تفسیر بخش سيزدهم

وَلْيَکُنْ آثَرُ رُءُوسِ جُنْدِکَ عِنْدَکَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِي مَعُونَتِهِ، وَأَفْضَلَ عَلَيْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ، بِمَا يَسَعُهُمْ وَيَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِيهِمْ، حَتَّى يَکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ؛ فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَيْهِمْ يَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَيْکَ، وَإِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ الْوُلاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِي الْبِلادِ، وَظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِيَّةِ. وإِنَّهُ لا تَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلاَّ بِسَلامَةِ صُدُورِهِمْ، وَلا تَصِحُّ نَصِيحَتُهُمْ إِلاَّ بِحِيطَتِهِمْ عَلَى وُلاةِ الْأُمُورِ، وَقِلَّةِ اسْتِثْقَالِ دُوَلِهِمْ، وَتَرْک اسْتِبْطَاءِ انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ، فَافْسَحْ فِي آمَالِهِمْ، وَوَاصِلْ فِي حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَيْهِمْ، وَتَعْدِيدِ مَا أَبْلَى ذَوُو الْبَلاءِ مِنْهُمْ؛ فَإِنَّ کَثْرَةَ الذِّکْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ تَهُزُّ الشُّجَاعَ، وَتُحَرِّضُ النَّاکِلَ، إِنْ شَاءَ اللهُ. ثُمَّ اعْرِفْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى، وَلا تَضُمَّنَّ بَلاءَ امْرِئٍ إِلَى غَيْرِهِ، وَلا تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَايَةِ بَلائِهِ، وَلا يَدْعُوَنَّکَ شَرَفُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلائِهِ مَا کَانَ صَغِيراً، وَلا ضَعَةُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلائِهِ مَا کَانَ عَظِيماً.

ترجمه
برترين فرماندهان لشکر نزد تو بايد کسانى باشند که در کمک به سپاهيان بيش از همه مواسات کنند واز امکانات خود بيشتر به آنان کمک نمايند، به اندازه اى که هم نفرات سربازان و هم کسانى که تحت تکفّل آن ها هستند به خوبى اداره شوند؛ به گونه اى که همه آن ها به يک چيز بينديشند و آن جهاد با دشمن است، زيرا محبّت و مهربانى تو به آنان قلب هايشان را متوجه تو مى سازد. (بدان که) برترين چيزى که موجب روشنايى چشم زمامداران مى شود برقرارى عدالت در همه بلاد وآشکار شدن علاقه و محبّت رعايا به آن هاست و محبّت و علاقه رعايا به آن ها جز با پاکى دل هايشان (و برطرف شدن هرگونه سوءظن به زمامداران) آشکار نمى شود و خيرخواهى آن ها در صورتى کاملا مفيد مى شود که با ميل خود گرداگرد زمامداران جمع شوند و حکومتِ آن ها بر ايشان سنگين نباشد و انتظارِ پايان گرفتن مدت حکومتشان را نکشند، بنابراين ميدان آرزوها را (براى زندگى) دربرابر سپاهت وسعت بخش (و نيازهاى آن ها را از اين نظر تأمين کن) پيوسته آن ها را تشويق نما و پياپى کارهاى مهمى را که افرادى از آن ها انجام داده اند برشمار، زيرا يادآورىِ کارهاى نيکِ آن ها افراد شجاعشان را به فعاليتِ بيشتر وامى دارد و کم کاران را به کار تشويق مى کند، ان شاءالله.
سپس بايد ارزش زحمات هر يک را به دقت بشناسى و هرگز کار خوب کسى را به ديگرى نسبت ندهى و ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هست به حساب نياورى. مبادا شخصيت کسى موجب اين شود که کار کوچکش را بزرگ بشمارى و يا کوچکى مقام کسى سبب گردد که خدمت پرارجش را ناچيز به حساب آورى.
شرح و تفسیر
برترين فرماندهان لشکر
امام (عليه السلام) در اين بخش از عهدنامه به دنبال توصيه هايى که براى انتخاب فرماندهانِ لشکر در بخش سابق کرده بود، به سراغ اهتمام به امر سپاه و لشکر مى رود و به مالک توصيه مى کند که فرماندهانى انتخاب کن که به امور لشکر بهتر رسيدگى کنند؛ مى فرمايد: «برترين فرماندهان لشکر نزد تو بايد کسانى باشند که در کمک به سپاهيان بيش از همه مواسات کنند و از امکانات خود بيشتر به آنان کمک نمايند، به اندازه اى که هم نفرات سربازان و هم کسانى که تحت تکفّل آن ها هستند به خوبى اداره شوند؛ به گونه اى که همه آن ها به يک چيز بينديشند و آن جهاد با دشمن است»؛ (وَلْيَکُنْ آثَرُ رُءُوسِ جُنْدِکَ عِنْدَکَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِي مَعُونَتِهِ، وَأَفْضَلَ عَلَيْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ، بِمَا يَسَعُهُمْ وَيَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِيهِمْ، حَتَّى يَکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ).
در دنياى امروز رابطه ميان فرماندهان لشکر و افراد يگان ها روابطى خشک و به اصطلاح «نظامى» است نه عاطفى؛ روابطى که غالبآ بر محور جريمه و مجازات و بازداشت و تهديد دور مى زند در حالى که امام (عليه السلام)، چهارده قرن پيش تأکيد فرموده که روابط بايد عاطفى باشد و بايد فرماندهان مشکلاتِ افراد سپاه و حتى مشکلات خانواده هاى آن ها را در نظر بگيرند و به اندازه کافى زندگى آن ها را تأمين کنند تا هنگامى که به ميدان جهاد گام مى نهند تنها به فکر نبرد با دشمن باشند نه غير آن. بديهى است که چنين لشکرى به پيروزى نزديک تر است.
هرگاه نفرات لشکر يک چشم را به سوى ميدان دوخته باشند و چشم ديگر را به پشت سر به خانواده و فرزند خويش و نگران آن ها باشند اراده و عزمشان براى جنگيدن با دشمن سست مى شود.
جالب اين که امام (عليه السلام) در زندگى شخصى خود حدّاکثر زهد را رعايت مى کند و حتى به فرمانداران و فرماندهان نيز اين توصيه را مى فرمايد که شرح آن در نامه آن حضرت به عثمان بن حنيف گذشت؛ ولى به گروه هايى که تحت کفالت آن ها هستند گشايش زندگى در حد معقول را توصيه مى فرمايد. آن گاه امام (عليه السلام) در مقام بيان علت براى اين دستور برآمده، مى فرمايد: «زيرا محبّت و مهربانى تو به آنان قلب هايشان را متوجه تو مى سازد»؛ (فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَيْهِمْ يَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَيْکَ).
با توجّه به اين که بر حسب ظاهرِ عبارت، ضمير در «عَلَيْهِم» و «قُلُوبَهُم» به افراد سپاه برمى گردد مفهوم کلام چنين مى شود: هنگامى که تو از طريق فرماندهان لشکر به لشکر محبّت کنى، لشکريان از صميم دل تو را دوست مى دارند و وفادار خواهند بود.
آن گاه امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به نکته مهمى اشاره مى کند که سبب بقاى دولت ها، حکومت ها و مديريت هاست، مى فرمايد: «(بدان که) برترين چيزى که موجب روشنايى چشم زمامداران مى شود برقرارى عدالت در همه بلاد و آشکار شدن علاقه و محبّت رعايا به آن هاست»؛ (وَإِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ الْوُلاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِي الْبِلادِ، وَظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِيَّةِ).
اشاره به اين که گسترش عدل و داد سبب پيوند عاطفى ميان مردم و زمامداران مى شود که بهترين وسيله براى حفظ حکومت است.
سپس به عوامل ظهور مودّت و محبّت مردم اشاره کرده، مى فرمايد: «محبّت و علاقه رعايا به آن ها جز با پاکى دل هايشان (و برطرف شدن هرگونه سوءظن به زمامداران) آشکار نمى شود»؛ (و إِنَّهُ لا تَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلاَّ بِسَلامَةِ صُدُورِهِمْ). سلامتِ صدور اشاره به خوش بينى و نفى هرگونه کينه و عداوت است. بديهى است که اگر رعايا به اعمال زمامداران خوش بين باشند و هيچ گونه کينه و عداوتى از آنان به دل نگيرند محبّت و وفادارى آنان به حکومت آشکار مى گردد.
اين تعبير ممکن است اشاره به اين باشد که بسيارى از مردم به حکم اجبار و خوف و ترس، ممکن است ثناخوان زمامداران باشند در حالى که سلامتِ صدور ندارند. مودت واقعى زمانى ظاهر و آشکار مى شود که دل هاى آن ها به زمامداران علاقه مند باشد.
در ادامه مى افزايد: «خيرخواهى آن ها در صورتى کاملا مفيد مى شود که با ميل خود گرداگرد زمامداران جمع شوند و حکومتِ آن ها بر ايشان سنگين نباشد و انتظارِ پايان گرفتن مدت حکومتشان را نکشند»؛ (وَلا تَصِحُّ نَصِيحَتُهُمْ إِلاَّ بِحِيطَتِهِمْ عَلَى وُلاةِ الْأُمُورِ، وَقِلَّةِ اسْتِثْقَالِ دُوَلِهِمْ، وَتَرْک اسْتِبْطَاءِ انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ).
جالب اين که امام (عليه السلام) براى دوام و بقاى حکومت ها روى مسأله قدرت ظاهرى، و تسلط لشکر و نيروى انتظامى و اطلاعاتى بر مردم تکيه نمى کند، بلکه تمام تکيه اش بر دل هاى مردم و جنبه هاى عاطفى آنان است و راه جلب محبّت آنان را نيز به خوبى نشان مى دهد. در حالى که در گذشته و حتى دنياى امروز بسيارى از حکومت ها بقاى خود را در گرو سلطه ظاهرى بر مردم مى دانند و غالبآ ديده ايم که مردم ناراضى با فراهم آمدن فرصت بر ضد آن ها قيام کرده اند و طومار قدرتشان را درهم پيچيده اند.
در شرح نهج البلاغه مرحوم علّامه شوشترى آمده است که «زهرى» مى گويد: «روزى بر عمر بن عبد العزيز وارد شدم در همان اثنا که من نزد او بودم نامه اى از يکى از فرماندارانش به او رسيد که مضمونش اين بود که شهر او نياز به تعمير و مرمت دارد. من به او گفتم: اتفاقآ يکى از فرمانداران على (عليه السلام) شبيه اين نامه را به آن حضرت نوشته بود و امام (عليه السلام) در پاسخ او نوشت: «أمّا بَعْدُ، فَحَصِّنْها بِالْعَدْلِ وَنَقِّ طُرُقَها مِنَ الْجَوْرِ؛ بعد از حمد و ثناى الهى، شهر خود را با عدالت محکم کن و جاده هايش را از ظلم و جور پاک گردان» با شنيدن اين سخن، عمر بن عبدالعزيز همان را در پاسخ فرماندارش نوشت.
سپس امام (عليه السلام) درمورد تشويق هاى مادى مى فرمايد: «بنابراين ميدان آرزوها را (براى زندگى) دربرابر سپاهت وسعت بخش (و نيازهاى آن ها را از اين نظر تأمين کن)»؛ (فَافْسَحْ فِي آمَالِهِمْ).
آمال (آرزوها) مفهوم وسيعى دارد که شامل تمام نيازهاى ضرورى و رفاهى مى شود. بديهى است که اگر فرماندهان لشکر و سپاهيان فکرشان از ناحيه تأمين زندگى راحت نباشد کارآيى آن ها در ميدان نبرد کم مى شود.
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به تشويق هاى روانى پرداخته، مى فرمايد: «پيوسته آن ها را تشويق کن و پياپى کارهاى مهمى را که افرادى از آن ها انجام داده اند برشمار، زيرا يادآورىِ کارهاى نيکِ آن ها افراد شجاعشان را به فعاليتِ بيشتر وامى دارد و کم کاران را به کار تشويق مى کند، ان شاء الله»؛ (وَوَاصِلْ فِي حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَيْهِمْ، وَتَعْدِيدِ مَا أَبْلَى ذَوُو الْبَلاءِ مِنْهُمْ فَإِنَّ کَثْرَةَ الذِّکْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ تَهُزُّ الشُّجَاعَ وَتُحَرِّضُ النَّاکِلَ إِنْ شَاءَ اللهُ).
به يقين تشويق افراد لايق و پرکار هميشه براى پيشرفت کارهاى اجتماعى مؤثر بوده و هست و مخصوصاً در دنياى امروز بسيار به آن اهمّيّت داده مى شود. انتخاب استاد نمونه، صنعتگر نمونه، کشاورز نمونه و فرماندهان نمونه و دادن لوح سپاس و جايزه هاى بزرگ و بردن نام آن ها در رسانه ها به همين علت است.
شايان توجّه اين که اين تشويق ها ـ چنان که امام (عليه السلام) در گفتار مورد بحث اشاره فرموده است ـ اثر مضاعف دارد؛ از يک سو افراد لايق را به کار وامى دارد و ازسوى ديگر افراد سست و کم کار را که در آن ميان، خود را سرشکسته مى بينند به فکر تغيير مسير مى اندازد.
آن گاه امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن ـ يعنى مسأله تشويق ها ـ به توضيح بيشترى در اين زمينه پرداخته مى فرمايد: «سپس بايد ارزش زحمات هر يک را به دقت بشناسى و هرگز کار خوب کسى را به ديگرى نسبت ندهى و ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هست به حساب نياورى»؛ (ثُمَّ اعْرِفْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى، وَلا تَضُمَّنَّ بَلاءَ امْرِئٍ إِلَى غَيْرِهِ، وَلا تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَايَةِ بَلائِهِ) امام (عليه السلام) در اين سه جمله که هر يک به نکته خاصى اشاره مى کنند و در عين حال مکمّل يکديگرند تأکيد مى کند که مالک کاملا مراقب باشد و ارزش زحمات نفرات زيردست را بشناسد و اگر کسى انجام دهنده اصلى کار مهمى بوده آن را به حسابِ او بگذارد و نه تنها خادم اصلى را بشناسند، بلکه دقيقآ ميزان خدمت او را نيز ارزيابى کند.
آن گاه دو دستور ديگر در تکميل اين دستورات بيان مى کند، مى فرمايد: «مبادا شخصيت کسى موجب اين شود که کار کوچکش را بزرگ بشمارى و يا کوچکى مقام کسى سبب گردد که خدمت پر ارجش را ناچيز به حساب آورى»؛ (وَلا يَدْعُوَنَّکَ شَرَفُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلائِهِ مَا کَانَ صَغِيراً وَلا ضَعَةُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلائِهِ مَا کَانَ عَظِيماً).
به تعبير ديگر، نخست به عمل نگاه کن سپس به شخص عامل. به عکس آنچه در ميان اکثر مردم معمول است که نخست به عمل کننده نگاه مى کنند آن گاه به عمل، و همين امر سبب مى شود در ارزيابى اعمال اشخاص گرفتار اشتباه و خطا شوند.
شايان توجّه است که امام (عليه السلام) در مجموع اين بخش از عهدنامه خود نخست از صفات برجسته اى که در فرماندهان لشکر است دم مى زند و بعد توصيه هاى لازم را درباره افراد لشکر مى فرمايد و به دنبال آن سخن از عموم رعايا به ميان آورده و در پايان بار ديگر از مسائل مربوط به تشويق فرماندهان لشکر سخن مى راند و توصيه هاى مؤکدى درباره آن مى کند.
بنابراين چنين به نظر مى رسد که امام (عليه السلام) در لابه لاى بحث هاى مربوط به فرماندهان و لشکريان به صورت جمله معترضه از تمام توده هاى مردم و خيرخواهى براى آنان سخن گفته است.
* * *
پاورقی ها
«آثَر» در اين جا صيغه افعل تفضيل است و به معناى برترين آمده، از ريشه «ايثار» به معناى برترى دادن ديگرى است.
«جِدَة» به معناى توانايى مالى است. اين واژه مصدر و از ريشه «وجود» گرفته شده است. «خُلُوف» جمع «خَلْف» به معناى بازماندگانى است که انسان به هنگام سفر از خود در وطن مى گذارد و معمولاً به زنان و فرزندان کوچک و افراد ناتوان اطلاق مى شود. با توجّه به اين که سخن از رابطه عاطفى فرماندهان لشکر با لشکر بود نه رابطه مالک و افراد لشکر، لذا در مرجع ضماير بالا نوعى ناهماهنگى به نظر مى رسد؛ ولى اگر به اين واقعيت توجّه کنيم که مرحوم سيّد رضى جمله هايى را در اين وسط حذف کرده همان جمله هايى که در کتاب تحف العقول و کتاب تمام نهج البلاغه آمده است، آن گاه معلوم مى شود که امام (عليه السلام) قبل از اين جمله سفارشى به مالک درباره اهتمام به امور فرماندهان مى کند و مى گويد: «ثُمَّ وَاتِرْ إِعْلامَهُمْ ذَاتَ نَفْسِکَ في إِيثَارِهِمْ وَالتَّکْرِمَةِ لَهُمْ،وَالاِرْصَادِ بِالتَّوْسِعَةِ وَحَقِّقْ ذَلِکَ بِحُسْنِ الْفِعَالِ وَالأَثَرِ وَالْعَطْفِ فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَيْهِم». به همين دليل روشن مى شود که ضميرهاى جمع به فرماندهان بر مى گردد و سخن از رابطه آن ها با مالک است (دقت کنيد). «اسْتِثْقال» يعنى سنگين شمردن از ريشه «ثِقْل» گرفته شده است. «استبطاء» به معناى انتظار کند شدن از ريشه «بُطْء» بر وزن «قطب» به معناى کند بودن گرفته شده است. بهج الصباغة (شوشترى)، ج 8، ص 538. اين داستان در تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 306 آمده است. گاه تصور مى شود که ضمير «آمالِهِم» و ضميرهاى جمع که بعد از آن آمده بايد به رعايا برگردد، زيرا قبلاً ضماير مشابهى بوده که همه به آن ها بازگشت مى کرده؛ ولى قرائن موجود در عبارت (مانند واژه شجاع و ناکِل) نشان مى دهد که اين جمله ها بازگشتى است به مسائل مربوط به فرماندهان.
اضافه بر اين مرحوم سيّد رضى به هنگام گزينش جمله ها، جمله اى را که در اين وسط بوده حذف کرده در حالى که اين جمله بيانگر بازگشت اين توصيه ها به فرماندهان لشکر است. در تحف العقول بعد از ذکر جمله «انقِطاعِ مُدَّتِهِم» آمده است: «ثُمَّ لا تَکِلَنَّ جُنُودَکَ إلى مَغْنَمٍ وَزَّعْتَهُ بَيْنَهُمْ». (تحف العقول، ص 133).
«بلاء»: معناى اصلى آن آزمايش کردن است که گاه به وسيله نعمت ها و گاه مصائب صورت مى گيرد و به همين علت بلاء گاه به معناى نعمت و گاه به معناى مصيبت آمده است. در عبارت بالا اشاره به کارهاى قهرمانانه اى است که از لشکر صادر مى شود (اين واژه از ريشه «بَلى يَبْلو» است و واژه أبلى نيز که در عبارات بالاست از همين ماده گرفته شده است). «تهزّ» از ريشه «هزّ» بر وزن «حظّ» به معناى جنبش دادن و تحريک شديد است. «تَحرّضْ» از ريشه «تحريض» به معناى برانگيزاندن و ترغيب کردن براى چيزى است. «النّاکِل» به معناى انسان کم کار يا ترسو و عقب نشينى کننده است، از ريشه «نکول» به معناى ترسيدن و عقب نشينى کردن گرفته شده است. «لاتضمّنّ» از ريشه «تضمّن» بر وزن «تعهد» به معناى در بر داشتن و شامل شدن چيزى است و در جمله بالا به اين اشاره مى کند که نقاط قوت کسى را براى ديگرى قرار نده و ضميمه ديگرى مساز.