تفسیر بخش دوم

أَيُّهَا الْمَعْدُودُ ـ کَانَ ـ عِنْدَنَا مِنْ أُولِي الْأَلْبَابِ، کَيْفَ تُسِيغُ شَرَاباً وَطَعَاماً. وَأَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّکَ تَأْکُلُ حَرَاماً وَتَشْرَبُ حَرَاماً، وَتَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَتَنْکِحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْيَتَامَى وَالْمَسَاکِينِ وَالْمُوْمِنِينَ وَالْمُجَاهِدِينَ الَّذِينَ أَفَاءَ اللهُ عَلَيْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ، وَأَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلادَ! فَاتَّقِ اللهَ وَارْدُدْ إِلَى هَوُلاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ، فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِي اللهُ مِنْکَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللهِ فِيکَ، وَلَأَضْرِبَنَّکَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلاَّ دَخَلَ النَّارَ! وَوَاللهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ فَعَلا مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ، مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ، وَلا ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ، حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا، وَأُزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا، وَأُقْسِمُ بِاللهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلالٌ لِي، أَتْرُکُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي، فَضَحِّ رُوَيْداً، فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى، وَدُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى، وَعُرِضَتْ عَلَيْکَ أَعْمَالُکَ بِالْمَحَلِّ الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ، وَيَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ (وَلاتَ حِينَ مَناصٍ).

ترجمه
اى کسى که در گذشته نزد ما از خردمندان به شمار مى آمدى! چگونه آب و غذايى را گوارا مى نوشى و مى خورى در حالى که مى دانى حرام مى خورى و حرام مى نوشى؟ و چگونه با اموال يتيمان و مساکين و مؤمنان و مجاهدانى که خداوند اين اموال را به آن ها اختصاص داده و بلاد اسلام را به وسيله آنان حفظ کرده، کنيزانى را مى خرى و زنانى را به همسرى درمى آورى (نمى دانى آميزش با آن کنيزان حرام و نکاح با آن زنان نارواست)؟ اکنون از خدا بترس و اموال اين گروه (محرومان و مجاهدان) را به آن ها بازگردان و اگر به اين دستورى که دادم عمل نکنى و خداوند مرا بر تو مسلّط کند کارى مى کنم که عذرم در پيشگاه خدا درباره تو پذيرفته باشد و با اين شمشيرم که هيچ کس را با آن نزدم مگر اين که داخل دوزخ شد ضربه اى بر تو وارد مى کنم!
به خدا سوگند! اگر حسن و حسين (فرزندان عزيزم)، کارى همچون کار تو کرده بودند هيچ گونه مدارايى با آن ها نمى کردم واراده مرا (در دفاع از حق بيت المال) تغيير نمى دادند تا زمانى که حق را از آن ها بستانم و باطلى را که از ستم هاى آن ها به وجود آمده از ميان بردارم. به خداوندى که پروردگار جهانيان است سوگند مى خورم! اگر آنچه تو از اموال آن ها گرفته اى از راه حلال در اختيار من بود هرگز مرا خوشحال نمى ساخت که آن را به عنوان ميراث براى بازماندگانم بگذارم. بنابراين کمى دست نگه دار (و انديشه کن)، گويى به پايان زندگى رسيده اى و در زير خاک ها دفن شده اى و اعمالت به تو عرضه شده است در جايى که ستمگر فرياد حسرت برمى آورد و آن کس که عمر خود را ضايع ساخته، آرزو مى کند که به دنيا بازگردد (و جبران کند)، ولى زمان فرار نيست (و تمام راه ها بسته است).
شرح و تفسیر
اگر فرزندانم چنين مى کردند آن ها را نمى بخشيدم
امام (عليه السلام) در اين بخش از نامه در ادامه سرزنش ها و اعتراضات شديد، به مخاطب خود مى فرمايد: «اى کسى که در گذشته نزد ما از خردمندان به شمار مى آمدى! چگونه آب و غذايى را گوارا مى نوشى و مى خورى در حالى که مى دانى حرام مى خورى و حرام مى نوشى؟ و چگونه با اموال يتيمان و مساکين و مؤمنان و مجاهدانى که خداوند اين اموال را به آن ها اختصاص داده و به وسيله آنان بلاد اسلام را حفظ کرده، کنيزانى را مى خرى و زنانى را به همسرى درمى آورى (نمى دانى آميزش با آن کنيزان حرام و نکاح با آن زنان نارواست)؟»؛ (أَيُّهَا الْمَعْدُودُ ـ کَانَ ـ عِنْدَنَا مِنْ أُولِي الْأَلْبَابِ، کَيْفَ تُسِيغُ شَرَاباً وَطَعَاماً. وَأَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّکَ تَأْکُلُ حَرَاماً، وَتَشْرَبُ حَرَاماً، وَتَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَتَنْکِحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْيَتَامَى وَالْمَسَاکِينِ وَالْمُوْمِنِينَ وَالْمُجَاهِدِينَ الَّذِينَ أَفَاءَ اللهُ عَلَيْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ، وَأَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلادَ!).
تعبير «کانَ» که ناظر به زمان گذشته است اشاره به اين است که ما تو را قبلاً جزء خردمندان مى دانستيم ولى با اين اعمالت که از خود نشان داده اى اکنون در زمره آنان نيستى.
جمله «کَيْفَ تُسِيغُ...» اشاره به اين است که تمام زندگى تو آميخته با حرام شده وآب و غذايى که از اموال غصب شده بيت المال به دست مى آورى، نوشيدن و خوردنش بر تو حرام است و همسرانى که از کنيزان با پول حرام خريدارى مى کنى و مهريّه حرامى که براى زنان آزاد قائل مى شوى سبب مى شود زندگى خانوادگى تو نيز آلوده به حرام گردد.
جمله «مِنْ أَمْوَالِ الْيَتَامَى وَالْمَسَاکِينِ...» اشاره به اين است که اگر اين اموال مال افراد ثروتمندى بود غصب آن ها کمتر قبح و زشتى داشت؛ ولى غصب اموالى که متعلّق به يتيمان و محرومان، و مجاهدان و مدافعان اسلام است بسيار قبيح تر و زشت تر است. سپس امام (عليه السلام) پس از اين سرزنش طولانى چنين نتيجه گرفته، مى فرمايد: «اکنون از خدا بترس و اموال اين گروه (محرومان و مجاهدان) را به آن ها بازگردان»؛ (فَاتَّقِ اللهَ وَارْدُدْ إِلَى هَوُلاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ).
آن گاه او را شديدآ تهديد مى کند، مى فرمايد: «و اگر به اين دستورى که دادم عمل نکنى و خداوند مرا بر تو مسلّط کند کارى مى کنم که عذرم در پيشگاه خدا درباره تو پذيرفته باشد و با اين شمشيرم که هيچ کس را با آن نزدم مگر اين که داخل دوزخ شد ضربه اى بر تو وارد مى کنم»؛ (فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِي اللهُ مِنْکَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللهِ فِيکَ، وَلَأَضْرِبَنَّکَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلاَّ دَخَلَ النَّارَ!).
اشاره به اين که من جز در راه خدا و دربرابر دشمنان او شمشير نمى کشم و هرکس که تاکنون با اين شمشير از پاى درآورده ام، سرازير جهنم شده است و به گفته شاعر:
قضا ز قهر خدا چون که گشت آبستن *** به يک شکم دو پسر زاد ذوالفقار و سقر
در اين جا سؤالى پيش مى آيد و آن اين که چرا کسى که از بيت المال چيزى را ربوده مستحق اعدام است در حالى که در حدود اسلامى حداکثر، اجراى حدّ سرقت بر وى است. تازه حدّ سرقت هم در اين جا بعيد به نظر مى رسد، چون شرط آن سرقت از حرز، يعنى جايى است که قفل و بند داشته باشد اگر قفل و بندش را بشکنند و چيزى از آن را به سرقت ببرند حدّ سرقت جارى مى شود و مى دانيم که بيت المال در اختيار اين فرماندار بوده نه آن که در حرز باشد.
در پاسخ اين سؤال ممکن است گفته شود: اوّلا اين سرقت توأم با انکار حرمت آن بوده و وى آن مال را بر خود حلال مى دانسته و اين نوعى انکار ضرورى دين است.
ثانيآ امام (عليه السلام) مى فرمايد: اگر دستور مرا درباره بازگرداندن اين اموال به بيت المال عمل نکنى و دربرابر من مقاومت نمايى درواقع قيام بر ضد امامت کرده اى و مى دانيم که قيام بر ضد امام، مجوز قتل است.
آن گاه امام (عليه السلام) براى تأکيد بيشتر بر جدى بودن اين تهديد مى افزايد: «به خدا سوگند! اگر حسن و حسين (فرزندان عزيزم)، کارى همچون کار تو کرده بودند هيچ گونه مدارايى با آن ها نمى کردم و اراده مرا (در دفاع از حق بيت المال) تغيير نمى دادند تا زمانى که حق را از آن ها بستانم و باطلى را که از ستم هاى آن ها به وجود آمده از ميان بردارم»؛ (وَوَاللهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ فَعَلا مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ، مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ، وَلا ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ، حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا، وَأُزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا).
بديهى است که هرگز منظور امام (عليه السلام) اين نيست که امکان دارد امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) دست به غصب اموال بيت المال بزنند، بلکه منظور بيان مبالغه در مطلب است که هيچ کس دربرابر تخلّف از حق و عدالت مصونيت ندارد.
به بيان ديگر قضيّه شرطيّه اى که از واژه «لو» و مانند آن استفاده مى شود به معناى احتمال وقوع شرط نيست، زيرا اين تعبيرات حتى در امورى که محال است براى تأکيد بر مطلب گفته مى شود همان گونه که در آيه شريفه (قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدينَ)؛ «بگو: اگر براى خدا فرزندى بود، من نخستين پرستش کننده او بودم» اين تعبير تأکيدى است بر نفى گفته نابخردانِ اهل کتاب که براى خداوند فرزند قائل بودند. امام (عليه السلام)، در اين سخن خود روشن مى سازد که هرگز مسائل عاطفى نمى تواند حاکم بر احکام الهى باشد و روابط بر ضوابط پيشى نمى گيرد همان گونه که قرآن مجيد در مسأله اجراى حد مى فرمايد: (وَلا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللهِ)؛ «و نبايد رأفت (و محبّت کاذب) درباره آن دو مانع شما از (اجراى) حکم الهى شود»
و درمورد اجراى حق مى فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَلَوْ عَلى أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبينَ إِنْ يَکُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيراً فَاللهُ أَوْلى بِهِما)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! همواره و هميشه قيام به عدالت کنيد. براى خدا گواهى دهيد، حتى اگر به زيان شما، يا پدر و مادر يا نزديکانتان باشد. (چراکه) اگر او (کسى که گواهى شما به زيان اوست) غنى يا فقير باشد خداوند سزاوارتر است که از آنان حمايت کند (و لزومى ندارد براى رعايت حال آن ها حق را رها کنيد)».
سپس امام (عليه السلام) براى بيدار ساختن او، از طريق ديگرى وارد مى شود که بسيار موثّق و نافذ است، مى فرمايد: «به خداوندى که پروردگار جهانيان است سوگند مى خورم! اگر آنچه تو از اموال آن ها گرفته اى از راه حلال در اختيار من بود هرگز مرا خوشحال نمى ساخت که آن را به عنوان ميراث براى بازماندگانم بگذارم»؛ (وَأُقْسِمُ بِاللهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلالٌ لِي، أَتْرُکُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي).
اشاره به اين که اين اموال عظيم اگر حلال هم باشد مايه خوشبختى و سعادت انسان نمى شود چه رسد به اين که حرام باشد، زيرا راهى جز اين ندارد که به صورت ميراث براى بازماندگانش بگذارد؛ حساب و وبالش براى اوست و لذّتش براى ديگران. آيا عاقلانه است که انسان دست به چنين کارى بزند؟ حال اگر از طريق حرام باشد چه مصيبتى براى صاحب آن خواهد بود. لذا در حديثى در کتاب کافى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است که اين دعا را مى فرمود: «اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ وَمَنْ أَحَبَّ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ الْعَفَافَ وَالْکَفَافَ وَارْزُقْ مَنْ أَبْغَضَ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ الْمَالَ وَالْوَلَدَ؛ خداوندا! به محمّد و آل او و کسانى که او و خاندانش را دوست دارند خويشتن دارى و به مقدار نياز عنايت کن و به کسانى که محمّد و اهل بيتش را دشمن مى دارند مال (فراوان) و فرزند (بسيار) روزى ده».
سرانجام امام (عليه السلام) در پايان اين نامه اشاره به پايان زندگى و مرگ و حوادث پس از آن مى کند تا روح خفته آن فرماندار را بيدار کند و خطرى را که در کمين اوست به وى نشان دهد، مى فرمايد: «بنابراين کمى دست نگه دار (و انديشه کن)، گويى به پايان زندگى رسيده اى و در زير خاک ها دفن شده اى و اعمالت به تو عرضه شده است در جايى که ستمگر فرياد حسرت برمى آورد و آن کس که عمر خود را ضايع ساخته، آرزو مى کند که به دنيا بازگردد (و جبران کند)؛ ولى زمان فرار نيست (و تمام راه ها بسته است)»؛ (فَضَحِّ رُوَيْداً، فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى، وَدُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى، وَعُرِضَتْ عَلَيْکَ أَعْمَالُکَ بِالْمَحَلِّ الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ، وَيَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ (وَلاتَ حِينَ مَناصٍ)). امام بزرگوار (عليه السلام) اين معلم بيدارگر و پيشواى هوشيار، مخاطب خود را با اين جمله هاى کوبنده از خواب غفلت بيدار مى کند. لحظه مرگ و سپس دفن در زير خاک ها و به دنبال آن حضور در صحنه قيامت براى حساب و کتاب و سرانجام پشيمانى و تقاضاى بازگشت به دنيا را که به هنگام مرگ و در صحنه قيامت دارد، به او نشان مى دهد و آن را با آيه شريفه (وَّلاتَ حِينَ مَنَاصٍ)؛ «ولى وقت نجات گذشته بود» مؤکّد مى سازد. نکته
ابن عباس کيست؟
بى ترديد ابن عباس در ميان امت و مذاهب مختلف شيعه و اهل سنّت، اشتهار به نيکى و علم و دانش و هوشيارى و خرد دارد و از او با القابى مانند «حِبْرالأُمة»، «تَرْجُمانُ الْقُرآنِ» و مانند آن ياد مى شود. او دوران جوانى خود را در خدمت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) گذراند و حامل احاديث مهمى از آن حضرت بود که در کتب معتبر نقل شده است. او مخصوصآ در تفسير قرآن صاحب نظر بود و از او به عنوان شاگرد على (عليه السلام) و محب او ياد شده است.
ازاين رو هنگامى که دانشمندان و شارحان نهج البلاغه به اين نامه رسيده اند در اين که مخاطب آن ابن عباس باشد ترديد کرده اند. نامه اى که در آن اميرمؤمنان على (عليه السلام) مخاطب خود را با شديدترين سرزنش ها سرزنش کرده و او را به خيانت در اموال بيت المال و حيف و ميل آن و بردن مقدار فراوانى از آن از بصره به حجاز وصف مى کند. به خصوص اگر پاسخ هاى تند و جسورانه اى را که از ابن عباس در پاسخ اين نامه نقل شده و در بعضى از کتب تاريخ آمده است در نظر بگيريم مسئله بسيار پيچيده تر مى شود.
ازاين رو ناقلان اين نامه درباره آن به سه گروه تقسيم شده اند:
گروهى مى گويند: ابن عباس هرچند مقام والايى داشت و از اصحاب برجسته پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بود و در سنين جوانى و يا نوجوانى آن حضرت را درک کرده بود ولى به هر حال معصوم نبود و صدور چنين لغزشى از او دور نيست و مطابق ضرب المثل مشهور «اَلْجَوادُ قَدْ يَکْبُو؛ اسب گران قيمتِ تندرو گاهى سکندرى مى خورد و بر زمين مى افتد» از غير معصوم چنين مطلبى بعيد نيست.
گروه ديگرى اصرار دارند که مخاطب اين نامه ممکن است برادر ابن عباس عبيدالله بن عباس يا شخص ديگرى باشد. آن ها به يک سلسه قرائن تاريخى متوسّل مى شوند که نشان مى دهد ابن عباس هرگز دست به چنين کارى نزده است.
و گروه سوم نتوانسته اند در اين مسئله انتخابى کنند و مانند ابن ابى الحديد آن را در ابهام و اجمالش گذاشته و گذشته اند، آن جا که مى گويد: «موضوع اين نامه براى من مشکل و پيچيده شده است. اگر بگويم اين نقل دروغ است و اين کلام را جعل کرده اند وبه على (عليه السلام) نسبت داده اند، با راويان احاديث مخالفت کرده ام، زيرا آن ها معتقدند که اين نامه از على (عليه السلام) است و در بسيارى از کتب تاريخى نيز نقل شده است و اگر بگويم مخاطب در آن عبدالله بن عباس است حقايق تاريخى ديگرى مانع من مى شود، زيرا مى دانم که او همواره در کنار اميرمؤمنان (عليه السلام) و مطيع فرمان او بود و بعد از شهادت آن حضرت نيز وفادارى خود را به آن حضرت در طول عمر حفظ کرد و اگر مخاطب اين نامه را شخص ديگرى بدانم، نمى دانم به چه کسى نسبت بدهم، زيرا از متن نامه برمى آيد که مخاطب در اين نامه يکى از عموزادگان آن حضرت بوده است وبه همين دليل من در اين جا توقف کرده عدم اظهار نظر را ترجيح مى دهم».
اما گروه اوّل اين سخن را نپسنديده اند و مى خواهند با حفظ جلالتِ مقامِ ابن عباس، اسناد اين نامه على (عليه السلام) را به او، حفظ کنند.
ازجمله ابن ميثم در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: «نبايد از ابن عباس چنان کارى را بعيد دانست زيرا او معصوم نبود و على (عليه السلام) هم کسى نبود که در راه حق از احدى بترسد و حقيقت را کتمان کند، هرچند محبوب ترين فرزندان او باشد تا چه رسد به پسرعمويش، بلکه لازم است درباره خويشاوندان نزديک در چنين موردى سخت گيرتر باشد.
وانگهى سخت گيرى امام (عليه السلام) باعث جدايى ابن عباس از آن حضرت نمى شود، چراکه حضرت هر يک از يارانش را که مستحق مؤاخذه مى دانست، مؤاخذه مى کرد؛ بزرگ يا کوچک، نزديک يا دور و هنگامى که حق الله را از او بازپس مى گرفت و يا آن شخص خودش از کرده خود پشيمان مى شد، به همان حال قبل درباره او بازمى گشت، بنابراين با محبّت عميق و پيوند خويشاوندى اى که ميان امام (عليه السلام) و ابن عباس وجود داشت، درشتى و مؤاخذه شديد على (عليه السلام) درباره ابن عباس باعث جدايى او نمى شد.
امّا اين که گفته شود مخاطب، برادر ابن عباس، يعنى عبيدالله بوده صحيح نيست، چراکه عبيدالله کارگزار امام (عليه السلام) در يمن بود و چنين مطلبى درباره او نقل نشده است».
طرفداران قول دوم از يک سو معتقدند که عظمت مقام ابن عباس با محتواى اين نامه هرگز سازگار نيست، زيرا او «حِبْر الأُمّة» و درياى عميقى از علم و فضل بود و به على (عليه السلام) عشق مى ورزيد، و جزء مدافعان درجه اوّل على (عليه السلام) بود که عدد آن ها در آن زمان طوفانى از انگشتان دست تجاوز نمى کرد و حتى در جنگ صفين هنگامى که مسأله حکميّت مطرح شد امام (عليه السلام) او را براى حکميّت و قرار گرفتن دربرابر مرد شيطان صفتى همچون عمرو عاص پيشنهاد فرمود (هرچند گروهى نادان و ابله با اين پيشنهاد مخالفت کردند و مرد ابلهى مثل خودشان ـ يعنى ابوموسى اشعرى ـ را براى اين کار معرفى نمودند و بر آن اصرار ورزيدند). آرى جلالت مقام ابن عباس با اين امور سازگار نيست؛ ولى ازسوى ديگر، مخاطب اين نامه را مشخص نکرده اند.
از اين گذشته قرائن ديگرى نيز براى نفى مخاطب بودن ابن عباس در اين نامه ارائه کرده اند ازجمله اين که:
1. در امالى مرحوم سيد مرتضى آمده است که عمرو بن عبيد نزد سليمان عباسى رفته بود. سليمان از او پرسيد: شنيده اى که على (عليه السلام) در شعرى درباره ابن عباس گفته است: او در همه چيز براى ما فتوا مى دهد ولى اموال ما را يک شبه با خود مى برد؟ عمرو در پاسخ گفت: ممکن نيست على (عليه السلام) چنين چيزى را درباره ابن عباس گفته باشد، چراکه او هرگز از على (عليه السلام) جدا نشد وتا هنگام شهادت آن حضرت در کنار او بود و حتى در صحنه صلح امام حسن (عليه السلام) نيز حضور داشت.
2. عمرو بن عبيد اضافه کرد: چگونه ممکن است آن همه اموال در بيت المال بصره جمع شود با اين که على (عليه السلام) به آن نياز داشت وهر هفته بيت المال را تخليه مى کرد وبه نيازمندان مى داد و در روز شنبه دستور مى داد بيت المال را آب و جارو کنند؟ با اين حال چگونه ممکن است ابن عباس آن همه اموال را در بيت المال بصره جمع کند؟ او به يقين با توجّه به نياز مردم اموال را به کوفه منتقل مى کرد. 3. طبرى در تاريخ معروف خود در حوادث سنه چهل از ابوعبيده نقل مى کند که ابن عباس تا زمان شهادت على (عليه السلام) در بصره بود و سپس به کوفه آمد و در مراسم صلح امام حسن (عليه السلام) با معاويه حضور داشت سپس به بصره برگشت و اثاث خود را جمع کرد و مال مختصرى از بيت المال را برگرفت و گفت: اين را به عنوان ارتزاق و حق مستمرى خود از بيت المال برمى گيرم (آن گاه به حجاز رفت).
4. مرحوم تسترى در شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند که در هنگام شهادت على (عليه السلام) ابن عباس در بصره بود و (به سرعت) به کوفه آمد و به امام حسن (عليه السلام) ملحق شد و آن روز که امام حسن (عليه السلام) در صبح شهادت پدر خطبه مى خواند، ابن عباس برخاست و مردم را به بيعت با آن حضرت دعوت کرد. مردم نيز اجابت کردند.
5. بر فرض که اين داستان مربوط به ابن عباس باشد؛ ولى در بعضى از روايات آمده است که اولا اموال مزبور اموال کمى بوده، و ثانيآ هنگامى که امام (عليه السلام) به ابن عباس تذکر داد او هم بلافاصله اموال را بازگرداند و عذرخواهى کرد و امام (عليه السلام) عذرش را پذيرفت، همان گونه که مرحوم تسترى از يعقوبى نقل مى کند که ابن عباس مقدارى از بيت المال را تصرف کرده بود و هنگامى که اميرمؤمنان (عليه السلام) دستور بازگرداندن آن را داد، آن اموال را بازگرداند. سپس مانند آن را از سبط بن جوزى نقل مى کند که در پايانش آمده است: ابن عباس از کار خود پشيمان شد و از امام (عليه السلام) عذرخواهى کرد و امام (عليه السلام) عذر او را پذيرفت.
نتيجه اين که با اين روايات مختلف و گاه ضد و نقيض چگونه مى توان باور کرد که مرد بزرگ و با شخصيّتى همچون ابن عباس که حبر امّت و دانشمند و فقيه معروف اسلام بود، چنين کارى را در آن مقياس که مخالفان به او نسبت داده اند مرتکب شده باشد؟
آيا اين احتمال وجود ندارد که عمال بنى اميّه و جيره خواران معاويه که در ازاى اموال کبير و گاه صغير، احاديثى به نفع آن ها جعل مى کردند و حتى به پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نسبت مى دادند چنين مطالبى را درباره ابن عباس جعل کرده باشند؟ به خصوص آن که در روايات آمده است معاويه بعد از نمازهاى خود على (عليه السلام) وامام حسن و امام حسين (عليهما السلام) و ابن عباس ومالک اشتر و قيس بن عباده را لعن مى کرد.
مؤلف بزرگوار معجم رجال الحديث بعد از نقل اين ماجراها مى گويد: از مجموع آنچه درباره ابن عباس گفته شده استفاده مى شود که او مردى جليل القدر و مدافع اميرالمؤمنين (عليه السلام) و امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) بود همان گونه که علّامه حلّى و ابن داود در کتب رجال خود آورده اند. و مرحوم محدّث قمى از شهيد ثانى نقل مى کند که پس از ذکر چند حديث در مذمت ابن عباس مى گويد: تمام اين احاديث ضعيف است.
به گفته مرحوم صاحب معالم در کتاب تحقيق طاووسى ـ بعد از ذکر محبّت و اخلاص ابن عباس نسبت به اميرمؤمنان (عليه السلام) و يارى و دفاع از آن حضرت که جاى شک و ترديدى در آن نيست ـ جاى تعجب نيست که افرادى به او حسادت کنند و اين گونه نسبت هاى ناروا را به او بدهند.
به همين دليل غالب علماى رجال از شيعه و اهل سنّت، احاديث ابن عباس را به عنوان احاديث صحيح و معتبر مى پذيرند و به اين گونه شبهات درباره او اعتنايى نمى کنند.
بنابراين بايد پذيرفت که مخاطب اين نامه شخصى غير از ابن عباس بوده هر چند ما به طور دقيق او را نشناسيم و تعبير به ابن عم (مانند تعبير به برادر و اخ در موارد ديگر) ممکن است کنايه از نزديکى و مصاحبت باشد و به همين علت مرحوم سيّد رضى با اين که در بسيارى از موارد نام مخاطبان نامه را مى برد در اين جا نامى از ابن عباس نبرده و تنها به جمله «الى بعض عماله» قناعت کرده است.
اين سخن را با حديثى که مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار در تاريخ اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل کرده است پايان مى دهيم. در اين حديث آمده است که مردى از اهل طائف هنگامى که ابن عباس بيمار بود (همان بيمارى اى که در آن، دنيا را وداع گفت) نزد او آمد و لحظه اى نشست. ابن عباس بى هوش شد. او را به صحن خانه آوردند. به هوش آمد، گفت: خليل و يار من رسول خدا (صلي الله عليه و آله) درباره من خبر داد که در دوران عمرم دو بار هجرت خواهم کرد؛ هجرتى با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) داشتم و هجرتى با على (عليه السلام) و نيز به من خبر داد که من در پايان عمر نابينا خواهم شد (و چنين شد)... و نيز به من دستور داد که از پنج گروه بيزار باشم: از ناکثين (پيمان شکنان) همان ها که در جنگ جمل حاضر شدند و از قاسطين (ظالمان و ستمگران شام) که در جنگ صفين حاضر شدند و از خوارج که در ميدان نهروان حضور يافتند و از «قَدَريّه» آن هايى که شبيه نصارا در دينشان بودند و گفتند: هيچ چيزى مقدر نشده (و همه چيز را خدا به ما تفويض کرده است) و از «مرجئه» آن ها که شبيه يهود در دينشان شدند. گفتند: خدا آگاه تر است (که گناهکاران نيز اهل بهشت اند). سپس گفت: «أللّهُمَّ إنّي أحيَى عَلى ما حَيَّ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أبيطالِبٍ وأمُوتُ عَلى ما ماتَ عَلَيْهِ عَليُّ بنُ أبيطالِبٍ؛ خداوندا! من بر آنچه على (عليه السلام) بر آن زنده بود زنده ام وبر آنچه او بدرود حيات گفت مى ميرم» اين سخن را گفت و جان به جان آفرين تسليم کرد.
توجّه داشته باشيد که قبر ابن عباس در طائف است و مسجد باشکوهى به نام او در کنار مقبره اش ساخته اند.

* * * .
پاورقی ها
«تَسيغُ» از ريشه «سَوْغ» بر وزن «قوم» به معناى گوارا بودن گرفته شده که معمولاً درمورد غذا و آب به کار مى رود؛ ولى به طور کنايه در امور ديگر نيز استعمال مى شود.
«أفاء» از ريشه «فىء» به معناى بازگشت است گويى اموالى که در دست کفّار بوده جنبه غصب داشته و هنگامى که به غنيمت گرفته مى شود، به صاحبان اصلى بازمى گردد. «أُعْذِرَنَّ» از ريشه «اعذار» به معناى عذر خود را ظاهر ساختن است. «هَوادَة» به معناى نرمش، صلح و علاقه به کسى است و در اين جا همان معناى اوّل اراده شده است. «أُزيحُ» از ريشه «اِزاحَة» به معناى زايل کردن است. زخرف، آيه 81. نور، آيه 2. نساء، آيه 135. کافى، ج 2، باب الکفاف، ص 140، ح 3. در همان باب روايات ديگرى در همين زمينه آمده است. «ضَحَّ» صيغه امر است از ريشه «تَضْحية» در اصل به معناى به چرا بردن گوسفندان هنگام بر آمدن آفتاب است و جمله «فَضَحَّ رُوَيْدآ» در جايى گفته مى شد که منظور اين بود که گوسفندان را آهسته در چراگاه حرکت دهند تا به اندازه کافى سير شوند. سپس اين جمله در مواردى که منظور دست نگه داشتن و آرام بودن است به کار رفته است. «مَدَى» به معناى پايان کار و رسيدن به سنين بالاست. «الثَّرى» به معناى خاک است. ص، آيه 3؛ واژه «لاتَ» براى نفى است و در اصل لاء نافيه بوده و تاء تأنيث براى تأکيد بر آن افزوده شده است. «مَناص» از ريشه «نوص» به معناى پناهگاه و فريادرس است مى گويند: عرب هنگامى که حادثه سخت و وحشتناکى رخ مى داده مخصوصآ در جنگ ها اين کلمه را تکرار مى کرد و مى گفت: مناص، مناص؛ يعنى پناهگاه کجاست، پناهگاه کجاست؟ و چون اين مفهوم با فرار مقارن است گاهى به معناى محل فرار نيز آمده است، بنابراين جمله «وَلاتَ حينَ مَناصٍ» مفهومش اين است که راه فرار و نجات و پناهگاهى نيست. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 172. شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 5، ص 90. أمالى سيد مرتضى (غرر الفوائد و درر القلائد)، ج 1، ص 177. تاريخ طبرى، ج 4، ص 109. بهج الصباغة (شوشترى)، ج 8، ص 89. بهج الصباغة (شوشترى)، ج 8، ص 92. معجم رجال الحديث، ج 11، ص 454، به نقل از طبرى، ج 4، ص 52. معجم رجال الحديث، ج 11، ص 256. تحفة الأحباب، ص 186. بحارالانوار، ج 42، ص 152، ح 20.