تفسیر بخش هفتم
طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا، وَعَرَکَتْ بِجَنْبِهَا بُوْسَهَا، وَهَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا، حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْکَرَى عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا، وَتَوَسَّدَتْ کَفَّهَا، فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ، وَتَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ، وَهَمْهَمَتْ بِذِکْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ، وَتَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ، (أُولئِکَ حِزْبُ اللهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ). فَاتَّقِ اللهَ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ، وَلْتَکْفُفْ أَقْرَاصُکَ، لِيَکُونَ مِنَ النَّارِ خَلاصُکَ.
ترجمه
خوشا به حال آن کس که وظيفه واجب خود را دربرابر پروردگارش انجام داده و مشکلات را با تحمل از ميان برداشته وخواب را در (بخشى از) شب کنار گذاشته وآن گاه که بر او غلبه کند، روى زمين دراز کشد وکف دست را بالش خود کند (و مختصرى استراحت نمايد). (اين انسان) در زمره گروهى باشد که (اين اوصاف را دارند:) خوف معاد خواب را از چشم هايشان ربوده وپهلوهايشان براى استراحت در خوابگاهشان قرار نگرفته و همواره لب هايشان آهسته به ذکر پروردگارشان مشغول است، وبراثر استغفارهاى طولانى گناهانشان از ميان رفته است. «آن ها حزب الله هستند، آگاه باشيد که حزب الله رستگاران اند»، بنابراين اى پسر حنيف! از خدا بترس و بايد همان قرص هاى نان تو، تو را از غير آن (و شرکت در ميهمانى هاى اشرافى) بازدارد تا سبب خلاصى تو از آتش دوزخ گردد.
شرح و تفسیر
اى فرماندار! از شرکت در ميهمانى هاى اشرافى بپرهيز!
امام (عليه السلام) در هفتمين وآخرين بخش از اين نامه پرمعنا توصيف بليغى درباره انسان هاى کامل وبه تعبير ديگر «حزب الله» مى فرمايد، حضرت سه عمل وچهار صفت را براى آن ها بيان مى کند، مى فرمايد: «خوشا به حال آن کس که وظيفه واجب خود را دربرابر پروردگارش انجام داده ومشکلات را با تحمل از ميان برداشته وخواب را در (بخشى از) شب کنار گذاشته وآن گاه که بر او غلبه کند روى زمين دراز کشد وکف دست را بالش خود کند (و مختصرى استراحت نمايد)»؛ (طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا، وَعَرَکَتْ بِجَنْبِهَا بُوْسَهَا وَهَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا، حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْکَرَى عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَتَوَسَّدَتْ{6} کَفَّهَا).
اشاره به اين که کسانى محبوب درگاه پروردگار هستند که به هنگام روز به انجام فرائض و تکاليف فردى و اجتماعى مى پردازند و به هنگام شب با خداى خود خلوت مى کنند و به در خانه او مى روند و به راز و نياز ومناجات مى پردازند و هنگامى که خواب بر آن ها غلبه مى کند به استراحت مختصرى قناعت مى کنند آن هم نه در رختخواب هاى گران قيمت و بر بالش هاى نرم، بلکه بر زمين دراز مى کشند و دست را بالش خود قرار مى دهند. اشاره به اين که عابد کسى نيست که شب وروز در گوشه اى مشغول عبادت باشد. عابد کسى است که به هنگام روز به اداى فرائض فردى واجتماعى مى پردازد و شب هنگام به در خانه خدا مى رود همان گونه که در حديثى از امام سجاد (عليه السلام) آمده است: «مَنْ عَمِلَ بِمَا افْتَرَضَ اللهُ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ؛ کسى که به واجبات الهى عمل کند عابدترين مردم است».
همين معنا به صورت جامع ترى در کلام پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است: «يَا عَلِيُّ ثَلاثٌ مَنْ لَقِيَ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ بِهِنَّ فَهُوَ مِنْ أَفْضَلِ النَّاسِ مَنْ أَتَى اللهَ بِمَا افْتَرَضَ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ وَمَنْ وَرِعَ عَنْ مَحَارِمِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ فَهُوَ مِنْ أَوْرَعِ النَّاسِ وَمَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ؛ (خطاب به اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد:) يا على! کسى که خدا را در قيامت ملاقات کند در حالى که اين سه کار را انجام داده باشد بافضيلت ترين مردم است: کسى که در صحنه محشر وارد شود در حالى که واجبات خود را انجام داده باشد عابدترين مردم است وکسى که از محرمات الهى بپرهيزد باتقواترين مردم است و کسى که به آنچه خدا به او داده است قانع باشد توانگرترين مردم است».
جمله «افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَتَوَسَّدَتْ کَفَّهَا» اشاره به نهايت قناعت آن هاست که آن ها انتظار ندارند در بسترهاى نرم وراحت آسوده بخوابند؛ به علاوه چنين بسترهايى کمتر به انسان اجازه مى دهد که سحرگاهان از خواب برخيزد و رو به درگاه خدا آورد.
آن گاه در ادامه اين سخن مى افزايد: «(اين انسان) در زمره گروهى باشد که (اين اوصاف را دارند:) خوف معاد خواب را از چشم هايشان ربوده و پهلوهايشان براى استراحت در خوابگاهشان قرار نگرفته و همواره لب هايشان آهسته به ذکر پروردگارشان مشغول است، وبراثر استغفارهاى طولانى گناهانشان از ميان رفته است»؛ (فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ، وَتَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ، وَهَمْهَمَتْ بِذِکْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ، وَتَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ).
اين تعبيرات درواقع برگرفته از قرآن مجيد است آن جاکه در اوصاف مؤمنان واقعى مى فرمايد: (تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ)؛ «پهلوهايشان از بسترها دور مى شود (و شبانگاه به پا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند) و پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى کنند».{6}
در جاى ديگر مى فرمايد: (کانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ * وَبِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ)؛ «آن ها کمى از شب را مى خوابيدند * ودر سحرگاهان استغفار مى کردند».{7}
در ادامه اين سخن با استفاده از آيه اى از قرآن مجيد اين افراد را به عنوان حزب الله معرفى کرده، مى فرمايد: «آن ها حزب الله اند؛ بدانيد حزب الله پيروزان و رستگاران اند»؛ (أُولئِکَ حِزْبُ اللهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).{8} سرانجام، امام (عليه السلام) نامه پربار و آموزنده خود را با اين جمله که خطاب به عثمان بن حنيف ود رواقع همه انسان هاى طالب سعادت است پايان داده، مى فرمايد: «بنابراين اى پسر حنيف! از خدا بترس وبايد همان قرص هاى نان تو، تو را از غير آن (وشرکت در ميهمانى هاى اشرافى) بازدارد تا سبب خلاصى تو از آتش دوزخ گردد»؛ (فَاتَّقِ اللهَ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ، وَلْتَکْفُفْ أَقْرَاصُکَ، لِيَکُونَ مِنَ النَّارِ خَلاصُکَ).
زيرا آلوده آن گونه ميهمانى ها و سفره ها شدن که گرسنگان هرگز به آن راه ندارند و مدعوين آن تنها اشراف و ثروتمندان اند و غالبآ آلوده به مال حرام، تو را از ياد خدا و قيامت و از ياد محرومان دور مى سازد و بار سنگين گناه را بر دوش تو مى نهد و سبب گرفتارى تو در قيامت مى شود.
در تاريخ مروج الذهب آمده است که روزى «شريک بن عبد الله» بر «مهدى عباسى» وارد شد. مهدى به او گفت: بايد يکى از سه کار را بپذيرى! شريک سؤال کرد: آن سه کار چيست؟ گفت: يا بايد منصب قضاوت را از طرف من بپذيرى يا به فرزندانم تعليم دهى و حديث بياموزى و يا لااقل يک وعده غذا مهمان من باشى. شريک فکرى کرد و گفت: از همه ساده تر يک وعده ميهمان بودن است. مهدى عباسى او را نزد خود نگه داشت و به آشپز خود دستور داد که انواعى از غذاهاى لذيذ مغز که با شکر مخصوص و عسل تهيّه مى شد براى او فراهم سازد. هنگامى که شريک آن غذاى چرب و شيرين را خورد سرآشپز خليفه گفت: اين پيرمرد بعد از اين غذا روى سعادت را نخواهد ديد. فضل بن ربيع (وزير مهدى) گفت: اتفاقآ همين گونه شد؛ شريک بعد از اين داستان، هم تعليم اولاد خليفه را به عهده گرفت و هم منصب قضا را پذيرفت و جالب اين که روزى شريک با مسئول پرداخت امور مالى گفت و گو مى کرد و از کمبود حقوق خود شکايت داشت. مسئول امور مالى گفت: مگر به ما مال التجاره اى فروخته اى که اين گونه طلب کارى؟ شريک گفت: آرى، به خدا سوگند! از مال التجاره گران بهاتر به شما فروختم، من دينم را به شما فروختم.
آرى، ممکن است لقمه چرب ولذيذ حرام، آثار عجيبى در انسان بگذارد. اگر شريک عاقلانه با اين مسئله برخورد مى کرد و تنها تعليم فرزندان خليفه را بر عهده مى گرفت، ممکن بود آن ها را به حقيقت اسلام آشنا سازد و از ظلم و ستم آن ها در آينده بکاهد. نکته ها
1. زهد در عين بهره گيرى از مواهب الهى
با مطالعه دقيق اين نامه، اين پرسش پيش مى آيد که آيا استفاده کردن از سفره هاى رنگين و نعمت هاى گوناگون الهى از ديدگاه اسلام ممنوع است يا مجاز؟ و آيا ميان زهد اسلامى و بهره گيرى از مواهب پروردگار تضادى وجود دارد؟ سخن در اين زمينه بسيار است. فشرده و عصاره آن را مى توان چنين بيان کرد:
روايات زيادى داريم که تشويق به زهد مى کند و مى گويد: «اَلزَّهَادَةُ فِي الدُّنْيا لَيْسَتْ بِتَحْريمِ الْحَلالِ وَلا إزالَةِ الْمَالِ وَلکِنَّ الزَّهادَةَ فِي الدُّنْيَا أنْ لا تَکُونَ بِمَا في يَدَيْکَ أوْثَقُ مِمَّا فِي يَدِ اللهِ؛ زهد در دنيا اين نيست که حلال را بر خود حرام کنى و اموال خويش را ضايع گردانى؛ زهد در دنيا اين است که به آنچه دارى بيش از آنچه نزد خداست دلبسته نباشى». در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده است: «الزَّهَادَةُ قِصَرُ الاَْمَلِ وَالشُّکْرُ عِنْدَ النِّعَمِ وَالتَّوَرُّعُ عِنْدَ الْمَحَارِمِ؛ زهد، کوتاه کردن دامنه آرزوها و شکر هنگام برخوردارى از نعمت ها و پرهيزکارى دربرابر حرام هاست».
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «ثَلاثَةُ أَشْيَاءَ لا يُحَاسِبُ اللهُ عَلَيْهَا الْمُوْمِنَ طَعَامٌ يَأْکُلُهُ وَثَوْبٌ يَلْبَسُهُ وَزَوْجَةٌ صَالِحَةٌ تُعَاوِنُهُ وَتُحْصِنُ فَرْجَهُ؛ سه چيز است که خداوند روز قيامت مؤمن را درباره آن ها بازخواست نمى کند: غذايى که آن را مى خورد و لباسى که مى پوشد و همسر صالحى که به او کمک مى کند و از آلودگى به گناه حفظ مى نمايد».
ازاين روايت معلوم مى شود که استفاده از اين مواهب منافاتى با زهد ندارد و همچنين آيات و روايات ديگر که ذکر همه آن ها درخور کتابى مستقل است.
اما دربرابر اين ها، در رواياتى مى خوانيم که توصيه به ترک لذات دنيا شده و ترک استفاده مشروع از مواهب گسترده الهى نيز نيکو شمرده شده است، ازجمله:
در حديث معروفى مى خوانيم که على (عليه السلام) در شب شهادت خود بعد از آن که با نان و نمک افطار کرد و از آنچه غير از آن در سفره بود صرف نظر فرمود، خطاب به دخترش چنين گفت: «يَا بُنَيَّةِ مَا مِنْ رَجُلٍ طَابَ مَطْعَمُهُ وَمَشْرَبُهُ وَمَلْبَسُهُ إِلاَّ طَالَ وُقُوفُهُ بَيْنَ يَدَيِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ دخترم! هيچ کس نيست که از طعام خوب و نوشيدنى گوارا و لباس نيکو استفاده کند مگر اين که روز قيامت در پيشگاه خداوند عزّوجلّ مدت زيادى براى حساب بايد بايستد». در حديث ديگرى که در کنز العمال از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده، آمده است: «فِي حَلالِها حِسابٌ وفِي حَرامِها عِقابٌ، فَدَعِ الْحَلالَ لِطُولِ الْحِسَابِ وَدَعِ الْحَرامَ لِطُولِ الْعَذابِ؛ در حلال دنيا حساب ودر حرامش عقاب است، بنابراين از پاره اى از حلال ها به موجب طول حساب صرف نظر کنيد و از حرام به سبب طول عذاب چشم بپوشيد».
به نظر مى رسد جمع ميان اين آيات و روايات به يکى از طرق زير است :
1. استفاده از مواهب الهى حکمى است عام و روى آوردن به زهد حکمى است براى خواص.
2. روايات زهد براى اين است که روى آيات و روايات بهره گيرى از نعمت هاى مادّى تأثير بگذارد و از افراط و فرو رفتن در آن بکاهد؛ مبادا مردم غرق در لذات شوند و راه افراط را بپويند.
3. پيشوايان دين و اسوه ها و قدوه ها بايد زندگى خود را همچون زندگى ضعفاى امّت قرار دهند تا سختى معيشت، زياد آن ها را آزار ندهد.
4. پوييدن راه زهد به همه حتى غير پيشوايان آرامش روحى مى دهد، چراکه غرق ناز و نعمت بودن در حالى که ديگران در زحمت اند روح را آزار مى دهد و ازنظر عاطفى ناپسند است.
5. با توجّه به اين که حلال حساب دارد، گروهى زندگى ساده را بر زندگى مرفه ترجيح مى دهند تا در عرصه قيامت طول وقوف براى حساب نداشته باشند. افزون بر همه اين موارد گرايش به زهد و چشم پوشى از پاره اى از لذات مادّى، يکى از عوامل پرورش روح و تزکيه نفوس است، همان گونه که در بحث رياضت نفس در شرح همين نامه آمد.
2. حزب الله کيان اند؟
آنچه امام (عليه السلام) در پايان اين نامه درباره حزب الله بيان فرموده برگرفته از آيات قرآن مجيد است.
اين تعبير در دو آيه از قرآن مجيد آمده است نخست در آيه 56 سوره مائده که مى فرمايد: (وَمَنْ يَتَوَلَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْغالِبُونَ)؛ «وکسانى که ولايت خدا و پيامبر او و افراد باايمان را بپذيرند (پيروزند؛) زيرا حزب خدا (گروه خداپرستان) پيروزند».
در اين آيه پذيرش ولايت الهى و اولياى الهى از اوصاف حزب الله شمرده شده است.
در آيه 22 سوره مجادله نيز مى فرمايد: (لا تَجِدُ قَوْماً يُوْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآْخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ في قُلُوبِهِمُ الاْيمانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خالِدينَ فيها رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)؛ «هيچ قومى را که ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى که با دشمنان خدا و پيامبرش دوستى کنند، هرچند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛ آنان کسانى هستند که خدا ايمان را بر صفحه دل هايشان نوشته و با روحى از ناحيه خود آن ها را تأييد فرموده، و آن ها را در باغ هايى بهشتى وارد مى کند که نهرها از پاى درختانش جارى است. جاودانه در آن مى مانند؛ خدا از آن ها خشنود است و آنان نيز از خدا خشنودند؛ آن ها «حزب الله»اند؛ بدانيد «حزب الله» پيروزان و رستگاران اند».
در آيه نخست همان گونه که اشاره شد حزب الله به ولايت پذيرى خدا و اولياى الهى وصف شده اند و در اين آيه با وصف «بَغْض فى الله» و عداوت با دشمنان حق معرفى شده اند. از مجموع اين دو آيه، مسأله «حُبّ فى الله» و «بُغْض فى الله» به عنوان اوصاف آن ها استفاده مى شود. آنچه امام (عليه السلام) در اين نامه آورده که حزب الله را به عنوان سحرخيزان و شب زنده داران و عابدان و زاهدان معرفى کرده درواقع با آنچه در قرآن آمده است لازم و ملزوم يکديگرند.
* * *
امام (عليه السلام) در هفتمين وآخرين بخش از اين نامه پرمعنا توصيف بليغى درباره انسان هاى کامل وبه تعبير ديگر «حزب الله» مى فرمايد، حضرت سه عمل وچهار صفت را براى آن ها بيان مى کند، مى فرمايد: «خوشا به حال آن کس که وظيفه واجب خود را دربرابر پروردگارش انجام داده ومشکلات را با تحمل از ميان برداشته وخواب را در (بخشى از) شب کنار گذاشته وآن گاه که بر او غلبه کند روى زمين دراز کشد وکف دست را بالش خود کند (و مختصرى استراحت نمايد)»؛ (طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا، وَعَرَکَتْ بِجَنْبِهَا بُوْسَهَا وَهَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا، حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْکَرَى عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَتَوَسَّدَتْ{6} کَفَّهَا).
اشاره به اين که کسانى محبوب درگاه پروردگار هستند که به هنگام روز به انجام فرائض و تکاليف فردى و اجتماعى مى پردازند و به هنگام شب با خداى خود خلوت مى کنند و به در خانه او مى روند و به راز و نياز ومناجات مى پردازند و هنگامى که خواب بر آن ها غلبه مى کند به استراحت مختصرى قناعت مى کنند آن هم نه در رختخواب هاى گران قيمت و بر بالش هاى نرم، بلکه بر زمين دراز مى کشند و دست را بالش خود قرار مى دهند. اشاره به اين که عابد کسى نيست که شب وروز در گوشه اى مشغول عبادت باشد. عابد کسى است که به هنگام روز به اداى فرائض فردى واجتماعى مى پردازد و شب هنگام به در خانه خدا مى رود همان گونه که در حديثى از امام سجاد (عليه السلام) آمده است: «مَنْ عَمِلَ بِمَا افْتَرَضَ اللهُ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ؛ کسى که به واجبات الهى عمل کند عابدترين مردم است».
همين معنا به صورت جامع ترى در کلام پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است: «يَا عَلِيُّ ثَلاثٌ مَنْ لَقِيَ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ بِهِنَّ فَهُوَ مِنْ أَفْضَلِ النَّاسِ مَنْ أَتَى اللهَ بِمَا افْتَرَضَ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ وَمَنْ وَرِعَ عَنْ مَحَارِمِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ فَهُوَ مِنْ أَوْرَعِ النَّاسِ وَمَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ؛ (خطاب به اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد:) يا على! کسى که خدا را در قيامت ملاقات کند در حالى که اين سه کار را انجام داده باشد بافضيلت ترين مردم است: کسى که در صحنه محشر وارد شود در حالى که واجبات خود را انجام داده باشد عابدترين مردم است وکسى که از محرمات الهى بپرهيزد باتقواترين مردم است و کسى که به آنچه خدا به او داده است قانع باشد توانگرترين مردم است».
جمله «افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَتَوَسَّدَتْ کَفَّهَا» اشاره به نهايت قناعت آن هاست که آن ها انتظار ندارند در بسترهاى نرم وراحت آسوده بخوابند؛ به علاوه چنين بسترهايى کمتر به انسان اجازه مى دهد که سحرگاهان از خواب برخيزد و رو به درگاه خدا آورد.
آن گاه در ادامه اين سخن مى افزايد: «(اين انسان) در زمره گروهى باشد که (اين اوصاف را دارند:) خوف معاد خواب را از چشم هايشان ربوده و پهلوهايشان براى استراحت در خوابگاهشان قرار نگرفته و همواره لب هايشان آهسته به ذکر پروردگارشان مشغول است، وبراثر استغفارهاى طولانى گناهانشان از ميان رفته است»؛ (فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ، وَتَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ، وَهَمْهَمَتْ بِذِکْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ، وَتَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ).
اين تعبيرات درواقع برگرفته از قرآن مجيد است آن جاکه در اوصاف مؤمنان واقعى مى فرمايد: (تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ)؛ «پهلوهايشان از بسترها دور مى شود (و شبانگاه به پا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند) و پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى کنند».{6}
در جاى ديگر مى فرمايد: (کانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ * وَبِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ)؛ «آن ها کمى از شب را مى خوابيدند * ودر سحرگاهان استغفار مى کردند».{7}
در ادامه اين سخن با استفاده از آيه اى از قرآن مجيد اين افراد را به عنوان حزب الله معرفى کرده، مى فرمايد: «آن ها حزب الله اند؛ بدانيد حزب الله پيروزان و رستگاران اند»؛ (أُولئِکَ حِزْبُ اللهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).{8} سرانجام، امام (عليه السلام) نامه پربار و آموزنده خود را با اين جمله که خطاب به عثمان بن حنيف ود رواقع همه انسان هاى طالب سعادت است پايان داده، مى فرمايد: «بنابراين اى پسر حنيف! از خدا بترس وبايد همان قرص هاى نان تو، تو را از غير آن (وشرکت در ميهمانى هاى اشرافى) بازدارد تا سبب خلاصى تو از آتش دوزخ گردد»؛ (فَاتَّقِ اللهَ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ، وَلْتَکْفُفْ أَقْرَاصُکَ، لِيَکُونَ مِنَ النَّارِ خَلاصُکَ).
زيرا آلوده آن گونه ميهمانى ها و سفره ها شدن که گرسنگان هرگز به آن راه ندارند و مدعوين آن تنها اشراف و ثروتمندان اند و غالبآ آلوده به مال حرام، تو را از ياد خدا و قيامت و از ياد محرومان دور مى سازد و بار سنگين گناه را بر دوش تو مى نهد و سبب گرفتارى تو در قيامت مى شود.
در تاريخ مروج الذهب آمده است که روزى «شريک بن عبد الله» بر «مهدى عباسى» وارد شد. مهدى به او گفت: بايد يکى از سه کار را بپذيرى! شريک سؤال کرد: آن سه کار چيست؟ گفت: يا بايد منصب قضاوت را از طرف من بپذيرى يا به فرزندانم تعليم دهى و حديث بياموزى و يا لااقل يک وعده غذا مهمان من باشى. شريک فکرى کرد و گفت: از همه ساده تر يک وعده ميهمان بودن است. مهدى عباسى او را نزد خود نگه داشت و به آشپز خود دستور داد که انواعى از غذاهاى لذيذ مغز که با شکر مخصوص و عسل تهيّه مى شد براى او فراهم سازد. هنگامى که شريک آن غذاى چرب و شيرين را خورد سرآشپز خليفه گفت: اين پيرمرد بعد از اين غذا روى سعادت را نخواهد ديد. فضل بن ربيع (وزير مهدى) گفت: اتفاقآ همين گونه شد؛ شريک بعد از اين داستان، هم تعليم اولاد خليفه را به عهده گرفت و هم منصب قضا را پذيرفت و جالب اين که روزى شريک با مسئول پرداخت امور مالى گفت و گو مى کرد و از کمبود حقوق خود شکايت داشت. مسئول امور مالى گفت: مگر به ما مال التجاره اى فروخته اى که اين گونه طلب کارى؟ شريک گفت: آرى، به خدا سوگند! از مال التجاره گران بهاتر به شما فروختم، من دينم را به شما فروختم.
آرى، ممکن است لقمه چرب ولذيذ حرام، آثار عجيبى در انسان بگذارد. اگر شريک عاقلانه با اين مسئله برخورد مى کرد و تنها تعليم فرزندان خليفه را بر عهده مى گرفت، ممکن بود آن ها را به حقيقت اسلام آشنا سازد و از ظلم و ستم آن ها در آينده بکاهد. نکته ها
1. زهد در عين بهره گيرى از مواهب الهى
با مطالعه دقيق اين نامه، اين پرسش پيش مى آيد که آيا استفاده کردن از سفره هاى رنگين و نعمت هاى گوناگون الهى از ديدگاه اسلام ممنوع است يا مجاز؟ و آيا ميان زهد اسلامى و بهره گيرى از مواهب پروردگار تضادى وجود دارد؟ سخن در اين زمينه بسيار است. فشرده و عصاره آن را مى توان چنين بيان کرد:
روايات زيادى داريم که تشويق به زهد مى کند و مى گويد: «اَلزَّهَادَةُ فِي الدُّنْيا لَيْسَتْ بِتَحْريمِ الْحَلالِ وَلا إزالَةِ الْمَالِ وَلکِنَّ الزَّهادَةَ فِي الدُّنْيَا أنْ لا تَکُونَ بِمَا في يَدَيْکَ أوْثَقُ مِمَّا فِي يَدِ اللهِ؛ زهد در دنيا اين نيست که حلال را بر خود حرام کنى و اموال خويش را ضايع گردانى؛ زهد در دنيا اين است که به آنچه دارى بيش از آنچه نزد خداست دلبسته نباشى». در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده است: «الزَّهَادَةُ قِصَرُ الاَْمَلِ وَالشُّکْرُ عِنْدَ النِّعَمِ وَالتَّوَرُّعُ عِنْدَ الْمَحَارِمِ؛ زهد، کوتاه کردن دامنه آرزوها و شکر هنگام برخوردارى از نعمت ها و پرهيزکارى دربرابر حرام هاست».
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «ثَلاثَةُ أَشْيَاءَ لا يُحَاسِبُ اللهُ عَلَيْهَا الْمُوْمِنَ طَعَامٌ يَأْکُلُهُ وَثَوْبٌ يَلْبَسُهُ وَزَوْجَةٌ صَالِحَةٌ تُعَاوِنُهُ وَتُحْصِنُ فَرْجَهُ؛ سه چيز است که خداوند روز قيامت مؤمن را درباره آن ها بازخواست نمى کند: غذايى که آن را مى خورد و لباسى که مى پوشد و همسر صالحى که به او کمک مى کند و از آلودگى به گناه حفظ مى نمايد».
ازاين روايت معلوم مى شود که استفاده از اين مواهب منافاتى با زهد ندارد و همچنين آيات و روايات ديگر که ذکر همه آن ها درخور کتابى مستقل است.
اما دربرابر اين ها، در رواياتى مى خوانيم که توصيه به ترک لذات دنيا شده و ترک استفاده مشروع از مواهب گسترده الهى نيز نيکو شمرده شده است، ازجمله:
در حديث معروفى مى خوانيم که على (عليه السلام) در شب شهادت خود بعد از آن که با نان و نمک افطار کرد و از آنچه غير از آن در سفره بود صرف نظر فرمود، خطاب به دخترش چنين گفت: «يَا بُنَيَّةِ مَا مِنْ رَجُلٍ طَابَ مَطْعَمُهُ وَمَشْرَبُهُ وَمَلْبَسُهُ إِلاَّ طَالَ وُقُوفُهُ بَيْنَ يَدَيِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ دخترم! هيچ کس نيست که از طعام خوب و نوشيدنى گوارا و لباس نيکو استفاده کند مگر اين که روز قيامت در پيشگاه خداوند عزّوجلّ مدت زيادى براى حساب بايد بايستد». در حديث ديگرى که در کنز العمال از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده، آمده است: «فِي حَلالِها حِسابٌ وفِي حَرامِها عِقابٌ، فَدَعِ الْحَلالَ لِطُولِ الْحِسَابِ وَدَعِ الْحَرامَ لِطُولِ الْعَذابِ؛ در حلال دنيا حساب ودر حرامش عقاب است، بنابراين از پاره اى از حلال ها به موجب طول حساب صرف نظر کنيد و از حرام به سبب طول عذاب چشم بپوشيد».
به نظر مى رسد جمع ميان اين آيات و روايات به يکى از طرق زير است :
1. استفاده از مواهب الهى حکمى است عام و روى آوردن به زهد حکمى است براى خواص.
2. روايات زهد براى اين است که روى آيات و روايات بهره گيرى از نعمت هاى مادّى تأثير بگذارد و از افراط و فرو رفتن در آن بکاهد؛ مبادا مردم غرق در لذات شوند و راه افراط را بپويند.
3. پيشوايان دين و اسوه ها و قدوه ها بايد زندگى خود را همچون زندگى ضعفاى امّت قرار دهند تا سختى معيشت، زياد آن ها را آزار ندهد.
4. پوييدن راه زهد به همه حتى غير پيشوايان آرامش روحى مى دهد، چراکه غرق ناز و نعمت بودن در حالى که ديگران در زحمت اند روح را آزار مى دهد و ازنظر عاطفى ناپسند است.
5. با توجّه به اين که حلال حساب دارد، گروهى زندگى ساده را بر زندگى مرفه ترجيح مى دهند تا در عرصه قيامت طول وقوف براى حساب نداشته باشند. افزون بر همه اين موارد گرايش به زهد و چشم پوشى از پاره اى از لذات مادّى، يکى از عوامل پرورش روح و تزکيه نفوس است، همان گونه که در بحث رياضت نفس در شرح همين نامه آمد.
2. حزب الله کيان اند؟
آنچه امام (عليه السلام) در پايان اين نامه درباره حزب الله بيان فرموده برگرفته از آيات قرآن مجيد است.
اين تعبير در دو آيه از قرآن مجيد آمده است نخست در آيه 56 سوره مائده که مى فرمايد: (وَمَنْ يَتَوَلَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْغالِبُونَ)؛ «وکسانى که ولايت خدا و پيامبر او و افراد باايمان را بپذيرند (پيروزند؛) زيرا حزب خدا (گروه خداپرستان) پيروزند».
در اين آيه پذيرش ولايت الهى و اولياى الهى از اوصاف حزب الله شمرده شده است.
در آيه 22 سوره مجادله نيز مى فرمايد: (لا تَجِدُ قَوْماً يُوْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآْخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ في قُلُوبِهِمُ الاْيمانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خالِدينَ فيها رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)؛ «هيچ قومى را که ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى که با دشمنان خدا و پيامبرش دوستى کنند، هرچند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛ آنان کسانى هستند که خدا ايمان را بر صفحه دل هايشان نوشته و با روحى از ناحيه خود آن ها را تأييد فرموده، و آن ها را در باغ هايى بهشتى وارد مى کند که نهرها از پاى درختانش جارى است. جاودانه در آن مى مانند؛ خدا از آن ها خشنود است و آنان نيز از خدا خشنودند؛ آن ها «حزب الله»اند؛ بدانيد «حزب الله» پيروزان و رستگاران اند».
در آيه نخست همان گونه که اشاره شد حزب الله به ولايت پذيرى خدا و اولياى الهى وصف شده اند و در اين آيه با وصف «بَغْض فى الله» و عداوت با دشمنان حق معرفى شده اند. از مجموع اين دو آيه، مسأله «حُبّ فى الله» و «بُغْض فى الله» به عنوان اوصاف آن ها استفاده مى شود. آنچه امام (عليه السلام) در اين نامه آورده که حزب الله را به عنوان سحرخيزان و شب زنده داران و عابدان و زاهدان معرفى کرده درواقع با آنچه در قرآن آمده است لازم و ملزوم يکديگرند.
* * *
پاورقی ها
«طُوبى» مؤنث «اَطْيب» است و مفهوم گسترده اى دارد که پاکيزه ترين و بهترين همه نيکى ها را شامل مى شود و در اين گونه موارد شبيه دعاست که براى افرادى گفته مى شود.
«عَرَکَت» از ريشه «عَرْک» بر وزن «أرک» در اصل به معناى مالش دادن است سپس به تأثيرگذارى بر هرچيزى که درنتيجه نابود شود و از بين رود اطلاق شده است. «بُؤس» به معناى هرگونه ناراحتى در مقابل نعمت و راحتى است. «غُمْض» اين واژه از «غُموض» گرفته شده که به معناى چشم پوشى و ديده بر هم نهادن و مخفى شدن است سپس به حالت خواب که انسان در آن حالت ديده بر هم مى نهد اطلاق شده و در جمله بالا همين معنا اراده شده است. «کَرَى» به معناى خواب و خوابيدن است. کافى، ج 2، باب العبادة، ص 84، ح 7. «توسّد» از ريشه «وسادة» به معناى بالش گرفته شده است. من لايحضره الفقيه، ج 4، باب النوادر، ص 358، ضمن حديث 5762. «أسْهَرَ» از ريشه «سَهَر» بر وزن «سفر» به معناى بيدار ماندن است. «تَجافَتْ» از ريشه «تَجافى» به معناى دورى گزيدن گرفته شده و ريشه اصلى آن «جفاء» به معناى دورى کردن است. «مَضاجِع» جمع «مضجع» به معناى خوابگاه است. «هَمْهَمَتْ» از ريشه «هَمْهَمة» به معناى سخن گفتن آهسته است. «تَقَشَّعَتْ» از ريشه «تَقَشُّع» بر وزن «توقع» به معناى از ميان رفتن و پراکنده شدن است از ريشه «قَشْع» بر وزن «مشق» به معناى بر طرف ساختن گرفته شده است. سجده، آيه 16. ذاريات، آيات 17 و 18. مجادله، آيه 22. «وَلْتَکْفُفْ» از ريشه «کفّ» به معناى بازداشتن گرفته شده؛ ولى در بسيارى از نسخ نهج البلاغه و شروح آن «وَلْتَکْفِکَ» از ريشه «کفايت» آمده است؛ يعنى قرص هاى نان تو براى تو کافى باشد و به سراغ سفره هاى رنگين نروى. مروج الذهب، ج 3، ص 310. نهج البلاغه، ص 106، خطبه 81. بحارالانوار، ج 63، ص 317، ح 7. بحارالانوار، ج 42، ص 276. کنزالعمال، ج 3، ص 719، ح 8566. درباره حقيقت زهد و جمع ميان اين دستور اسلامى و برخوردارى از مواهب الهى که در آيات و روايات به آن اشاره شده است، در جلد سوم همين کتاب، ذيل خطبه 81 نيز بحث هايى آمده است. همچنين مى توانيد به کتاب دائرة المعارف فقه مقارن، جلد دوم، «بحث زهد و شکوفايى اقتصادى» مراجعه کنيد. اين سخن در سنن ترمذى، ج 4، ص (عليها السلام) از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و در وسائل الشيعة ج 11، بابُ اِسْتحبابِ الزُّهْدِ فِي الدُّنْيا وَحَدَّ الزُّهْدِ، ص 315، ح 13 از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است. مؤمنان در اين جا به قرينه آيه قبل اشاره به اميرمؤمنان على (عليه السلام) است که آيه ولايت و بخشيدن خاتم در حال رکوع در شأن آن حضرت نازل شده است.
«عَرَکَت» از ريشه «عَرْک» بر وزن «أرک» در اصل به معناى مالش دادن است سپس به تأثيرگذارى بر هرچيزى که درنتيجه نابود شود و از بين رود اطلاق شده است. «بُؤس» به معناى هرگونه ناراحتى در مقابل نعمت و راحتى است. «غُمْض» اين واژه از «غُموض» گرفته شده که به معناى چشم پوشى و ديده بر هم نهادن و مخفى شدن است سپس به حالت خواب که انسان در آن حالت ديده بر هم مى نهد اطلاق شده و در جمله بالا همين معنا اراده شده است. «کَرَى» به معناى خواب و خوابيدن است. کافى، ج 2، باب العبادة، ص 84، ح 7. «توسّد» از ريشه «وسادة» به معناى بالش گرفته شده است. من لايحضره الفقيه، ج 4، باب النوادر، ص 358، ضمن حديث 5762. «أسْهَرَ» از ريشه «سَهَر» بر وزن «سفر» به معناى بيدار ماندن است. «تَجافَتْ» از ريشه «تَجافى» به معناى دورى گزيدن گرفته شده و ريشه اصلى آن «جفاء» به معناى دورى کردن است. «مَضاجِع» جمع «مضجع» به معناى خوابگاه است. «هَمْهَمَتْ» از ريشه «هَمْهَمة» به معناى سخن گفتن آهسته است. «تَقَشَّعَتْ» از ريشه «تَقَشُّع» بر وزن «توقع» به معناى از ميان رفتن و پراکنده شدن است از ريشه «قَشْع» بر وزن «مشق» به معناى بر طرف ساختن گرفته شده است. سجده، آيه 16. ذاريات، آيات 17 و 18. مجادله، آيه 22. «وَلْتَکْفُفْ» از ريشه «کفّ» به معناى بازداشتن گرفته شده؛ ولى در بسيارى از نسخ نهج البلاغه و شروح آن «وَلْتَکْفِکَ» از ريشه «کفايت» آمده است؛ يعنى قرص هاى نان تو براى تو کافى باشد و به سراغ سفره هاى رنگين نروى. مروج الذهب، ج 3، ص 310. نهج البلاغه، ص 106، خطبه 81. بحارالانوار، ج 63، ص 317، ح 7. بحارالانوار، ج 42، ص 276. کنزالعمال، ج 3، ص 719، ح 8566. درباره حقيقت زهد و جمع ميان اين دستور اسلامى و برخوردارى از مواهب الهى که در آيات و روايات به آن اشاره شده است، در جلد سوم همين کتاب، ذيل خطبه 81 نيز بحث هايى آمده است. همچنين مى توانيد به کتاب دائرة المعارف فقه مقارن، جلد دوم، «بحث زهد و شکوفايى اقتصادى» مراجعه کنيد. اين سخن در سنن ترمذى، ج 4، ص (عليها السلام) از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و در وسائل الشيعة ج 11، بابُ اِسْتحبابِ الزُّهْدِ فِي الدُّنْيا وَحَدَّ الزُّهْدِ، ص 315، ح 13 از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است. مؤمنان در اين جا به قرينه آيه قبل اشاره به اميرمؤمنان على (عليه السلام) است که آيه ولايت و بخشيدن خاتم در حال رکوع در شأن آن حضرت نازل شده است.