تفسیر بخش بيست و هشتم

وَإِيَّاکَ وَالْإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ، وَالثِّقَةَ بِمَا يُعْجِبُکَ مِنْهَا، وَحُبَّ الْإِطْرَاءِ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّيْطَانِ فِي نَفْسِهِ لِيَمْحَقَ مَا يَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِينَ. وَإِيَّاکَ وَالْمَنَّ عَلَى رَعِيَّتِکَ بِإِحْسَانِکَ، أَوِ التَّزَيُّدَ فِيمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ، أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ، فَإِنَّ الْمَنَّ يُبْطِلُ الْإِحْسَانَ، وَالتَّزَيُّدَ يَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ، وَالْخُلْفَ يُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللهِ وَالنَّاسِ. قَالَ اللهُ تَعَالَى: (کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ). وَإِيَّاکَ وَالْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا، أَوِ التَّسَقُّطَ فِيهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا، أَوِ اللَّجَاجَةَ فِيهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ، أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ، فَضَعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ، وَأَوْقِعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْقِعَهُ.

ترجمه
از خودپسندى و تکيه بر نقاط قوت خويش و علاقه به مبالغه در ستايش (ستايش گويان) شديدآ بپرهيز، زيرا اين صفات از مطمئن ترين فرصت هاى شيطان است تا کارهاى نيک نيکوکاران را محو و نابود کند.
از منّت بر رعيت به هنگام احسان، شديدآ دورى کن و (همچنين) از افزون شمردن کارهايى که انجام داده اى خوددارى نما و نيز از اين که به آن ها وعده دهى سپس تخلف کنى برحذر باش، زيرا منّت گذاشتن، احسان را باطل مى کند و بزرگ شمردن نعمت نور حق را مى برد و خلف وعده موجب خشم خدا و خلق است؛ خداوند متعال مى فرمايد: «نزد خدا بسيار خشم آور است که چيزى را بگوييد که انجام نمى دهيد» از عجله در کارهايى که وقتش نرسيده است جدآ بپرهيز و از کوتاهى در کارهايى که امکانات عمل آن فراهم شده خوددارى کن، از لجاجت در امورى که مبهم و مجهول است بپرهيز و (نيز) از سستى در انجام آن به هنگامى که روشن شود برحذر باش. (آرى) هر امرى را در جاى خويش و هر کارى را در زمان خود انجام ده.
شرح و تفسیر
از اين صفات زشت بپرهيز
امام (عليه السلام) در اين بخش از عهدنامه به چندين مطلب مهم اشاره کرده و مالک را به رعايت آن ها توصيه مى کند.
نخست مى فرمايد: «از خودپسندى و تکيه بر نقاط قوت خويش و علاقه به مبالغه در ستايش (ستايش گويان) شديدآ بپرهيز»؛ (وَإِيَّاکَ وَالْإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ، وَالثِّقَةَ بِمَا يُعْجِبُکَ مِنْهَا، وَحُبَّ الْإِطْرَاءِ).
امام (عليه السلام) انگشت روى سه نقطه ضعف از نقاط ضعف آدمى به خصوص زمامداران گذاشته است: اوّل خودپسندى، دوم اعتماد به نقاط قوت خويش و سوم علاقه به مدح و ثناى ثناگويان.
گرفتارى انسان در اين گونه موارد از آن جا نشأت مى گيرد که حب ذات و علاقه به خويشتن سبب مى شود نقاط قوت خود را بزرگ ببيند و بر آن ها تکيه کند و دوست دارد او را بستايند، بلکه گاه نقاط ضعف خويش را نقطه قوت مى شمرد و ثناى ثناگويان را مى طلبد که اين خطرناک ترين حالات انسان است.
لذا در ادامه سخن به بيان دليل اين نهى شديد پرداخته، مى فرمايد: «زيرا اين صفات از مطمئن ترين فرصت هاى شيطان است تا کارهاى نيک نيکوکاران را محو و نابود کند»؛ (فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّيْطَانِ فِي نَفْسِهِ لِيَمْحَقَ مَا يَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِينَ).
دليل آن روشن است، زيرا هنگامى که انسان کارهاى خود را بزرگ ببيند و طالب ثناخوانى و مداحى شود، قطعاً گرفتار رياکارى خواهد شد و مى دانيم که رياکارى اعمال انسان را بر باد مى دهد، زيرا خداوند جز عمل خالص را نمى پذيرد.
تعبير «فى نَفْسِهِ» درواقع اشاره به شيطان است يعنى شيطان در نظر خود بهترين فرصت را براى نفوذ در انسان و نابود کردن اعمال او همين صفات سه گانه مى داند.
در ديگر روايات اسلامى نيز از اين صفات به شدت نهى شده است؛ در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «قَالَ إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللهُ لِجُنُودِهِ: إِذَا اسْتَمْکَنْتُ مِنِ ابْنِ آدَمَ فِي ثَلاثٍ لَمْ أُبَالِ مَا عَمِلَ فَإِنَّهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ مِنْهُ: إِذَا اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَنَسِيَ ذَنْبَهُ وَدَخَلَهُ الْعُجْبُ؛ ابليس به لشکريان خود چنين مى گويد: اگر من در سه چيز بر انسان ها پيروز شوم، کارى به اعمال آن ها ندارم، زيرا اعمال آن ها پذيرفته نيست. (نخست اين که) عملش را بزرگ بشمرد و (ديگر اين که) گناهش را فراموش کند و (سوم اين که) عجب و خودپسندى در او نافذ گردد».
در روايات اسلامى خودپسندى و عُجب نيز شديدآ نکوهش شده است ازجمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «مَنْ أُعْجِبَ بِنَفْسِهِ هَلَکَ وَمَنْ أُعْجِبَ بِرَأْيِهِ هَلَکَ؛ هرکس خود را بزرگ ببيند هلاک (و گمراه) مى شود وآن کس که فکر و رأى خود را بزرگ ببيند هلاک (و گمراه) مى شود.
در ذيل اين حديث آمده است که عيسى بن مريم مى گويد: بيماران را مداوا کردم و آن ها را به اذن خدا شفا بخشيدم؛ کور مادرزاد و کسى را که گرفتار برص بود به اذن خدا سالم کردم و حتى مردگان را زنده ساختم؛ ولى هرچه در معالجه احمق کوشيدم قادر به اصلاح او نبودم. عرض کردند: اى روح الله! احمق کيست؟ فرمود: آن کسى که خويشتن و رأى خود را بزرگ مى شمرد و تمام فضيلت را براى خود مى داند و تمام حق را براى خود مى خواهد و خود را مديون هيچ حقى نمى شمرد. و او احمقى است که درمان پذير نيست».
در حديث ديگرى نيز از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَآفَةُ الْأَلْبَاب؛ خودپسندى ضد درستکارى و آفت عقل انسانى است».
جالب توجّه اين که عرب جاهلى با تمام محروميت هاى مختلفى که داشت بسيار خودپسند و خودبزرگ بين بود؛ در فقر و جهل و ناتوانى و ذلت دست و پا مى زد، ولى خود را بزرگ ترين انسان روى زمين مى دانست و حتى هر قبيله اى براى خود چنين حالتى را داشت و حاضر نبودند دختران قبيله خود را به ازدواج پسران قبيله ديگر درآورند و حتى گاه هداياى يکديگر را نمى پذيرفتند، چون کسر شأن خود مى پنداشتند. اين حالت که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در خطبه فتح مکه از آن با عنوان «نخوت جاهليت» ياد کرد بسيار آزاردهنده بود تا زمانى که اسلام آمد و قلم بطلان بر اين گونه افکار شيطانى و بى ارزش کشيد.
در خطبه فتح مکه مى خوانيم که پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْکُمْ نَخْوَةَ الْجَاهِلِيَّةِ وَتَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا أَلا إِنَّکُمْ مِنْ آدَمَ وَآدَمُ مِنْ طِين؛ خداوند (در پرتو اسلام) کبر و خودپسندى جاهليت و افتخار به پدران را از شما دور ساخت. همه مردم از آدم اند (و همه برادر يکديگر) و آدم از خاک است».
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن از سه صفت نکوهيده به شدت نهى مى کند، مى فرمايد: «از منّت بر رعيت به هنگام احسان، شديدآ دورى کن و (همچنين) از افزون شمردن کارهايى که انجام داده اى خوددارى نما و نيز از اين که به آن ها وعده دهى سپس تخلف کنى برحذر باش»؛ (وَإِيَّاکَ وَالْمَنَّ عَلَى رَعِيَّتِکَ بِإِحْسَانِکَ، أَوِ التَّزَيُّدَ فِيمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ، أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ).
از چيزهايى که ـ طبق صريح قرآن مجيد ـ کمک هاى به مردم را باطل مى کند منّت است، مى فرمايد: (لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى). بزرگ شمردن و بيش از اندازه نمايش دادن فعل خود نيز از امورى است که ارزش کارهاى نيک را در پيشگاه خدا بر باد مى دهد، چراکه يکى از مصداق هاى واضح دروغ است و دروغ از بزرگ ترين گناهان محسوب مى شود. خلف وعد نيز از امورى است که هم در آيات و هم در روايات اسلامى به طور گسترده از آن نهى شده است.
آن گاه امام (عليه السلام) به ذکر دليل براى آنچه بيان کرد پرداخته، مى فرمايد: «زيرا منّت گذاشتن، احسان را باطل مى سازد و بزرگ شمردن نعمت، نور حق را مى برد و خلف وعده موجب خشم خدا و خلق است؛ خداوند متعال مى فرمايد: نزد خدا بسيار خشم آور است که چيزى را بگوييد که انجام نمى دهيد»؛ (فَإِنَّ الْمَنَّ يُبْطِلُ الْإِحْسَانَ، وَالتَّزَيُّدَ يَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ، وَالْخُلْفَ يُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللهِ وَالنَّاسِ، قَالَ اللهُ تَعَالَى: (کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ)).
امام (عليه السلام) در اين عبارت به سه دليل براى هر سه دستور که در عبارت قبل فرمود توسل جسته و يا به تعبير ديگر پيامدهاى سوء هر يک از آن رذايل اخلاقى را بيان مى کند.
منّت گذاشتن، که يعنى خدمت خود را بزرگ شمردن و به رخ طرف کشيدن سبب مى شود که احسان، هم در پيشگاه پروردگار و هم در نزد مردم، ناچيز يا نابود گردد. همچنين «تَزيُّد» که يعنى واقعيت را بيش از آنچه هست و برخلاف آنچه هست ارائه کردن، نور حق را مى برد، زيرا مصداق روشن کذب است و مى دانيم کذب نور حق را ضايع مى کند.
تخلّف از وعده ها افزون بر اين که موجب خشم و غضب مردم مى شود در پيشگاه خداوند نيز همين اثر را دارد، بنابراين حاکمان و زمامداران بلکه تمام مديران و فرماندهان بايد از اين سه کار بپرهيزند که محبوبيت آن ها را سخت متزلزل مى سازد و موقعيت آن ها را در ميان مردم به خطر مى افکند.
در حديث نيز آمده است: «مَنْ کَثُرَ کَذِبُهُ ذَهَبَ بَهَاوُهُ؛ کسى که زياد دروغ بگويد نورانيّت و زيبايى او از بين مى رود».
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن از افراط و تفريط در کارها شديدآ برحذر مى دارد و به طور ويژه روى دو موضوع انگشت مى گذارد، نخست مى فرمايد: «از عجله در کارهايى که وقتش نرسيده است جدآ بپرهيز و از کوتاهى در کارهايى که امکانات عمل آن فراهم شده خوددارى کن»؛ (وَإِيَّاکَ وَالْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا، أَوِ التَّسَقُّطَ فِيهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا).
مى دانيم که هرکارى وقتى دارد و هر برنامه اى شرايطى. آن گاه که وقت و شرايط فراهم نباشد شتاب کردن سبب ناکامى است و نيز با فراهم آمدن شرايط بايد به سرعت کار را انجام داد، چراکه در صورت کوتاهى کردن فرصت از دست مى رود و سبب پشيمانى است. عجله در سوى افراط قرار گرفته و سستى در کار به هنگام فرارسيدن وقت عمل، در مسير تفريط است. درمورد موضوع دوم مى فرمايد: «از لجاجت در امورى که مبهم و مجهول است بپرهيز و (نيز) از سستى در انجام آن به هنگامى که روشن شود برحذر باش»؛ (أَوِ اللَّجَاجَةَ فِيهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ، أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ).
مى دانيم که انسان هنگامى بايد به سراغ انجام برنامه اى برود که تمام جوانب آن روشن باشد؛ ولى افراد لجوج على رغم ابهام ها و ناآشنايى ها به حقيقت امور با لجاجت به سراغ آن مى روند و چون راه ورود و خروج براى آن ها تاريک است غالبآ گرفتار خطا و ناکامى مى شوند.
اين در طرف افراط است و در مقابل، يعنى در طرف تفريط، اين گونه است که انسان پس از وضوح مطلب گرفتار وسواس شود و در انجام امر کوتاهى کند تا فرصت از دست برود.
در پايان دستورى کلى بيان مى کند که شامل همه اين ها و غير اين هاست و در مديريت بسيار کارساز است، مى فرمايد: «(آرى) هر امرى را در جاى خويش و هر کارى را در زمان خود انجام ده»؛ (فَضَعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ، وَأَوْقِعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْقِعَهُ).
اين همان چيزى است که در تعريف عدالت بيان مى شود و به گفته خود امام (عليه السلام) در نهج البلاغه: «الْعَدْلُ يَضَعُ الاُْمُورَ مَوَاضِعَهَا؛ عدالت، هرچيزى را در جايگاه خودش قرار مى دهد».
علماى اخلاق نيز تمام صفات رذيله را خروج از حد اعتدال و از مصاديق افراط يا تفريط شمرده اند که با آنچه امام (عليه السلام) در کلمات پيشين فرموده کاملا مطابقت دارد.
در خطبه پنجم امام (عليه السلام) نيز آمده بود: «وَمُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا کَالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِهِ؛ آنان که ميوه را پيش از رسيدن بچينند به کسى مى مانند که بذر را در زمين نامناسبى پاشيده است (هيچ کدام بهره اى از تلاش خود نمى گيرند)». امام (عليه السلام) اين سخن را زمانى بيان فرمود که مردم پس از رحلت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و بيعت گروهى با ابوبکر خدمت آن حضرت آمدند و تقاضا کردند که با امام (عليه السلام) به عنوان خلافت بيعت کنند.
در آيات قرآن مجيد نيز از عجله و لجاجت نهى شده است در يک جا مى فرمايد: (خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُريکُمْ آياتي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ)؛ «(گرچه) انسان از عجله آفريده شده، به زودى آياتم را به شما نشان خواهم داد ولى با عجله چيزى از من نخواهيد».
همچنين در جاى ديگرى از قرآن مجيد در مذمت گروهى از کفار مى فرمايد : (وَلَوْ رَحِمْناهُمْ وَکَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ)؛ «اگر به آنان رحم کنيم و (مشکلات و) ناراحتى هاى آنان را برطرف سازيم (نه تنها بيدار نمى شوند بلکه) در طغيانشان لجاجت مى ورزند و سرگردان مى مانند». نکته
چگونگى حبط اعمال
«حبط» به معناى بى اثر شدن و باطل گشتن است و به همين دليل در بعضى از آيات قرآن «باطل» بر آن عطف شده است: در آيه 16 سوره هود مى خوانيم :(أُولئِکَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الاْخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَحَبِطَ ما صَنَعُوا فِيهَا وَباطِلٌ مَّا کانُوا يَعْمَلُونَ).
ولى در اصطلاح علماى کلام و عقايد اين است که اعمال نيکِ انسان به واسطه گناهانى که انجام مى دهد از ميان برود. جمعى از بزرگان اين علم، حبط و احباط را باطل شمرده و آن را مخالف دليل عقل و نقل دانسته اند. دليل عقلى آنان اين است که احباط اعمال موجب ظلم است، زيرا نتيجه آن اين است که اگر کسى ثواب کمترى انجام دهد وگناه بيشترى داشته باشد اگر گناهان او تمام اعمال نيک را از بين ببرد، همانند کسى خواهد بود که اصلاً کار نيکى نکرده است و اين ستمى در حق اوست.
براى دليل نقلى، آيه شريفه سوره زلزال را عنوان کرده اند که مى گويد: (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ)؛ «پس هرکس هم وزن ذرّه اى کار خير انجام دهد آن را مى بيند و هرکس ذرّه اى کار بد کرده آن را (نيز) مى بيند».
البته آن ها يک مورد را استثنا کرده اند و آن جايى است که انسان در آخر عمر بى ايمان از دنيا برود که اعمال او در اين صورت حبط خواهد شد.
قرآن مجيد نيز در آيات زيادى سخن از حبط اعمال به ميان آورده؛ ولى غالبآ درمورد کافران است که درباره آن اتفاق نظر وجود دارد.
در جواب مى توان گفت: ممکن است اين نزاع به نزاعى لفظى بازگردد، زيرا آنچه صحيح نيست اين است که به صورت يک قاعده کلى بگوييم: هميشه حسنات و سيئات با هم سنجيده مى شوند و آن سو که غلبه دارد ديگرى را از بين مى برد و به اصطلاح، کسر و انکسار حاصل مى شود؛ ولى به صورت قضيه جزئيه نه تنها اشکالى ندارد، بلکه دلايل فراوانى براى آن مى توان ارائه کرد؛ يعنى همان گونه که درباره محو شدن سيئات به وسيله حسنات، قرآن مجيد مى گويد: (إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ) و يا مسأله شفاعت و عفو الهى سبب نابودى گناهان مى شود و اشکالى لازم نمى آيد، درمورد محو شدن حسنات براثر گناهان نيز اين معنا ممکن است. قرآن مجيد درباره از بين رفتن ثواب صدقات به وسيله منّت و آزار بعدى با صراحت مى گويد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالَْذَى)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! صدقات خود را با منت گذاشتن و آزار باطل نسازيد».
در سوره حجرات نيز مى فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَأَنْتُمْ لاتَشْعُرُونَ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! صداى خود را از صداى پيامبر بالاتر نبريد و دربرابر او بلند سخن مگوييد (و او را بلند صدا نزنيد) آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى کنند مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى که نمى دانيد».
درباره عُجب وخودبزرگ بينى بعد از عمل نيز در روايات آمده است: «الْعُجْبُ يَأْکُلُ الْحَسَناتَ کَما تَأْکُلُ النّارُ الْحَطَبَ؛ عجب، حسنات انسان را از بين مى برد همان گونه که آتش هيزم را».
درموردحسدنيزشبيه همين تعبيرآمده است ازجمله درحديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «إِيَّاکُمْ وَالْحَسَدَ فَإِنَّ الْحَسَدَ يَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ».
از بعضى از روايات نيز استفاده مى شود که جسور بودن و بى باکى دربرابر گناه نيز از عوامل حبط اعمال است، بنابراين آنچه در کلام امام (عليه السلام) در اين فراز از عهدنامه آمده است که علاقه به ثناگويى و تملق فرصتى براى شيطان است تا نيکى نيکوکاران را محو و نابود سازد، مطلبى است حساب شده و موافق با عقل و نقل و آيات و روايات. در ادامه اين سخن نيز امام (عليه السلام) درمورد منّت مى فرمايد: از منت بپرهيز که احسان را باطل مى سازد.
پاورقی ها
«اِطْراء» از ريشه «طراوة» به معناى تر و تازه بودن است و هنگامى که به باب افعال مى رود معناى ثناخوانى و مدح کردن مى يابد. گويى کسى مى خواهد با مدح خود، شخصى را تر و تازه نگهدارد. و در بسيارى از موارد به ثنا خوانى بيش از حد و تملق آميز گفته مى شود و در عبارت بالا همين معنا اراده شده است.
«يَمْحَق» به معناى نقصان و کم شدن تدريجى و سرانجام نابود شدن است. بحارالانوار، ج 69، ص 315، ح 15. بحارالانوار، ج 69، ص 320، ح 35. بحارالانوار، ج 69، ص 320، ح 35. نهج البلاغه، نامه 31. منهاج البراعة، ج 20، ص 315 و کافى، ج 8، ص 246، ح 342. بقره، آيه 264. «مَقْت» در اصل به معناى بغض شديد و خشم از کسى است که کار بدى انجام داده است. صف، آيه 3. کافى، ج 2، ص 341، ح 13. «أوان» به معناى زمان و موقع است. «تَسَقُّط» در اصل به معناى به تدريج به سراغ چيزى رفتن است که لازمه آن در بسيارى از موارد سستى و اهمال کارى است که در مسير تفريط و نقطه مقابل عجله است. در بسيارى از نسخ به جاى «تَسَقُّط» «تَساقط» آمده که به معناى تهاون و سستى کردن است. «تَنَکَّرتْ» از ريشه «تنکّر» به معناى ابهام داشتن و ناآشنا بودن در مقابل واضح و روشن بودن است. «اسْتَوْضَحَت» از ريشه «استيضاح» به معناى توضيح خواستن گرفته شده و معمولاً به صورت متعدى به يک مفعول يا دو مفعول به کار مى رود؛ ولى در جمله بالا به معناى فعل لازم به کار رفته؛ يعنى «واضح شدن». ازآن جا که اين معنا در کتب لغت نيامده بعضى آن را به صورت فعل مجهول (اُستُوضِحَتْ) خوانده اند تا هماهنگ با معناى لغوى گردد. نهج البلاغه، حکمت 437. انبياء، آيه 37. مؤمنون، آيه 75. زلزال، آيات 7 و 8. هود، آيه 114. بقره، آيه 264. حجرات، آيه 2. تفسير روح البيان، ج 8، ص 522. بحارالانوار، ج 70، ص 255، ح 26. مستدرک، ج 11، ص 280، ح 16.