تفسیر بخش نهم

وَ أَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِيمِ کِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَ تَأْوِيلِهِ، وَ شَرَائِعِ الإِسْلامِ وَ أَحْکَامِهِ، وَ حَلالِهِ وَ حَرَامِهِ، لا أُجَاوِزُ ذلِکَ بِکَ إِلَى غَيْرِهِ. ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ يَلْتَبِسَ عَلَيْکَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِيهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَ آرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِي الْتَبَسَ عَلَيْهِمْ، فَکَانَ إِحْکَامُ ذلِکَ عَلَى مَا کَرِهْتُ مِنْ تَنْبِيهِکَ لَهُ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ إِسْلامِکَ إِلَى أَمْرٍ لا آمَنُ عَلَيْکَ بِهِ الْهَلَکَةَ، وَ رَجَوْتُ أَنْ يُوَفِّقَکَ اللهُ فِيهِ لِرُشْدِکَ، وَ أَنْ يَهْدِيَکَ لِقَصْدِکَ فَعَهِدْتُ إِلَيْکَ وَصِيَّتِي هَذِهِ.

ترجمه
و چنين ديدم که در آغاز، کتاب خدا را همراه تفسير و اصول و احکامش و حلال و حرام آن، به تو تعليم دهم و تو را به سراغ چيزى غير از آن (که ممکن است منشأ گمراهى شود) نفرستم. سپس از اين ترسيدم که آنچه براى مردم براثر پيروى از هوا و هوس و عقايد باطل مشتبه شده و در آن اختلاف کرده اند، براى تو نيز مشتبه گردد لذا روشن ساختن اين قسمت را بر خود لازم دانستم هرچند مايل نبودم آن (شبهات) را آشکارا بيان کنم ولى ذکر آن ها نزد من محبوب تر از آن بود که تو را تسليم امرى سازم که از هلاکت تو در آن ايمن نباشم. اميدوارم خداوند تو را در طريق رشد و صلاح، توفيق دهد و به راهى که درخور توست هدايتت کند به همين دليل اين وصيتم را براى تو بيان کردم.
شرح و تفسیر
تعليم کتاب خدا بر همه چيز مقدم است
گر چه اين بخش از کلام امام (عليه السلام) عطف بر جمله اى است که در بخش قبل آمد (جمله «أنْ يَکُونَ ذلِکَ») و از اين نظر مى بايست يک بخش منظور شود؛ ولى چون امام (عليه السلام) در اين جا بر مسائل مربوط به قرآن و تعليمات کتاب الله تکيه کرده، آن را بخش مستقلى قرار داديم، مى فرمايد: «و چنين ديدم که در آغاز، کتاب خدا را همراه تفسيرش و اصول و احکامش و حلال و حرام آن به تو تعليم دهم و تو را به سراغ چيزى غير از آن (که ممکن است منشأ گمراهى شود) نفرستم»؛ (وَ أَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِيمِ کِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَ تَأْوِيلِهِ، وَ شَرَائِعِ الإِسْلامِ أَحْکَامِهِ، وَ حَلالِهِ وَ حَرَامِهِ، لا أُجَاوِزُ ذلِکَ بِکَ إِلَى غَيْرِهِ).
شک نيست که عالى ترين تعليمات اسلام از عقايد و احکام و اخلاق، در قرآن است و سنّت پيغمبر و معصومان (عليهم السلام) شرحى است براى فروع ومسائل مربوط به آن، لذا امام (عليه السلام) به هنگام تربيت فرزندش از قرآن شروع مى کند و به همه مسلمانان تعليم مى دهد که آموزش فرزندان را از قرآن آغاز کنند تا گرفتار وسوسه هاى شياطين جن و انس نشوند.
منظور از «تأويل» در اين جا تفسير قرآن است، زيرا در قرآن مطالبى است که گاه به اجمال بيان شده و در اين جا توضيح و تفسير پيغمبر (صلي الله عليه و آله) و امام (عليه السلام) و آگاهانى را که از قرائن حاليه و مقاميه آگاه اند، مى طلبد و منظور از شرايع اسلام در اين جا عقايد اسلامى است به قرينه اين که احکام بعد از آن ذکر شده است، هرچند شرايع و شريعت، به اصول و فروع، هر دو اطلاق مى شود. و تعبير «حَلالِهِ وَ حَرَامِهِ» توضيحى است براى احکام، زيرا عمده احکام، مربوط به حلال و حرام است، هر چند احکام ديگرى از قبيل مستحبات و مکروهات و احکام وضعيه نيز دارد.
جمله «لا أُجَاوِزُ ذلِکَ بِکَ إِلَى غَيْرِهِ» اشاره به اين است که من تمام حقايق دين را خالى از هرگونه خطا و اشتباه در قرآن مى بينم، لذا تو را به سراغ راه هاى مشکوک در عقايد و احکام نمى فرستم، زيرا مى دانيم که در صدر اسلام براثر نفوذ افکار التقاطى، بسيارى از مسلمانان جذب مذاهب باطل در اصول و فروع شدند؛ افکار التقاطى را چسبيدند و آيات قرآن را مطابق خواسته هاى خود تفسيربه رأى کردند و در احکام اسلام به سراغ قياس و استحسان و اجتهادات ظنى که هيچ کدام پايه محکمى نداشت رفتند و در مسائل فرعى گرفتار اشتباهات و بدعت هايى شدند، جمله هاى بعد از اين جمله شاهد و گواه اين معناست.
آن گاه امام (عليه السلام) به نکته ديگرى اشاره مى کند، مى فرمايد: «سپس از اين ترسيدم که آنچه براى مردم براثر پيروى از هوا و هوس و عقايد باطل مشتبه شده و در آن اختلاف کرده اند، براى تو نيز مشتبه گردد به همين دليل روشن ساختن اين قسمت را بر خود لازم دانستم، هر چند مايل نبودم آن (شبهات) را آشکارا بيان کنم ولى ذکر آن ها نزد من محبوب تر از آن بود که تو را تسليم امرى سازم که از هلاکت تو در آن ايمن نباشم»؛ (ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ يَلْتَبِسَ عَلَيْکَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِيهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَ آرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِي الْتَبَسَ عَلَيْهِمْ، فَکَانَ إِحْکَامُ ذلِکَ عَلَى مَا کَرِهْتُ مِنْ تَنْبِيهِکَ لَهُ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ إِسْلامِکَ إِلَى أَمْرٍ لا آمَنُ عَلَيْکَ بِهِ الْهَلَکَةَ). چکيده کلام امام (عليه السلام) اين است که من در اين وصيّت نامه خود با دليل و برهان به نفى آرا و عقايد باطله پرداختم، گر چه طرح عقايد باطله و شبهات منحرفان خوشايند نيست، ولى ضرورت ايجاب مى کند که آن ها را طرح کنم و پاسخ آن ها را روشن سازم، زيرا اين کار بهتر از آن است که بر آن ها پرده پوشى کنم و روزى تو گرفتارشان شوى و پاسخ آن ها را نداشته باشى.
اين دغدغه اى است که همه معلمان و مربيان آگاه دارند که اگر شبهاتِ گمراهان را مطرح نکنند بيم آن مى رود که شخصِ مورد تربيت روزى گرفتار آن ها شود، بنابراين سعى مى کنند آن شبهات را به صورت حدّاقل عنوان کنند و پاسخ قاطع آن را بگويند.
اين جمله ممکن است ادامه گفتار امام (عليه السلام) درباره قرآن مجيد و اهمّيّت آن باشد و مى خواهد بفرمايد: من از قرآن دلايل بطلان اين عقايد فاسد را به تو تعليم مى دهم تا گرفتار شبهات فاسدان و مفسدان نشوى.
اين احتمال نيز وجود دارد که جمله مستقلى باشد؛ يعنى افزون بر اين که لازم ديدم کتاب الله و تفسير آن و احکام حلال و حرام را به تو تعليم دهم، لازم ديدم به کمک دليل عقل، به نقد آراى باطله و عقايد فاسده برخيزم و تو را از افتادن در دام منحرفان رهايى بخشم. تعبير «ثُمَّ أَشْفَقْتُ» با توجّه به کلمه «ثمّ» که اشاره به مطلب تازه اى است، با تفسير دوم متناسب تر است.
به گفته مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود، تعبيرات امام (عليه السلام) در اين بخش از وصيّت نامه بار ديگر بر اين حقيقت تأکيد مى کند که در اين جا آن حضرت به عنوان امام و امام حسن مجتبى (عليه السلام) به عنوان جانشين امام (عليه السلام) مطرح نيستند، بلکه آن حضرت به عنوان پدرى دلسوز در برابر فرزندى نيازمند به تعليم و تربيت، اين سخنان را بيان فرموده است، زيرا همان گونه که قبلاً نيز اشاره شد امام حسن (عليه السلام) در آن زمان بيش از سى سال از عمر مبارکش مى گذشت. آيا امکان دارد که امام (عليه السلام) تا آن زمان به او قرآن تعليم نداده باشد و او را از آراى باطله آگاه نکرده باشد؟! امام حسن مجتبى (عليه السلام) نخست در آغوش پدر و سپس در کنار او همواره حضور داشت و افزون بر استماع خطبه هاى فصيح و بليغ پدر از تعليمات ويژه نيز برخوردار بود.
امام (عليه السلام) در آخرين جمله اين بخش، ابراز اميدوارى مى کند که وصاياى او در فرزندش کاملاً مؤثر گردد، مى فرمايد: «اميدوارم خداوند تو را در طريق رشد و صلاح، توفيق دهد و به راه راستى که درخورِ توست هدايتت کند، به همين دليل اين وصيتم را براى تو بيان کردم»؛ (وَ رَجَوْتُ أَنْ يُوَفِّقَکَ اللهُ فِيهِ لِرُشْدِکَ، أَنْ يَهْدِيَکَ لِقَصْدِکَ، فَعَهِدْتُ إِلَيْکَ وَصِيَّتِي هَذِهِ).
از اين تعبير امام (عليه السلام): «فَعَهِدْتُ إِلَيْکَ وَصِيَّتِي هَذِهِ» استفاده مى شود که آنچه در اين نُه بخش از وصيّت نامه آمده در واقع جنبه مقدماتى داشته است و هدف اين بوده که فرزند خود را کاملاً براى پذيرش وصاياى اصلى که بعداً مى آيد آماده سازد که بدون آماده سازى، نتايج مطلوب حاصل نخواهد شد. .
پاورقی ها
«شرايع» جمع «شريعت» در اصل به معناى محلى است که از آن جا به کنار نهر مى رسند، زيرا معمولا سطح نهرها پايين تر از سطح زمين است، لذا براى دسترسى به آب، کناره نهر را مى شکافند و به صورت شيب دار يا پله درست مى کنند تا مردم به راحتى بتوانند دسترسى به آن پيدا کنند.
سپس اين واژه به آنچه خداوند آن را مقرر کرده و بيان فرموده اعم از عقايد و احکام و اخلاق، اطلاق شده است و ارتباط آن با معناى اصلى روشن است، زيرا ايمان و تقوا و صلح و عدالت همچون آب حيات است که راه وصول به آن، شريعت الهى است.

«شفقة» در اين گونه موارد معمولا مرادف خوف شمرده مى شود در حالى که به گفته بعضى از ادبا معناى اصلى آن توجّه به چيزى است آميخته به ترس يا به تعبير ديگر خوف و ترسى است که با محبّت و احترام و اميد آميخته باشد، زيرا در اصل از ريشه «شفق» به معناى روشنايى روز آميخته به تاريکى شب گرفته شده است. منتها هرگاه اين واژه با «من» متعدى شود جنبه خوف در آن غلبه دارد (مانند عبارت بالا) و هرگاه با«فى» و «على» متعدى شود، مسئله توجه و مراقبت در آن غلبه دارد. مثل اين که انسان به دوستش بگويد: اَنَامُشْفِقُ عَلَيْکَ يعنى من نسبت به تو توجه و مراقبت دارم. فى ظلال نهج البلاغه، ج 3، ص 493. واژه «رشد» در فارسى امروز به نمو اطلاق مى شود؛ ولى در اصل لغت، به معناى راه يافتن به مقصد است وجمله «راشدآ مَهْدِيآ» که دعاى هنگام بدرقه است؛ يعنى به مقصودت برسى و هدايت شوى. «قصد» گاه به معناى نيّت مى آيد و گاه به معناى پيمودن راه راست و معتدل و خالى از افراط و تفريط و «قَصْدُ السبيل» به معناى جاده اى است که انسان را به مقصد مى رساند.