى هاى لازم را براى آن فراهم سازيد، زيرا امرى عظيم و حادثه اى پراهمّيّت را به همراه مى آورد (و آن اين که) يا خيرى به همراه دارد که هرگز شرى در آن نيست و يا شرى که هيچ گاه نيکى با آن نخواهد بود»؛ (فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللهِ الْمَوْتَ وَقُرْبَهُ، وَأَعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ، فَإِنَّهُ يَأْتِي بِأَمْرٍ عَظِيمٍ، وَخَطْبٍ جَلِيلٍ، بِخَيْرٍ لا يَکُونُ مَعَهُ شَرٌّ أَبَداً، أَوْ شَرٍّ لا يَکُونُ مَعَهُ خَيْرٌ أَبَداً). بارها گفته اند و گفته ايم که اگر درباره هرچيزى ترديد باشد، درباره مرگ وپايان زندگى براى همه انسان ها بدون استثنا شک و ترديدى نيست و با توجّه به اين که مرگ را آغاز حرکت به سوى آخرت مى دانيم بايد براى اين سفر دور ودراز آماده شد و آنچه براى پيمودن سالم اين راه لازم است فراهم کرد.
امام (عليه السلام) مرگ را از اين نظر پراهمّيّت و عظيم مى شمرد که سرنوشت ساز است و انسان را به سوى يکى از اين دو سرنوشت مى برد: يا کانونى پر از خير وسعادت و آرامش و سلامت که همان بهشت جاويدان خداست و يا کانونى پر از شر و بدبختى و عذاب که هرگز نجات از آن امکان ندارد و چون انسان نمى داند جزء کدام يک از اين دو گروه است بايد به شدت برحذر باشد.
درباره تفاوت ميان «امرٍ عظيمٍ» و «خَطْبٍ جَليل» در حالى که هر دو قريب المعنا هستند، شارحان نهج البلاغه تا آن جا که مى دانيم سخنى دراين باره نگفته اند؛ ولى ممکن است «امر عظيم» اشاره به انتقال از اين دنيا باشد؛ انتقالى که بازگشتى در آن نيست و «خطب جليل» اشاره به محاسبه اعمال و جزا براى آن ها باشد. اين احتمال نيز وجود دارد که «امر عظيم» اشاره به جمله «خَيْرٌ لايَکُونُ مَعَهُ شَرّ أبدآ» و خطب جليلى که مفهوم آن مصيبت سخت است اشاره به جمله «شَرّ لايَکُونُ مَعَهُ خَيْرُ أبدآ» باشد.
اين جا اين سؤال پيش مى آيد که امام (عليه السلام) در اين عبارت مردم را فقط به دو گروه تقسيم کرده است: گروهى که کاملاً سعادتمند و در کانونى از خير وبرکت اند که هيچ گونه شر و بدى در آن راه ندارد و گروهى به عکس، غرق شرور و بدبختى ها هستند و هيچ خيرى عايد آن ها نمى شود؛ در حالى که مى دانيم گروه سومى نيز وجود دارند که مطابق تعبير قرآن مجيد آن ها کسانى هستند که: (خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحيمٌ)؛ «کار خوب و بد را به هم آميخته اند؛ اميد مى رود که خداوند توبه آن ها را بپذيرد؛ به يقين خداوند آمرزنده و مهربان است».
شارحان نهج البلاغه دربرابر اين سؤال پاسخ هاى مختلفى گفته اند که گاه بسيار آميخته با تکلف است. روشن ترين پاسخ اين است که سخن امام (عليه السلام) در اين جا ناظر به افراد شاخصى است که در مسير اطاعت يا عصيان گام برمى دارند و ناظر به همه افراد نيست؛ به تعبير ديگر، اين حصر اضافى است نسبت به مؤمنان کامل الايمان و سردمداران کفر و ظلم، نه حصر حقيقى نسبت به همه.
در قرآن مجيد نيز تعبيراتى همچون تعبيرات امام (عليه السلام) ديده مى شود؛ مثلا در سوره هود مى خوانيم: (فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَسَعِيدٌ * فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِى النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ * خَالِدِينَ فِيهَا... * وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا)؛ «گروهى از آن ها بدبخت و گروهى سعادتمندند اما کسانى که بدبخت شدند، در آتش اند وبراى آنان در آن جا ناله هاى دردناک و نعره هاى طولانى است * ... ، جاودانه در آن خواهند ماند... * اما کسانى که سعادتمند شدند تا آسمانها و زمين برپاست، جاودانه در بهشت خواهند ماند».
در حديثى از امام جواد (عليه السلام) از پدرانش نقل شده که فرمود: به اميرمؤمنان عرض کردند: مرگ را براى ما توصيف کن، فرمود: از شخص آگاهى سؤال کرديد (سپس فرمود): «هُوَ أَحَدُ ثَلاثَةِ أُمُورٍ يَرِدُ عَلَيْهِ إِمَّا بِشَارَةٌ بِنَعِيمِ الْأَبَدِ وَإِمَّا بِشَارَةٌ بِعَذَابِ الْأَبَدِ وَإِمَّا تَحْزِينٌ وَتَهْوِيلٌ وَأَمْرُهُ مُبْهَمٌ لا تَدْرِي مِنْ أَيِّ الْفِرَقِ هُوَ فَأَمَّا وَلِيُّنَا الْمُطِيعُ لِأَمْرِنَا فَهُوَ الْمُبَشَّرُ بِنَعِيمِ الْأَبَدِ؛ يکى از اين سه حالت به هنگام مرگ بر انسان عارض مى شود: يا بشارت به نعمت هاى جاودانى يا بشارت به عذاب جاودانى و يا حالت اندوه و ترس و سرنوشت مبهم که نمى داند سرانجام به کدام گروه ملحق خواهد شد، اما دوستان ما که مطيع اوامر ما باشند (جزء گروه اوّل اند و) به نعمت هاى جاودانى بشارت داده خواهند شد».
در اواخر اين روايت نيز آمده که بعضى از افراد گروه سوم مدتى در دوزخ مى مانند، سپس شفاعت اهل بيت (عليهم السلام) شامل حال آن ها مى شود و گروهى بعد از مدتى طولانى مشمول شفاعت مى شوند.
از اين جا روشن مى شود که آنچه ابن ابى الحديد از عبارات امام (عليه السلام) در اين جا به نفع مذهب خود استفاده کرده که «هرکس وارد دوزخ شد تا ابد در آن مى ماند (و گنهکاران با کافران يکسان اند و راه خروجى از عذاب الهى براى آن ها نيست)، زيرا اگر راه نجاتى وجود داشت مى بايست بفرمايد: مرگ گاهى آغازگر شرّى است که به دنبالش ممکن است خير باشد و چنين نفرموده است» سخن نادرست است و با ساير کلمات امام (عليه السلام) و آيات متعدّدى از قرآن مجيد ناسازگار مى باشد؛ بلکه منظور امام (عليه السلام) در اين جا بيان حال دو گروه مؤمنان خالص و کافران است. اما کسانى که به تعبير آيه شريفه 102 سوره توبه: (خَلَطُوا عَمَلا صَالِحآ وَآخَرَ سَيِّئآ)؛ «اعمال نيک را با اعمال بد آميخته اند»؛ به يقين مورد توجّه امام (عليه السلام) در اين عبارت نبوده است.
آن گاه امام (عليه السلام) شرط ورود در بهشت و سبب ورود در دوزخ را در دو جمله کوتاه بيان مى کند، مى فرمايد: «پس چه کسى از عمل کننده براى بهشت، به بهشت نزديک تر است و کدام فرد از عمل کننده براى آتش، به آتش و عذاب نزديک تر؟»؛ (فَمَنْ أَقْرَبُ إِلَى الْجَنَّةِ مِنْ عَامِلِهَا، وَمَنْ أَقْرَبُ إِلَى النَّارِ مِنْ عَامِلِهَا).
اشاره به اين که اساس کار بر اعمال انسان ها گذاشته شده است نه تمنيّات وآرزوها؛ اين اعمال است که انسان را بهشتى يا دوزخى مى کند و حتى شفاعت شفيعان در حاشيه قرار دارد.
شايان توجّه است که امام (عليه السلام) در اين جا مى فرمايد: عاملان بهشت از همه به بهشت نزديک ترند و عاملان دوزخ به دوزخ و نمى فرمايد: عاملان اعمال صالح و عاصيان؛ اين کنايه لطيفى است که گويى عمل صالح، بهشت است و معصيت، دوزخ.
سپس امام (عليه السلام) به اين نکته اشاره مى فرمايد که مرگ، هيچ کس را رها نمى کند وفرار از چنگال آن براى احدى ممکن نيست و چون چنين است بايد آن را بسيار جدى گرفت؛ مى فرمايد: «شما رانده شدگان و تعقيب شدگان مرگ هستيد (و صيدشدگان به وسيله آن) اگر بايستيد شما را دستگير خواهد کرد و اگر فرار کنيد به شما خواهد رسيد و مرگ از سايه شما با شما همراه تر است و با موى پيشانى شما گره خورده و دنيا در پشت سر شما به سرعت درهم پيچيده مى شود (و پايان عمر، دور نيست)»؛ (وَأَنْتُمْ طُرَدَاءُ الْمَوْتِ، إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَکُمْ، وَإِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ، وَهُوَ أَلْزَمُ لَکُمْ مِنْ ظِلِّکُمْ الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِيکُمْ، وَالدُّنْيَا تُطْوَى مِنْ خَلْفِکُمْ). يکى از معانى «طُرَدَاءُ الْمَوْتِ»، صيدى است که صياد به دنبال آن مى رود و مفهومش اين است که اين صياد به قدرى چيره دست است که انسان ها که صيد او هستند چه بايستند و چه فرار کنند آن ها را خواهد گرفت و احدى از چنگال او رهايى نمى يابد. همان گونه که در قرآن مجيد آمده است: (أَيْنَما تَکُونُوا يُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنْتُمْ فِى بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ)؛ «هرجا باشيد مرگ شما را درمى يابد، هرچند در برج هاى محکم باشيد».
جمله «هُوَ أَلْزَمُ لَکُمْ مِنْ ظِلِّکُمْ» اشاره به اين است که عوامل مرگ، هميشه همراه انسان است همچون سايه که به دنبال انسان حرکت مى کند، زيرا مرگ عوامل زيادى در درون وجود انسان دارد؛ يک ايست کوتاه قلبى يا پاره شدن يکى از مويرگ هاى باريک مغز و يا پرت شدن کمى غذا در درون دستگاه تنفس، هر يک از اين ها ممکن است عامل مرگ انسان شود. در بيرون از وجود انسان نيز حوادث تلخ، زلزله ها، صاعقه ها، سيل ها، حشرات موذى، حيوانات خطرناک و امثال آن پيوسته زندگى انسان ها را تهديد مى کنند و هرگز انسان نمى تواند به جايى برود که از عوامل درونى و برونى مرگ رهايى يابد.
تعبير به «الزم» (ملازم تر و همراه تر) شايد به سبب اين است که سايه در تاريکى شب با انسان نيست؛ ولى عوامل مرگ شب و روز ندارد.
جمله «الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِيکُمْ؛ مرگ با موى پيش سر شما گره خورده است» کنايه از اين است که دربرابر آن هيچ گونه مقاومت ازسوى شما ممکن نيست؛ مانند کسى که موهاى پيش سر او را محکم بچسبند که هرگونه تحرک از او گرفته مى شود.
قرآن مجيد نيز درباره سرنوشت مجرمان در قيامت مى فرمايد: (يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيمَاهُمْ فَيُوْخَذُ بِالنَّواصِى وَالاَْقْدامِ)؛ «مجرمان از چهره هايشان شناخته مى شوند آن گاه آن ها را با موهاى پيش سر و پاهايشان مى گيرند (و به دوزخ مى افکنند)».
جمله «الدُّنْيَا تُطْوَى مِنْ خَلْفِکُمْ؛ دنيا پشت سر شما پيچيده مى شود» اشاره لطيفى به اين حقيقت است که انسان از هر مرحله زندگى که مى گذرد، آن مرحله گويى همچون فرشى که پشت سر انسان پيچيده و جمع مى شود قابل بازگشت نيست؛ پيران به جوانى بازنمى گردند و جوانان به کودکى؛ بنابراين درواقع هر لحظه براى انسان مرگى است و حيات جديدى، مرگى که بازگشت در آن تصور نمى شود.
امام (عليه السلام) بعد از بيان مشکلات مرگ و پايان زندگى و حوادث هولناکى که انسان در پيش دارد به شرح وضعيت دوزخ و عذاب دردناک و گوناگون آن مى پردازد، مى فرمايد: «(اى بندگان خدا) برحذر باشيد از آتشى که عمقش زياد و حرارتش شديد است و عذابش پيوسته تجديد مى شود»؛ (فَاحْذَرُوا نَاراً قَعْرُهَا بَعِيدٌ وَحَرُّهَا شَدِيدٌ، وَعَذَابُهَا جَدِيدٌ).
درباره عمق آتش دوزخ همين بس که در حديثى آمده است: پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) با جمعى از اصحابش در مسجد نشسته بودند ناگهان صداى عظيمى شنيدند وترسيدند. پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «أتَعْرِفُونَ ما هذِهِ الهِدَّة؛ مى دانيد اين صداى عظيم مربوط به چيست؟» عرض کردند: خدا و رسولش آگاه ترند، فرمود: «حَجَرُ أُلْقِىَ مِنْ أعْلى جَهَنَّمَ مُنْذُ سَبْعينَ سَنَةٍ الانَ وَصَلَ إلى قَعْرِها؛ قطعه سنگى بود که از فراز جهنم، هفتاد سال پيش سقوط کرده بود و اکنون به قعر دوزخ رسيد و اين صدا از آن جاست».
درمورد شدت آتش دوزخ همين بس که در حديثى آمده است: آتش دوزخ را هفتاد بار خاموش کردند تا به صورت آتش دنيا درآمد؛ «إِنَّ نَارَکُمْ هَذِهِ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نَارِ جَهَنَّمَ وَقَدْ أُطْفِئَتْ سَبْعِينَ مَرَّةً بِالْمَاءِ ثُمَّ الْتَهَبَتْ وَلَوْ لا ذلِکَ مَا اسْتَطَاعَ آدَمِيٌّ أَنْ يُطِيقَهَا».
درباره عذاب هاى جديد و تازه دوزخ قرآن مجيد بيان روشنى دارد؛ مى فرمايد: (کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذابَ)؛ «هرگاه پوست هاى تن آن ها (در آن) بسوزد، پوست هاى ديگرى به جاى آن براى آن ها قرار مى دهيم، تا کيفر (الهى) را بچشند».
آن گاه حضرت مى افزايد: «آن جا سرايى است که در آن رحمت وجود ندارد وهيچ سخنى (و درخواستى) از کسى شنيده نمى شود و غم و اندوه هرگز برطرف نمى گردد»؛ (دَارٌ لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ، وَلا تُسْمَعُ فِيهَا دَعْوَةٌ وَلا تُفَرَّجُ فِيهَا کُرْبَةٌ).
در قرآن مجيد مى خوانيم: (وَقَالَ الَّذينَ فِى النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِّنَ الْعَذَابِ... قَالُوا فَادْعُوا وَمَا دُعَاءُ الْکَافِرينَ إِلاَّ فِى ضَلاَلٍ)؛ «و آن ها که در آتش اند به مأموران دوزخ مى گويند: «از پروردگارتان بخواهيد يک روز عذاب را از ما بردارد»* ... آن ها مى گويند: پس هرچه مى خواهيد (خدا را) بخوانيد ولى دعاى کافران (به اجابت نمى رسد و) جز در گمراهى نيست».
در جايى ديگر از قرآن مجيد مى خوانيم: (وَنادَوْا يا مالِکُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّکَ قَالَ إِنَّکُمْ مَّاکِثُونَ)؛ «آن ها فرياد مى کشند: «اى مالک دوزخ (اى کاش) پروردگارت ما را بميراند (تا آسوده شويم)» مى گويد: شما (در اين جا) ماندگار هستيد». همچنين در جاى ديگرى از قرآن مجيد مى خوانيم: (وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذِى کُنّا نَعْمَلُ أَ وَلَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما يَتَذَکَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَجاءَکُمُ النَّذيüرُ فَذُوقُوا فَما لِلظّالِميüنَ مِنْ نَصيüر)؛ «آن ها در دوزخ فرياد مى زنند: پروردگارا! ما را بيرون آور تا عمل صالحى انجام دهيم غير از آنچه انجام مى داديم (به آن ها گفته مى شود:) آيا شما را به اندازه اى که هرکس اهل تذکر است در آن متذکّر مى شود عمر نداديم و انذار کننده (ى الهى) به سراغ شما نيامد؟ اکنون بچشيد که براى ستمکاران هيچ ياورى نيست».
از کتاب تمام نهج البلاغه که همه نامه را ذکر کرده استفاده مى شود که امام (عليه السلام) بعد از بيان شرايط بسيار سخت و دردناک دوزخ، به بخشى از نعمت هاى بهشتى و رحمت گسترده الهى اشاره مى کند که مرحوم سيّد رضى به عنوان تلخيص از ذکر آن خوددارى کرده است.
بر اين اساس، امام (عليه السلام) در ادامه اين نامه بعد از ذکر عذاب بسيار خوفناک دوزخ و مواهب بسيار اميدوارکننده بهشت، به بيان يک اصل مهم اسلامى، يعنى لزوم جمع ميان خوف و رجا پرداخته، مى فرمايد: «اگر مى توانيد خوفتان از خداوند شديد باشد و در عين حال (بسيار) به خدا حسن ظن داشته باشيد (چنين کنيد و) ميان اين دو جمع نماييد، زيرا حسن ظنّ بنده (ى خاص خدا) به پروردگار خويش به اندازه خوفش از اوست و آن ها که بيش از همه به خدا حسن ظن دارند کسانى هستند که بيش از همه از (عذاب) او ترسان اند (و ميان خوف ورجاى آن ها تعادل کامل برقرار است)»؛ (وَإِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ يَشْتَدَّ خَوْفُکُمْ مِنَ اللهِ، وَأَنْ يَحْسُنَ ظَنُّکُمْ بِهِ، فَاجْمَعُوا بَيْنَهُمَا، فَإِنَّ الْعَبْدَ إِنَّمَا يَکُونُ حُسْنُ ظَنِّهِ بِرَبِّهِ عَلَى قَدْرِ خَوْفِهِ مِنْ رَبِّهِ، وَإِنَّ أَحْسَنَ النَّاسِ ظَنّاً بِاللهِ أَشَدُّهُمْ خَوْفاً لِلهِ).
در اين جا امام (عليه السلام) به مسأله مهم خوف و رجا اشاره فرموده و آن ها را در حد توازن و تعادل براى مؤمنان لازم مى شمارد، که شرح آن را در بحث نکات خواهيم داد، و اين به آن دليل است که مخاطبان با شنيدن عذاب هاى شديد دوزخ که در کلام امام (عليه السلام) آمده از رحمت خدا مأيوس نشوند و با شنيدن نعمت هاى بى پايان بهشت، خود را ايمن از عذاب او نبينند. نکته
تعادل دو بال خوف و رجا
رجا درواقع عامل حرکت به سوى سعادت و به منزله موتور محرّک دستگاه هاى عظيم توليدى است و خوف، عامل بازدارنده دربرابر طغيان ها وحرکات بى رويه است. همان گونه که وسيله نقليه فاقد موتور، از حرکت بازمى ماند و وسيله فاقد ترمز دربرابر پرتگاه ها و جاده هاى خطرناک ايمنى ندارد، اين دو نيز بايد در وجود هر انسانى به صورت متعادل باشند تا هم به سوى طاعات حرکت کند و هم از معاصى خوددارى نمايد.
اهمّيّت اين دو به اندازه اى است که در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: در وصاياى لقمان مطالب شگفت انگيزى بود ازجمله اين که به فرزندش چنين گفت: از خداوند متعال آن گونه خائف باش که اگر تمام نيکى هاى جن و انس را به جا آورده باشى، از عذاب او (به علت پاره اى از لغزش ها) ترسان باشى ورجاى تو به خداوند بايد آن گونه باشد که اگر معاصى جن و انس را انجام داده باشى اميد به رحمت او داشته باشى. هنگامى که امام صادق (عليه السلام) اين حديث را از لقمان نقل کرد فرمود: پدرم چنين مى گفت: «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُوْمِنٍ إِلاَّ [وَ] فِي قَلْبِهِ نُورَانِ نُورُ خِيفَةٍ وَنُورُ رَجَاءٍ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا وَلَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا؛ هيچ بنده مؤمنى نيست مگر اين که که در قلبش دو نور است: نور خوف و نور رجا، اگر اين يکى را وزن کنند ذره اى از آن يکى افزون تر نيست و اگر آن ديگر را وزن کنند ذره اى از اين زيادتر نخواهد بود».
ابن ابى الحديد بعد از آن که در شرح عبارت امام (عليه السلام) مى گويد: امام (عليه السلام) به محمد بن ابى بکر دستور مى دهد که حسن ظن به خدا و خوف از او را در خود جمع کند و اين مقام والايى است که جز صالحانِ آماده به آن نمى رسند، حديثى را از امام على بن الحسين (عليهما السلام) نقل مى کند که فرمود: «لَوْ أنْزَلَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ کِتاباً أنَّهُ مُعَذِّبٌ رَجُلاً واحِدآ لَرَجَوْتُ اَنْ اَکُونَهُ اَوْ اَنَّهُ راحِمٌ رَجُلاً واحِدآ لَرَجَوْتُ اَنْ أَکُونَهُ؛ اگر خداوند متعال آيه اى نازل کند که فقط يک نفر را در عالم عذاب مى کند، از آن بيم دارم که آن يک نفر من باشم و اگر بگويد فقط يک نفر را در همه عالم مورد رحمت قرار مى دهد، اميد دارم آن يک نفر من باشم».
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد که به هم خوردن تعادل خوف و رجا، يا سبب غرور و دور ماندن از خدا مى شود، يا يأس از رحمت او را به دنبال دارد که آن هم مانعى بر سر راه اطاعت و بندگى است.
* * *
پاورقی ها
توبه، آيه 102. هود، آيات 105-108. بحارالانوار، ج 6، ص 154، ح 9؛ معانى الاخبار، ص 288، ح 2. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 166. «طرداء» جمع «طريد» و به گفته بعضى جمع «طريدة» از ريشه «طرد» به معناى دور کردن گرفته شده و نيز به معناى شخص تبعيد شده يا صيدى که صياد به دنبال آن مى دود و پيوسته او را از خود دور مى سازد به کار رفته است. «نواصى» جمع «ناصيه» به معناى موى پيش سر است (نه به معناى پيشانى) بعضى از ارباب لغت که در اقليت هستند «ناصيه» را به معناى قسمت پيش سر يا موهاى آن تفسير کرده اند و بعضى اصل را قسمت پيش سر مى دانند و موى پيش سر را به مناسبت اين که بر آن روييده ناصيه مى گويند؛ ولى موارد استعمال اين لغت در قرآن مجيد به خوبى نشان مى دهد که معناى اوّل (موى پيش سر) مناسب تر است، زيرا هم در قرآن و هم در بسيارى از دعاها ناصيه با واژه اخذ (گرفتن) همراه شده و به يقين، آنچه مى توان گرفت موى پيش سر است که طرف مقابل را وادار به تسليم مى کند نه خود پيش سر که قابل گرفتن نيست. در ضمن، اخذ ناصيه در بسيارى از موارد، معناى کنايه دارد و آن سلطه بر شخص يا چيزى است. نساء، آيه 78. الرحمن، آيه 41. منهاج البراعة، ج 19، ص 89 شبيه همين معنا در عوالى اللئالى، ج 1، ص 280، ح 116 آمده است. بحارالانوار، ج 8، ص 288، ح 21؛ تفسير قمى، ج 1، ص 366. نساء، آيه 56. غافر، آيات 49 و 50. زخرف، آيه 77. فاطر، آيه 37. کافى، ج 2، باب الخوف و الرجاء، ص 67، ح 1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 167.