تفسیر بخش بيست و هفتم

إِيَّاکَ وَالدِّمَاءَ وَسَفْکَهَا بِغَيْرِ حِلِّهَا، فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْنَى لِنِقْمَةٍ، وَلاأَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ، وَلا أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَةٍ، وَانْقِطَاعِ مُدَّةٍ، مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَيْرِ حَقِّهَا. وَاللهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَيْنَ الْعِبَادِ، فِيمَا تَسَافَکُوا مِنَ الدِّمَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ فَلا تُقَوِّيَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَمٍ حَرَامٍ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا يُضْعِفُهُ وَيُوهِنُهُ، بَلْ يُزِيلُهُ وَيَنْقُلُهُ. وَلا عُذْرَ لَکَ عِنْدَ اللهِ وَلا عِنْدِي فِي قَتْلِ الْعَمْدِ، لِأَنَّ فِيهِ قَوَدَ الْبَدَنِ. وَإِنِ ابْتُلِيتَ بِخَطَإٍ وَأَفْرَطَ عَلَيْکَ سَوْطُکَ أَوْ سَيْفُکَ أَوْ يَدُکَ بِالْعُقُوبَةِ؛ فَإِنَّ فِي الْوَکْزَةِ فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً، فَلا تَطْمَحَنَّ بِکَ نَخْوَةُ سُلْطَانِکَ عَنْ أَنْ تُوَدِّيَ إِلَى أَوْلِيَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ.

ترجمه
از ريختن خونِ ناحق به شدت بپرهيز، زيرا هيچ چيز در نزديک ساختن انتقام الهى و مجازاتِ شديدتر و سرعتِ زوال نعمت و پايان بخشيدن به حکومت ها، همچون ريختن خونِ ناحق نيست. خداوند سبحان در دادگاه قيامت پيش از هرچيز در ميان بندگان خود درمورد خون هايى که ريخته شده دادرسى خواهد کرد، بنابراين حکومت و زمامدارى خود را هرگز با ريختن خون حرام تقويت مکن، زيرا اين عمل، پايه هاى حکومت را ضعيف و سست مى کند، بلکه بنياد آن را مى کَند يا به ديگران منتقل مى سازد و هيچ گونه عذرى نزد خداوند و نزد من در قتل عمد پذيرفته نيست، و کيفر آن قصاص است و اگر به قتل خطا مبتلا گشتى و تازيانه يا شمشير تو و يا (حتى) دستت به ناروا کسى را کيفر داد ـ چون ممکن است حتى با يک مشت زدن و يا بيشتر، قتل واقع گردد ـ مبادا غرور زمامدارى ات مانع از آن شود که حق اولياى مقتول را بپردازى (و رضايت آن ها را جلب کنى).
شرح و تفسیر
از ريختن خون بى گناهان بپرهيز
امام (عليه السلام) در اين بخش از عهدنامه مسأله بسيار مهم ديگرى را مطرح مى کند و آن احترام به خون انسان هاست، حضرت با تعبيرات متعدد و مؤکد مالک اشتر را از اين امر برحذر مى دارد. به يقين مالک کسى نبود که خون بى گناهى را بريزد، بلکه منظور از اين سخن آن است که وقتى فرمان قتل افراد مهدور الدم را صادر مى کند، نهايت دقت را به خرج دهد تا مبادا بى گناهى به اشتباه کشته شود.
نخست مى فرمايد: «از ريختن خونِ ناحق شديدآ بپرهيز»؛ (إِيَّاکَ وَالدِّمَاءَ وَسَفْکَهَا بِغَيْرِ حِلِّهَا).
اين جمله درواقع ازقبيل توضيح بعد از اجمال است؛ نخست مى فرمايد: از خون ها بپرهيز، بعد آن را توضيح مى دهد که منظور ريختن خون ناحق است.
آن گاه در ادامه سخن پيامدهاى شوم و مرگبار اين عمل بسيار زشت را بيان مى کند، مى فرمايد: «زيرا هيچ چيز در نزديک ساختن انتقام الهى و مجازاتِ شديدتر و سرعتِ زوال نعمت و پايان بخشيدن به حکومت ها، همچون ريختن خونِ ناحق نيست»؛ (فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْنَى لِنِقْمَةٍ، وَلا أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ، وَلا أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَةٍ، وَانْقِطَاعِ مُدَّةٍ، مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَيْرِ حَقِّهَا).
امام (عليه السلام) در اين عبارت چهار اثر بسيار منفى ريختن خون به ناحق را بيان فرموده است: انتقام شديد الهى، مجازات سنگين او، زوال نعمت ها ازقبيل آرامش، امنيّت، سلامت و سعادت و زوال مُلک و حکومت. تاريخ هم نشان داده است که چگونه خون به ناحق ريخته شده دامان صاحبش را مى گيرد و او را در پرتگاه نيستى مى افکند.
سپس پنجمين اثر شوم آن را بيان مى فرمايد: «خداوند سبحان در دادگاه قيامت پيش از هرچيز در ميان بندگان خود درمورد خون هايى که ريخته شده دادرسى خواهد کرد»؛ (وَاللهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَيْنَ الْعِبَادِ، فِيمَا تَسَافَکُوا مِنَ الدِّمَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ).
درست است که حساب در قيامت بسيار سريع انجام مى شود؛ ولى اين مانع از آن نمى گردد که اعمال بهتر زودتر حسابرسى شود و همچنين اعمال بدتر.
در روايات آمده است: نخستين چيزى از اعمال نيک که در قيامت به آن نگاه مى شود نماز است «أَوَّلُ مَا يُنْظَرُ فِي عَمَلِ الْعَبْدِ فِي يَوْمِ الْقِيَامَةِ فِي صَلاتِهِ» در معاصى بزرگ نيز نخستين چيزى که خدا درباره آن حکم مى کند خون به ناحق ريخته شده است.
حضرت در ادامه به چهار پيامد شوم ديگر اشاره مى کند، مى فرمايد: «بنابراين حکومت و زمامدارى خود را هرگز با ريختن خون حرام تقويت مکن، زيرا اين عمل، پايه هاى حکومت را ضعيف و سست مى کند، بلکه بنياد آن را مى کَند يا به ديگران منتقل مى سازد»؛ (فَلا تُقَوِّيَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَمٍ حَرَامٍ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا يُضْعِفُهُ وَيُوهِنُهُ، بَلْ يُزِيلُهُ وَيَنْقُلُهُ).
تفاوت ميان اين چهار جمله (يُضْعِفُ، يُوهِنُ، يُزِيلُ ويَنْقُلُ) روشن است زيرا گاه ممکن است چيزى ضعيف شود؛ اما پايه هاى آن سست نگردد و با آن حال مدت ها بماند، و گاه ممکن است چيزى به ظاهر ضعيف نشود ولى پايه هاى آن سست شده باشد و در آينده خطراتى متوجه آن گردد؛ مثلاً دولت نيرومندى براثر حوادثى لشکرش نصف مى شود، اين نوعى ضعف است، ولى گاه لشکر به همان تعداد، باقى مانده اما پايه ها سست است و ممکن است روزى با خطر مواجه شود.
جمله «يُزيلُهُ» اشاره به نابودى مطلق يک حکومت است مانند کشورهايى که براثر شکست، مستعمره کشورى ديگر و يا ملحق به آن شده اند و جمله «يَنْقُلُهُ» اشاره به اين است که حکومت باقى است اما گروهى جانشين گروه ديگرى مى شود.
آن گاه امام (عليه السلام) به پيامد شوم قتل عمد اشاره کرده، مى فرمايد: «هيچ گونه عذرى نزد خداوند و نزد من در قتل عمد پذيرفته نيست»؛ (وَلا عُذْرَ لَکَ عِنْدَ اللهِ وَلاعِنْدِي فِي قَتْلِ الْعَمْدِ).
اشاره به اين که آنچه در بحث هاى سابق گذشت ناظر به قتل هايى است که از روى بى توجهى صورت مى گيرد نه قتل عمد و اما قتل عمد مجازاتش بسيار سنگين است «و کيفر آن قصاص است»؛ (لِأَنَّ فِيهِ قَوَدَ الْبَدَنِ).
سپس در ادامه مى افزايد: «اگر به قتل خطا مبتلا گشتى و تازيانه يا شمشير تو و يا (حتى) دستت به ناروا کسى را کيفر داد ـ چون ممکن است حتى با يک مشت زدن و يا بيشتر، قتل واقع گردد ـ مبادا غرور زمامدارى ات مانع از آن شود که حق اولياى مقتول را بپردازى (و رضايت آن ها را جلب کنى)»؛ (وَإِنِ ابْتُلِيتَ بِخَطَإٍ وَأَفْرَطَ عَلَيْکَ سَوْطُکَ أَوْ سَيْفُکَ أَوْ يَدُکَ بِالْعُقُوبَةِ؛ فَإِنَّ فِي الْوَکْزَةِ فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً، فَلا تَطْمَحَنَّ بِکَ نَخْوَةُ سُلْطَانِکَ عَنْ أَنْ تُوَدِّيَ إِلَى أَوْلِيَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ). مى دانيم که مطابق آنچه فقها از آيات قرآن و روايات اسلامى استفاده کرده اند، قتل سه نوع است:
يکم: قتل عمد و آن در جايى است که قصدِ جانى، کشتن طرف مقابل باشد و يا اين که به سراغ کارى برود که غالبآ منجر به قتل مى شود، هرچند قصد او قتل نباشد مانند ضربه سنگينى بر مغز وارد کردن که غالبآ سبب قتل مى شود و اگر جانى قصد قتل هم نداشته باشد محکوم به قصاص است. مگر اين که صاحبان خون و جانى بر ديه توافق کنند.
دوم: قتل شبه عمد است و آن در جايى است که انسان کارى انجام مى دهد که غالبآ سبب قتل نيست و قصد او هم قتل نيست؛ ولى اتفاقآ منجر به مرگ مى شود؛ مانند اين که کسى سوزنى به بدن ديگرى وارد مى کند و بر اثر آن، به طرف شوک وارد مى شود و مى ميرد. بسيارى از تصادف هاى وسايل نقليه در جاده ها از همين قبيل است و حکم آن تعلق ديه به مال جانى است.
سوم: قتل خطاى محض است و آن اين که انسان، دست به کارى مى زند که هيچ ارتباطى به شخص مقتول ندارد، اما براثر عواملى، شخص مقتول هدف واقع مى شود و از بين مى رود. مثل اين که شخصى براى شکار کردن تيرى به سمت راست رها مى کند اما اين تير به سنگين خورده کمانه مى کند و به فردى مى خورد و او را مى کشد اين را خطاى محض مى گويند و حکم آن تعلق ديه به عاقله (بستگان پدرى جانى) است.
در کتاب حدود و ديات آمده است که اگر مجرى حد يا تعزير در اجراى آن خطا کند و بيش از اندازه اجرا نمايد؛ خواه موجب مرگ محکوم شود يا نه در هر صورت بايد جبران گردد. اين مسئله با مسأله ديگرى که در آن کتاب مطرح شده که هرگاه حد و تعزير کاملا به اندازه و بدون افراط و خطا انجام شود ولى سبب مرگ محکوم گردد آيا بيت المال يا مجرى حد و تعزير، ضامن است يا نه؟ ارتباطى ندارد، هرچند در آن مسئله، معروف، عدم ضمان است؛ اما آن حکم نيز خالى از اشکال نيست و آنچه در بعضى از شروح ديده مى شود که اين دو مسئله را با هم خلط کرده اند صحيح نيست و کلام امام (عليه السلام) ارتباطى با مسأله دوم ندارد. نکته
اهمّيّت گناه قتل نفس در اسلام
در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى تعبيراتى درباره ريختن خون بى گناهان آمده که شبيه آن در هيچ موضوع ديگرى ديده نمى شود:
ازجمله در آيه 32 سوره مائده آمده است: (مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى بَنِى إِسْرائيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعاً)؛ «به همين علت بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم که هرکس، انسانى را بدون ارتکاب قتل يا فساد در روى زمين بکشد، چنان است که گويى همه انسان ها را کشته است».
در آيه 93 سوره نساء آمده است: (وَمَنْ يَقْتُلْ مُوْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاوُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَغَضِبَ اللهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً)؛ «هرکس فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است در حالى که جاودانه در آن خواهد بود و خداوند بر او غضب مى کند و او را از رحمتش دور مى سازد و مجازات بزرگى براى او آماده ساخته است».
از تعبير به «خلود و جاودانگى در آتش» چنين برمى آيد که قاتلِ عمد، باايمان از دنيا نخواهد رفت، زيرا مى دانيم که هيچ فرد باايمانى خلود و جاودانگى در آتش ندارد.
در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است: «لَزَوالُ الدّنْيا جَميعاً أهْوَنُ عَلَى اللهِ مِنْ دَمٍ سُفِکَ بِغَيْرِ حَقٍّ؛ تمام دنيا ويران شود در پيشگاه خداوند آسان تر از اين است که خونى به ناحق ريخته شود».

در حديث ديگرى از امام معصوم (عليه السلام) مى خوانيم: «أُتِيَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله) فَقِيلَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللهِ قَتِيلٌ فِي مَسْجِدِ جُهَيْنَةَ فَقَامَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله) يَمْشِي حَتَّى انْتَهَى إِلَى مَسْجِدِهِمْ، قَالَ: وَتَسَامَعَ النَّاسُ فَأَتَوْهُ فَقَالَ (صلي الله عليه و آله) مَنْ قَتَلَ ذَا؟ قَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ مَا نَدْرِي فَقَالَ: قَتِيلٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ بَيْنَ ظَهْرَانَيِ الْمُسْلِمِينَ لا يُدْرَى مَنْ قَتَلَهُ وَاللهِ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ شَرِکُوا فِي دَمِ امْرِئٍ مُسْلِمٍ وَرَضُوا بِهِ لَأَکَبَّهُمُ اللهُ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِي النَّارِ ـ أَوْ قَالَ ـ عَلَى وُجُوهِهِمْ؛ کسى خدمت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) رسيد و عرض کرد: اى رسول خدا! کشته اى در مسجد (قبيله) جُهَيْنه افتاده است. پيامبر (صلي الله عليه و آله) برخاست و حرکت کرد تا به مسجد آن ها رسيد. هنگامى که مردم اين سخن را شنيدند در آن جا اجتماع کردند. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: چه کسى اين فرد را کشته است؟ عرض کردند: اى رسول خدا نمى دانيم. فرمود: کسى در ميان مسلمانان کشته شود و قاتل او معلوم نباشد؟ قسم به خدايى که مرا مبعوث به حق کرده است اگر تمام اهل آسمان ها و زمين شريک خون مسلمانى باشند و راضى به آن شوند همه آن ها را به صورت در آتش دوزخ خواهد افکند».

* * *

.
پاورقی ها
«سَفْک» در اصل به معناى ريختن خون يا ريختن اشک از ديدگان است؛ ولى غالبآ در همان معناى خون ريزى استعمال مى شود.
«تَبِعَة» در اصل از «تَبَع» به معناى متابعت و پيروى کردن و دنبال چيزى رفتن گرفته شده و سپس به مجازات و کيفر که به دنبال اعمال انسان دامان او را مى گيرد اطلاق شده است و در جمله بالا همين معنا اراده شدهاست. بحارالانوار، ج 79، ص 227، ح 53. «قَوَد» به معناى قصاص است و در اصل از «قَوْد» بر وزن «قول» و «قيادت» گرفته شده که به معناى راه بردن و سوق دادن چيز يا شخصى است. از آن جا که قاتل را به محل قتل مى برند، اين واژه به معناى قصاص آمده است. «وَکْزَة» به معناى مشت زدن از ريشه «وَکْز» بر وزن «مغز» به معناى زدن و عقب راندن گرفته شده است. «لا تَطْمَحَنَّ» از ريشه «طُموح» و «طمْح» بر وزن «سهم» به معناى بالا بردن و تکبر کردن گرفته شده و در عبارت بالا به معناى کبر و غرور است. «نَخْوَة» به معناى تکبر است. ميزان الحکمه، ج 10، ص 4769. بحارالانوار، ج 101، ص 383، ح 3.