تفسیر بخش دوم
أَلا فَاعْمَلُوا فِي الرَّغْبَةِ کَمَا تَعْمَلُونَ فِي الرَّهْبَةِ، أَلاَ وَ إِنِّي لَمْ أَرَ کَالْجَنَّةِ نَامَ طَالِبُهَا، وَ لاَ کَالنَّارِ نَامَ هَارِبُهَا، أَلاَ وَ إِنَّهُ مَنْ لاَيَنْفَعُهُ آلْحَقُّ يَضُرُّهُ الْبَاطِلُ، وَ مَنْ لاَيَسْتَقِيمُ بِهِ الْهُدَى، يَجُرُّ بِهِ الضَّلاَلُ إِلَى الرَّدَى. أَلاَ وَ إِنَّکُمْ قَدْ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ، وَ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخافُ عَلَيْکُمُ اثْنَتَانِ: آتِّبَاعُ الْهَوَى، وَ طُولُ آلاْمَلِ، فتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا مِنَ الدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَکُمْ غَدآ.
ترجمه
آگاه باشيد! همان گونه که به هنگام ترس، عمل مى کنيد، در موقع آرامش نيز عمل کنيد! (و اين گونه نباشيد که فقط در سختى ها و مشکلات، خدا را ياد کنيد) بدانيد! من هرگز چيزى را مانند بهشت نديدم که طالبانش (اين گونه) به خواب فرو رفته باشند و نه همانند آتش دوزخ که فراريانش (اين گونه) به خواب فرو روند. آگاه باشيد!که از حق سود نگيرند، زيانِ باطل دامنشان را خواهد گرفت و آن کس که (انوار) هدايت، او را به راه راست نبرد، (ظلمتِ) گمراهى، او را به وادى هلاکت مى کشاند. بدانيد! فرمان کوچ براى شما صادر شده و به زاد و توشه (اين راه پرخطر) راهنمايى شده ايد. و ترسناک ترين چيزى که بر شما از آن بيمناکم دو چيز است: هوى پرستى و آرزوهاى دراز (اولى، انسان را از پيروى از حق بازمى دارد و دومى، آخرت را به فراموشى مى سپارد).
(حال که چنين است) در اين دنيا، از اين دنيا، زاد و توشه اى برگيريد که فردا بتوانيد خود را با آن حفظ کنيد.
(حال که چنين است) در اين دنيا، از اين دنيا، زاد و توشه اى برگيريد که فردا بتوانيد خود را با آن حفظ کنيد.
شرح و تفسیر
بانگ الرحيل را سرداده اند!
در ششمين نکته، امام (عليه السلام) به مسئله مهمّى مى پردازد که بسيارى از مردم، از آن غافل اند و آن اين که مى فرمايد :
«آگاه باشيد! همان گونه که به هنگام ترس عمل مى کنيد در موقع آرامش نيز عمل کنيد (و اين گونه نباشيد که فقط در سختى ها و مشکلات، خدا را ياد کنيد)»؛ (أَلاَ فَاعْمَلُوا فِي الرَّغْبَةِ کَمَا تَعْمَلُونَ فِي الرَّهْبَةِ!).
خداپرستى و دين دارى، به اين نيست که در مشکلات، به سوى خدا رويم و دست به دامان لطف او بزنيم، امّا به هنگام فرو نشستن طوفان مشکلات، خدا و طاعت او را به فراموشى بسپاريم. اگر چنين باشد مشرکان و بت پرستانِ عصر جاهليت نيز از خداپرستان خالص بودند؛ زيرا قرآن درباره آن ها مى فرمايد:
(فَإِذا رَکِبُوا فِي الْفُلْکِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إَذاهُمْ يُشْرِکُونَ)؛ «هنگامى که سوار بر کشتى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند (و غير او را فراموش مى کنند)؛ اما هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد، باز مشرک مى شوند».
و در جاى ديگر خطاب به اين گونه افراد مى فرمايد: (وَإِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعوُنَ إِلّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کَانَ الاْنْسَانُ کَفُورآ)؛ «و هنگامى که در دريا زيان (و ناراحتى) به شما رسيد تمام کسانى که جز او (براى حل مشکلات خود)، مى خوانديد از نظرتان گم شدند، امّا هنگامى که شما را به خشکى رساند و نجات داد روى گردان شديد؛ و انسان، بسيار ناسپاس است». غافل از اين که روى آوردن به سوى خدا در مشکلات، افتخار نيست، بلکه افتخار آن است که در آرامش و راحتى و سلامت و قدرت، انسان متوجه خدا باشد و طوق بندگى او را بر گردن نهد. خدا اين گونه افراد را که در چنين ساعاتى به ياد او هستند در ساعات سخت و طوفانى از لطف خود محروم نخواهد کرد.
نشانه ايمان خالص آن است که انسان در سلامت و بيمارى، جوانى و پيرى، فقر و غنا، پيروزى و شکست، آزادى و زندان و بالأخره در همه حال به ياد او باشد و پيشانى بر آستان او نهد.
به همين دليل،پيامبران بزرگ و امامان و پيشوايان راستين را مى بينيم که در همه حال، به ياد او بودند. حالات على (عليه السلام) را در زمانى که در گوشه خانه بود و دستش به ظاهر از همه جا کوتاه بود، با زمانى که ظاهرآ بر تخت قدرت تکيه زده بود، يکسان مى بينيم. عبادت و راز و نياز شبانه، رسيدگى به بينوايان و دردمندان، زهد و بى اعتنايى به دنيا، در هر دو حالت از زندگى او ظاهر و آشکار بود.
در هفتمين نکته، باز به همگان هشدار مى دهد و مى فرمايد: «بدانيد! من هرگز چيزى را مانند بهشت نديدم که طالبانش (اين گونه) به خواب فرو رفته باشند و نه همانند آتشِ دوزخ که فراريانش (اين گونه) به خواب فرو روند»؛ (أَلاَ وَ إِنِّي لَمْ أرَ کَالْجَنَّةِ نَامَ طَالِبُهَا، وَ لاَ کَالنَّارِ نَامَ هَارِبُها).
افرادى را ديده ايم که وقتى سفر کوچکى در پيش دارند که مختصر منافع مادى در آن است، شبانگاه خواب از چشمشان مى پرد و بيدار مى مانند و يا هنگامى که خطرى جزيى آن ها را تهديد مى کند، خواب به چشمانشان فرو نمى رود، با اين حال چگونه ممکن است که انسان، طالبِ بهشت در سراى جاودان باشد (نعمتى که بالاتر از آن تصور نمى شود) يا ترسانِ از آتش دوزخ باشد (درد و رنج جاودانى بى نظيرى که از آن رنجى برتر تصور نمى شود) ولى چنان به خواب غفلت فرو رود که گويى خبرى نيست که نيست؟! اين پديده ممکن است از ضعف ايمان به جهان ديگر سرچشمه گيرد و يا از غرق شدن در منافع زودگذر و زرق و برق دنيا؛ هرچه باشد پديده اى دردناک و وحشت زاست.
به هر حال، وظيفه رهبران الهى است که مردم را همواره از اين خواب غفلت بيدار کنند و با تقويت مبانى ايمان و زدودن آثار خودباختگى در برابر سود و زيان زودگذر دنيا، آنان را به وظايف اصلى و اهداف بزرگى که در پيش دارند آشنا و آشناتر سازند.
در هشتمين نکته، امام (عليه السلام) به مسئله مهمّ ديگرى در همين باره اشاره کرده، مى فرمايد: «آگاه باشيد! آن ها که از حقّ سود نگيرند، زيانِ باطل دامنشان را خواهد گرفت و آن کس که (انوار) هدايت، او را به راه راست نبرد، (ظلمتِ) گمراهى، او را به وادى هلاکت مى کشاند»؛ (أَلاَ وَ إِنَّهُ مَنْ لاَيَنْفَعُهُ آلْحَقُّ، يَضُرُّهُ الْبَاطِلُ، وَ مَنْ لاَيَسْتَقِيمُ بِهِ الْهُدَى، يَجُرُّ بِهِ الضَّلالُ إِلَى الرَّدَى).
عمق اين سخن هنگامى روشن مى شود که تعريف واضحى از حقّ و باطل داشته باشيم.
حقّ، عبارت از واقعيت هاست، خواه حقِّ تکوينى باشد يا تشريعى. حقّ تکوينى، واقعيت هاى جهان هستى است و در مقابل آن، باطل، همان خيال ها وسراب ها، موجوداتى که جز در عالم پندار وجود ندارند، است.
و حق در جهان تشريع، همان امتيازاتى است که در قوانين الهى براى افرادى يا گروه هايى بر طبق مصالح معيّن و لياقت ها و شايستگى هاى ذاتى يا اکتسابى قرار داده شده است. و باطل همان قانون شکنى ها در لباس قانون، و بى عدالتى ها تحتِ عنوان عدل، و سلبِ حريّت و آزادىِ واقعى در زير نقاب آزادى خواهى است.
بديهى است، آن کس که به سراغ حق نرود، خواه در جهان تکوين يا در جهان تشريع، در دام باطل يعنى خيالات واهى و سراب هايى که از دور به شکل آب و از نزديک هيچ است، گرفتار مى شود و روشن است که انسان از طريق هيچ به جايى نمى رسد. واقعيت ها هستند که منشأ آثارند، ولى خيالات خام و پندارهاى بى اساس، جز خسران و زيان، چه سودى دارد؟!
ممکن است انسان چند صباحى از طريق هيچ و پوچ و باطل، مردمى را اغفال کند و با وعده و وعيد، آن ها را سرگرم سازد ولى در آخر به بن بست مى رسد، بن بستى که چيزى جز خسران و بدبختى براى خودش و ديگران به بار نمى آورد.
بنابراين، اگر اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «آن کس که حق، او را سود نبخشد، زيانِ باطل دامنش را مى گيرد و آن کس که با نور هدايت راه نسپرد، در وادى گمراهى، سرگردان و هلاک مى شود»؛ يک واقعيت بسيار روشن است.
درست است که قبول حقّ و پيروى از آن، غالبآ با تلخى هايى همراه است، ولى اين تلخى مانند تلخى دواى شفابخشى مى باشد که پايانش سلامت و عافيت و رهايى از چنگال بيمارى و مرگ است.
از آنچه گفته شد، اين مطلب آشکار گشت که حقّ و باطل، وجودهاى ساختگى و امور اعتبارى نيستند؛ حق در عالم تکوين آفرينش همان وجودهاى عينى است و در جهان تشريع همان بايدها و نبايدهايى است که از مصالح و مفاسد ـ که واقعيت هاى عينى هستند ـ سرچشمه مى گيرد. به خواست خدا در موارد مناسب در اين باره شرح بيشترى خواهيم آورد.
به هر حال هدف امام (عليه السلام) از بيان اين جمله علاوه بر توجه دادن به يک اصل کلّى که در سرنوشت انسان ها بيشترين اثر را دارد، اين است که به مردم بفهماند اگر از دستورات او که هماهنگ با حقّ و عدالت است پيروى نکنند، در چنگال ظلم و ستم گرفتار خواهند شد و زيانِ باطل، تمام زندگى آن ها را فراخواهد گرفت، همان گونه که سرانجام نيز چنين شد.
در نهمين نکته امام (عليه السلام) به مطلب مهم ديگرى اشاره مى کند که همه انسان ها در آن شريک اند و بخواهند يا نخواهند، بايد به آن تن دردهند؛ مى فرمايد: «بدانيد! فرمان کوچ، براى شما صادر شده و به زاد و توشه (اين راه پرخطر) راهنمايى شده ايد»؛ (أَلاَ وَ إِنَّکُمْ قَدْ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ، وَ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ).
فرمان کوچ، همان قانون فرسودگى و مرگ است که حاکم بر زندگى همه انسان هاست، کودکان، رو به جوانى مى روند و جوانان، رو به سوى کهولت و سرانجام، پيرى و فرسودگى و در پايان مرگ است. اين قانونى است تخلّف ناپذير و بدون استثنا و قانونى است که احدى هر قدر نيز قوى و نيرومند و هوشيار و آگاه باشد، قدرت مخالفت با آن را نخواهد داشت. اين مسيرى است که دستِ قدرتِ آفريدگار به منظور تکامل انسان ها براى آنان ترسيم کرده است.
در جاى جاى آيات قرآن (کتاب تشريع) نيز اين فرمان تکوينى آمده است.
در يک جا مى فرمايد: (کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوتِ)؛ «هر انسانى مرگ را مى چشد».
در جاى ديگر مى فرمايد: (أَيْنَمَا تَکُونُوا يُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِى بُروُجٍ مُشَيَّدَةٍ)؛ «هرجا باشيد مرگ شما را درمى يابد، هر چند در برج هاى محکم باشيد».
حتّى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که برترين موجودات عالم خلقت است مخاطب اين خطاب مى شود:
(إنَّکَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ)؛ «به يقين تو مى ميرى و آن ها نيز خواهند مرد».
نه تنها انسان ها، که جهان خلقت، جملگى رو به سوى مرگ مى رود: (کُلُّ شَىءٍ هَالِکٌ إلاَّ وَجْهَهُ)؛ «همه چيز جز، ذات (پاک) او، فانى مى شود». و امثال اين تعبيرها.
اين احتمال نيز وجود دارد که مراد از فرمان کوچ، در جمله «أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ» فرمان آمادگى براى کوچ از دنيا باشد، مانند آنچه در خطبه 204 آمده است که مى فرمايد: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللهُ ـ فَقَدْ نُودِيَ فيکُمْ بِالرَّحيلِ؛ آماده حرکت شويد! که نداى رحيل در ميان شما داده شده است».
و امّا درمورد دستور به زاد و توشه، تمام انبياى الهى بدون استثنا اين دستور را ازسوى خدا با خود آوردند که اى انسان ها، راهى پرنشيب و فراز و پرخوف و خطر در پيش داريد؛ راهى دراز و طولانى که فاصله ميان دنيا و آخرت را دربر مى گيرد و اين راه را بى زاد و توشه نمى توان طى کرد و زاد و توشه اين راه، چيزى جز تقوا و ايمان و عمل صالح نيست؛ (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ آلتَّقْوى)؛ «و زاد و توشه تهيه کنيد و بهترين زاد و توشه، پرهيزکارى است».
آنچه در بازار قيامت خريدار دارد و مايه نجات و رستگارى است، همان قلب سليم و مملوّ از عشق و ايمان به خدا و نورانيت تقواست: (يَوْمَ لايَنْفَعُ مالٌ وَ لابَنونَ إلاَّ مَنْ أتَى اللهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ)؛ «در آن روز که مال و فرزندان سودى نمى بخشد، مگر کسى که با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد».
رهروان اين راه، به نقش و نگارهاى منزلگاه هاى وسط راه نبايد دل خوش کنند و فريب زرق و برق اين کشتى را بخورند، بلکه بايد به سرمنزل مقصود و ساحل نجات فکر کنند و ببينند در آن جا چه چيزى به کار مى آيد. (اَلمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنيَا وَ الْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوابآ وَ خَيْرٌ أَمَلا)؛ «اموال و فرزندان، زينت زندگى دنياست و باقيات صالحات [= آثار ماندگار شايسته] ثوابش نزد پروردگارت بهتر و اميدبخش تر است».
در دهمين و آخرين نکته، امام (عليه السلام) بعد از بيدار ساختن پيروان خود و توجه دادن به موقف دنيا نسبت به آخرت و کارهاى مختلفى که براى نجات ابدى بايد انجام شود به دو مانع خطرناک و هولناک بر سر راه سعادت انسان و مسير قرب الى الله اشاره کرده، مى فرمايد:
«ترسناک ترين چيزى که بر شما از آن بيمناکم دو چيز است: هوى پرستى و آرزوهاى دراز (اولى، انسان را از پيروى از حق بازمى دارد و دومى، آخرت را به فراموشى مى سپارد)»؛ (وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخافُ عَلَيْکُمُ اثْنَتانِ: آتِّبَاعُ الْهَوَى، وَ طُولُ آلاْمَلِ).
همين معنا، در خطبه 42 با توضيح بيشترى ـ به دليل اهميّت فوق العاده اى که دارد ـ آمده است، مى فرمايد: «أَيُّها النّاسُ! وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخافُ عَلَيْکُمُ اثْنانِ: آتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ آلاْمَلِ. فَأمّا اتِّبَاعُ الْهَوى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ، وَ أمَّا طُولُ الاْمَلِ فَيُنْسِي الاْخِرَةَ؛ اى مردم! بدانيد که ترسناک ترين چيزى که از آن بر شما خائفم دو چيز است: پيروى از هوى و هوس و آرزوهاى طولانى. پيروى کردن از هوى و هوس، انسان را از حق بازمى دارد و آرزوهاى طولانى، آخرت را به دست فراموشى مى سپارد».
بررسى روايات رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نشان مى دهد که اميرمؤمنان على (عليه السلام) اين سخن را از استاد بزرگ و پيشوايش، پيامبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) اقتباس کرده است؛ زيرا همين معنا در بحارالانوار، ضمن کلمات آن حضرت نقل شده است.
در واقع اين دو موضوع، بزرگ ترين مانع راه و وحشتناک ترين عوامل گناه است؛ زيرا هوى پرستى، هيچ حدّ و مرزى را به رسميّت نمى شناسد و هنگامى که بر انسان چيره شود، چشم و گوش او را نابينا و کر مى کند؛ نه قدرت شنوايى سخنان حقّ پيامبران و پيشوايان معصوم را دارد و نه چشم دلش توانايى ديدن آنچه را در اين جهان، در اطراف او مى گذرد داراست و به اين ترتيب او مانند کوران و کرانى است که در جاده پرخطرى به راه افتاده و هر لحظه احتمال سقوطشان در پرتگاه مى رود.
و امّا آرزوهاى دور و دراز، دنيا و مواهب مادّى را چنان در چشم انسان تزئين مى کند که گويى جايگاه ابدى همين جاست و به اين ترتيب، در بيابان زندگى گرفتار سراب هايى مى شود و براى هميشه از رسيدن به مقصد بازمى ماند.
در پايان اين خطبه، اين معلم بزرگ جهان انسانيت، در يک نتيجه گيرى کوتاه و پرمعنا، چنين مى فرمايد: «حال که چنين است، در اين دنيا، از اين دنيا، زاد و توشه اى برگيريد که فردا بتوانيد خود را با آن حفظ کنيد»؛ (فَتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا مِنَ الدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَکُمْ غَدآ).
آرى، سفرى طولانى در پيش است و راهى بس دور و دراز. در اينجا زاد و توشه فراوان به چنگ مى آيد، ولى در نيمه راه، خبرى نيست. عاقل بايد اين هشدار مهم را به گوش جان بشنود و براى جمع کردن زاد و توشه، با جدّيت تمام، به پا خيزد و پيش از فوت وقت، بار سفر را ببندد و آن اندازه جمع آورى کند که تا پايان سفر او را کافى باشد. از خطراتى که بر سر راهش کمين کرده اند، به شدّت بپرهيزد و از شياطينى که در هر گوشه و کنار، با سخنان و اعمالِ وسوسه انگيزشان، او را به سوى خود مى خوانند، برحذر باشد. نکته ها
1. کدام زاد و توشه را از اين جهان برگيريم!
اگر انسان ها را به مسافرانى تشبيه کنيم که از يک محيط کوچک و آلوده، به سوى جهانى بزرگ و مملوّ از پاکى ها و نيکى ها در حرکت اند، چيزى به گزاف نگفته ايم، بلکه مسافرت واقعى، همين سفر است که انسان از جهان پست و کوچک دنيا به سوى جهان والا و بى نهايت آخرت کوچ مى کند و تمام امورى که در يک سفر معمولى در دنيا، لازم است، در اين سفر نيز وجود دارد: زاد و توشه و مَرْکَبْ، مبدأ و مقصد، دليل راه، موانع و خطرات و احيانآ راهزنان راه، که بحث درباره هر يک از اين ها گسترده است.
در مورد زاد و توشه، قرآن مجيد با صراحتِ تمام آن را تقوا و پرهيزکارى، يعنى پرهيز از گناهان، و اطاعت فرمان خدا و گرايش به تمام نيکى ها و پاکى ها معرّفى مى کند.
در جاى جاى خطبه هاى نهج البلاغه روى اين موضوع تکيه شده است؛ از جمله در خطبه 183 مى فرمايد: «وَ أَنْتُمْ بَنُو سَبِيلٍ عَلَى سَفَرٍ مِنْ دارٍ لَيْسَتْ بِدارِکُمْ وَ قَدْ أُوذِنْتُمْ مِنْها بِالاْرْتَحالِ وَ أُمِرْتُمْ فِيها بِالزّادِ؛ شما مانند مسافرانى هستيد که از سرايى که خانه (حقيقى) شما نيست (به سوى سراى جاودان خود) در حرکتيد. فرمانِ کوچ از اين سرا، صادر شده و دستور گرفتن زاد و توشه را به شما داده اند».
در اينجا، جاى اين سؤال باقى مى ماند که معمولا زاد و توشه در طول مسافرت به کار مى آيد نه در مقصد، در حالى که تقوا و پرهيزکارى در قيامت به کار مى آيد و سبب نجات و کليدِ ورود به بهشت است؛ پس چگونه نام زاد و توشه، بر تقوا نهاده شده است؟
توجه به يک نکته، پاسخ اين سؤال را روشن مى سازد و آن اين که مبدأ اين سفر طولانى، از لحظه مرگ و سکرات موت شروع مى شود و در عالم برزخ ادامه دارد و همچنان در مواقف قيامت و منزلگاه هاى سؤال و حساب و صراط ـ که منازل مخوف و متعدّدى هستند ـ تداوم مى يابد تا سرانجام به بهشت منتهى شود. بى شک تقوا، هم در جهان برزخ زاد و توشه راه است و هم در مواقفِ قيامت و منزلگاه هايى که قبل از ورود به بهشت وجود دارد. آرى، زاد و توشه تقواست که انسان را از اين منازل پرخطر، به سلامت عبور مى دهد و به سرمنزلِ مقصود ـ که بهشت برين و جنّات عَدْن است ـ رهنمون مى شود.
اين نکته نيز قابل توجه است که اگر در آيه شريفه (إنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ) ملاک و معيار کرامت و ارزشِ انسان، تقوا قرار داده شده، اين نيز ناظر به همين معناست که تنها سببِ نجات، تقواى برخاسته از ايمان است که گاه از آن به عنوان «زاد و توشه» و گاه به عنوان «معيار کرامت انسان» تعبير شده است.
در خطبه 204 نهج البلاغه، تعبيرات روشنى ديده مى شود که توضيحى براى بحث بالاست، مى فرمايد: «وَانْقَلِبوُا بِصالِحِ ما بِحَضْرَتِکُمْ مِنَ الزّادِ! فَاِنَّ أَمامَکُمْ عَقَبَةً کَؤُودآ وَمَنازِلَ مَخُوفَةً مَهُولَةً لابُدَّ مِنَ الْوُرُودِ عَلَيْها وَالْوُقُوفِ عِنْدَها؛ با تهيه زاد و توشه (ايمان و تقوا و عمل صالح) به سوى آخرت حرکت کنيد؛ زيرا گردنه هايى سخت و دشوار و منزلگاه هايى خوفناک، در پيش داريد که بايد در آنها فرود آييد و (مدّتى) توقّف کنيد».
از خداى بزرگ مى خواهيم که توفيق تهيه اين زاد و توشه پرارزش را، پيش از فوت وقت به همه ما مرحمت کند و دست خالى (هر چند، هرچه فراهم کنيم، باز دست ما خالى است) در اين سفر سرنوشت ساز، به راه نيفتيم. 2. هوى پرستى و آرزوهاى دراز، دو دشمن سرسخت سعادت انسان
هشدارى را که در پايان اين خطبه، درباره خطرات عظيم هوى پرستى و آرزوهاى دراز داده شده، بايد بسيار جدّى گرفت؛ چراکه نقطه اصلى درد وخطر همين جاست.
هوى پرستى، بزرگ ترين مانع راه سعادت انسان است. تسليم شدن بى قيد وشرط در برابر شهوات و خواسته هاى نفس، مهم ترين دشمن سعادت بشر است.
قرآن حتّى درباره اين موضوع به پيامبران نيز هشدار مى دهد، از جمله در مورد حضرت داود (عليه السلام) مى فرمايد: (و َلاَتَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّکَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ)؛ «از هواى نفس، پيروى مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد».
در جاى ديگر، از هواى نفس به عنوان يک بت خطرناک، ياد مى کند و مى فرمايد: (أفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إلَهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللهُ عَلَى عِلْمٍ و خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أفَلا تَذَکَّرُونَ)؛ «آيا ديدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اين که شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده اى قرار داده است؟ با اين حال غير از خدا چه کسى مى تواند او را هدايت کند؟ آيا متذکّر نمى شويد؟!».
به راستى که هوى پرستى، چشم و گوش را کور و کر مى کند و بر عقل و فکر انسان، مُهر مى زند و او را از تشخيص بديهى ترين مسائل زندگى، محروم مى سازد! چه خطرى از اين برتر و بالاتر است؟! به همين دليل، قرآن بهشت را تنها از آنِ کسانى مى شمرد که از مخالفت خداوند ترسان باشند و در برابر هواى نفس ايستادگى به خرج دهند: (وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى).
آرزوهاى دراز، به يقين، يکى از بدترين و خطرناک ترين دشمنان سعادت انسان است؛ چراکه تجربه در تمام طول تاريخ نشان داده که انسان در بلندپروازى آرزوها هيچ حدّ و مرزى را به رسميّت نمى شناسد و هر قدر در آن پيش مى رود، باز آرزو دارد از آن هم پيش تر رود. بديهى است که چنين آرزوهاى طولانى و بى حدّ و مرز، تمام قدرت فکرى و جسمى او را به خود جلب و جذب مى کند و چيزى براى پرداختن به امر آخرت و زندگى جاويدان او باقى نمى گذارد. افرادى را مى بينيم و مى شناسيم که تا آخرين لحظات عمر چنان غرق در خيالات واهى و آرزوهاى دور و دراز بودند که حتّى لحظه اى نتوانستند به امر تربيت فرزندان خود بپردازند، يا گامى در راه تهذيب نفس بردارند.
از شگفتى هاى اين آرزوها اين است که هر چه انسان پيش مى رود جاذبه هاى کاذب آن بيشتر مى شود و امواج غرور و غفلت آن سهمگين تر مى گردد.
اين همان است که قرآن مجيد درباره آن خطاب به پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله)، در اشاره به وضع گروهى از کفّار مى فرمايد: (ذَرْهُمْ يَأْکُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الاْمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ)؛ «آن ها را به حال خود واگذار! تا بخورند و (از دنيا) بهره گيرند و آرزوها آنان را غافل سازد، ولى به زودى خواهند فهميد».
در کلمات قصار نهج البلاغه آمده است: «مَنْ أَطالَ الاْمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ؛ آن کس که آرزوهاى خود را طولانى کند، مرتکب اعمال بدى مى شود». با استفاده از اسباب مشروع، هرگز نيل به آن آرزوها امکان پذير نيست، و فقط، از طريق آميختن حلال به حرام و پايمال کردن حقوق ديگران و به فراموشى سپردن فرمان خدا، تنها به بخشى از آن خواهند رسيد.
در آخر خطبه 86 نهج البلاغه، حضرت با تعبير بسيار گويايى در اين زمينه به همه انسان هايى که طالب سعادت اند، هشدار داده و مى فرمايد: «وَ اعْلَمُوا! أَنَّ الاْمَلَ يُسْهِي الْعَقْلَ وَ يُنْسِي الذِّکْرَ فَأَکْذِبُوا الاْمَلَ! فَاِنَّهُ غُرُورٌ وَ صاحِبُهُ مَغْرُورٌ؛ بدانيد! آرزوهاى دراز، عقل را گمراه مى سازد و ياد خدا را به فراموشى مى سپرد. بنابراين به اين گونه آرزوها اعتنا نکنيد که فريب است و دارنده اين آرزوها فريب خورده است».
اين مسئله به قدرى اهميّت دارد که امام (عليه السلام) در خطبه 81، آن را رکن اصلى زهد مى شمرد و مى فرمايد: «أَيُّهَا النّاسُ! الزَّهادَةُ، قِصَرُ الاْمَلِ وَ الشُّکْرُ عِنْدَ النِّعَمِ وَ التَّوَرُّعُ عِنْدَ الْمَحارِمِ؛ اى مردم! زهد در سه چيز خلاصه مى شود: کوتاهى آرزوها، و شکرگزارى در مقابل نعمت ها و پرهيز از گناهان».
آرزوهاى آدمى، هميشه فراتر از عمر و امکان و قدرت اوست و به همين دليل، هوى پرستان و دنياطلبان هرگز به آرزوى نهايى خود نمى رسند و غالبآ به هنگام جان دادن با ناراحتى و زجر فراوان دنيا را وداع مى گويند.
معلم بزرگ جهان انسانيت، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اين مطلب را در ضمن مثال جالب و روشنى بيان کرده است. آن حضرت روزى سه قطعه چوب را گرفت، يکى را در پيش روى خود بر زمين فرو نشاند و دومى را کمى آن طرف تر، ولى سومى را بسيار دورتر قرار داد. سپس رو به ياران کرد و فرمود: «مى دانيد اين ها چيست؟» عرض کردند: خدا و پيامبرش آگاه ترند. حضرت فرمود: «اين قطعه چوبى که در برابر من قرار داد، به منزله انسان است و قطعه دوم که کمى از آن دورتر است به منزله اجل و پايان زندگى است و اما آن قطعه سوم که در فاصله دورى قرار دارد، آرزوهاست که انسان به سراغش مى رود، ولى اجل پيش از رسيدن به آن، مانع و حائل مى شود.
البتّه نبايد فراموش کنيم که اصل وجود آرزو و اميد به آينده براى انسان ها انگيزه حرکت و تلاش و کوشش و فعّاليّت است. وجود اميد و آرزو در انسان عيب نيست، بلکه حُسن است و بدون آن زندگى کردن بسيار مشکل است، امّا آنچه مايه بدبختى مى شود، آرزوهاى غيرمنطقى و بيش از حدّ و دور و دراز است.
اين، همان چيزى است که در حديث معروف پيامبر (صلي الله عليه و آله) به عنوان يک اصل اساسى آمده است. آن حضرت فرموده اند: «َالاْمَلُ رَحْمَةٌ لاِمَّتي وَ لَولاَ الاْمَلُ مَا رَضَعَتْ والِدَةٌ وَلَدَها وَ لاَغَرَسَ غارِسٌ شَجَرآ؛ اميد به آينده و آرزو، مايه رحمت براى امّت من است. اگر نور اميد نبود هيچ مادرى، فرزندش را شير نمى داد و هيچ باغبانى نهالى نمى کاشت».
بنابراين، وظيفه معلّمان اخلاق، در اين جا سنگين است؛ چرا که بايد از يک سو چراغ اميد به آينده و آرزو را در دل ها فروزان کنند و از سوى ديگر آن را در حدّ معقول و منطقى محدود سازند.
آرزوهاى منطقى و معقول آن است که به مقدار نياز انسان و در حدّ قدرت و توان او باشد و او را به گونه اى مشغول نکند که از اهداف اصلى حيات بماند.
اسلام هرگز با برنامه ريزى براى آينده مخالف نيست، به خصوص براى کارهاى اجتماعى که مايه سربلندى جامعه مسلمانان و عدم وابستگى آن ها به دشمنان اسلام است. چنين کارى نه تنها مذموم نيست، که نوعى عبادت محسوب مى شود. در زندگى فردى نيز عاقبت انديشى کار مقبولى است و همان چيزى است که در روايات به «حزم» تعبير شده است.
آنچه در اسلام مذموم شده در واقع يک چيز است: اين که انسان چنان غرق آرزوها شود که آخرت را به فراموشى بسپارد و تمام توان و نيروى خود را در آرزوهايى که هرگز به آن نمى رسد، صرف کند. تکمله
قال السيد الشريف رضي الله عنه و أقول: إِنّه لوکان کلامٌ يأخذ بالأعناق إلى الزهد في الدّنيا، و يضطر إلى عمل الآخرة، لکان هذا الکلام و کفى به قاطعآ لعلائق الآمال و قادحآ زناد الاتعاظ و الازدجار، و مِن أعجبه قوله (عليه السلام) : «أَلا وَإنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمارَ وَغَدآ السِّبَاقَ، وَالسّبَقَةُ الْجَنّةُ وَالْغَايَةُ النّارُ»، فإن فيه ـ مع فخامةِ اللفظ، و عظم قدر المعنى، و صادق التمثيل، و واقع التشبيه ـ سرّآ عجيبآ، و معنى لطيفآ، وهو قوله (عليه السلام) : «وَ السَّبَقَةُ الْجَنَّةُ، وَ الْغايَةُ النّارُ» فخالف بين اللفظين لاختلاف المعنيين، و لم يقل: «السَّبَقَةُ النّارُ». کما قال، «السّبَقَةُ الْجَنَّةُ»؛ لأن الاستباق إنّما يکون إلى أمرٍ محبوبٍ، و غرض مطلوبٍ، و هذه صفة الجنّة و ليس هذا المعنى موجودآ في النار، نعوذ بالله منها ...!
مرحوم سيّد رضى (قدس سره) در پايان اين خطبه توضيحاتى به اين شرح بيان فرموده است: «من مى گويم اگر سخنى باشد که در دنيا مردم را با نهايت قوت، به سوى زهد بکشاند و به عمل کردن براى آخرت وادار سازد، همين گفتار (مولا اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين خطبه) است که مى تواند علاقه انسان را از آرزوهاى دراز قطع کند و جرقّه بيدارى و تنفّر از اعمال زشت را در دل ها برافروزد.
از شگفت آورترين جمله هاى اين خطبه، اين جملات است: «ألا وَ إنّ اليَوْمَ الْمِضْمارَ وَ غَدآ السِّبَاقَ وَ السّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَ الْغَايَةُ النّارُ؛ آگاه باشيد! امروز روز تمرين و آمادگى و فردا روز مسابقه است. جايزه برندگان، بهشت و سرانجام عقب ماندگان، آتش دوزخ است».
زيرا در گفتار امام (عليه السلام) علاوه بر الفاظ بلند و معانى و الا و تمثيل دقيق و تشبيه بجا، سرّى عجيب و معنايى لطيف در جمله «وَ السَّبَقَةُ الْجَنَّةُ، وَ الْغايَةُ النّارُ» نهفته است. امام (عليه السلام) ميان دو لفظ «السَّبَقَةُ» و «الغايَةُ»، به دليل اختلاف معناى ظريف آنها، جدايى افکنده و در مورد بهشت فرموده است: «السّبَقَةُ الْجَنَّةُ» ولى در مورد جهنّم نفرموده است: «السّبَقَةُ النّارُ»؛ زيرا سبقت جستن، در مورد امرى دوست داشتنى است و اين از ويژگى هاى بهشت است که در مورد آتش دوزخ ـ که به خدا از آن پناه مى بريم ـ وجود ندارد. به همين دليل امام (عليه السلام) نفرموده است: «السّبقةُ النّارُ»؛ بلکه فرموده: «الغايةُ النّارُ»؛ زيرا مفهوم الغايه (پايان) مفهوم گسترده اى است که در هر مورد ممکن است به کار رود، خواه مسرّت بخش باشد يا نه...!
در واقع اين واژه مانند واژه «مصير» و «مآل» است که به معناى «سرانجام» مى آيد. همان گونه که خداوند مى فرمايد: (قُلْ تَمَتَّعُوا فَإنَّ مَصِيرَکُمْ إِلَى النَّارِ)؛ «بگو: (چند روزى از زندگى دنيا و لذات آن) بهره گيريد اما سرانجام کار شما (رفتن) به سوى آتش (دوزخ) است». روشن است که در اين گونه موارد، جايز نيست که گفته شود: «سَبَقَکُمْ إِلَى النّارِ؛ مسابقه شما به سوى آتش است». باز در اين خطبه دقّت کن! که باطنش شگفت آور و عمقش زياد و لطيف است؛ غالب کلمات مولا (عليه السلام) اين طور است.
در بعضى از نسخه هاى نهج البلاغه، به جاى «سبقه» «سُبقه» (به ضم سين) آمده است. «سُبقه» نزد عرب، به جايزه اى گفته مى شود که براى برنده مسابقه مى گذارند و معناى هر دو لفظ، به هم نزديک است؛ چرا که جايزه را براى کار مذموم قرار نمى دهند، بلکه براى کار خوب و پسنديده قرار داده مى شود. .
در ششمين نکته، امام (عليه السلام) به مسئله مهمّى مى پردازد که بسيارى از مردم، از آن غافل اند و آن اين که مى فرمايد :
«آگاه باشيد! همان گونه که به هنگام ترس عمل مى کنيد در موقع آرامش نيز عمل کنيد (و اين گونه نباشيد که فقط در سختى ها و مشکلات، خدا را ياد کنيد)»؛ (أَلاَ فَاعْمَلُوا فِي الرَّغْبَةِ کَمَا تَعْمَلُونَ فِي الرَّهْبَةِ!).
خداپرستى و دين دارى، به اين نيست که در مشکلات، به سوى خدا رويم و دست به دامان لطف او بزنيم، امّا به هنگام فرو نشستن طوفان مشکلات، خدا و طاعت او را به فراموشى بسپاريم. اگر چنين باشد مشرکان و بت پرستانِ عصر جاهليت نيز از خداپرستان خالص بودند؛ زيرا قرآن درباره آن ها مى فرمايد:
(فَإِذا رَکِبُوا فِي الْفُلْکِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إَذاهُمْ يُشْرِکُونَ)؛ «هنگامى که سوار بر کشتى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند (و غير او را فراموش مى کنند)؛ اما هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد، باز مشرک مى شوند».
و در جاى ديگر خطاب به اين گونه افراد مى فرمايد: (وَإِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعوُنَ إِلّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کَانَ الاْنْسَانُ کَفُورآ)؛ «و هنگامى که در دريا زيان (و ناراحتى) به شما رسيد تمام کسانى که جز او (براى حل مشکلات خود)، مى خوانديد از نظرتان گم شدند، امّا هنگامى که شما را به خشکى رساند و نجات داد روى گردان شديد؛ و انسان، بسيار ناسپاس است». غافل از اين که روى آوردن به سوى خدا در مشکلات، افتخار نيست، بلکه افتخار آن است که در آرامش و راحتى و سلامت و قدرت، انسان متوجه خدا باشد و طوق بندگى او را بر گردن نهد. خدا اين گونه افراد را که در چنين ساعاتى به ياد او هستند در ساعات سخت و طوفانى از لطف خود محروم نخواهد کرد.
نشانه ايمان خالص آن است که انسان در سلامت و بيمارى، جوانى و پيرى، فقر و غنا، پيروزى و شکست، آزادى و زندان و بالأخره در همه حال به ياد او باشد و پيشانى بر آستان او نهد.
به همين دليل،پيامبران بزرگ و امامان و پيشوايان راستين را مى بينيم که در همه حال، به ياد او بودند. حالات على (عليه السلام) را در زمانى که در گوشه خانه بود و دستش به ظاهر از همه جا کوتاه بود، با زمانى که ظاهرآ بر تخت قدرت تکيه زده بود، يکسان مى بينيم. عبادت و راز و نياز شبانه، رسيدگى به بينوايان و دردمندان، زهد و بى اعتنايى به دنيا، در هر دو حالت از زندگى او ظاهر و آشکار بود.
در هفتمين نکته، باز به همگان هشدار مى دهد و مى فرمايد: «بدانيد! من هرگز چيزى را مانند بهشت نديدم که طالبانش (اين گونه) به خواب فرو رفته باشند و نه همانند آتشِ دوزخ که فراريانش (اين گونه) به خواب فرو روند»؛ (أَلاَ وَ إِنِّي لَمْ أرَ کَالْجَنَّةِ نَامَ طَالِبُهَا، وَ لاَ کَالنَّارِ نَامَ هَارِبُها).
افرادى را ديده ايم که وقتى سفر کوچکى در پيش دارند که مختصر منافع مادى در آن است، شبانگاه خواب از چشمشان مى پرد و بيدار مى مانند و يا هنگامى که خطرى جزيى آن ها را تهديد مى کند، خواب به چشمانشان فرو نمى رود، با اين حال چگونه ممکن است که انسان، طالبِ بهشت در سراى جاودان باشد (نعمتى که بالاتر از آن تصور نمى شود) يا ترسانِ از آتش دوزخ باشد (درد و رنج جاودانى بى نظيرى که از آن رنجى برتر تصور نمى شود) ولى چنان به خواب غفلت فرو رود که گويى خبرى نيست که نيست؟! اين پديده ممکن است از ضعف ايمان به جهان ديگر سرچشمه گيرد و يا از غرق شدن در منافع زودگذر و زرق و برق دنيا؛ هرچه باشد پديده اى دردناک و وحشت زاست.
به هر حال، وظيفه رهبران الهى است که مردم را همواره از اين خواب غفلت بيدار کنند و با تقويت مبانى ايمان و زدودن آثار خودباختگى در برابر سود و زيان زودگذر دنيا، آنان را به وظايف اصلى و اهداف بزرگى که در پيش دارند آشنا و آشناتر سازند.
در هشتمين نکته، امام (عليه السلام) به مسئله مهمّ ديگرى در همين باره اشاره کرده، مى فرمايد: «آگاه باشيد! آن ها که از حقّ سود نگيرند، زيانِ باطل دامنشان را خواهد گرفت و آن کس که (انوار) هدايت، او را به راه راست نبرد، (ظلمتِ) گمراهى، او را به وادى هلاکت مى کشاند»؛ (أَلاَ وَ إِنَّهُ مَنْ لاَيَنْفَعُهُ آلْحَقُّ، يَضُرُّهُ الْبَاطِلُ، وَ مَنْ لاَيَسْتَقِيمُ بِهِ الْهُدَى، يَجُرُّ بِهِ الضَّلالُ إِلَى الرَّدَى).
عمق اين سخن هنگامى روشن مى شود که تعريف واضحى از حقّ و باطل داشته باشيم.
حقّ، عبارت از واقعيت هاست، خواه حقِّ تکوينى باشد يا تشريعى. حقّ تکوينى، واقعيت هاى جهان هستى است و در مقابل آن، باطل، همان خيال ها وسراب ها، موجوداتى که جز در عالم پندار وجود ندارند، است.
و حق در جهان تشريع، همان امتيازاتى است که در قوانين الهى براى افرادى يا گروه هايى بر طبق مصالح معيّن و لياقت ها و شايستگى هاى ذاتى يا اکتسابى قرار داده شده است. و باطل همان قانون شکنى ها در لباس قانون، و بى عدالتى ها تحتِ عنوان عدل، و سلبِ حريّت و آزادىِ واقعى در زير نقاب آزادى خواهى است.
بديهى است، آن کس که به سراغ حق نرود، خواه در جهان تکوين يا در جهان تشريع، در دام باطل يعنى خيالات واهى و سراب هايى که از دور به شکل آب و از نزديک هيچ است، گرفتار مى شود و روشن است که انسان از طريق هيچ به جايى نمى رسد. واقعيت ها هستند که منشأ آثارند، ولى خيالات خام و پندارهاى بى اساس، جز خسران و زيان، چه سودى دارد؟!
ممکن است انسان چند صباحى از طريق هيچ و پوچ و باطل، مردمى را اغفال کند و با وعده و وعيد، آن ها را سرگرم سازد ولى در آخر به بن بست مى رسد، بن بستى که چيزى جز خسران و بدبختى براى خودش و ديگران به بار نمى آورد.
بنابراين، اگر اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «آن کس که حق، او را سود نبخشد، زيانِ باطل دامنش را مى گيرد و آن کس که با نور هدايت راه نسپرد، در وادى گمراهى، سرگردان و هلاک مى شود»؛ يک واقعيت بسيار روشن است.
درست است که قبول حقّ و پيروى از آن، غالبآ با تلخى هايى همراه است، ولى اين تلخى مانند تلخى دواى شفابخشى مى باشد که پايانش سلامت و عافيت و رهايى از چنگال بيمارى و مرگ است.
از آنچه گفته شد، اين مطلب آشکار گشت که حقّ و باطل، وجودهاى ساختگى و امور اعتبارى نيستند؛ حق در عالم تکوين آفرينش همان وجودهاى عينى است و در جهان تشريع همان بايدها و نبايدهايى است که از مصالح و مفاسد ـ که واقعيت هاى عينى هستند ـ سرچشمه مى گيرد. به خواست خدا در موارد مناسب در اين باره شرح بيشترى خواهيم آورد.
به هر حال هدف امام (عليه السلام) از بيان اين جمله علاوه بر توجه دادن به يک اصل کلّى که در سرنوشت انسان ها بيشترين اثر را دارد، اين است که به مردم بفهماند اگر از دستورات او که هماهنگ با حقّ و عدالت است پيروى نکنند، در چنگال ظلم و ستم گرفتار خواهند شد و زيانِ باطل، تمام زندگى آن ها را فراخواهد گرفت، همان گونه که سرانجام نيز چنين شد.
در نهمين نکته امام (عليه السلام) به مطلب مهم ديگرى اشاره مى کند که همه انسان ها در آن شريک اند و بخواهند يا نخواهند، بايد به آن تن دردهند؛ مى فرمايد: «بدانيد! فرمان کوچ، براى شما صادر شده و به زاد و توشه (اين راه پرخطر) راهنمايى شده ايد»؛ (أَلاَ وَ إِنَّکُمْ قَدْ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ، وَ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ).
فرمان کوچ، همان قانون فرسودگى و مرگ است که حاکم بر زندگى همه انسان هاست، کودکان، رو به جوانى مى روند و جوانان، رو به سوى کهولت و سرانجام، پيرى و فرسودگى و در پايان مرگ است. اين قانونى است تخلّف ناپذير و بدون استثنا و قانونى است که احدى هر قدر نيز قوى و نيرومند و هوشيار و آگاه باشد، قدرت مخالفت با آن را نخواهد داشت. اين مسيرى است که دستِ قدرتِ آفريدگار به منظور تکامل انسان ها براى آنان ترسيم کرده است.
در جاى جاى آيات قرآن (کتاب تشريع) نيز اين فرمان تکوينى آمده است.
در يک جا مى فرمايد: (کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوتِ)؛ «هر انسانى مرگ را مى چشد».
در جاى ديگر مى فرمايد: (أَيْنَمَا تَکُونُوا يُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِى بُروُجٍ مُشَيَّدَةٍ)؛ «هرجا باشيد مرگ شما را درمى يابد، هر چند در برج هاى محکم باشيد».
حتّى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که برترين موجودات عالم خلقت است مخاطب اين خطاب مى شود:
(إنَّکَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ)؛ «به يقين تو مى ميرى و آن ها نيز خواهند مرد».
نه تنها انسان ها، که جهان خلقت، جملگى رو به سوى مرگ مى رود: (کُلُّ شَىءٍ هَالِکٌ إلاَّ وَجْهَهُ)؛ «همه چيز جز، ذات (پاک) او، فانى مى شود». و امثال اين تعبيرها.
اين احتمال نيز وجود دارد که مراد از فرمان کوچ، در جمله «أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ» فرمان آمادگى براى کوچ از دنيا باشد، مانند آنچه در خطبه 204 آمده است که مى فرمايد: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللهُ ـ فَقَدْ نُودِيَ فيکُمْ بِالرَّحيلِ؛ آماده حرکت شويد! که نداى رحيل در ميان شما داده شده است».
و امّا درمورد دستور به زاد و توشه، تمام انبياى الهى بدون استثنا اين دستور را ازسوى خدا با خود آوردند که اى انسان ها، راهى پرنشيب و فراز و پرخوف و خطر در پيش داريد؛ راهى دراز و طولانى که فاصله ميان دنيا و آخرت را دربر مى گيرد و اين راه را بى زاد و توشه نمى توان طى کرد و زاد و توشه اين راه، چيزى جز تقوا و ايمان و عمل صالح نيست؛ (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ آلتَّقْوى)؛ «و زاد و توشه تهيه کنيد و بهترين زاد و توشه، پرهيزکارى است».
آنچه در بازار قيامت خريدار دارد و مايه نجات و رستگارى است، همان قلب سليم و مملوّ از عشق و ايمان به خدا و نورانيت تقواست: (يَوْمَ لايَنْفَعُ مالٌ وَ لابَنونَ إلاَّ مَنْ أتَى اللهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ)؛ «در آن روز که مال و فرزندان سودى نمى بخشد، مگر کسى که با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد».
رهروان اين راه، به نقش و نگارهاى منزلگاه هاى وسط راه نبايد دل خوش کنند و فريب زرق و برق اين کشتى را بخورند، بلکه بايد به سرمنزل مقصود و ساحل نجات فکر کنند و ببينند در آن جا چه چيزى به کار مى آيد. (اَلمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنيَا وَ الْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوابآ وَ خَيْرٌ أَمَلا)؛ «اموال و فرزندان، زينت زندگى دنياست و باقيات صالحات [= آثار ماندگار شايسته] ثوابش نزد پروردگارت بهتر و اميدبخش تر است».
در دهمين و آخرين نکته، امام (عليه السلام) بعد از بيدار ساختن پيروان خود و توجه دادن به موقف دنيا نسبت به آخرت و کارهاى مختلفى که براى نجات ابدى بايد انجام شود به دو مانع خطرناک و هولناک بر سر راه سعادت انسان و مسير قرب الى الله اشاره کرده، مى فرمايد:
«ترسناک ترين چيزى که بر شما از آن بيمناکم دو چيز است: هوى پرستى و آرزوهاى دراز (اولى، انسان را از پيروى از حق بازمى دارد و دومى، آخرت را به فراموشى مى سپارد)»؛ (وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخافُ عَلَيْکُمُ اثْنَتانِ: آتِّبَاعُ الْهَوَى، وَ طُولُ آلاْمَلِ).
همين معنا، در خطبه 42 با توضيح بيشترى ـ به دليل اهميّت فوق العاده اى که دارد ـ آمده است، مى فرمايد: «أَيُّها النّاسُ! وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخافُ عَلَيْکُمُ اثْنانِ: آتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ آلاْمَلِ. فَأمّا اتِّبَاعُ الْهَوى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ، وَ أمَّا طُولُ الاْمَلِ فَيُنْسِي الاْخِرَةَ؛ اى مردم! بدانيد که ترسناک ترين چيزى که از آن بر شما خائفم دو چيز است: پيروى از هوى و هوس و آرزوهاى طولانى. پيروى کردن از هوى و هوس، انسان را از حق بازمى دارد و آرزوهاى طولانى، آخرت را به دست فراموشى مى سپارد».
بررسى روايات رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نشان مى دهد که اميرمؤمنان على (عليه السلام) اين سخن را از استاد بزرگ و پيشوايش، پيامبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) اقتباس کرده است؛ زيرا همين معنا در بحارالانوار، ضمن کلمات آن حضرت نقل شده است.
در واقع اين دو موضوع، بزرگ ترين مانع راه و وحشتناک ترين عوامل گناه است؛ زيرا هوى پرستى، هيچ حدّ و مرزى را به رسميّت نمى شناسد و هنگامى که بر انسان چيره شود، چشم و گوش او را نابينا و کر مى کند؛ نه قدرت شنوايى سخنان حقّ پيامبران و پيشوايان معصوم را دارد و نه چشم دلش توانايى ديدن آنچه را در اين جهان، در اطراف او مى گذرد داراست و به اين ترتيب او مانند کوران و کرانى است که در جاده پرخطرى به راه افتاده و هر لحظه احتمال سقوطشان در پرتگاه مى رود.
و امّا آرزوهاى دور و دراز، دنيا و مواهب مادّى را چنان در چشم انسان تزئين مى کند که گويى جايگاه ابدى همين جاست و به اين ترتيب، در بيابان زندگى گرفتار سراب هايى مى شود و براى هميشه از رسيدن به مقصد بازمى ماند.
در پايان اين خطبه، اين معلم بزرگ جهان انسانيت، در يک نتيجه گيرى کوتاه و پرمعنا، چنين مى فرمايد: «حال که چنين است، در اين دنيا، از اين دنيا، زاد و توشه اى برگيريد که فردا بتوانيد خود را با آن حفظ کنيد»؛ (فَتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا مِنَ الدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَکُمْ غَدآ).
آرى، سفرى طولانى در پيش است و راهى بس دور و دراز. در اينجا زاد و توشه فراوان به چنگ مى آيد، ولى در نيمه راه، خبرى نيست. عاقل بايد اين هشدار مهم را به گوش جان بشنود و براى جمع کردن زاد و توشه، با جدّيت تمام، به پا خيزد و پيش از فوت وقت، بار سفر را ببندد و آن اندازه جمع آورى کند که تا پايان سفر او را کافى باشد. از خطراتى که بر سر راهش کمين کرده اند، به شدّت بپرهيزد و از شياطينى که در هر گوشه و کنار، با سخنان و اعمالِ وسوسه انگيزشان، او را به سوى خود مى خوانند، برحذر باشد. نکته ها
1. کدام زاد و توشه را از اين جهان برگيريم!
اگر انسان ها را به مسافرانى تشبيه کنيم که از يک محيط کوچک و آلوده، به سوى جهانى بزرگ و مملوّ از پاکى ها و نيکى ها در حرکت اند، چيزى به گزاف نگفته ايم، بلکه مسافرت واقعى، همين سفر است که انسان از جهان پست و کوچک دنيا به سوى جهان والا و بى نهايت آخرت کوچ مى کند و تمام امورى که در يک سفر معمولى در دنيا، لازم است، در اين سفر نيز وجود دارد: زاد و توشه و مَرْکَبْ، مبدأ و مقصد، دليل راه، موانع و خطرات و احيانآ راهزنان راه، که بحث درباره هر يک از اين ها گسترده است.
در مورد زاد و توشه، قرآن مجيد با صراحتِ تمام آن را تقوا و پرهيزکارى، يعنى پرهيز از گناهان، و اطاعت فرمان خدا و گرايش به تمام نيکى ها و پاکى ها معرّفى مى کند.
در جاى جاى خطبه هاى نهج البلاغه روى اين موضوع تکيه شده است؛ از جمله در خطبه 183 مى فرمايد: «وَ أَنْتُمْ بَنُو سَبِيلٍ عَلَى سَفَرٍ مِنْ دارٍ لَيْسَتْ بِدارِکُمْ وَ قَدْ أُوذِنْتُمْ مِنْها بِالاْرْتَحالِ وَ أُمِرْتُمْ فِيها بِالزّادِ؛ شما مانند مسافرانى هستيد که از سرايى که خانه (حقيقى) شما نيست (به سوى سراى جاودان خود) در حرکتيد. فرمانِ کوچ از اين سرا، صادر شده و دستور گرفتن زاد و توشه را به شما داده اند».
در اينجا، جاى اين سؤال باقى مى ماند که معمولا زاد و توشه در طول مسافرت به کار مى آيد نه در مقصد، در حالى که تقوا و پرهيزکارى در قيامت به کار مى آيد و سبب نجات و کليدِ ورود به بهشت است؛ پس چگونه نام زاد و توشه، بر تقوا نهاده شده است؟
توجه به يک نکته، پاسخ اين سؤال را روشن مى سازد و آن اين که مبدأ اين سفر طولانى، از لحظه مرگ و سکرات موت شروع مى شود و در عالم برزخ ادامه دارد و همچنان در مواقف قيامت و منزلگاه هاى سؤال و حساب و صراط ـ که منازل مخوف و متعدّدى هستند ـ تداوم مى يابد تا سرانجام به بهشت منتهى شود. بى شک تقوا، هم در جهان برزخ زاد و توشه راه است و هم در مواقفِ قيامت و منزلگاه هايى که قبل از ورود به بهشت وجود دارد. آرى، زاد و توشه تقواست که انسان را از اين منازل پرخطر، به سلامت عبور مى دهد و به سرمنزلِ مقصود ـ که بهشت برين و جنّات عَدْن است ـ رهنمون مى شود.
اين نکته نيز قابل توجه است که اگر در آيه شريفه (إنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ) ملاک و معيار کرامت و ارزشِ انسان، تقوا قرار داده شده، اين نيز ناظر به همين معناست که تنها سببِ نجات، تقواى برخاسته از ايمان است که گاه از آن به عنوان «زاد و توشه» و گاه به عنوان «معيار کرامت انسان» تعبير شده است.
در خطبه 204 نهج البلاغه، تعبيرات روشنى ديده مى شود که توضيحى براى بحث بالاست، مى فرمايد: «وَانْقَلِبوُا بِصالِحِ ما بِحَضْرَتِکُمْ مِنَ الزّادِ! فَاِنَّ أَمامَکُمْ عَقَبَةً کَؤُودآ وَمَنازِلَ مَخُوفَةً مَهُولَةً لابُدَّ مِنَ الْوُرُودِ عَلَيْها وَالْوُقُوفِ عِنْدَها؛ با تهيه زاد و توشه (ايمان و تقوا و عمل صالح) به سوى آخرت حرکت کنيد؛ زيرا گردنه هايى سخت و دشوار و منزلگاه هايى خوفناک، در پيش داريد که بايد در آنها فرود آييد و (مدّتى) توقّف کنيد».
از خداى بزرگ مى خواهيم که توفيق تهيه اين زاد و توشه پرارزش را، پيش از فوت وقت به همه ما مرحمت کند و دست خالى (هر چند، هرچه فراهم کنيم، باز دست ما خالى است) در اين سفر سرنوشت ساز، به راه نيفتيم. 2. هوى پرستى و آرزوهاى دراز، دو دشمن سرسخت سعادت انسان
هشدارى را که در پايان اين خطبه، درباره خطرات عظيم هوى پرستى و آرزوهاى دراز داده شده، بايد بسيار جدّى گرفت؛ چراکه نقطه اصلى درد وخطر همين جاست.
هوى پرستى، بزرگ ترين مانع راه سعادت انسان است. تسليم شدن بى قيد وشرط در برابر شهوات و خواسته هاى نفس، مهم ترين دشمن سعادت بشر است.
قرآن حتّى درباره اين موضوع به پيامبران نيز هشدار مى دهد، از جمله در مورد حضرت داود (عليه السلام) مى فرمايد: (و َلاَتَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّکَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ)؛ «از هواى نفس، پيروى مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد».
در جاى ديگر، از هواى نفس به عنوان يک بت خطرناک، ياد مى کند و مى فرمايد: (أفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إلَهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللهُ عَلَى عِلْمٍ و خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أفَلا تَذَکَّرُونَ)؛ «آيا ديدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اين که شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده اى قرار داده است؟ با اين حال غير از خدا چه کسى مى تواند او را هدايت کند؟ آيا متذکّر نمى شويد؟!».
به راستى که هوى پرستى، چشم و گوش را کور و کر مى کند و بر عقل و فکر انسان، مُهر مى زند و او را از تشخيص بديهى ترين مسائل زندگى، محروم مى سازد! چه خطرى از اين برتر و بالاتر است؟! به همين دليل، قرآن بهشت را تنها از آنِ کسانى مى شمرد که از مخالفت خداوند ترسان باشند و در برابر هواى نفس ايستادگى به خرج دهند: (وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى).
آرزوهاى دراز، به يقين، يکى از بدترين و خطرناک ترين دشمنان سعادت انسان است؛ چراکه تجربه در تمام طول تاريخ نشان داده که انسان در بلندپروازى آرزوها هيچ حدّ و مرزى را به رسميّت نمى شناسد و هر قدر در آن پيش مى رود، باز آرزو دارد از آن هم پيش تر رود. بديهى است که چنين آرزوهاى طولانى و بى حدّ و مرز، تمام قدرت فکرى و جسمى او را به خود جلب و جذب مى کند و چيزى براى پرداختن به امر آخرت و زندگى جاويدان او باقى نمى گذارد. افرادى را مى بينيم و مى شناسيم که تا آخرين لحظات عمر چنان غرق در خيالات واهى و آرزوهاى دور و دراز بودند که حتّى لحظه اى نتوانستند به امر تربيت فرزندان خود بپردازند، يا گامى در راه تهذيب نفس بردارند.
از شگفتى هاى اين آرزوها اين است که هر چه انسان پيش مى رود جاذبه هاى کاذب آن بيشتر مى شود و امواج غرور و غفلت آن سهمگين تر مى گردد.
اين همان است که قرآن مجيد درباره آن خطاب به پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله)، در اشاره به وضع گروهى از کفّار مى فرمايد: (ذَرْهُمْ يَأْکُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الاْمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ)؛ «آن ها را به حال خود واگذار! تا بخورند و (از دنيا) بهره گيرند و آرزوها آنان را غافل سازد، ولى به زودى خواهند فهميد».
در کلمات قصار نهج البلاغه آمده است: «مَنْ أَطالَ الاْمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ؛ آن کس که آرزوهاى خود را طولانى کند، مرتکب اعمال بدى مى شود». با استفاده از اسباب مشروع، هرگز نيل به آن آرزوها امکان پذير نيست، و فقط، از طريق آميختن حلال به حرام و پايمال کردن حقوق ديگران و به فراموشى سپردن فرمان خدا، تنها به بخشى از آن خواهند رسيد.
در آخر خطبه 86 نهج البلاغه، حضرت با تعبير بسيار گويايى در اين زمينه به همه انسان هايى که طالب سعادت اند، هشدار داده و مى فرمايد: «وَ اعْلَمُوا! أَنَّ الاْمَلَ يُسْهِي الْعَقْلَ وَ يُنْسِي الذِّکْرَ فَأَکْذِبُوا الاْمَلَ! فَاِنَّهُ غُرُورٌ وَ صاحِبُهُ مَغْرُورٌ؛ بدانيد! آرزوهاى دراز، عقل را گمراه مى سازد و ياد خدا را به فراموشى مى سپرد. بنابراين به اين گونه آرزوها اعتنا نکنيد که فريب است و دارنده اين آرزوها فريب خورده است».
اين مسئله به قدرى اهميّت دارد که امام (عليه السلام) در خطبه 81، آن را رکن اصلى زهد مى شمرد و مى فرمايد: «أَيُّهَا النّاسُ! الزَّهادَةُ، قِصَرُ الاْمَلِ وَ الشُّکْرُ عِنْدَ النِّعَمِ وَ التَّوَرُّعُ عِنْدَ الْمَحارِمِ؛ اى مردم! زهد در سه چيز خلاصه مى شود: کوتاهى آرزوها، و شکرگزارى در مقابل نعمت ها و پرهيز از گناهان».
آرزوهاى آدمى، هميشه فراتر از عمر و امکان و قدرت اوست و به همين دليل، هوى پرستان و دنياطلبان هرگز به آرزوى نهايى خود نمى رسند و غالبآ به هنگام جان دادن با ناراحتى و زجر فراوان دنيا را وداع مى گويند.
معلم بزرگ جهان انسانيت، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اين مطلب را در ضمن مثال جالب و روشنى بيان کرده است. آن حضرت روزى سه قطعه چوب را گرفت، يکى را در پيش روى خود بر زمين فرو نشاند و دومى را کمى آن طرف تر، ولى سومى را بسيار دورتر قرار داد. سپس رو به ياران کرد و فرمود: «مى دانيد اين ها چيست؟» عرض کردند: خدا و پيامبرش آگاه ترند. حضرت فرمود: «اين قطعه چوبى که در برابر من قرار داد، به منزله انسان است و قطعه دوم که کمى از آن دورتر است به منزله اجل و پايان زندگى است و اما آن قطعه سوم که در فاصله دورى قرار دارد، آرزوهاست که انسان به سراغش مى رود، ولى اجل پيش از رسيدن به آن، مانع و حائل مى شود.
البتّه نبايد فراموش کنيم که اصل وجود آرزو و اميد به آينده براى انسان ها انگيزه حرکت و تلاش و کوشش و فعّاليّت است. وجود اميد و آرزو در انسان عيب نيست، بلکه حُسن است و بدون آن زندگى کردن بسيار مشکل است، امّا آنچه مايه بدبختى مى شود، آرزوهاى غيرمنطقى و بيش از حدّ و دور و دراز است.
اين، همان چيزى است که در حديث معروف پيامبر (صلي الله عليه و آله) به عنوان يک اصل اساسى آمده است. آن حضرت فرموده اند: «َالاْمَلُ رَحْمَةٌ لاِمَّتي وَ لَولاَ الاْمَلُ مَا رَضَعَتْ والِدَةٌ وَلَدَها وَ لاَغَرَسَ غارِسٌ شَجَرآ؛ اميد به آينده و آرزو، مايه رحمت براى امّت من است. اگر نور اميد نبود هيچ مادرى، فرزندش را شير نمى داد و هيچ باغبانى نهالى نمى کاشت».
بنابراين، وظيفه معلّمان اخلاق، در اين جا سنگين است؛ چرا که بايد از يک سو چراغ اميد به آينده و آرزو را در دل ها فروزان کنند و از سوى ديگر آن را در حدّ معقول و منطقى محدود سازند.
آرزوهاى منطقى و معقول آن است که به مقدار نياز انسان و در حدّ قدرت و توان او باشد و او را به گونه اى مشغول نکند که از اهداف اصلى حيات بماند.
اسلام هرگز با برنامه ريزى براى آينده مخالف نيست، به خصوص براى کارهاى اجتماعى که مايه سربلندى جامعه مسلمانان و عدم وابستگى آن ها به دشمنان اسلام است. چنين کارى نه تنها مذموم نيست، که نوعى عبادت محسوب مى شود. در زندگى فردى نيز عاقبت انديشى کار مقبولى است و همان چيزى است که در روايات به «حزم» تعبير شده است.
آنچه در اسلام مذموم شده در واقع يک چيز است: اين که انسان چنان غرق آرزوها شود که آخرت را به فراموشى بسپارد و تمام توان و نيروى خود را در آرزوهايى که هرگز به آن نمى رسد، صرف کند. تکمله
قال السيد الشريف رضي الله عنه و أقول: إِنّه لوکان کلامٌ يأخذ بالأعناق إلى الزهد في الدّنيا، و يضطر إلى عمل الآخرة، لکان هذا الکلام و کفى به قاطعآ لعلائق الآمال و قادحآ زناد الاتعاظ و الازدجار، و مِن أعجبه قوله (عليه السلام) : «أَلا وَإنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمارَ وَغَدآ السِّبَاقَ، وَالسّبَقَةُ الْجَنّةُ وَالْغَايَةُ النّارُ»، فإن فيه ـ مع فخامةِ اللفظ، و عظم قدر المعنى، و صادق التمثيل، و واقع التشبيه ـ سرّآ عجيبآ، و معنى لطيفآ، وهو قوله (عليه السلام) : «وَ السَّبَقَةُ الْجَنَّةُ، وَ الْغايَةُ النّارُ» فخالف بين اللفظين لاختلاف المعنيين، و لم يقل: «السَّبَقَةُ النّارُ». کما قال، «السّبَقَةُ الْجَنَّةُ»؛ لأن الاستباق إنّما يکون إلى أمرٍ محبوبٍ، و غرض مطلوبٍ، و هذه صفة الجنّة و ليس هذا المعنى موجودآ في النار، نعوذ بالله منها ...!
مرحوم سيّد رضى (قدس سره) در پايان اين خطبه توضيحاتى به اين شرح بيان فرموده است: «من مى گويم اگر سخنى باشد که در دنيا مردم را با نهايت قوت، به سوى زهد بکشاند و به عمل کردن براى آخرت وادار سازد، همين گفتار (مولا اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين خطبه) است که مى تواند علاقه انسان را از آرزوهاى دراز قطع کند و جرقّه بيدارى و تنفّر از اعمال زشت را در دل ها برافروزد.
از شگفت آورترين جمله هاى اين خطبه، اين جملات است: «ألا وَ إنّ اليَوْمَ الْمِضْمارَ وَ غَدآ السِّبَاقَ وَ السّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَ الْغَايَةُ النّارُ؛ آگاه باشيد! امروز روز تمرين و آمادگى و فردا روز مسابقه است. جايزه برندگان، بهشت و سرانجام عقب ماندگان، آتش دوزخ است».
زيرا در گفتار امام (عليه السلام) علاوه بر الفاظ بلند و معانى و الا و تمثيل دقيق و تشبيه بجا، سرّى عجيب و معنايى لطيف در جمله «وَ السَّبَقَةُ الْجَنَّةُ، وَ الْغايَةُ النّارُ» نهفته است. امام (عليه السلام) ميان دو لفظ «السَّبَقَةُ» و «الغايَةُ»، به دليل اختلاف معناى ظريف آنها، جدايى افکنده و در مورد بهشت فرموده است: «السّبَقَةُ الْجَنَّةُ» ولى در مورد جهنّم نفرموده است: «السّبَقَةُ النّارُ»؛ زيرا سبقت جستن، در مورد امرى دوست داشتنى است و اين از ويژگى هاى بهشت است که در مورد آتش دوزخ ـ که به خدا از آن پناه مى بريم ـ وجود ندارد. به همين دليل امام (عليه السلام) نفرموده است: «السّبقةُ النّارُ»؛ بلکه فرموده: «الغايةُ النّارُ»؛ زيرا مفهوم الغايه (پايان) مفهوم گسترده اى است که در هر مورد ممکن است به کار رود، خواه مسرّت بخش باشد يا نه...!
در واقع اين واژه مانند واژه «مصير» و «مآل» است که به معناى «سرانجام» مى آيد. همان گونه که خداوند مى فرمايد: (قُلْ تَمَتَّعُوا فَإنَّ مَصِيرَکُمْ إِلَى النَّارِ)؛ «بگو: (چند روزى از زندگى دنيا و لذات آن) بهره گيريد اما سرانجام کار شما (رفتن) به سوى آتش (دوزخ) است». روشن است که در اين گونه موارد، جايز نيست که گفته شود: «سَبَقَکُمْ إِلَى النّارِ؛ مسابقه شما به سوى آتش است». باز در اين خطبه دقّت کن! که باطنش شگفت آور و عمقش زياد و لطيف است؛ غالب کلمات مولا (عليه السلام) اين طور است.
در بعضى از نسخه هاى نهج البلاغه، به جاى «سبقه» «سُبقه» (به ضم سين) آمده است. «سُبقه» نزد عرب، به جايزه اى گفته مى شود که براى برنده مسابقه مى گذارند و معناى هر دو لفظ، به هم نزديک است؛ چرا که جايزه را براى کار مذموم قرار نمى دهند، بلکه براى کار خوب و پسنديده قرار داده مى شود. .
پاورقی ها
عنکبوت، آيه 65.
اسراء، آيه 67. «ظعْن» بر وزن «طعن» به معناى «کوچ کردن از مکانى به مکان ديگر» است. به همين دليل «ظعينه»«هودج» آمده، چرا که از وسايل کوچ کردن بوده است؛ و از آن جا که غالبآ زنان بر هودج سوار مى شدند، گاهى اين واژه به عنوان کنايه از زن به کار مى رود. آل عمران، آيه 185. نساء، آيه 78. زمر، آيه 30. قصص، آيه 88. طبق معناى نخست، اَمْرِ در «أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ»، امر تکوينى و اَجَلِ الهى است، ولى چيزى در جمله، در تقدير نيست. امّا طبق معناى دوم امر، جنبه تشريعى دارد و عبارت «مجهّز شدن»، در تقدير است و يا «ظعن» به معناى مجازى است. بقره، آيه 197. شعراء، آيه 88 و 89. کهف، آيه 46. «اَمَلَ» بر وزن «عمل»، به معناى «اميد و آرزو» است. البتّه آرزو، بر دو قسم است: آرزوهايى که مى توان به آن دست يافت که مفهومش با اميد، تقريبآ يکى است و آرزوهاى دور و درازى که دست نيافتنى است و مفهومش از اميد، جداست. بحارالانوار، ج 70، ص 90، ح 63، اين حديث، از جابربن عبدالله انصارى، از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در باب «حب الدنيا» نقل شده است. «تحرزون» از ريشه «حرز» به معناى «نگاهدارى کردن» و «حرز» بر وزن «حرص» به معناى محلّ مطمئنّى است که چيزى را در آن نگهدارى مى کنند. ص، آيه 26. جاثيه، آيه 23. نازعات، آيات 40 و 41. حجر، آيه 3. نهج البلاغه، حکمت 36. نهج البلاغه، ذيل خطبه 86. همان، خطبه 81. مجموعة ورّام، ج 1، ص 272. بحارالانوار، ج 74، ص 173، ضمن ح 8.
اسراء، آيه 67. «ظعْن» بر وزن «طعن» به معناى «کوچ کردن از مکانى به مکان ديگر» است. به همين دليل «ظعينه»«هودج» آمده، چرا که از وسايل کوچ کردن بوده است؛ و از آن جا که غالبآ زنان بر هودج سوار مى شدند، گاهى اين واژه به عنوان کنايه از زن به کار مى رود. آل عمران، آيه 185. نساء، آيه 78. زمر، آيه 30. قصص، آيه 88. طبق معناى نخست، اَمْرِ در «أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ»، امر تکوينى و اَجَلِ الهى است، ولى چيزى در جمله، در تقدير نيست. امّا طبق معناى دوم امر، جنبه تشريعى دارد و عبارت «مجهّز شدن»، در تقدير است و يا «ظعن» به معناى مجازى است. بقره، آيه 197. شعراء، آيه 88 و 89. کهف، آيه 46. «اَمَلَ» بر وزن «عمل»، به معناى «اميد و آرزو» است. البتّه آرزو، بر دو قسم است: آرزوهايى که مى توان به آن دست يافت که مفهومش با اميد، تقريبآ يکى است و آرزوهاى دور و درازى که دست نيافتنى است و مفهومش از اميد، جداست. بحارالانوار، ج 70، ص 90، ح 63، اين حديث، از جابربن عبدالله انصارى، از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در باب «حب الدنيا» نقل شده است. «تحرزون» از ريشه «حرز» به معناى «نگاهدارى کردن» و «حرز» بر وزن «حرص» به معناى محلّ مطمئنّى است که چيزى را در آن نگهدارى مى کنند. ص، آيه 26. جاثيه، آيه 23. نازعات، آيات 40 و 41. حجر، آيه 3. نهج البلاغه، حکمت 36. نهج البلاغه، ذيل خطبه 86. همان، خطبه 81. مجموعة ورّام، ج 1، ص 272. بحارالانوار، ج 74، ص 173، ضمن ح 8.