تفسیر بخش سوم

اللهَ اللهَ فِي الْأَيْتَامِ، فَلا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ، وَلا يَضِيعُوا بِحَضْرَتِکُمْ. وَاللهَ اللهَ فِي جِيرَانِکُمْ، فَإِنَّهُمْ وَصِيَّةُ نَبِيِّکُمْ. مَا زَالَ يُوصِي بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُمْ وَاللهَ اللهَ فِي الْقُرْآنِ، لا يَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُکُمْ. وَاللهَ اللهَ فِي الصَّلاةِ، فَإِنَّهَا عَمُودُ دِينِکُمْ. وَاللهَ اللهَ فِي بَيْتِ رَبِّکُمْ، لا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ، فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا. وَاللهَ اللهَ فِي الْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ وَأَلْسِنَتِکُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ. وَعَلَيْکُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَالتَّبَاذُلِ، وَإِيَّاکُمْ وَالتَّدَابُرَ وَالتَّقَاطُعَ. لا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَيُوَلَّى عَلَيْکُمْ شِرَارُکُمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلا يُسْتَجَابُ لَکُمْ.

ترجمه
خدا را خدا را درباره يتيمان در نظر بگيريد، نکند آن ها گاهى سير وگاهى گرسنه بمانند و در حضور شما ضايع شوند. خدا را خدا را درمورد همسايگان خود در نظر بگيريد (و با آن ها خوش رفتارى کنيد)، چراکه آنان مورد توصيه پيامبر شما هستند و او همواره درباره همسايگان سفارش مى فرمود تا آن جا که ما گمان کرديم به زودى آن ها را در ارث شريک خواهد کرد. خدا را خدا را درباره قرآن در نظر بگيريد، نکند ديگران در عمل به آن بر شما پيشى گيرند. خدا را خدا را درباره نماز در نظر بگيريد (و آن را برپا داريد)، چراکه ستون دين شماست. خدا را خدا را درباره خانه پروردگارتان در نظر بگيريد، تا زنده هستيد آن را خالى نگذاريد، که اگر زيارت خانه خدا ترک شود به شما مهلت داده نخواهد شد (و بلاى الهى نازل مى گردد). خدا را خدا را درمورد جهاد در نظر بگيريد، در جهاد با مال و جان و زبان خويش در راه خداوند کوتاهى نکنيد، (و از هر سه وسيله در اين راه بهره گيريد) و بر شما لازم است پيوندهاى دوستى و محبّت و بذل و بخشش را فراموش نکنيد و بر حذر باشيد از اين که به يکديگر پشت کنيد و رابطه خود را با هم قطع سازيد. امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنيد که اشرار بر شما مسلّط خواهند شد، سپس هرچه دعا کنيد مستجاب نمى گردد.
شرح و تفسیر
وصاياى مهم امام (عليه السلام) در بستر شهادت
امام (عليه السلام) در اين بخش از نامه، ده توصيه مهم درباره مسائل اجتماعى و عبادى و اخلاقى مى فرمايد و شش مورد از آن را با جمله «الله الله» که دليل بر نهايت تأکيد است آغاز مى کند: نخست از يتيمان شروع کرده، مى فرمايد: «خدا را خدا را درباره يتيمان در نظر بگيريد، نکند آن ها گاهى سير و گاهى گرسنه بمانند و در حضور شما ضايع شوند»؛ (اللهَ اللهَ فِي الْأَيْتَامِ، فَلا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ، وَلا يَضِيعُوا بِحَضْرَتِکُمْ).
درباره اهتمام به امر يتيمان در قرآن مجيد و روايات، تأکيدهاى فراوانى شده است که حکايت از سيطره روح انسان دوستى و حمايت از ضعيفان در احکام اسلامى مى کند.
در آيه (صلي الله عليه و آله) سوره نساء مى خوانيم: وَلْيَخْشَ الَّذينَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلاً سَدِيدًا)؛ «کسانى که اگر فرزندان ناتوانى از خود به يادگار بگذارند براى آنان (از ستم ديگران) مى ترسند بايد (از ستم درباره يتيمان مردم) بترسند واز (مخالفتِ فرمان) خدا بپرهيزند وسخن استوار بگويند (و با يتيمان مردم آن گونه که لازمه محبّت است سخن بگويند)».
در آيه بعد مى فرمايد: (إِنَّ الَّذِينَ يَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْکُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً)؛ «کسانى که اموال يتيمان را به ظلم وستم مى خورند (در حقيقت) تنها آتش مى خورند و به زودى در شعله هاى آتش (دوزخ) مى سوزند».
در حديث معروفى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است: «مَنْ مَسَحَ عَلى رَأْسِ يَتيمٍ کانَ لَهُ بِکُلِّ شَعْرَةٍ تَمُرُّ عَلى يَدِهِ نُورٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ هرکس براى نوازش، دست بر سر يتيمى کشد به تعداد موهايى که دست او از آن مى گذرد در روز قيامت نور (و حسنه اى) خواهد داشت».
آرى! روح يتيمان تشنه محبّت است و کارى که محبّت و نوازش با آن ها مى کند هيچ اکرام واحترامى نمى کند.
در حديث مشهور ديگرى از آن حضرت نقل شده است که فرمود: «إنَّ الْيَتيمَ إذا بَکى اهْتَزَّ لِبُکائِهِ عَرْشُ الرَّحْمنِ؛ هنگامى که يتيم گريه مى کند عرش خدا به سبب آن به لرزه درمى آيد».
در ذيل اين حديث آمده است که خداوند به فرشتگانش مى فرمايد: «اى فرشتگان من! چه کسى اين يتيم را به گريه درآورد؟ فرشتگان عرض مى کنند : خدايا تو آگاه ترى. خداوند مى فرمايد: اى ملائکه من شما را گواه مى گيرم هرکس گريه او را خاموش وقلبش را خشنود کند من در قيامت او را خشنود خواهم کرد». در کتاب کافى آمده است که روزى مقدار فراوانى عسل و انجير از سرزمين هَمدان و حُلوان خدمت اميرمؤمنان على (عليه السلام) آوردند. امام (عليه السلام) به کسانى که از وضع مردم باخبر بودند دستور داد جمعى از يتيمان را حاضر کنند و دستور داد مشک هاى عسل بياورند. سپس امام (عليه السلام) آن عسل ها را در ميان مردم تقسيم کرد وخود امام (عليه السلام) با انگشت مبارکش عسل در دهان يتيمان مى گذاشت به حضرت عرض کردند: چرا اجازه نمى دهيد خودشان عسل را بخورند؟ امام (عليه السلام) فرمود: «إِنَّ الْإِمَامَ أَبُو الْيَتَامَى وَإِنَّمَا أَلْعَقْتُهُمْ هَذَا بِرِعَايَةِ الاْبَاءِ؛ امام پدر يتيمان است. من عسل در دهان آن ها گذاشتم تا همچون پدران با آن ها رفتار شود».
جالب اين که ابوالطفيل (صحابى معروف که از ياران خوب على (عليه السلام) بود) مى گويد: على (عليه السلام) را ديدم که يتيمان را دعوت مى کرد وبا دست خود به يتيمان عسل مى خورانيد. يکى از ياران آن حضرت گفت: اى کاش من هم يتيم بودم.
سپس امام (عليه السلام) در دومين توصيه مؤکّد خود از حق همسايگان سخن مى گويد، مى فرمايد: «خدا را خدا را درمورد همسايگان خود در نظر بگيريد (و با آن ها خوش رفتارى کنيد)، چراکه آنان مورد توصيه پيامبر شما هستند و او همواره درباره همسايگان سفارش مى فرمود تا آن جا که ما گمان کرديم به زودى آن ها را در ارث شريک خواهد کرد»؛ (وَاللهَ اللهَ فِي جِيرَانِکُمْ، فَإِنَّهُمْ وَصِيَّةُ نَبِيِّکُمْ. مَا زَالَ يُوصِي بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُمْ).
تعبير «إِنَّهُمْ وَصِيَّةُ نَبِيِّکُمْ؛ آن ها وصيت پيامبر شما هستند» يا از باب حذف مضاف است و در اصل اين گونه بوده است. «فَإِنَّها مَحَلُّ وصِيَّةِ نَبِيِّکُمْ؛ آن ها مورد وصيت پيامبر شما هستند» و يا از باب تأکيد است که آن ها عين وصيت اند؛ مانند «زيدٌ عدلٌ» که مى گوييم فلان کس عين عدالت است.
تعبير «ظنّ» در جمله «حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُمْ؛ تا آن جا که ما گمان کرديم آن ها را به زودى در ارث شريک مى کند» يا براى تأکيد بر تکرار سفارش پيامبر درباره همسايگان است و يا به معناى حقيقى آن است که به راستى ما گمان کرديم آن قدر مقام همسايه والاست که ممکن است شبيه خويشاوندان در ارث سهيم باشد.
به هر حال همسايگان در اسلام احترام خاصى دارند بر عکس آنچه امروز در دنياى مادى مى بينيم که گاه دو نفر بيست سال همسايه يکديگرند و کاملا از يکديگر بى خبرند.
فلسفه احترام به همسايه در اسلام روشن است، زيرا اسلام دينى است کاملا اجتماعى؛ اجتماع خانواده، اجتماع خويشاوندان، اجتماع همسايگان، اجتماع اهل يک شهر و اجتماع يک ملت و هرکدام در اسلام جايگاه مخصوصى دارند و اگر واقعآ همسايگان در فکر يکديگر باشند و غم ها و شادى ها را ميان خود تقسيم کنند، زندگى بسيار گواراتر خواهد شد و رنج ها و دردها و مشکلات، هيچ کس را از پا درنمى آورد. امروز اين همسايه مشکل دارد بقيه براى حل مشکل او به يارى اش برمى خيزند، فردا که نوبت همسايه ديگر مى شود نيز به همين صورت.
در حديث پرمعنايى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که فرمود: «هَلْ تَدْرُونَ مَا حَقُّ الْجَارِ مَا تَدْرُونَ مِنْ حَقِّ الْجَارِ إِلاَّ قَلِيلاً أَلا لا يُوْمِنُ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ مَنْ لا يَأْمَنُ جَارُهُ بَوَائِقَهُ فَإِذَا اسْتَقْرَضَهُ أَنْ يُقْرِضَهُ وَإِذَا أَصَابَهُ خَيْرٌ هَنَّأَهُ وَإِذَا أَصَابَهُ شَرٌّ عَزَّاهُ لايَسْتَطِيلُ عَلَيْهِ فِي الْبِنَاءِ يَحْجُبُ عَنْهُ الرِّيحَ إِلاَّ بِإِذْنِهِ وَإِذَا اشْتَرَى فَاکِهَةً فَلْيُهْدِ لَهُ فَإِنْ لَمْ يُهْدِ لَهُ فَلْيُدْخِلْهَا سِرّاً وَلا يُعْطِي صِبْيَانَهُ مِنْهَا شَيْئاً يُغَايِظُونَ صِبْيَانَهُ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله) الْجِيرَانُ ثَلاثَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ ثَلاثَةُ حُقُوقٍ حَقُّ الْإِسْلامِ وَحَقُّ الْجِوَارِوَحَقُّ الْقَرَابَةِ وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ حَقَّانِ حَقُّ الْإِسْلامِ وَحَقُّ الْجِوَارِ وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ حَقٌّ وَاحِدٌ الْکَافِرُ لَهُ حَقُّ الْجِوَارِ؛ آيا مى دانيد حق همسايه چيست؟ (مى دانم که) حق همسايه را جز به مقدار کم نمى دانيد. آگاه باشيد! کسى که همسايگانش از مزاحمت وآزار او در امان نباشند ايمان به خدا و روز قيامت نياورده است. بايد هنگامى که از او وام مى خواهد به او وام دهد و اگر خوبى و خيرى به او برسد تبريک بگويد و اگر مصيبتى به او رسد تسليت بگويد و خانه خود را در کنار او آن قدر بلند نکند که مانع جريان هوا شود مگر به اجازه او و هنگامى که ميوه اى مى خرد، هديه اى از آن براى او بفرستد و اگر هديه اى نمى فرستد به صورت پنهان ميوه را وارد منزل کند و آشکارا چيزى از آن را به دست کودکان خود ندهد که مايه ناراحتى کودکان همسايه شود.
سپس رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: همسايگان سه دسته اند: بعضى داراى سه حق هستند: حق اسلام وحق همسايگى و حق خويشاوندى و بعضى از آن ها دو حق دارند: حق اسلام و حق همسايگى و بعضى تنها يک حق دارند (آرى) کافر نيز حق همسايگى دارد».
قرآن مجيد نيز در آيه 36 سوره نساء بعد از تأکيد بر نيکى به والدين، خويشاوندان، يتيمان و مستمندان، بر مسأله احسان به همسايگان دور ونزديک تحت عنوان (وَالْجَارِ ذِى الْقُرْبى وَالْجَارِ الْجُنُبِ) تأکيد مى کند.
جالب اين که در حديثى از پيغمبر اکرم و اميرمؤمنان و امام باقر (عليهم السلام) آمده است که حد همسايه چهل منزل از چهار طرف است.
گفتنى است که منظور اين روايت، تنها چهل منزل از چهار طرف که مجموعآ 160 منزل شود نيست، بلکه منظور دايره اى است به شعاع چهل منزل از هر طرف که همگى همسايه مى شوند ومى دانيم که سطح دايره را با ضرب کردن مجذور شعاع در عدد 14/3 به دست مى آورند که در اين جا با يک محاسبه ساده، حدود پنج هزار خانه مى شود که همه با توجّه به روايت فوق همسايه اند. يک شهر حدود بيست هزار نفرى.
اين سخن را با ذکر داستانى تاريخى پايان مى دهيم: ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند که شخصى به نام ابوجهم خانه خود را به صد هزار درهم فروخت. هنگامى که مشترى مبلغ را حاضر ساخت او به مشترى گفت: اين قيمت خانه من است، قيمت همسايه خوب من را هم بده! گفت: کدام همسايه؟ تاکنون شنيده اى که کسى قيمت همسايه را نيز بگيرد؟ ابوجهم گفت: خانه ام را به من بازگردان و پولت را بگير. من همسايگى کسى را که هميشه در فکر من است به اين آسانى رها نمى کنم. هرگاه خانه نشين شوم احوال من را مى پرسد و اگر او را ببينم اظهار محبّت مى کند و اگر به سفر بروم مراقب خانه من است و اگر نزد او بروم مرا به خود نزديک مى سازد و اگر حاجتى بخواهم اجابت مى کند واگر از او چيزى نخواهم (و نياز داشته باشم) او اقدام مى کند و اگر مصيبتى به من برسد تسليت مى گويد. اين سخن به مرد ثروتمند همسايه رسيد. صد هزار درهم براى او فرستاد و گفت: اين قيمت خانه توست بگير وخانه ات را هم نگه دار.
در سومين توصيه امام (عليه السلام) سخن از قرآن به ميان مى آورد، مى فرمايد: «خدا را خدا را درباره قرآن در نظر بگيريد، نکند ديگران در عمل به آن بر شما پيشى گيرند»؛ (وَاللهَ اللهَ فِي الْقُرْآنِ، لا يَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُکُمْ).
اين سخن اشاره به آن است که نکند شما تنها به تلاوت قرآن و قرائت و تجويد آن قناعت کنيد و محتواى آن را به فراموشى بسپاريد در حالى که بيگانگانِ از اسلام به محتواى آن عمل کنند. مثلاً آن ها در ارائه اجناس خود به بازار، صدق و امانت را رعايت کنند؛ ولى شما چنين نباشيد و يا آن ها به پيمان هاى خود عمل کنند و شما راه پيمان شکنى پيش گيريد. آن ها در تحصيل علوم مختلف و نظم و انضباط بکوشند و شما بى اعتنا باشيد و عقب بمانيد. همان گونه که امروز متأسفانه در بعضى از جوامع انسانى مشاهده مى کنيم که حتى اجناس توليد شده در کشور خود را با مارک هاى بيگانگان به بازار مى فرستند و اين بدان مفهوم است که مردم به اجناس کشورهاى خارجى اعتماد دارند؛ ولى به اجناس خودشان اعتماد ندارند. آن ها پيوسته براى پيشرفت هاى علمى نهايت تلاش و کوشش را مى کنند در حالى که جمع کثيرى از مسلمانان در زمانى که آن ها نهضت علمى داشتند گويا در خواب فرو رفته بودند. اين امرى است بسيار دردناک.
در حديثى آمده است که زياد بن لبيد نزد پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بود، حضرت مطلبى فرمود سپس اضافه کرد: اين موضوع هنگامى رخ مى دهد که علم از ميان شما برچيده مى شود. زياد مى گويد: گفتيم چگونه علم برچيده مى شود در حالى که ما قرآن مى خوانيم و فرزندان و فرزندان فرزندان ما تا روز قيامت قارى قرآن خواهند بود. پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: واى بر تو زياد. من تو را از افراد بافضيلت مدينه مى دانستم (اين چه سخنى است که مى گويى؟) آيا يهود و نصارا تورات و انجيل را نمى خوانند در حالى که به چيزى از دستورات آن عمل نمى کنند؟ (بترسيد از اين که شما هم به همين سرنوشت گرفتار شويد).
درباره اهمّيّت قرآن در خود قرآن و در روايات اسلامى تعبيرات بسيار مهمى وارد شده که فوق تصوّر است و در خطبه هاى نهج البلاغه نيز سخنان بسيار بلند و پرمعنايى آمده است که در بحث هاى پيشين گذشت؛ ولى اين جا تنها به ذکر بخشى از خطبه 182 که در جلد هفتم از آن بحث کرديم بسنده مى کنيم وآن اين که امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) براى از دست رفتن برادران راستينش تأسف مى خورَد و آن ها را اين گونه مى ستايد: «أَوِّهِ عَلَى إِخْوَانِيَ الَّذِينَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ وَتَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَأَمَاتُوا الْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَوَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ؛ آه کجا رفتند برادران من؟ آن ها که قرآن را تلاوت مى کردند و استوار مى ساختند. در فرائض قرآن تدبّر مى کردند و آن رابر پا مى نمودند. سنّت را زنده نگه مى داشتند و بدعت را مى ميراندند. هنگامى که به سوى جهاد دعوت مى شدند اجابت مى کردند و به رهبر خويش اطمينان داشتند و از او پيروى مى کردند».
آن گاه امام (عليه السلام) در چهارمين توصيه خود به سراغ نماز مى رود و براى اهمّيّت آن چنين توصيه مى کند: «خدا را خدا را درباره نماز در نظر بگيريد (و آن را برپا داريد)، چراکه ستون دين شماست»؛ (وَاللهَ اللهَ فِي الصَّلاةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِينِکُمْ).
تعبير «ستون دين» به طور گسترده در روايات معصومان (عليهم السلام) آمده است ازجمله پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: «إِنَّ عَمُودَ الدِّينِ الصَّلاةُ وَهِيَ أَوَّلُ مَا يُنْظَرُ فِيهِ مِنْ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ فَإِنْ صَحَّتْ نُظِرَ فِي عَمَلِهِ وَإِنْ لَمْ تَصِحَّ لَمْ يُنْظَرْ فِي بَقِيَّةِ عَمَلِهِ؛ نماز ستون دين است و آن نخستين چيزى از اعمال انسان است که (در قيامت) به آن نظر مى شود. اگر نماز صحيح بود به ساير اعمال (خوب او) رسيدگى مى شود و اگر صحيح نبود به ساير اعمال او توجّه نخواهد شد».
امام باقر (عليه السلام) اين سخن را به صورت گسترده ترى بيان فرمود: «الصَّلاةُ عَمُودُ الدِّينِ مَثَلُهَا کَمَثَلِ عَمُودِ الْفُسْطَاطِ إِذَا ثَبَتَ الْعَمُودُ ثَبَتَتِ الْأَوْتَادُ وَالْأَطْنَابُ وَإِذَا مَالَ الْعَمُودُ وَانْکَسَرَ لَمْ يَثْبُتْ وَتِدٌ وَلا طُنُبٌ؛ نماز ستون دين است مانند ستون خيمه؛ هنگامى که ستون خيمه ثابت و برقرار باشد طناب ها و ميخ ها کارآيى دارند و اگر ستون خيمه کج شود يا بشکند از ميخ ها و طناب ها کارى ساخته نيست».
دليل آن اين است که نماز، انسان را پيوسته به ياد خدا مى اندازد و روح تقوا را در انسان زنده مى کند، لذا او را از فحشا، منکرات و ترک طاعات بازمى دارد و درنتيجه خيمه دين برپا مى ماند؛ اما ترک نماز، انسان را به خدا فراموشى مى کشاند و آن کس که خدا را فراموش کند آلوده هر کار خلافى مى شود.
آن گاه امام (عليه السلام) در پنجمين توصيه خود درباره زيارت خانه خدا مى فرمايد: «خدا را خدا را درباره خانه پروردگارتان در نظر بگيريد، تا زنده هستيد آن را خالى نگذاريد، که اگر زيارت خانه خدا ترک شود به شما مهلت داده نخواهد شد (و بلاى الهى نازل مى گردد)»؛ (وَاللهَ اللهَ فِي بَيْتِ رَبِّکُمْ، لا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ، فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا).
بعضى از شارحان نهج البلاغه «لَمْ تُنَاظَرُوا» را اشاره به دور ماندن از نگاه لطف الهى به علت بى اعتنايى به خانه اش يا دور ماندن از نگاه آميخته با عظمت مردم به سبب ترک وحدت صفوف و ضعف مسلمانان دانسته اند در حالى که ظاهر اين است که منظور از تناظر در اين جا مهلت دادن است. اشاره به اين که مهلت الهى برداشته مى شود و عذاب نازل مى گردد.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «لا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْکَعْبَةُ؛ اين دين برپاست تا آن زمانى که کعبه برپا باشد». روايات درباره اهمّيّت حج وزيارت خانه خدا به حدّى زياد است که از حوصله اين بحث مختصر بيرون است وتنها با ذکر يکى از آن ها اين بحث را خاتمه مى دهيم:
يکى از ياران امام صادق (عليه السلام) مى گويد: به آن حضرت عرض کردم: کسى با من درباره زيارت خانه خدا مشورت کرد در حالى که (ازنظر مالى يا جسمى) ضعيف الحال بود من به او گفتم: حج بجا نياور! امام (عليه السلام) به من فرمود: «مَا أَخْلَقَکَ أَنْ تَمْرَضَ سَنَةً قَالَ فَمَرِضْتُ سَنَةً؛ چقدر سزاوار است که (به علت گفتن اين سخن نادرست) يک سال بيمار شوى (و همين گونه شد) من يک سال بيمار شدم».
اين جمله نيز از يکى از سياستمداران انگليسى به نام گلادستون معروف است که مى گويد: مادام که مسلمانان قرآن مى خوانند و خانه خدا را طواف مى کنند و نام محمّد را هر صبح و شام بر مأذنه ها بر زبان مى رانند، نصرانيّت در خطر بزرگى است بر شما باد که قرآن را بسوزانيد و کعبه را ويران کنيد و نام محمّد را از اذان محو سازيد.
سپس در ششمين توصيه مهم خود مى فرمايد: «خدا را خدا را درباره جهاد در نظر بگيريد، در جهاد با مال و جان و زبان خويش در راه خداوند کوتاهى نکنيد (و از هر سه وسيله در اين راه بهره گيريد)»؛ (وَاللهَ اللهَ فِي الْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ وَأَلْسِنَتِکُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ).
منظور از جهاد با انفس همان حضور در ميدان هاى جنگ براى حفظ اسلام و کشورهاى اسلامى در مقابل دشمنان است و جهاد با اموال، کمک هاى مالى است که براى بسيج لشکر اسلام در زمان هاى گذشته مى شد و امروز هم تمام کمک هايى که در مسائل مختلف فرهنگى و اجتماعى و اقتصادى براى حفظ اسلام و مسلمانان مى شود مشمول آن است. جهاد با زبان نيز همان دفاع هاى منطقى و تبليغات مستمر براى پيشرفت اسلام است و امروز استفاده از تمام رسانه هاى ارتباط جمعى را دربر مى گيرد.
جهاد، قانونى عمومى در عالم آفرينش است، زيرا تمام موجودات زنده اعم از گياهان، انواع حيوانات وجانداران به وسيله جهاد، موانع را از سر راه خود برمى دارند تا بتوانند به حيات مطلوب ادامه دهند.
در خلقت اين جهان هر موجودى معمولاً آفتى دارد که اگر با آن آفت مبارزه نکند نابود مى شود و يا از پيشرفت بازمى ماند.
ريشه هاى درختان براى به دست آوردن آب و غذا در اعماق زمين دائماً در حرکت اند و هرگاه به مانعى مانند سنگى برسند يا آن را درهم مى شکنند و يا آن را دور زده به پيشروى خود ادامه مى دهند و گاه مى بينيم ريشه هاى لطيف گياهان مانند مته هاى فولادى موانع را سوراخ مى کنند.
راه دور نرويم! بدن ما در تمام طول شبانه روز در حال جهاد است، زيرا ميکروب ها از چهار طريق آب، هوا، غذا و پوست بدن (آن جايى که خراشى بردارد) هجوم مى آورند. اگر نيروى دفاعى بدن و گلبول هاى سفيد خون با آن ها به پيکار برنخيزند ممکن است در يک روز انواع بيمارى ها دامن ما را بگيرد اما اين جهاد خاموش و پردامنه است که سلامتى ما را حفظ مى کند.
جوامعى که جهاد را ترک کنند نيز در مدت کوتاهى يا نابود مى شوند و يا به ضعف وذلت کشيده خواهند شد.
در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مَنْ تَرَکَ الْجِهَادَ أَلْبَسَهُ اللهُ ذُلّاً وَفَقْراً فِي مَعِيشَتِهِ وَمَحْقاً فِي دِينِهِ؛ آن ها که جهاد را ترک گويند خداوند لباس ذلت بر اندامشان مى پوشاند و فقر واحتياج بر زندگى آن ها حاکم مى شود و دينشان را به تدريج از بين مى برد» سپس مى افزايد: «إِنَّ اللهَ أَعَزَّ أُمَّتِي بِسَنَابِکِ خَيْلِهَا وَمَرَاکِزِ رِمَاحِهَا؛ خداوند امت مرا به وسيله سم ستورانش (که به سوى ميدان جهاد پيش مى روند) وبه وسيله پيکان نيزه هايش (دربرابر دشمن) عزت مى بخشد».
در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم: «وَاللهِ مَا صَلَحَتْ دُنْيَا وَلادِينٌ إِلاَّ بِهِ (بالجهاد)؛ به خدا سوگند! هيچ دنيا ودينى جز با جهاد اصلاح نشد».
سپس در ادامه سخن چهار امر مهم ديگر را توصيه مى کند: نخست در بيان امر اوّل و دوم مى فرمايد: «و بر شما لازم است پيوندهاى دوستى و محبّت و بذل و بخشش را فراموش نکنيد»؛ (وَعَلَيْکُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَالتَّبَاذُلِ).
آن گاه در سومين و چهارمين توصيه مى افزايد: «و بر حذر باشيد از اين که به يکديگر پشت کنيد و رابطه خود را با هم قطع نماييد»؛ (وَإِيَّاکُمْ وَالتَّدَابُرَ وَالتَّقَاطُعَ).
«تواصل» از ريشه «وصل»، هرگونه ارتباط و پيوند معنوى و مادى و عقلانى و عاطفى را شامل مى شود و «تباذل» از ريشه بذل ازقبيل ذکر خاص بعد از عام است، زيرا يکى از طرق پيوند افراد جامعه با يکديگر بذل کمک هاى مادى به افرادى است که به هر دليل نيازمند شده اند.
«تدابر» از ريشه «دبر» (بر وزن ابر) به معناى پشت کردن به هم و قهر کردن و دشمنى با يکديگر و «تقاطع» به معناى هرگونه قطع رابطه است. و اين دو واژه به عکس دو واژه اوّل ازقبيل ذکر عام بعد از خاص است، زيرا تدابر به معناى جدايى کامل است و تقاطع هر نوع قطع پيوند را شامل مى شود.
مسأله پيوندهاى دوستى و محبّت که گاه با زبان و از طريق ملاقات و امثال آن انجام مى شود در اسلام بسيار مهم است همان گونه که بى محبتى ها و جدايى ها و قطع پيوندها منفور است. احاديث بسيارى در نکوهش هجران و جدايى در منابع معتبر روايى ما آمده که گاه پشت انسان را مى لرزاند.
در حديثى که مرحوم کلينى در کتاب کافى از امام صادق (عليه السلام) از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل کرده است مى خوانيم: «أَيُّمَا مُسْلِمَيْنِ تَهَاجَرَا فَمَکَثَا ثَلاثاً لا يَصْطَلِحَانِ إِلاَّ کَانَا خَارِجَيْنِ مِنَ الْإِسْلامِ وَلَمْ يَکُنْ بَيْنَهُمَا وَلايَةٌ فَأَيُّهُمَا سَبَقَ إِلَى کَلامِ أَخِيهِ کَانَ السَّابِقَ إِلَى الْجَنَّةِ يَوْمَ الْحِسَابِ؛ هرگاه دو مسلمان با هم قهر کنند و سه روز بگذرد و آشتى نکنند اگر در آن حال از دنيا بروند خارج از اسلام خواهند بود و ولايت و پيوند اخوت اسلامى در ميان آن ها قطع مى شود و به هنگام آشتى کردن هرکدام پيشى گيرد او در قيامت براى رفتن به بهشت پيشى خواهد گرفت».
در همان کتاب از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «لا يَزَالُ إِبْلِيسُ فَرِحاً مَا اهْتَجَرَ الْمُسْلِمَانِ فَإِذَا الْتَقَيَا اصْطَکَّتْ رُکْبَتَاهُ وَتَخَلَّعَتْ أَوْصَالُهُ وَنَادَى يَا وَيْلَهُ مَا لَقِيَ مِنَ الثُّبُورِ؛ هنگامى که دو مسلمان از هم قهر کنند ابليس پيوسته شادى مى کند؛ ولى هنگامى که با هم آشتى کنند زانوهاى خود را به هم مى کوبد و پيوندهاى جسمى او (گويا) از هم جدا مى شود و فرياد مى زند: واى بر من از اين مصيبتى که دامنم را گرفت».
حتى در آن جا نيز که کسى خودش را مظلوم و طرف مقابل را ظالم بداند بايد براى برقرارى آشتى و از ميان رفتن مظالم تلاش کند، چنانکه در حديث ديگرى در کتاب کافى آمده است که امام صادق (عليه السلام) فرمود: «لا يَفْتَرِقُ رَجُلانِ عَلَى الْهِجْرَانِ إِلاَّ اسْتَوْجَبَ أَحَدُهُمَا الْبَرَاءَةَ وَاللَّعْنَةَ وَرُبَّمَا اسْتَحَقَّ ذَلِکَ کِلاهُمَا فَقَالَ لَهُ مُعَتِّبٌ جَعَلَنِيَ اللهُ فِدَاکَ هَذَا الظَّالِمُ فَمَا بَالُ الْمَظْلُومِ قَالَ لاَِنَّهُ لا يَدْعُو أَخَاهُ إِلَى صِلَتِهِ؛ هرگاه دو نفر با هم قهر کنند يکى از آن دو مستحق لعن است و چه بسا هر دو مستحق باشند، راوى از امام (عليه السلام) سؤال مى کند: فدايت شوم ظالم بايد مستحق لعن باشد مظلوم چرا؟ فرمود: به اين دليل که برادرش را به آشتى (معقولانه) دعوت نمى کند».
اشاره به اين که بايد به صورت منطقى و مسالمت آميز مشکل خود را با يکديگر حل کنند.
سرانجام امام (عليه السلام) در نهمين و دهمين وصيّت پربار خود مى فرمايد: «امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنيد که اشرار بر شما مسلّط خواهند شد سپس هرچه دعا کنيد مستجاب نمى گردد»؛ (لا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَيُوَلَّى عَلَيْکُمْ شِرَارُکُمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلا يُسْتَجَابُ لَکُمْ).
آيا در ميان حاکميت اشرار و ترک امر به معروف و نهى از منکر تنها يک رابطه معنوى و مجازات الهى است ويا رابطه ظاهرى هم وجود دارد؟
به نظر مى رسد که پيوند اين ها با يکديگر به صورت منطقى قابل اثبات است، چراکه يکى از مصاديق مهم امر به معروف و نهى از منکر اقدام به اين دو دربرابر حاکمان وقت است که اگر خلافى مرتکب شوند عامّه مردم به آن ها تذکّر دهند و اگر معروفى را ترک کنند از آن ها مطالبه نمايند. اگر اين دو ترک شود و حاکمان هيچ گونه مانع و اعتراضى دربرابر خود نبينند جسور مى شوند و اشرار بر جامعه اسلامى مسلّط مى گردند.
امّا چرا دعاها براى رفع شر حاکمان شرور مستجاب نمى شود؟ براى اين که در روايات اسلامى آمده است: آن جا که مصيبت به واسطه سوء اختيار خود انسان و کوتاهى او باشد، دعا براى رفع آن مستجاب نمى گردد و به آن ها گفته مى شود: اين نتيجه اعمال خود شماست چرا چنان کرديد که به چنين عاقبت بدى گرفتار شويد؟ جالب اين است که از امام على بن موسى الرضا (عليهما السلام) نقل شده که حتى اگر نيکان هم در چنين شرايطى دعا کنند دعاى آن ها مستجاب نخواهد شد (فَيَدْعُو خِيَارُکُمْ فَلا يُسْتَجَابُ لَهُمْ). نکته
اهمّيّت امر به معروف و نهى از منکر
درباره اهمّيّت امر به معروف و نهى از منکر بحث هاى گسترده اى در آيات قرآن مجيد و روايات وارد شده است که در اين جا تنها به دو روايت قناعت مى کنيم:
در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْکَرِ سَبِيلُ الْأَنْبِيَاءِ وَمِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ فَرِيضَةٌ عَظِيمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ وَتَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَتَحِلُّ الْمَکَاسِبُ وَتُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَتُعْمَرُ الْأَرْضُ وَيُنْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَيَسْتَقِيمُ الْأَمْرُ؛ امر به معروف ونهى از منکر راه انبيا وطريقه صالحان است فريضه بزرگى است که با آن ساير فرائض برپا مى گردد جادّه ها امن و امان و کسب ها حلال مى شود، حقوق غصب شده به صاحبانش بازگردانده شده و زمين ها آباد مى گردد و از دشمنان انتقام گرفته خواهد شد و تمام امور سامان مى يابد».
در ذيل همين حديث آمده است که خداوند عزّوجلّ به شعيب پيامبر (عليه السلام) وحى فرستاد که من صد هزار نفر از قوم تو را کيفر خواهم داد؛ چهل هزار نفر از اشرار و شصت هزار نفر از اخيار! شعيب عرضه داشت: پروردگارا! اشرار به جاى خود، اخيار چرا؟ خداوند عزّوجلّ فرمود: «دَاهَنُوا أَهْلَ الْمَعَاصِي وَلَمْ يَغْضَبُوا لِغَضَبِي؛ زيرا با گنهکاران راه سازش و بى تفاوتى پيش گرفتند و هرگز به خاطر خشم من خشمگين نشدند». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «الاَْمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيُ عَنِ الْمُنْکَرِ خَلْقَانِ مِنْ خَلْقِ اللهِ فَمَنْ نَصَرَهُمَا أَعَزَّهُ اللهُ وَمَنْ خَذَلَهُمَا خَذَلَهُ اللهُ؛ امر به معروف ونهى از منکر دو مخلوق (برجسته) از مخلوقات خدايند، هرکس اين دو را يارى کند خدا به او عزّت مى بخشد و هرکس دست از يارى اين دو بردارد خدا او را مخذول مى کند».
تعبير مخلوق درواقع نوعى تشبيه است. اين احتمال نيز وجود دارد که خُلق به معناى خصلت باشد، ولى به قرينه ذيل حديث اين احتمال بعيد به نظر مى رسد.
در هر حال مسأله امر به معروف و نهى از منکر از امورى است که هم خداوند متعال به وسيله انبيا و اوليايش آن را انجام مى دهد و هم انبياى الهى و اوصياى آن ها و هم تمام مردم به آن مأمورند.
در پايان اين بخش از وصيت نامه بايد با صراحت اعتراف کرد که دستورات ده گانه مذکور چنانچه در زندگى مسلمانان پياده شود هم دنياى آن ها تأمين مى گردد و با عزّت و قدرت و سربلندى خواهند زيست و هم آخرت آن ها قرين سعادت و خوشبختى خواهد بود و از شخصيتى مانند اميرمؤمنان (عليه السلام) جز اين انتظار نمى رود که در بستر شهادتش برنامه سعادت دنيا و آخرت را در وصيت نامه کوتاهش بيان فرمايد.

* * * .
پاورقی ها
«تَغُبّوا» از ريشه «غَبّ» بر وزن «حد» به معناى عاقبت گرفته شده و اين مادّه گاهى بر کارها و امورى که يک در ميان انجام مى شود اطلاق مى گردد مانند روايت معروفى که از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده که به بعضى از يارانش فرمود: «زُرْ غِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً؛ همه روز به ديدن من نيا، بلکه يک روز در ميان باشد تا محبّت شديدتر شود» (مستدرک الوسائل، ج 10، ص 374، ح 12210).
مجمع البيان، ج 10، ص 767. مجمع البيان، ج 10، ص 767. از شهرهاى کردستان عراق. کافى، ج 1، باب ما يجب من حق الامام...، ص 406، ح 5. بحارالانوار، ج 41، ص 29، ضمن حديث 1. «سَيُوَرِّثُهُمْ»: «ورث» (به صورت ثلاثى مجرد) به معناى ارث بردن است؛ ولى «ورّث» به شکل باب تفعيل به معناى ارث دادن يا ارث گذاشتن است. مستدرک الوسائل، ج 8، ص 424، ح 9878. وسائل الشيعة، ج 8، باب أن حد الجوار الذي يتحب مراعاته...، ص 491، ح 1 ـ 3. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 9. بهج الصباغه (شوشترى)، ج 11، ص 81. تهذيب الأحکام، ج 2، باب فضل الصلاة و المفروض منها و المسنون، ص 237، ح 936. بحارالانوار، ج 79، ص 218، ح 36. مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار، ج 42، ص 251، ذيل ح 52 و جمعى از مترجمان نهج البلاغه جمله بالا را به همان معنا که گفتيم تفسير کرده اند. در مجمع البحرين، ج 3، ص 498، نيز همين معنا ذکر شده است. جمعى ديگر از بزرگان مانند مرحوم فيض در وافى، ج 2، ص 331 و محقّق سبزوارى در ذخيرة المعاد، ج 2، ص 549 و سيد احمد عاملى در مناهج الاخيار فى شرح الاستبصار، ج 3، ص 315 نيز «لَمْ تُنَاظَرُوا» را به معناى «لَمْ تُمَهّلُوا» تفسير کرده اند. کافى، ج 4، باب أنه لو ترک الناس الحج لجاءهم العذاب، ص 271، ح 4. در بعضى از نسخ وسائل «ما أخْلَفَکَ» نقل شده است. کافى، ج 4، باب نادر، ص 271، ح 1. تهذيب الاحکام، ج 6، باب فضل الجهاد، ص 123، ح 213. کافى، ج 5، باب فضل الجهاد، ص 8، ح 11. درباره اهمّيّت جهاد در بحث هاى پيشين ازجمله ذيل خطبه 27 بحث هاى فراوانى کرده ايم. کافى، ج 2، باب الهجرة، ص 345، ح 5. کافى، ج 2، باب الهجرة، ص 346، ح 7. کافى، ج 2، باب الهجرة، ص 344، ح 1. کافى، ج 5، باب الأمرِ بالمعروف و النهي عن المنکر، ص 56، ح 3. کافى، ج 5، باب الأمرِ بالمعروف و النهي عن المنکر، ص 56، ح 1. کافى، ج 5، باب الأمرِ بالمعروف و النهي عن المنکر، ص 56، ح 1. کافى، ج 5، باب الأمرِ بالمعروف و النهى عن المنکر، ص 59، ح 11.