تفسیر بخش دوم

أَلا تَرَى غَيْرَ مُخْبِرٍ لَکَ، وَلَکِنْ بِنِعْمَةِ اللهِ أُحَدِّثُ ـ أَنَّ قَوْماً اسْتُشْهِدُوا فِي سَبِيلِ اللهِ تَعَالَى مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ، وَلِکُلٍّ فَضْلٌ، حَتَّى إِذَا اسْتُشْهِدَ شَهِيدُنَا قِيلَ: سَيِّدُالشُّهَدَاءِ، وَخَصَّهُ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله) بِسَبْعِينَ تَکْبِيرَةً عِنْدَ صَلاتِهِ عَلَيْهِ! أَ وَلا تَرَى أَنَّ قَوْماً قُطِّعَتْ أَيْدِيهِمْ فِي سَبِيلِ اللهِ ـ لِکُلٍّ فَضْلٌ ـ حَتَّى إِذَا فُعِلَ بِوَاحِدِنَا مَا فُعِلَ بِوَاحِدِهِمْ قِيلَ : «الطَّيَّارُ فِي الْجَنَّةِ وَذُو الْجَنَاحَيْنِ!» وَلَوْ لا مَا نَهَى اللهُ عَنْهُ مِنْ تَزْکِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ، لَذَکَرَ ذَاکِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً تَعْرِفُهَا قُلُوبُ الْمُوْمِنِينَ، وَلاتَمُجُّهَا آذَانُ السَّامِعِينَ. فَدَعْ عَنْکَ مَنْ مَالَتْ بِهِ الرَّمِيَّةُ فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا، وَالنَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا.

ترجمه
من نمى خواهم (درباره فضايل بنى هاشم) به تو خبر دهم بلکه به عنوان سپاس و شکرگزارى نعمت خداوند بازگو مى کنم: آيا تو نمى بينى گروهى از مهاجران وانصار که در راه خداوند شربت شهادت نوشيدند هرکدام داراى مقام و مرتبتى شدند، اما هنگامى که شهيد ما حمزه به شهادت رسيد به او «سيّدالشّهدا» (سرور شهيدان راه خدا) گفته شد و رسول الله (صلي الله عليه و آله) هنگام خواندن نماز بر او (به جاى پنج تکبير) هفتاد تکبير گفت؟ آيا نمى بينى گروهى دستشان در ميدان جهاد قطع شد و هرکدام (در اسلام) مقام و منزلتى پيدا کردند، ولى هنگامى که اين جريان درباره يکى از ما رخ داد، لقب «طيار، پروازکننده در آسمان بهشت با دو بال» به او داده شد؟ و اگر خداوند نهى از خودستايى نکرده بود، گوينده اى (اشاره به خود امام (عليه السلام) است) فضايلى را برمى شمرد که دل هاىِ مؤمنان آگاه با آن آشناست وگوش هاى شنوندگان از شنيدن آن ابا ندارد، بنابراين دست از اين سخنان بردار وگمراهان را از خود دور کن (و بدان) ما برگزيده و پرورش يافته و رهين منّت پروردگار خويش هستيم و مردم پرورش يافتگان و تربيت شدگان و رهين هدايت ما هستند.
شرح و تفسیر
امتيازهاى بى نظير
امام (عليه السلام) بعد از آن که در فصل گذشته اين نامه، معاويه را در هدفى که داشت مأيوس ساخت، زيرا او مى خواست با برشمردن فضايل خلفاى سه گانه سخنى از امام (عليه السلام) بر ضد آن ها بشنود و آن را پيراهن عثمان ديگرى سازد، ولى امام (عليه السلام) دست رد بر سينه او زد و گفت: تو در اين ميان نامحرمى و حق ورود به اين مسئله و داورى ميان مهاجران و انصار را ندارى.
آن گاه در اين بخش از نامه به بيان فضايل اهل بيت (عليهم السلام) با بهترين تعبيرات ومحکم ترين اسناد مى پردازد تا به صورت غير مستقيم ادعاهاى معاويه را ابطال کند، مى فرمايد: «من نمى خواهم (درباره فضايل بنى هاشم) به تو خبر دهم بلکه به عنوان سپاس و شکرگزارى نعمت خداوند بازگو مى کنم: آيا نمى بينى جمعيتى از مهاجران و انصار که در راه خداوند شربت شهادت نوشيدند، هرکدام داراى مقام و مرتبتى شدند اما هنگامى که شهيد ما حمزه به شهادت رسيد به او «سيّدالشهدا» (سرور شهيدان راه خدا) گفته شد و رسول الله (صلي الله عليه و آله) هنگام خواندن نماز بر او (به جاى پنج تکبير) هفتاد تکبير گفت؟»؛ (أَ لا تَرَى ـ غَيْرَ مُخْبِرٍ لَکَ، وَلَکِنْ بِنِعْمَةِ اللهِ أُحَدِّثُ ـ أَنَّ قَوْماً اسْتُشْهِدُوا فِي سَبِيلِ اللهِ تَعَالَى مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ، وَلِکُلٍّ فَضْلٌ، حَتَّى إِذَا اسْتُشْهِدَ شَهِيدُنَا قِيلَ: سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ وَخَصَّهُ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله) بِسَبْعِينَ تَکْبِيرَةً عِنْدَ صَلاتِهِ عَلَيْهِ). در روايات اسلامى آمده است: پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) هر پنج تکبيرى که مى گفت، گروهى از فرشتگان با او بر حمزه نماز مى گزاردند و به اين ترتيب چهارده گروه از فرشتگان يکى پس از ديگرى آمدند و پشت سر پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بر او نماز گزاردند.
به هر حال هدف امام (عليه السلام) از اين سخن آن است که اگر فضايل را از شهادت شروع کنيم برترين فضيلت از آنِ خاندان ماست، زيرا حمزه سيّدالشهدا از ماست. درست است که همه شهيدان مقام والايى دارند؛ ولى اين شهيد هاشمى مقامش از همه والاتر بود.
البتّه اين لقب حمزه، در ميان شهداى عصر پيغمبر (صلي الله عليه و آله) است وگرنه مقام شهادت اميرمؤمنان على (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) و نيز شهيدان کربلا مقام والاترى است. و جالب اين که ابن ابى الحديد درباره شهادت اميرمؤمنان (عليه السلام) نيز همين سخن را بيان کرده است.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه سخن به بيان فضيلت ديگرى از شهداى بنى هاشم پرداخته و داستان شهادت جعفر طيار را ذکر مى کند و خطاب به معاويه مى فرمايد: «آيا نمى بينى گروهى دستشان در ميدان جهاد قطع شد و هرکدام (در اسلام) مقام و منزلتى يافتند، ولى هنگامى که اين جريان درباره يکى از ما رخ داد، لقب «طيار، پروازکننده در آسمان بهشت با دو بال» به او داده شد؟»؛ (أَ وَلا تَرَى أَنَّ قَوْماً قُطِّعَتْ أَيْدِيهِمْ فِي سَبِيلِ اللهِ ـ وَلِکُلٍّ فَضْلٌ ـ حَتَّى إِذَا فُعِلَ بِوَاحِدِنَا مَا فُعِلَ بِوَاحِدِهِمْ قِيلَ: «الطَّيَّارُ فِي الْجَنَّةِ وَذُو الْجَنَاحَيْنِ»).
در شرح نهج البلاغه مرحوم تسترى از مغازى واقدى چنين نقل شده است که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بعد از شهادت جعفر بن ابى طالب نزد اسما، همسر او رفت و خبر شهادت جعفر را به اسما داد سپس فرمود: اى اسما! آيا بشارتى به تو بدهم؟ عرض کرد: آرى، پدر و مادرم فدايت باد. فرمود: خداوند متعال براى جعفر دو بال قرار داده که در آسمان بهشت با آن پرواز مى کند. اسما گفت: پدر ومادرم فدايت باد اى رسول خدا! اين بشارت را به همه مردم بده. پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) برخاست و بر فراز منبر رفت و فرمود: «ألا إنَّ جَعْفرآ قَدِ اسْتُشْهِدَ وَقَدْ جَعَلَ اللهُ لَهُ جَنَاحَيْنِ يَطيرُ بِهِمَا فِي الْجَنَّةِ؛ آگاه باشيد! جعفر (در ميدان موته) به شهادت رسيد و خداوند (به جاى دو دستش که قطع شد) دو بال براى او قرار داد که در آسمان بهشت با آن پرواز مى کند».
سپس امام (عليه السلام) بعد از ذکر اين دو مورد مهم از فضايل بنى هاشم به يک بيان کلى مى پردازد و مى فرمايد: «و اگر خداوند نهى نکرده بود از اين که انسان، خودستايى کند، گوينده فضايلى را برمى شمرد که دل هاىِ مؤمنان آگاه با آن آشناست و گوش هاى شنوندگان از شنيدن آن ابا ندارد»؛ (وَلَوْ لا مَا نَهَى اللهُ عَنْهُ مِنْ تَزْکِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ، لَذَکَرَ ذَاکِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً، تَعْرِفُهَا قُلُوبُ الْمُوْمِنِينَ، وَلا تَمُجُّهَا آذَانُ السَّامِعِينَ).
اشاره به اين که فضايل ما اهل بيت همه جا را پر کرده و يکى دو تا نيست و به قدرى شهرت دارد که نه تنها مؤمنان، بلکه منافقان و بيگانگان از اسلام نيز با آن آشنا هستند و گروه زيادى آن را از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) شنيده اند، هرچند امثال تو (معاويه) با آن آشنا نباشيد؛ ولى از آن جا که ممکن است حمل بر خودستايى شود من از بازگو کردن آن فضايل فراوان چشم پوشى مى کنم و آن را به داورى مؤمنان و اصحاب خاص پيامبر (صلي الله عليه و آله) که هنوز بسيارى از آن ها در ميان مسلمانان زندگى مى کنند وامى گذارم.
سرانجام امام (عليه السلام) در پايان اين فراز از نامه گويى بر معاويه فرياد مى زند ومى فرمايد: «پس دست از اين سخن ها بردار و گمراهان را از خود دور کن. ما برگزيده و پرورش يافته و رهين منت پروردگار خويش هستيم و مردم پرورش يافتگان و تربيت شدگان و رهين هدايت ما هستند»؛ (فَدَعْ عَنْکَ مَنْ مَالَتْ بِهِ الرَّمِيَّةُ فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا، وَالنَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا).
به اعتراف شارحان نهج البلاغه، اين جمله بسيار فصيح و بليغ محتواى بسيار والايى دارد و پاسخ دندان شکنى به سخنان بى ارزش معاويه است.
زيرا با توجّه به اين که «صَنائِع» جمع «صنيعه» و اين واژه به معناى برگزيده و پرورش يافته و رهين منّت است، امام (عليه السلام) مى فرمايد: جاى ترديد نيست که آفتاب نبوّت از خانه ما طلوع کرد، خداوند برگزيده خودش پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) را از خاندان ما انتخاب کرد و او را پرورش داد و در آغوش وحى تربيت نمود؛ هنگامى که به اوج کمال و علم و هدايت رسيد به هدايت مردم پرداخت و ما هم به دنبال او همين راه را برگزيديم، بنابراين ما تربيت يافتگان و برگزيدگان خداييم و مردم تربيت يافته و ساخته و پرداخته برنامه هاى ما، ازاين رو جاى اين نيست که ما را با ديگران مقايسه کنى و در نامه خود نام افرادى را ببرى که اگر هدايت شده اند به وسيله ما هدايت شده اند. در تفسير «صَنَائِعُ لَنَا» بعضى راه افراط را پوييده اند و مردم را مصنوع پيغمبر (صلي الله عليه و آله) و ائمه هدى (عليهم السلام) يا برده آن ها دانسته اند در حالى که اين سخن با آيات قرآن سازگار نيست؛ قرآن درباره موسى (عليه السلام) در يک جا مى فرمايد: (وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِى)؛ «و من تو را براى خودم پرورش دادم» و در جاى ديگر مى فرمايد: (وَأَلْقَيْتُ عَلَيْکَ مَحَبَّةً مِنِّى وَلِتُصْنَعَ عَلى عَيْنى)؛ «و من محبّتى از خودم بر تو افکندم، تا تحت مراقبت من پرورش يابى».
متأسّفانه تفسير مذکور بهانه به دست مخالفان داد و جالب اين که در حديثى معتبر از عيون اخبار الرضا (عليه السلام) مى خوانيم که اباصلت خدمت آن حضرت عرض کرد: اى فرزند رسول خدا! اين چيست که مردم از شما نقل مى کنند؟ امام (عليه السلام) فرمود: چه چيز؟ عرض کرد: مى گويند: شما ادعا مى کنيد که همه مردم بردگان شما هستند (إِنَّکُمْ تَدَّعُونَ أَنَّ النَّاسَ لَکُمْ عَبِيدٌ) امام (عليه السلام) سخت برآشفت و فرمود: «اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ أَنْتَ شَاهِدٌ بِأَنِّي لَمْ أَقُلْ ذلِکَ قَطُّ وَلا سَمِعْتُ أَحَداً مِنْ آبَائِي (عليهم السلام) قَالَ قَطُّ وَأَنْتَ الْعَالِمُ بِمَا لَنَا مِنَ الْمَظَالِمِ عِنْدَ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَإنّ هَذِهِ مِنْهَا؛ خداوندا! تو که آفريدگار آسمان ها و زمين هستى و از پنهان وآشکار آگاهى تو خود گواهى که من هرگز چنين سخنى نگفتم و از هيچ يک از پدران و اجدادم هرگز نشنيدم. پروردگارا! تو به ظلم هايى که ازسوى اين امّت به ما شده است آگاهى و اين تهمت نيز يکى از آن هاست». نکته ها
1. فضايل حمزه سيّدالشهدا
درباره شخصيت حمزه و خدمات گران بهاى او به اسلام و شهادت جانسوز او مطالب بسيارى در منابع اسلامى آمده است که به بخشى از آن اشاره مى کنيم:
1. در تفسير فرات کوفى آمده است: «يُدْفَعُ يَوْمَ الْقِيامَةِ إلى عَلِىٍّ لِواءُ الْحَمْدِ وَإلى حَمْزَةَ لِواءُ التَّکْبيرِ وَإلى جَعْفَرَ لِواءُ التَّسْبيحِ؛ روز قيامت پرچم حمد وستايش خدا به دست على (عليه السلام) و پرچم تکبير به دست حمزه و پرچم تسبيح به دست جعفر سپرده مى شود».
2. در تفسير منسوب به امام حسن عسکرى (عليه السلام) آمده است: «يَأتي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِبٍ (عليه السلام) بِالرُّمْحِ الَّذي کانَ يُقاتِلُ بِهِ حَمْزَةُ أعْداءَ اللهِ فِي الدُّنْيا فَيُناوِلُهُ إيَّاهُ وَيَقُولُ : يا عَمَّ رَسُولِ اللهِ وَ عَمَّ أخِي رَسُولِ اللهِ ذُدِ الْجَحِيمَ عَنْ أوْلِيائِکَ بِرُمْحِکَ؛ روز قيامت على (عليه السلام) نيزه اى را که حمزه با آن، با دشمنان خدا در دنيا جهاد مى کرد، به دست حمزه مى دهد و مى گويد: اى عموى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دوزخ را با اين نيزه از دوستانت دور کن».
3. در کتاب الاصابة فى تمييز الصحابة نوشته ابن حجر عسقلانى آمده است: «حمزه، عموى پيغمبر (صلي الله عليه و آله) دو سال يا چهار سال با او تفاوت سنّى داشت و هر دو از يک زن به نام ثويبه شير خورده بودند و برادر رضاعى محسوب مى شدند (البتّه اين شيرخوارگى مربوط به دو فرزند ثويبه بوده است، در دو زايمان که ميان آن، دو يا چهار سال فاصله بود) پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) او را به لقب اسدالله و سيّدالشهدا مفتخر ساخت و بعد از شهادت حمزه و مثله شدن بدنش ازسوى کفار قريش بسيار ناراحت شد و در کنار جسد حمزه ايستاد و فرمود: «رَحِمَکَ اللهُ اَيْ عَمِّ لَکُنْتَ وَصُولاً لِلرَّحِمِ فَعُولاً لِلْخَيْراتِ؛ خدا رحمتت کند اى عمو! تو بسيار صله رحم به جا مى آوردى و بسيار کار خير انجام مى دادى». 4. در کتاب اسدالغابة فى معرفة الصحابة نوشته ابن اثير آمده است: «هنگامى که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بعد از واقعه احد به مدينه بازگشت صداى گريه و زارى را براى شهداى قبيله انصار، از خانه هاى آن ها شنيد (در حالى که خانه حمزه خاموش بود، زيرا او از مهاجرين بود) پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «لکِنَّ حَمْزَةَ لا بَواکِيَ لَهُ؛ افسوس که عمويم حمزه عزادارانى ندارد». اين سخن به گوش انصار رسيد، به زنانشان گفتند: پيش از آن که براى شهيدان خود گريه کنيد براى حمزه سوگوارى نماييد. واقدى (مورخ معروف) مى گويد: اين کار به عنوان يک سنّت در ميان مردم مدينه باقى ماند و تا امروز نيز همان برنامه را ادامه مى دهند».
5. در کتاب مکارم الاخلاق آمده است که حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) از خاک قبر حمزه تسبيحى ساخته بود و ذکر خدا را با آن تسبيح مى گفت.
روايات در فضيلت حضرت حمزه و فداکارى او در هنگام غربت اسلام وحمايت بى دريغ او از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و شهادت شجاعانه اش فراوان است؛ اين مختصر را با حديث ديگرى که مرحوم کلينى در کافى از امام باقر (عليه السلام) نقل کرده پايان مى بخشيم: يکى از ياران آن حضرت مى گويد: ما در خدمتش بوديم، سخن از حوادثى به ميان آمد که بعد از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) براى محروم ساختن اميرمؤمنان على (عليه السلام) از خلافت به وجود آمد. کسى عرض کرد: خداوند تو را سالم بدارد؛ بنى هاشم افراد نيرومندى داشتند چرا در مقابل اين جريان مقاومت نکردند؟ امام باقر (عليه السلام) فرمود: آرى، بنى هاشم مردان شجاع و دليرى همچون جعفر و حمزه داشتند؛ ولى افسوس که شهيد شدند و افراد ضعيفى باقى ماندند؛ «أَمَا وَاللهِ لَوْ أَنَّ حَمْزَةَ وَجَعْفَراً کَانَا بِحَضْرَتِهِمَا مَا وَصَلا إِلَى مَا وَصَلا إِلَيْهِ؛ به خدا سوگند! اگر حمزه و جعفر دربرابر خليفه اوّل و دوم بودند آن ها به هدف خود نمى رسيدند». 2. مقام والاى جعفر بن ابى طالب
امام (عليه السلام) در نامه مورد بحث اشاره پرمعنايى به مقام و منزلت جعفر در ميان شهداى عالى قدر اسلام فرمود، در روايات اسلامى نيز تعبيرات مهمى دراين باره ديده مى شود:
1. در کتاب کافى آمده است که امام صادق (عليه السلام) فرمود: روز قيامت، خداوند همه خلايق را در صحنه محشر جمع مى کند، اوّلين کسى که صدا مى زنند نوح است، از او سؤال مى شود: آيا دعوت الهى را به مردم رساندى؟ عرض مى کند: آرى! به او گفته مى شود: چه کسى بر اين امر گواهى مى دهد؟ مى گويد: محمد بن عبدالله (که شاهد و ناظر همه امت ها بوده است) نوح حرکت مى کند و نزد پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مى آيد در حالى که على (عليه السلام) با اوست، عرض مى کند: خداوند از من سؤال کرده است که ابلاغ دعوت کرده ام؟ عرضه داشته ام: آرى، از من سؤال شد: چه کسى گواهى مى دهد؟ عرض کردم: محمد (صلي الله عليه و آله). پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: اى جعفر و اى حمزه برويد و (ازسوى من) گواهى دهيد که او ابلاغ رسالت کرده است. سپس امام صادق (عليه السلام) افزود: جعفر و حمزه (به دستور پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله)) گواه ابلاغ انبيا هستند. کسى عرض کرد: پس على (عليه السلام) کجا خواهد بود؟ امام (عليه السلام) فرمود: او مقامش از اين هم بالاتر است؛ (هُوَ أَعْظَمُ مَنْزِلَةً مِنْ ذلِکَ).
2. ابن ابى الحديد از ابوالفرج اصفهانى در کتاب مقاتل الطالبيين نقل مى کند که جعفر فضايل فراوانى دارد و احاديث بسيارى در اين زمينه نقل شده است، ازجمله اين که هنگامى که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خيبر را فتح کرد جعفر بن ابى طالب از حبشه بازگشته بود. پيامبر (صلي الله عليه و آله) او را در آغوش گرفت و پيشانى او را بوسيد و اين جمله معروف را فرمود: «مَا أدري بِأيِّهِمَا اَشَدُّ فَرَحاً بِقُدُومِ جَعْفَرٍ أمْ بِفَتْحِ خَيْبَرَ؟؛ نمى دانم کدام يک از اين دو براى من سرورآفرين تر است: آمدن جعفر (از حبشه) يا فتح خيبر؟».
3. ابن عساکر در تاريخ دمشق در روايتى نقل مى کند که على (عليه السلام) نخستين مردى بود که اسلام آورد، بعد از او زيد بن حارثه و سپس جعفر بن ابوطالب.
4. در کتاب الاصابة فى تمييز الصحابه آمده است که جعفر به مستمندان و فقرا علاقه فراوانى داشت در کنار آن ها مى نشست و به آن ها خدمت مى کرد و با آن ها سخن مى گفت به گونه اى که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) او را «ابوالمساکين» ناميد و فرمود: «أَشْبَهْتَ خَلْقِي وَخُلُقِي؛ تو ازنظر خلقت و خوى شبيه منى» سپس مى افزايد: اين حديث را بخارى و مسلم در کتاب خود نقل کرده اند.
5. ابن عساکر در تاريخ دمشق از انس بن مالک از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند که فرمود: «نَحْنُ بَنُو عَبْدِالْمُطَّلِبِ سَادَةُ أَهْلِ الْجَنَّةِ رَسُولُ اللهِ وَحَمْزَةُ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ وَجَعْفَرٌ ذُو الْجَنَاحَيْنِ وَعَلِيٌّ وَفَاطِمَةُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ؛ ما فرزندان عبدالمطلب بزرگان اهل بهشتيم. من و حمزه سيّدالشهدا و جعفر ذوالجناحين و على و فاطمه و حسن و حسين».
در فضيلت جعفر نيز احاديث فراوانى وارد شده است، با حديثى از امام باقر (عليه السلام) اين سخن را پايان مى دهيم. فرمود: خداوند به رسولش وحى فرستاد که من چهار خصلت جعفر را پاداش مى دهم. پيامبر (صلي الله عليه و آله) به سراغ جعفر فرستاد و اين خبر را با او در ميان گذاشت. جعفر عرض کرد: اگر خداوند به تو خبر نداده بود، من چيزى دراين باره نمى گفتم. (خصال چهارگانه من اين است:) من هرگز

شراب ننوشيدم (حتى در عصر جاهليّت که معمول بود) زيرا مى دانستم اگر شراب بنوشم عقل من زايل مى شود و هرگز دروغ نگفتم، زيرا مى دانستم دروغ شخصيت انسان را پايين مى آورد و هرگز دامانم آلوده بى عفتى نشد، زيرا مى ترسيدم خانواده من نيز گرفتار شوند و هرگز براى بت سجده نکردم، چون مى دانستم بت نه زيانى مى رساند و نه سودى مى دهد. پيامبر (صلي الله عليه و آله) دست بر شانه او زد و فرمود: سزاوار است که خداوند متعال براى تو دو بال قرار دهد که با آن همراه فرشتگان در بهشت پرواز کنى.
اضافه بر همه اين ها از ديگر افتخارات جعفر اين است که رئيس مهاجران به حبشه بود، بنابراين او دو هجرت داشت (هجرت به سوى حبشه و هجرت به سوى مدينه) و به دو قبله نماز خواند (در آغاز اسلام به سوى بيت المقدس و سپس در مدينه به سوى کعبه) و دو بار با پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بيعت کرد (بيعتى در آغاز اسلام و بيعتى در فتح مکّه) همان گونه که در احاديث وارد شده است.

* * *

.
پاورقی ها
اين حديث (هفتاد تکبير) به طور اجمال در کافى (ج 3، باب من زاد على خمس تکبيرات، ص 186، ح 1 و 3) آمده است ولى آنچه در بالا آمد که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) چهارده بار نماز با چهارده گروه از فرشتگان خواند در شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 4، ص 438 آمده است.
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 193. بهج الصباغة (شوشترى)، ج 3، ص 111 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 71. «تَمَجُّ» از ريشه «مج» بر وزن «حج» به معناى بيرون ريختن چيزى از مايعات از دهان است. سپس در مورد شنيدن سخنان به وسيله گوش نيز به کار رفته است؛ معناى جمله بالا اين است که گوش ها اين فضايل را از خود بيرون نمى ريزد، بلکه آن را پذيرا مى شود. «رَمِيّة» به معناى صيدى است که با تيراندازى به دست بيايد. و جمع آن «رمايا» است و جمله «مَنْ مالَتْ بِهِ الرَّمِيَّةُ» اشاره به کسى است که دنبال صيدى مى رود و آن صيد او را از مسير اصلى منحرف مى سازد و چه بسا در بيابان گمراه شود. امام (عليه السلام)، با اين سخن به معاويه مى گويد: افرادى مثل عمرو بن عاص کسانى هستند که دنبال صيد مقام و مال دنيا هستند و به همين دليل از جاده حق منحرف شده اند تو زمام اختيار خود را به اين گمراهان مسپار. طه، آيه 41. طه، آيه 39. عيون اخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 184، ضمن حديث 6. سفينة البحار، ج 2، ص 432؛ تفسير فرات کوفى، ص 547. تفسير منسوب به امام حسن عسکرى (عليه السلام)، ص 436. الاصابة، ج 2، ص 105. اسد الغابة، ج 1، ص 530. مکارم الاخلاق، ص 281 و بحارالانوار، ج 82، ص 333، ح 16. کافى، ج 8، ص 189، ح 216 (با کمى تلخيص). کافى، ج 8، ص 267، ح 392. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 72؛ مقاتل الطالبيين، ص 29 اين حديث را ابن عساکر در تاريخ دمشق، ج 72، ص 127 نقل کرده است. تاريخ دمشق، ج 72، ص 125. الاصابه، ج 1، ص 592؛ صحيح بخارى، ج 3، ص 168. تاريخ دمشق، ج 72، ص 127. من لا يحضره الفقيه، ج 4، من الفاظ رسول الله (صلي الله عليه و آله) الموجزة التى لم يسبق اليها، ص 397، ح 5847؛ اين حديث را ابن عساکر نيز در تاريخ دمشق، ج 72، ص 126 آورده است. سفينة البحار، ج 1، ص 592.