تفسیر بخش چهارم

فَلْتَکُنِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِکُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ آلْقَرَظِ، وَ قُرَاضَةِ آلْجَلَمِ، وَ اتَّعِظُوا بِمَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، قَبْلَ أَنْ يَتَّعِظَ بِکُمْ مَنْ بَعْدَکُمْ؛ وَ آرْفُضُوهَا ذَمِيمَةً، فَإِنَّهَا قَد رَفَضَتْ مَنْ کَانَ أَشْغَفَ بِهَا مِنْکُمْ.

ترجمه
بايد دنيا در چشم شما کم ارزش تر از تفاله برگ هايى باشد که با آن دبّاغى مى کنند (که بسيار بدبو و متعفّن و بى ارزش است) يا (بى بها تر از) بقاياى قيچى شده پشم حيوانات باشد (که بر زمين مى ريزد و کسى به آن اعتنا ندارد). و از کسانى که پيش از شما بودند پند گيريد، قبل از آن که آيندگان از شما پند گيرند و اين دنياى پست و نکوهيده را رها کنيد زيرا کسانى را که از شما به آن شيفته تر بودند رها ساخت (و به عاشقان خود کم ترين وفايى نکرد).
شرح و تفسیر
از کسانى که پيش از شما بودند پند گيريد!
در اين بخش از خطبه ـ که آخرين بخش خطبه است ـ امام (عليه السلام) در جمله هاى کوتاه و بسيار پرمعنا به عنوان يک نتيجه گيرى نهايى، بعد از ذکر آن گروه هاى پنجگانه بالا مردم را به زهد در دنيا که سرچشمه اصلى و کليد حقيقى سعادت انسان است، دعوت مى کند و در واقع بر اين امر تأکيد مى نهد که تمام بدبختى هايى که دامان گروه هاى چهارگانه مذکور را گرفته و مى گيرد، از دنياپرستى و دلبستگى بى حساب به دنيا، حاصل مى شود.
حضرت در جمله نخست مى فرمايد: «بايد دنيا در چشم شما کم ارزش تر از تفاله برگ هايى باشد که با آن دباغى مى کنند (که بسيار بدبو و متعفّن و بى ارزش است). يا (بى بهاتر از) بقاياى قيچى شده پشم حيوانات باشد (که بر زمين مى ريزد و کسى به آن اعتنايى ندارد)»؛ (فَلْتَکُنِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِکُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ آلْقَرَظِ، وَ قُرَاضَةِ آلْجَلَمِ).
تشبيهات فوق، بسيار حساب شده و جالب است، «قرظ» (بر وزن مرض) به معناى «برگ درختان سلم» است که از آن براى دباغى کردن پوست ها استفاده مى کردند تا پوست را محکم و قابل استفاده بيشتر کنند. بديهى است تفاله هايى که بعد از استفاده به دور مى ريختند، بسيار آلوده و بدبو و نفرت انگيز بود. و نيز هنگامى که پشم حيوانات را قيچى مى کنند قطعات کوچکى از اطراف آن بر زمين مى ريزد که به درد هيچ کارى نمى خورد.
بنابراين در تشبيه نخست، نفرت انگيز بودن و در تشبيه دوم، بى ارزش بودن، نهفته شده است، و امام (عليه السلام) مى فرمايد که بايد دنيا در نظر شما از اين ها هم کم ارزش تر باشد، همان دنيايى که عشق به اموال آن قارون هاى طغيانگر و عشق به مقامات آن، ظالمان بيدادگر را به وجود مى آورد و حبّ آن، «رأس کل خطيئه» است و اين گوياترين تعبيرى است که در اين زمينه ديده مى شود؛ اين از يک سو.
ازسوى ديگر، در دومين جمله به زودگذر بودن دنيا و مواهب دنيا اشاره کرده، مى فرمايد: «از کسانى که پيش از شما بودند پند گيريد، قبل از آن که آيندگان از شما پند گيرند!»؛ (وَ اتَّعِظُوا بِمَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، قَبْلَ أَنْ يَتَّعِظَ بِکُمْ مَنْ بَعْدَکُمْ).
آنها جمع کردند و اندوختند و گذاشتند و رفتند. قصرهاى ويران شده و ملک به تاراج رفته و تخت سرنگون شده و قدرت بر باد رفته آنان که بقايايش در گوشه و کنار جهان در برابر چشمان شماست، درس عبرت است و اگر از اين درس بهره لازم را نگيريد همين سرنوشت دامان شما را مى گيرد و زندگى شما درس عبرتى براى آيندگان مى گردد.
قرآن مجيد بارها و بارها مردم را به عبرت گرفتن از سرنوشت پيشينيان دعوت فرموده، و آن را يکى از بهترين درس هاى بيدار کننده براى مردم هر عصر و زمان به شمار مى آورد. درباره فرعون و فرعونيان تعبيرات تکان دهنده اى دارد که آن ها را براى بيدار شدن بنى اسرائيل بيان مى کند، مى فرمايد: (کَمْ تَرَکُوْا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَمَقامٍ کَريمٍ * وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِيها فاکِهينَ * کَذَلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْمآ آخَرِينَ * فَما بَکَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الاْرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِينَ)؛ «چه بسيار باغ ها و چشمه ها که به جاى گذاشتند. و کشتزارها و قصرهاى پرارزش و نعمت هاى فراوان ديگر که در آن غرق شادمانى بودند. اين چنين بود (ماجراى آنان) و ما اين (نعمت ها) را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم، نه آسمان بر آنان گريست و نه زمين، و نه مهلتى داده شد».
ولى با نهايت تأسف، بنى اسرائيل نيز از اين درس هاى بزرگ عبرتى نگرفتند و سرنوشت آنان درس ديگرى براى اقوام ديگر شد.
حضرت در سومين جمله، از بى وفايى دنيا سخن مى گويد و مى فرمايد: «اين دنياى پست و نکوهيده را رها کنيد! زيرا کسانى را که از شما به آن شيفته تر بودند، رها ساخت (و به عاشقان خود کم ترين وفايى نکرد)»؛ (وَ آرْفُضُوهَا ذَمِيمَةً، فَإِنَّهَا قَد رَفَضَتْ مَنْ کَانَ أَشْغَفَ بِهَا مِنْکُمْ). به اين ترتيب، اين معلّم بزرگ اخلاق و انسانيت در اين سه جمله، از بى ارزش بودن و ناپايدارى و بى وفايى دنيا سخن گفته و موقعيّت آن را به خوبى روشن ساخته است.
بديهى است که منظور از دنيا در تمام اين کلمات، همان مواهب مادّى است که در مسير خودکامگى و عصيان و طغيان و ظلم و بيدادگرى و هوسرانى و بى بند و بارى به کار گرفته مى شود، نه آن مال و ثروت و مقامى که ابزارى است براى وصول به اهداف معنوى و اسبابى است براى اطاعت و بندگى خدا.
«چيست دنيا؟ از خدا غافل شدن *** نى طلا و نقره و فرزند و زن» کلام سيّد رضى
مرحوم سيّد رضى در پايان اين خطبه مى گويد: بعضى از ناآگاهان، اين خطبه را به معاويه نسبت داده اند؛ ولى بى ترديد اين خطبه از سخنان اميرمؤمنان (عليه السلام) (و هماهنگ با روح بلند او و ساير سخنان فصيح و بليغ و بيدارگر آن حضرت) است. طلا کجا و خاک کجا؟ آب گوارا و شيرين کجا و آب شور و تلخ کجا؟
دليل بر اين مطلب، سخن عمروبن بحر جاحظ است که ماهر در ادب و نقّاد بصير سخن مى باشد. او اين خطبه را در کتاب البيان و التبيين آورده، و گفته است که آن را به معاويه نسبت داده اند، و آنگاه خود او در اين باره سخن رانده و گفته که اين خطبه به سخن امام (عليه السلام) و به روش او در تقسيم مردم شبيه تر است، و اوست که به بيان حال مردم، از جمله غلبه، ذلّت، تقيّه و ترس، واردتر است. او گفته است: «تاکنون چه موقع ديده ايم که معاويه در يکى از سخنانش مسير زهد پيش گيرد و راه و رسم بندگان خدا را انتخاب کند؟!». نکته
دنيا از ديدگاه اولياى الهى
آنچه در خطبه مورد بحث، درباره گروه هاى پنج گانه اى که در عصر و زمان آن حضرت وجود داشتند (دنيادوستان وامانده، ظالمان خودکامه، دين به دنيا فروشان رياکار، زاهدان دروغين و مردان خدا) آمده همان گونه که گفتيم، منحصر به عصر و زمان آن بزرگوار نبوده و نيست و در بسيارى از جوامع امروز و ديروز نيز همانند آن ها يافت مى شود و هميشه مشکلات جوامع بشرى از همان چهار گروه نخستين بوده که در طول تاريخ، درد و رنج بسيار آفريدند و خون هاى بسيار ريختند و حقِّ مظلومان را پايمال کردند، فساد را گسترش دادند و طرفداران حق را تا آن جا که در توان داشتند منزوى ساختند. ولى دنيا هرگز به آن ها وفا نکرد و به زودى طومار زندگى آن ها پيچيده شد و همه چيز را رها کردند و رفتند و زندگانى آن ها درس عبرتى براى بازماندگان شد.
تعبيراتى که امام (عليه السلام) براى هر يک از گروه هاى پنج گانه و علائم و نشانه هاى آنها ذکر مى کند، بسيار دقيق و موشکافانه است و راهنماى خوبى براى شناخت هر يک از آن هاست.
از آن جا که سرچشمه جنايات و خلاف کارى هاى گروه هاى چهارگانه نخست، عشق و دلباختگى به دنياست، حضرت در پايان خطبه با چند جمله مؤثّر، روح دنياپرستى را در دل ها مى کُشد. نخست دنيا را چنان بى ارزش قلمداد مى کند که حتّى آن را از تفاله هاى گنديده برگ هاى سلم ـ که به هنگام دباغى پوست حيوانات به کار مى رود ـ بى ارزش تر مى شمرد، سپس به ناپايدارى دنيا و سرعت تحوّل آن اشاره کرده، تاريخ پيشينيان و ويرانه هاى بازمانده از آنان را به عنوان يک سند روشن ارائه مى فرمايد، و سرانجام از بى وفايى دنيا سخن مى گويد تا دلدادگانش باخبر شوند که در آن خبرى نيست.

پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) هنگامى که از کنار لاشه حيوان گنديده اى که در يک طرف جاده افتاده بود، گذشت، اشاره اى به آن کرد و فرمود:
«أَتَرَونَ هذِهِ هَيِّنَةً عَلى أَهْلِها؟ فَوَاللهِ! الدُّنْيا أَهْوَنُ عَلَى اللهِ مِنْ هَذِهِ عَلى أَهْلِها؛ آيا مى بينيد که اين لاشه چقدر نزد صاحبانش بى ارزش است؟ به خدا سوگند! که دنيا نزد خداوند از بى ارزشى اين نزد دنياگرايان بى ارزش تر است».
حضرت،سپس درادامه اين حديث به چندنکته مهم اشاره کرد و چنين فرمود: «اَلدُّنيا دارُ مَنْ لا دارَ لَهُ وَ مالُ مَنْ لامالَ لَهُ وَ لَها يَجْمَعُ مَنْ لاعَقْلَ لَهُ وَ شَهَواتَها يَطْلُبُ مَنْ لا فَهْمَ لَهُ وَ عَلَيْها يُعادِي مَنْ لاعِلْمَ لَهُ وَ عَلَيْها يَحْسُدُ مَنْ لا فِقْهَ لَهُ وَ لَها يَسْعَى مَنْ لايَقِينَ لَهُ؛ دنيا خانه کسى است که (در واقع) خانه اى ندارد و مال کسى است که مالى ندارد. تنها کسانى که عقل ندارند، به جمع آورى دنيا مى پردازند و آنها که شعورى ندارند، به شهوترانى در آن رو، مى آورند و تنها کسانى که آگاهى ندارند به خاطر دنيا به ستيز برمى خيزند و فقط کسانى که فهم ندارند به خاطر آن به ديگران حسد مى ورزند و کسانى که ايمان و يقين کافى ندارند، پيوسته براى آن تلاش مى کنند».
در حديث ديگرى آمده است که حضرت مسيح (عليه السلام) در حال مکاشفه، دنيا را به صورت پيرزن بى دندانى ديد که بر او از هرگونه زينتى وجود داشت، پرسيد: «تاکنون چند همسر اختيارکرده اى؟»گفت: «از شماره خارج است». حضرت مسيح (عليه السلام) پرسيد: «همه آن ها مردند يا تو را طلاق دادند؟» گفت: «نه؛ همه را کشتم».
حضرت عيسى فرمود: «بدا به حال همسران باقيمانده ات! چگونه از همسران پيشين تو درس عبرت نمى گيرند!».