تفسیر بخش سوم

لَمْ يَمْنَعْنَا قَدِيمُ عِزِّنَا وَلا عَادِيُّ طَوْلِنَا عَلَى قَوْمِکَ أَنْ خَلَطْنَاکُمْ بِأَنْفُسِنَا؛ فَنَکَحْنَا وَأَنْکَحْنَا، فِعْلَ الْأَکْفَاءِ، وَلَسْتُمْ! هُنَاکَ وَأَنَّى يَکُونُ ذلِکَ وَمِنَّا النَّبِيُّ مِنْکُمُ الْمُکَذِّبُ، وَمِنَّا أَسَدُ اللهِ وَمِنْکُمْ أَسَدُ الْأَحْلافِ، وَمِنَّا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَمِنْکُمْ صِبْيَةُ النَّارِ، وَمِنَّا خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ، وَمِنْکُمْ حَمَّالَةُ الْحَطَبِ، فِي کَثِيرٍ مِمَّا لَنَا وَعَلَيْکُمْ! فَإِسْلامُنَا قَدْ سُمِعَ، وَجَاهِلِيَّتُنَا لا تُدْفَعُ، وَکِتَابُ اللهِ يَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا، وَهُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى: (وَأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي کِتابِ اللهِ) وَقَوْلُهُ تَعَالَى: (إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللهُ وَلِيُّ الْمُوْمِنِينَ) فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَى بِالْقَرَابَةِ، وَتَارَةً أَوْلَى بِالطَّاعَةِ. وَلَمَّا احْتَجَّ الْمُهَاجِرُونَ عَلَى الاَْنْصَارِ يَوْمَ السَّقِيفَةِ بِرَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) فَلَجُوا عَلَيْهِمْ، فَإِنْ يَکُنِ الْفَلَجُ بِهِ فَالْحَقُّ لَنَا دُونَکُمْ، وَإِنْ يَکُنْ بِغَيْرِهِ فَالاَْنْصَارُ عَلَى دَعْوَاهُمْ.

ترجمه
هرگز عزت ديرين ما و عطاياى پيشينِ ما بر قوم و قبيله شما (بنى اميه) مانع نشد که ما با شما آميزش و اختلاط داشته باشيم به همين دليل ما از طايفه شما همسر گرفتيم و از دختران قبيله خويش به شما همسر داديم همچون اقوامى که هم طراز هم اند، در حالى که شما هرگز در اين پايه نبوديد. چگونه مى توان اين دو گروه را با هم يکسان دانست در حالى که از ميان ما پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) برخاست و از ميان شما تکذيب کننده (اى همچون ابوجهل)، از ميان ما شير خدا (حمزه) و از ميان شما شير پيمان هاى ضد اسلامى (ابوسفيان)، از ميان ما دو سرور جوانان بهشت (حسن و حسين (عليهما السلام)) و از ميان شما کودکان آتش (اولاد مروان يا فرزندان عقبة بن ابى معيط)، از ما بهترين زنان جهان (فاطمه (عليها السلام)) و از شما حمالة الحطب (ام جميل، همسر ابولهب و خواهر ابوسفيان) و امور فراوان ديگر از فضايلى که ما داريم و رذايلى که شما داريد. بنابراين (وضعيت) دوران اسلام ما به گوش همه رسيده و کارها و شرافت ما در عصر جاهليّت نيز بر کسى مخفى نيست. کتاب خدا آنچه را که (دشمن) از ما دور ساخته براى ما جمع کرده است و شاهد آن، سخن خداوند متعال است که فرموده: «خويشاوندان، در احکامى که خدا در کتاب خود مقرر داشته، نسبت به يکديگر (از ديگران) سزاوارترند» و نيز فرموده است: «سزاوارترين (و نزديک ترين) مردم به ابراهيم کسانى هستند که از او پيروى کردند، و همچنين اين پيامبر (که راه پرافتخار او را ادامه داد) و کسانى که به او ايمان آورده اند، و خداوند، سرپرست و ياور مؤمنان است»، پس ما از يک سو به سبب قرابت و خويشاوندى (با پيامبر (صلي الله عليه و آله)) از ديگران سزاوارتريم وازسوى ديگر به سبب اطاعت (از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله)). آن روز که مهاجران، در سقيفه دربرابر انصار (براى اثبات حقانيّت خود براى خلافت) استدلال به قرابت و خويشاوندى با پيامبر (صلي الله عليه و آله) کردند، بر آن ها پيروز شدند. اگر اين دليلِ پيروزى است پس حق با ماست نه با شما (چراکه ما از همه به پيامبر (صلي الله عليه و آله) نزديک تريم) واگر دليل ديگرى دارد ادعاى انصار بر جاى خود باقى است (زيرا آن ها هم در خلافت حقى دارند که آن را به عنوان «مِنّا أميرٌ وَمِنْکُمْ أميرٌ» مطالبه مى کردند)».
شرح و تفسیر
نکات مهم ديگر از فضايل اهل بيت (عليهم السلام)
امام (عليه السلام) در اين بخش از نامه به نکات مهم ديگرى اشاره مى کند؛ نخست اين که به معاويه هشدار مى دهد: تصور نکن اگر طايفه بنى هاشم با بعضى از بنى اميّه درآميخته و ازدواج کرده اند، دليل بر يکسان بودن آن هاست، بلکه اين نوعى تفضل و ايثار بوده است، مى فرمايد: «هرگز عزت ديرين ما و عطاياى پيشينِ ما بر قوم و قبيله شما مانع نشد که ما با شما آميزش و اختلاط داشته باشيم؛ به همين دليل ما از طايفه شما همسر گرفتيم و از دختران قبيله خويش به شما همسر داديم همچون اقوامى که هم طراز هم اند در حالى که شما هرگز در اين پايه نبوديد»؛ (لَمْ يَمْنَعْنَا قَدِيمُ عِزِّنَا وَلا عَادِيُّ طَوْلِنَا عَلَى قَوْمِکَ أَنْ خَلَطْنَاکُمْ بِأَنْفُسِنَا؛ فَنَکَحْنَا أَنْکَحْنَا، فِعْلَ الْأَکْفَاءِ، وَلَسْتُمْ هُنَاکَ!).
امام (عليه السلام) اين سخن را به اين علت مى گويد که لحن نامه معاويه اين بوده که بنى اميّه را هم طراز بنى هاشم مى دانست در حالى که بنى هاشم کانون نبوّت وولايت، و بنى اميّه سردمدار کفر و شقاوت بودند؛ ولى هنگامى که ظاهرآ مسلمان شدند، اسلام با آن ها معامله هم طراز و اَکفاء کرد؛ به همين دليل پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) با ام حبيبه که دختر ابوسفيان بود ازدواج کرد و دختر خود، ام کلثوم را به ازدواج عثمان درآورد.
آن گاه امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن براى اين که با دليل روشن و برهان دندان شکن، تفاوت بنى هاشم و بنى اميّه و خاندان وابسته به آن ها را روشن سازد مى فرمايد: «چگونه مى توان اين دو گروه را با هم يکسان دانست در حالى که از ميان ما پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) برخاست و از ميان شما تکذيب کننده (اى همچون ابوجهل)، از ميان ما شير خدا (حمزه) و از ميان شما شير پيمان هاى ضد اسلامى (ابوسفيان)، از ميان ما دو سرور جوانان بهشت (حسن و حسين (عليهما السلام)) و از ميان شما کودکان آتش (اولاد مروان يا فرزندان عقبة بن ابى معيط)، از ما بهترين زنان جهان (فاطمه (عليها السلام)) و از شما حمالة الحطب (ام جميل، همسر ابولهب و خواهر ابوسفيان) و امور فراوان ديگر از فضايلى که ما داريم و رذايلى که شما داريد»؛ (وَأَنَّى يَکُونُ ذلِکَ وَمِنَّا النَّبِيُّ وَمِنْکُمُ الْمُکَذِّبُ، وَمِنَّا أَسَدُ اللهِ وَمِنْکُمْ أَسَدُ الْأحْلافِ، وَمِنَّا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَمِنْکُمْ صِبْيَةُ النَّارِ، وَمِنَّا خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ، وَمِنْکُمْ حَمَّالَةُ الْحَطَبِ، فِي کَثِيرٍ مِمَّا لَنَا وَعَلَيْکُمْ!).
بنابراين امام (عليه السلام) با ارائه اين اسنادِ زنده موقعيت خاندان بنى هاشم ورسوايى هاى بنى اميّه و هم پيمانان آنان را آشکار ساخته است، به گونه اى که جاى انکار براى کسى باقى نمى ماند و اين است معناى فصاحت و بلاغت در سخن.
درباره اين که منظور از «مکذّب» کيست؟ شارحان نهج البلاغه نظرات متفاوتى داده اند و گاه افرد گمنامى را برشمرده اند که انسان را به تعجب مى آورد در حالى که روشن ترين مصداق مکذّب در تاريخ اسلام همان ابوجهل است، چه او را از بنى اميه بدانيم و چه ندانيم، زيرا امام (عليه السلام) فضيحت هاى بنى اميّه و اقوام وابسته به آن ها را بيان مى کند که هم عقيده و هم پيمان آنان بودند.
درمورد «اسدالله» مفسّران اتفاق نظر دارند که منظور، حضرت حمزه است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) او را به اين لقب مفتخر ساخت، ولى درمورد «اَسَدالأحْلاف» احتمالات متعدّدى داده شده در حالى که روشن ترين تفسير آن ابوسفيان است که در جنگ هايش بر ضد اسلام از طوايف مختلف مشرکان پيمان مى گرفت که آخرين جنگ، احزاب بود.
همچنين درمورد تفسير «صِبْيَةُ النَّارِ» (کودکان دوزخ) نظرات مختلفى ازسوى شارحان نهج البلاغه ابراز شده ولى از همه مناسب تر اين است که منظور بچه هاى عقبة بن ابى معيط باشند که وقتى در روز جنگ بدر ضربات هولناکى بر بدن اين مرد خطرناک سنگ دل وارد شد، چشمش به پيغمبر (صلي الله عليه و آله) افتاد و با صدايى ترحم آميز گفت: «مَنْ لِلصِبْيَةِ يا مُحَمّدُ؛ يا محمد! من مى روم، تکليف فرزندانم چه خواهد شد؟» پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «النّارُ؛ آتش دوزخ».
اشاره به اين که شما مسلمانان را به قتل مى رسانيد و هيچ به فکر فرزندان آن ها نيستيد؛ اما اکنون به فکر فرزندان خود افتاده ايد، فرزندانى که در آينده مسير شما را طى مى کنند و در صف دشمنان اسلام خواهند بود. تاريخ هم به ما مى گويد که فرزندانى از او پا گرفتند که منشأ شرارت شدند، ازجمله وليد بن عقبه.
منظور از «خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ» به اتفاق نظر همه شارحان نهج البلاغه و ساير علماى اسلام، بانوى اسلام فاطمه زهرا (عليها السلام) است، زيرا همان گونه که در صحيح مسلم آمده پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) هنگام بيمارى وفات خود براى آرامش بخشيدن به دخترش فاطمه (عليها السلام) فرمود: «يَا فَاطِمَةُ أَمَا تَرْضَيْنَ أَنْ تَکُونِي سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْمُوْمِنِينَ أَوْ سَيِّدَةَ نِسَاءِ هَذِهِ الْأُمَّةِ؟». شبيه همين حديث در صحيح بخارى آمده و در مسند احمد و مستدرک حاکم به جاى اين تعبير «سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِين» آمده که فراگيرتر است.
اما منظور از «حَمَّالَةَ الْحَطَبِ» که در قرآن در سوره مسد به او اشاره شده، به اتفاق نظر شارحان نهج البلاغه و مفسّران قرآن، ام جميل، همسر ابولهب، خواهر ابوسفيان و عمه معاويه است. از مجموع آنچه گفته شد به خوبى موقعيت خاندان پيغمبر (صلي الله عليه و آله) و بنى هاشم وموقعيت خاندان بنى اميّه و خاندان وابسته به آن ها روشن مى شود و امام (عليه السلام) با بيان خود که از ذيل آن استفاده مى شود که مسائل بسيار ديگرى نيز بوده و به دليل ملاحظاتى بيان نفرموده است، پاسخ کوبنده اى به معاويه دربرابر ادعاهايش داد.
آن گاه امام (عليه السلام) براى تأکيد بر آنچه گذشت مى افزايد: «بنابراين (وضعيت) دوران اسلام ما به گوش همه رسيده و کارها و شرافت ما در عصر جاهليّت نيز بر کسى مخفى نيست»؛ (فَإِسْلامُنَا قَدْ سُمِعَ، وَجَاهِلِيَّتُنَا لا تُدْفَعُ).
اشاره به اين که اسلام از ما آغاز شد و نخستين مسلمانان ما بوديم و همواره مدافع اسلام و قرآن بوديم. در زمان جاهليّت نيز به نيک نامى و درست کارى و امانت در ميان همه مردم معروف بوديم همان گونه که در روايتى در حالات جعفر خوانديم که خداوند او را نزد پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به سبب چهار فضيلت برجسته در زمان جاهليّت ستود، به عکس بنى اميّه و خاندان وابسته به آن ها که معروف به حيله گرى و شيطنت و فساد و خون ريزى بودند.
مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود از کتاب عبقرية محمد از نويسنده معروف مصرى «عقاد» نقل مى کند که بنى هاشم همواره صاحبان عقيده و فضايل اخلاقى و حسن ظاهر بودند و بنى اميّه حيله گرانى با ظواهر ناپسند و ما در تمام صفات، اين اختلاف را بين بنى هاشم و بنى اميّه مى بينيم.
جالب اين که ابن ابى الحديددربيان اين تفاوت ها بحثى طولانى در حدود يک صد صفحه در سه فصل دارد: در فصل نخست، فضايل بنى هاشم را نسبت به بنى اميّه (فرزندان عبد شمس) نقل مى کند و در فصل دوم، از امورى که بنى اميّه به آن افتخار مى کردند سخن مى گويد و در فصل سوم، به اين افتخارات موهوم پاسخ مى دهد. آن گاه امام (عليه السلام) بعد از اين دلايل قوى تاريخى به سراغ قرآن مجيد مى رود و با دو آيه از آن، حقانيّت و اولويت بنى هاشم را اثبات مى کند، مى فرمايد: «کتاب خدا آنچه را که (دشمن) از ما دور ساخته و جدا کرده براى ما جمع نموده است و آن سخن خداوند متعال است که فرموده: «خويشاوندان در احکامى که خدا در کتاب خود مقرر داشته نسبت به يکديگر (از ديگران) سزاوارترند» و نيز فرموده است : «سزاوارترين (و نزديک ترين) مردم به ابراهيم کسانى هستند که از او پيروى کردند، و همچنين اين پيامبر (که راه پرافتخار او را ادامه داد) و کسانى که به او ايمان آورده اند و خداوند، سرپرست و ياور مؤمنان است»؛ (وَکِتَابُ اللهِ يَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا، وَهُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى (وَأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِى کِتابِ اللهِ) وَقَوْلُهُ تَعَالَى: (إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللهُ وَلِيُّ الْمُوْمِنِينَ)).
حضرت در تفسير و تطبيق اين آيه مى افزايد: «پس ما از يک سو به سبب قرابت و خويشاوندى (با پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)) از ديگران سزاوارتريم و ازسوى ديگر به سبب اطاعت (از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله))»؛ (فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَى بِالْقَرَابَةِ، وَتَارَةً أَوْلَى بِالطَّاعَةِ).
درواقع، امام (عليه السلام) با ذکر اين دو آيه تمام راه ها را بر معاويه مى بندد زيرا اين گونه استدلال مى فرمايد که اگر معيار براى جانشينى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله)، قرابت با او باشد، ما از همه سزاوارتريم، چراکه نزديک تريم و اگر معيار، آشنايى با تعليمات واطاعت از دستورات آن حضرت باشد بازهم ما از همه آشناتر و دربرابر آيين او مطيع تريم در حالى که خاندان بنى اميّه و کسان ديگرى که بر کرسى خلافت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) نشستند هيچ يک از اين دو اولويت را نداشتند و ندارند. در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که مگر خويشاوندى به تنهايى مى تواند دليل بر صلاحيت جانشينى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) گردد؟ پاسخ اين است که امام (عليه السلام) استدلالى را مطرح فرموده که در سقيفه بنى ساعده ازسوى طرفداران خليفه اوّل ارائه شد؛ آن ها قرابت با پيامبر (صلي الله عليه و آله) را دليل بر اولويت خود دانستند. امام (عليه السلام) مى فرمايد که اگر معيار اين باشد ما از همه آن ها اقربيم.
به يقين معيار اصلى همان است که امام (عليه السلام) در جمله دوم فرموده و از آن تعبير به طاعت کرده است، طاعتى زاييده از علم و ايمان. کسى که به مکتب پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از همه آگاه تر و ايمانش به آن بيشتر باشد، شايستگى بيشترى براى خلافت او دارد. به همين دليل ما اميرمؤمنان على (عليه السلام) را از همه شايسته تر مى دانيم و از آن بالاتر اين که خداوند به موجب شايستگى هاى بى نظيرى که در آن حضرت بود خودش او را برگزيد.
سپس امام (عليه السلام) به توضيح بيشترى درباره آنچه به آن اشاره کرد پرداخته، مى فرمايد: «آن روز که مهاجران، در سقيفه دربرابر انصار (براى اثبات حقانيّت خود براى خلافت) استدلال به قرابت و خويشاوندى با پيامبر (صلي الله عليه و آله) کردند، بر آن ها پيروز شدند. اگر اين دليلِ پيروزى است، پس حق با ماست نه با شما (چراکه ما از همه به پيامبر (صلي الله عليه و آله) نزديک تريم) و اگر دليل ديگرى دارد ادعاى انصار بر جاى خود باقى است (زيرا آن ها هم در خلافت حقى دارند که آن را به عنوان «مِنّا أميرٌ وَمِنْکُمْ أميرٌ» مطالبه مى کردند)»؛ (وَلَمَّا احْتَجَّ الْمُهَاجِرُونَ عَلَى الْأَنْصَارِ يَوْمَ السَّقِيفَةِ بِرَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) فَلَجُوا عَلَيْهِمْ، فَإِنْ يَکُنِ الْفَلَجُ بِهِ فَالْحَقُّ لَنَا دُونَکُمْ، وَإِنْ يَکُنْ بِغَيْرِهِ فَالْأَنْصَارُ عَلَى دَعْوَاهُمْ). درواقع امام (عليه السلام) به سخنان معاويه درمورد خليفه اوّل و دوم پاسخ ضمنى مى دهد که معاويه در نامه اش آن ها را به رخ کشيده بود؛ مى فرمايد: نه تنها بنى اميّه شايستگى خلافت پيامبر (صلي الله عليه و آله) را ندارند، زيرا نه از مهاجران اند و نه از انصار، بلکه از طلقا يعنى همان مشرکان آزادشده روز فتح مکّه هستند، خلفاى نخستين نيز به استناد سخنان خودشان شايستگى اين کار را نداشتند، زيرا از آن ها شايسته تر وجود داشت. اگر معيار شايستگى ـ طبق استدلال آن ها ـ قرابت باشد على (عليه السلام) از همه آن ها به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نزديک تر بود؛ هم پسرعموى پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود و هم داماد او. اگر ديگران شاخ و برگ اين شجره نبوّت بودند، على (عليه السلام) ميوه آن درخت بود و همچنين امامان اهل بيت (عليهم السلام).
مجددآ تکرار مى کنيم که اين استدلال درواقع استدلال به مسلّمات خصم است که در منطق از آن به عنوان جدال احسن تعبير مى کنند؛ يعنى آنچه را که او مسلم مى داند از او مى گيرند و به او بازمى گردانند و خلع سلاحش مى کنند. نکته ها
1. داستان پرغوغاى سقيفه!
امام (عليه السلام) در اين بخش از نامه به داستان پرماجراى سقيفه بنى ساعده که براى انتخاب خليفه پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) تشکيل شد، اشاره فرموده است. ما داستان سقيفه را با ذکر قسمت هاى حساس تاريخى به استناد منابع معتبر در ذيل خطبه 67 تحت عنوان «مسأله خلافت و داستان سقيفه بنى ساعده» به طور مشروح آورديم و از اين توطئه عجيب پرده برداشتيم. در اين جا چند نکته را اضافه مى کنيم:
نخست اين که طبرى در تاريخ خود و ابن اثير در کامل تصريح کرده اند که جمعيّت انصار که در سقيفه بنى ساعده گرد آمده بودند يا گروهى از آن ها دربرابر پيشنهاد عمر درباره بيعت با ابوبکر گفتند: «لا نُبَايِعُ إِلاَّ عَلِيّا؛ ما تنها با على بيعت مى کنيم» (اين در حالى بود که على (عليه السلام) و بنى هاشم و ازجمله زبير و همچنين گروه ديگرى از مهاجران در سقيفه حاضر نبودند). طبرى بعد از ذکر اين مطلب مى گويد: بعد از اين جريان، عمر به سراغ منزل على (عليه السلام) آمد. در آن جا طلحه وزبير و گروهى از مهاجران حضور داشتند، عمر گفت: «وَاللهِ لَنُحْرِقَنَّ عَلَيْکُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ الَى الْبَيْعَةِ؛ به خدا سوگند! اين خانه را با شما آتش مى زنيم يا بيرون آييد و بيعت کنيد».
ازجمله کسانى که در حمله به خانه اميرمؤمنان على (عليه السلام) همراه عمر بودند، اسيد بن حضير و سلمة بن اسلم بودند.
ديگر اين که جمعى از انصار که در بيعت با ابوبکر پيش قدم شدند هرکدام بعداً به مقامى رسيدند ازجمله بشير بن سعد که جزء مشاوران عالى خليفه شد و ديگر اسيد بن حضير که سرپرست نيروى انتظامى مدينه شد، و ديگرى سلمة بن اسلم بود که به مقام معاونت اسيد رسيد.

2. فضايل بنى هاشم در عصر جاهليّت و اسلام
گفته شد که ابن ابى الحديد در ذيل اين نامه بحث بسيار مشروحى (حدود يک صد صفحه) درباره فضايل بنى هاشم و مقايسه آن با نقاط ضعف و منفى بنى عبد شمس (عبد شمس، پدر اميه بود) ذکر مى کند.
ازجمله اين که بنى هاشم شهيدان بزرگوارى همچون على (عليه السلام) و حمزه و جعفر به اسلام تقديم کردند در حالى که بنى اميّه دلقک هايى همچون حکم بن ابى العاص داشتند که معروف است گاه راه رفتن پيامبر (صلي الله عليه و آله) را تقليد مى کرد، پيغمبر (صلي الله عليه و آله) او را ديد و نفرينش کرد. بعد از آن هرگز نمى توانست به طور صاف و مستقيم راه برود.
ديگر اين که يکى از پيمان هاى افتخارآميز در عصر جاهليّت «حِلف الفضول» بود، پيمانى که براى حمايت از ضعيفان و دفاع از مظلومان بسته شده بود. در اين پيمان، بنى هاشم و اقوامى از قبايل عرب شرکت داشتند ولى هيچ کسى از بنى عبدشمس در آن شرکت نداشت.
ديگر اين که بنى اميّه در زمان جاهليّت کارهايى مرتکب شدند که احدى از عرب مرتکب آن نمى شد؛ ازجمله اين که اميّه يکى از همسرانش را در حيات خود به همسرى فرزندش ابوعمرو درآورد، در حالى که دامان بنى هاشم از اين گونه آلودگى ها پاک بود.
نيز عبدالمطلب که از بزرگان بنى هاشم بود فضايل بى نظيرى داشت؛ او زمزم را حفر کرد و راه اسماعيل و هاجر را ادامه داد؛ براى خون انسان اهمّيّت فوق العاده اى قائل شد و ديه آن را يک صد شتر قرار داد که اسلام آمد و آن را نيز امضا کرد؛ به هنگام هجوم لشکر فيل (لشکر ابرهه) به مکّه، قريش عمومآ از مکّه فرار کردند؛ ولى عبدالمطلب که در آن زمان جوانى بود گفت: «وَاللهِ لا أَخْرُجَ مِنْ حَرَمِ اللهِ؛ به خدا سوگند! من از حرم خداوند بيرون نمى روم» و فضايل فراوان ديگر.
براى توضيح بيشتر به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 15 صفحه 198 تا 295 مراجعه کنيد. البتّه در ضمن اين صفحات به بعضى از مفاخر که متملقان وچاپلوسان براى بنى اميّه شمرده اند اشاره مى کند و آن ها را پاسخ مى گويد.
* * * .
پاورقی ها
«طَوْل» به معناى امکانات و توانايى مالى است، به معناى فضل و بخشش نيز آمده است و در اصل از «طول» در مقابل «عرض» گرفته شده، زيرا توانايى هاى مالى يا جسمى، به نوعى طول قدرت انسان را نشان مى دهد و «ذِى الطَول» به معناى بخشنده است، بنابراين تعبير «عادِىّ طَوْلِنا» در جمله بالا به معناى عطاياى هميشگى ماست.
«الأَکْفاء» جمع «کفؤ» بر وزن «قفل» به معناى هم رديف و هم طراز در شخصيت است. «الأحْلاف» جمع «حلف» بر وزن «جلف» به معناى پيمان و «حلف» بر وزن «حرف» به معناى سوگند ياد کردن است و از آن جا که پيمان ها را با سوگند مؤکد مى سازند به آن حلف گفته مى شود. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 197. صحيح مسلم، ج 7، ص 143 و 144. صحيح بخارى، ج 4، ص 183. مسند احمد، ج 6، ص 282 و مستدرک حاکم، ج 3، ص 156؛ سنن الکبرى نسائى، ج 4، ص 252، ح 7078 و ج 5، ص 147، ح 8517. فى ظلال نهج البلاغه، ج 3، ص 471. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 198-295. انفال، آيه 75. آل عمران، آيه 68. «فَلَجوا» از ريشه «فلْج» بر وزن «فتح» به معناى پيروزى شدن گرفته شده و «فَلَج» بر وزن «حرج» اسم مصدر و به معناى پيروزى است. و واژه «فلج» بر وزن «خرج» به شکاف و فاصله ميان دو چيز که گاه سبب زمين گير شدن مى شود نيز اطلاق شده است. تاريخ طبرى، ج 2، ص 443؛ کامل ابن اثير، ج 2، ص 325. السقيفة و فدک، ص 60 و 70؛ سبل الهدى، ج 12، ص 317؛ جالب آنکه در هر دو کتاب به همراه بردن سلاح با خود صريحاً اشاره مى شود. به کتاب الامامة والسياسة، ص 25-29 مراجعه شود. انساب الأشراف، ج 5، ص 513.