تفسیر بخش سوم
وَ بَقِيَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِکْرُ آلْمَرْجِعِ، وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ آلْمَحْشَرِ، فَهُمْ بَيْنَ شَرِيدٍ نَادٍّ، وَ خائِفٍ مَقْمُوعٍ، وَ سَاکِتٍ مَکْعُومٍ، و َدَاعٍ مُخْلِصٍ، وَ ثَکْلاَنَ مُوجَعٍ، قَدْ أَخْمَلَتْهُمُ آلتَّقِيَّةُ، وَ شَمِلَتْهُمُ آلذِّلَّةُ، فَهُمْ فِي بَحْرٍ أُجَاجٍ، أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ، وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ، قَدْ وَعَظُوا حَتَّى مَلُّوا، وَ قُهِرُوا حَتَّي ذَلُّوا، وَ قُتِلُوا حَتَّى قَلُّوا.
ترجمه
(در اين ميان) گروهى باقى مانده اند که ياد قيامت، چشم هايشان را فرو افکنده و ترس دادگاه محشر، اشک هايشان را جارى ساخته است. آنان (به دليل حق گويى و حق جويى) يا از جامعه رانده و آواره شده اند و يا ترسان به گوشه تنهايى خزيده و يا خاموش اند و مُهر سکوت بر دهان زده اند (چراکه گوش شنوا و دل بيدارى که حق را درک کند نمى يابند) يا مخلصانه (به اميد تأثير در بعضى از دل ها) به سوى خدا دعوت مى کنند و يا با چشمى گريان و دلى پردرد (به صحنه هاى پرفسادى که قادر بر تغيير آن نيستند) مى نگرند. تقيّه، آنان را منزوى ساخته و به فراموشى سپرده، (به دليل نبودن يار و ياور) ناتوانى و ذلّت وجودشان را فراگرفته است. آن ها به کسانى مى مانند که در درياى نمک فرو رفته اند (که هرگونه حرکتى براى آن ها سبب سوزش بيشتر است). دهانشان بسته و قلب هايشان مجروح است. آن قدر نصيحت کرده اند که خسته شده اند و به قدرى تحت فشار قرار گرفته اند که ناتوان گشته اند و آن قدر (در ميدان مبارزه) کشته داده اند که به کمى گراييده اند.
شرح و تفسیر
گروه پنجم: مردان خدا
امام (عليه السلام) بعد از ذکر گروه هاى چهارگانه دنياپرست و گنهکار، به سراغ گروه پنجمى مى رود که اولياى الهى و جنود حق و مردان خدا و جمعيّت ممتازند که در جوامعى که گروه هاى چهارگانه پيشين، زمام امور را به دست گرفته اند و همه جا در صحنه حضور دارند، از متن جامعه کنار زده شده و ناشناخته مانده اند.
حضرت به دليل عظمت مقام آنان از آن ها تعبير به «رجال» مى کند در حالى که از گروه هاى چهارگانه پيشين، تعبير به «ناس» شده بود و در حقيقت، اين گروه پنجم هستندکه امام (عليه السلام) آن ها را محور يک جامعه الهى پيشرفته مى داند و ياران خود راتشويق مى کندکه در زمره آنان باشند.حضرت در توصيف آن ها نخست مى فرمايد:
«(در اين ميان) گروهى باقى مانده اند که ياد قيامت، چشم هايشان را فرو افکنده و ترس از دادگاه محشر، اشک هايشان را جارى ساخته است»؛ (وَ بَقِيَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِکْرُ آلْمَرْجِعِ، وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ آلْمَحْشَرِ).
تعبيربه «غَضَّ أَبْصارَهُمْ»، به معناى «فروبستن چشم» نيست، بلکه «فروافکندن و برگيرى نگاه» است، حالتى که به هنگام ديدن پاره اى از مظاهر وحشتناک به انسان دست مى دهد، به گونه اى که حاضر نيست به منظره خوفناک نگاه کند.
به اين ترتيب، نخستين توصيف آن ها احساس مسئوليّت در برابر خداوند و دادگاه قيامت است، احساسى بسيار نيرومند که دل را به لرزه درمى آورد و اشک ها را جارى مى سازد.
به راستى براى کسانى که ايمانى قوى به آن روز و به آن دادگاه داشته باشند چيزى از آن وحشتناک تر نيست، روزى که پرده ها کنار مى رود و سرائر، آشکار مى شود و تمام اعمال عمر انسان، در حضور تمام مردم، حسابرسى مى گردد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه معتقدند که «مَرْجِعْ» در جمله حضرت، به معناى قبر، و «محشر» به معناى «قيامت» است؛ ولى با توجه به اين که در تعبيرات قرآنى هر دو واژه به معناى قيامت آمده، به نظر مى رسد که اين تفاوت، تنها براى عدم تکرار لفظ است و نه تفاوت در معنا.
در واقع، تعبيرات فوق، از اين آيه شريفه اقتباس شده است که (رِجالٌ لاَتُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لاَبَيْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ آلصَّلاةِ وَإيتاءِ الزَّکاةِ يَخافُونَ يَوْمآ تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الاْبْصارُ)؛ «مردانى که هيچ تجارت و داد و ستدى آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و اداى زکات غافل نمى کند، آن ها از روزى مى ترسند که در آن دل ها و چشم ها دگرگون مى شود».
حضرت سپس به سرنوشت متفاوت اين گروه در جوامعى که آن چهار گروه دنياپرست در آن حاکم اند، پرداخته و مى فرمايد: هر يک از آن ها به يکى از اين پنج سرنوشت گرفتار مى شوند: «آنان (به دليل حق گويى و حق جويى) يا از جامعه رانده و آواره شده اند و يا ترسان به گوشه تنهايى خزيده و يا خاموش اند و مهر سکوت، بر دهان زده اند (چرا که گوش شنوا و دل بيدارى که حق را درک کند، نمى يابند). يا مخلصانه (به اميد تأثير در بعضى از دل ها) به سوى خدا دعوت مى کنند و يا با چشمى گريان و دلى پردرد (به صحنه هاى پرفسادى که قادر بر تغيير آن نيستند) مى نگرند»؛ (فَهُمْ بَيْنَ شَرِيدٍ نَادٍّ، وَ خائِفٍ مَقْمُوعٍ، وَ سَاکِتٍ مَکْعُومٍ، وَ دَاعٍ مُخْلِصٍ، وَ ثَکْلاَنَ{6} مُوجَعٍ). با توجه به اين که «شَرِيدٍ» به معناى «فرارى و آواره» و «نادّ» از ريشه «ندّ» به معناى «فرار کردن از جماعت و روى آوردن به وحدت و انفراد» آمده است جملات مذکور، اشاره به اين است که آنان، حتّى در تبعيد و آوارگى هم با يکديگر نيستند، بلکه هر يک را در گوشه اى پرتاب مى کنند؛ چراکه دنياپرستان از اجتماع آنان سخت بيمناک اند.
و تعبير به «خائِفٍ مَقْمُوعٍ» با توجه به اين که «مقموع» از ريشه «قمع» به معناى «قهر و غلبه و يا ريشه کن کردن» است، اشاره به اين است که دنياپرستان حاکم، تنها به تهديد آنان قناعت نمى کنند، بلکه سعى دارند دائمآ آن ها را در فشار قرار داده، يا ريشه کن کنند.
و تعبير به «ساکِتٍ مَکْعُومٍ»، با توجه به اين که «مَکْعُومٍ» از ريشه «کعم» (بر وزن طعم) به معناى «بستن دهان شتر» است، اشاره به اين است که زورمداران ستمگر، هرگز قانع به خاموش بودن اين گروه نيستند، بلکه سعى دارند دهان را ببندند و مهر بر آن نهند.
تعبير به «داعٍ مُخْلِصٍ» اشاره به اين است که دعوت از مردم، به دليل رسيدن به جاه و مقام و ثروت و قدرت نيست، بلکه انگيزه اى جز رضاى خدا ندارند.
احتمال ديگرى نيز در تفسير اين جمله گفته شده و آن اين است که منظور از «داعٍ مُخْلِصٍ» دعا کننده اى است که از سر اخلاص رو به درگاه خدا آورده و براى بهبود حال جامعه پيوسته دعا مى کند.
بالاخره تعبير به «ثَکْلانَ مُوجَعٍ» با توجه به اين که «ثَکْلانَ» به معناى «انسان مصيبت زده» و «مُوجَعٍ» به معناى «صاحب درد» است، اشاره به اين است که تنها در ظاهر گريان نيستند، بلکه از درون مى سوزند و درد مى کشند. حضرت سپس به بيان اوصاف ديگرى از اين گروه پرداخته و با عباراتى کوتاه و پرمعنا و تأسّف برانگيز، وضع آنان را در چنين اجتماعى شرح مى دهد و مى فرمايد: «تقيّه، آنان را منزوى ساخته و به فراموشى سپرده است»؛ (قَدْ أَخْمَلَتْهُمُ التَّقِيَّةُ).
گرچه آن ها مبارز و مجاهد هستند، ولى آن جا که فرياد کشيدن اثرى جز از ميان رفتن نيروها ندارد، چاره اى جز پناه بردن به تقيّه نيست؛ تقيّه اى که سرانجام آنها را به انزوا مى کشاند و در نظر دشمنان افرادى ترسو و در چشم دوستان افرادى بى عرضه و کم ارزش نشان مى دهد، در حالى که هم مبارزه آن ها به عنوان انجام وظيفه است و هم تقيّه آن ها در آن شرايط خاص.
حضرت سپس مى فرمايد: «(به دليل نبودن يار و ياور) ناتوانى و ذلّت، وجودشان را فراگرفته است»؛ (وَ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ).
آنها در پيشگاه خدا و در درون جانشان عزيزند، ولى اجتماع، که ارزش ها در آن وارونه شده، آنان را به ضعف و ذلّت محکوم کرده است.
حضرت آنگاه حال آن ها را چنين مجسّم مى کند: «آنها به کسانى مى مانند که در درياى نمک فرو رفته اند، (که هرگونه حرکتى براى آن ها سبب سوزش بيشتر است)»؛ (فَهُمْ في بَحْرٍ اُجاجٍ).
بديهى است کسى که در چنين دريايى غوطه ور است تمام وجودش مى سوزد و هرگاه تشنه شود آبى پيدا نمى کند که بنوشد، پس درون و برون، هر دو مى سوزد. حالِ اولياى خدا و مردان صالحى که در جوامع سرشار از فساد گرفتار مى شوند که ظالمان زورگو بر آن حکومت مى کنند، همين است؛ چراکه يار و ياورى براى قيام کردن و فرياد کشيدن نمى يابند! حضرت در ادامه اين سخن مى افزايد: «دهانشان بسته و قلب هايشان مجروح است»؛ (أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ، وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ).
افراد بى تفاوت در چنين جوامعى نگران نيستند، بلکه تنها نگران منافع شخصى خود مى باشند، ولى مجاهدان و پاکان و صالحان که دهانشان به اجبار بسته شده، پيوسته از درون مى سوزند و دل هايشان مملوّ از جراحات است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه، جمله «قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ» را اشاره به خوف خدا دانسته اند در حالى که قرينه کلام نشان مى دهد که اين جراحات قلبى و روحى، به دليل فسادى است که قادر به نابودى آن نيستند.
ممکن است در اين جا کسانى گمان برند که اين ناتوانى و ضعف و سکوت و تقيّه، نتيجه کارهاى خودشان است که به موقع قيام نکردند و فرياد نکشيدند، لذا امام (عليه السلام) در ذيل اين سخن، با چند جمله اين اشتباه را به طور کامل برطرف مى سازد. او مى فرمايد: «آن قدر نصيحت کرده اند که خسته شده اند و به قدرى تحت فشار قرار گرفته اند که ناتوان گشته اند و آن قدر (در ميدان مبارزه) کشته داده اند که به کمى گراييده اند»؛ (قَدْ وَعَظُوا حَتَّى مَلُّوا، وَ قُهِرُوا حَتَّى ذَلُّوا، وَ قُتِلُوا حَتَّى قَلُّوا).
آرى آن ها جهاد را در تمام شاخه هايش تجربه کرده اند از دل فرياد کشيده اند، با بيان منطقى اندرز داده اند و در مبارزه مسلّحانه قربانى ها تقديم کرده اند تا آن جا که بسيارى از نفرات خود را از دست داده اند، چرا که يار و ياورى نداشته اند و توازن قوا در ميان آن ها و دشمن به هيچ وجه برقرار نبوده است.
تا آن جا که اميد پيروزى داشته اند و احتمال ريشه کن کردن فساد را مى داده اند جنگيده اند و سپس براى حفظ باقى مانده اندک نفرات، به تقيّه پناه برده اند. جمله «قُتِلُوا حَتّى قَلُّوا» به اين معنا نيست که همه آن ها کشته شده اند تا کم گشته اند، بلکه به اين معناست که گروهى از آن ها شهيد گشته و گروه اندکى باقى مانده اند. به اصطلاح، اين جمله از قبيل اسناد اوصاف جزء به کلّ است.
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که تقسيم بندى اين گروه ها مربوط به کدام زمان است، در حالى که امام (عليه السلام) با قدرت و قوّت بر جامعه خود حکومت مى کرد؟
پاسخ اين سؤال با مطالعه تاريخ عصر آن حضرت روشن مى شود و در کلمات آن بزرگوار نيز آمده که فساد اجتماعى آن قدر بالا گرفته بود که شعاع حکومت امام (عليه السلام) عملا به کوفه و اطراف آن محدود شده بود و در مناطق ديگرى مانند شام و مصر و... فاسدانِ شرور و ظالمانِ بى ايمان دست به دست هم داده و صالحان را از صحنه اجتماع بيرون رانده بودند. .
امام (عليه السلام) بعد از ذکر گروه هاى چهارگانه دنياپرست و گنهکار، به سراغ گروه پنجمى مى رود که اولياى الهى و جنود حق و مردان خدا و جمعيّت ممتازند که در جوامعى که گروه هاى چهارگانه پيشين، زمام امور را به دست گرفته اند و همه جا در صحنه حضور دارند، از متن جامعه کنار زده شده و ناشناخته مانده اند.
حضرت به دليل عظمت مقام آنان از آن ها تعبير به «رجال» مى کند در حالى که از گروه هاى چهارگانه پيشين، تعبير به «ناس» شده بود و در حقيقت، اين گروه پنجم هستندکه امام (عليه السلام) آن ها را محور يک جامعه الهى پيشرفته مى داند و ياران خود راتشويق مى کندکه در زمره آنان باشند.حضرت در توصيف آن ها نخست مى فرمايد:
«(در اين ميان) گروهى باقى مانده اند که ياد قيامت، چشم هايشان را فرو افکنده و ترس از دادگاه محشر، اشک هايشان را جارى ساخته است»؛ (وَ بَقِيَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِکْرُ آلْمَرْجِعِ، وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ آلْمَحْشَرِ).
تعبيربه «غَضَّ أَبْصارَهُمْ»، به معناى «فروبستن چشم» نيست، بلکه «فروافکندن و برگيرى نگاه» است، حالتى که به هنگام ديدن پاره اى از مظاهر وحشتناک به انسان دست مى دهد، به گونه اى که حاضر نيست به منظره خوفناک نگاه کند.
به اين ترتيب، نخستين توصيف آن ها احساس مسئوليّت در برابر خداوند و دادگاه قيامت است، احساسى بسيار نيرومند که دل را به لرزه درمى آورد و اشک ها را جارى مى سازد.
به راستى براى کسانى که ايمانى قوى به آن روز و به آن دادگاه داشته باشند چيزى از آن وحشتناک تر نيست، روزى که پرده ها کنار مى رود و سرائر، آشکار مى شود و تمام اعمال عمر انسان، در حضور تمام مردم، حسابرسى مى گردد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه معتقدند که «مَرْجِعْ» در جمله حضرت، به معناى قبر، و «محشر» به معناى «قيامت» است؛ ولى با توجه به اين که در تعبيرات قرآنى هر دو واژه به معناى قيامت آمده، به نظر مى رسد که اين تفاوت، تنها براى عدم تکرار لفظ است و نه تفاوت در معنا.
در واقع، تعبيرات فوق، از اين آيه شريفه اقتباس شده است که (رِجالٌ لاَتُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لاَبَيْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ آلصَّلاةِ وَإيتاءِ الزَّکاةِ يَخافُونَ يَوْمآ تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الاْبْصارُ)؛ «مردانى که هيچ تجارت و داد و ستدى آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و اداى زکات غافل نمى کند، آن ها از روزى مى ترسند که در آن دل ها و چشم ها دگرگون مى شود».
حضرت سپس به سرنوشت متفاوت اين گروه در جوامعى که آن چهار گروه دنياپرست در آن حاکم اند، پرداخته و مى فرمايد: هر يک از آن ها به يکى از اين پنج سرنوشت گرفتار مى شوند: «آنان (به دليل حق گويى و حق جويى) يا از جامعه رانده و آواره شده اند و يا ترسان به گوشه تنهايى خزيده و يا خاموش اند و مهر سکوت، بر دهان زده اند (چرا که گوش شنوا و دل بيدارى که حق را درک کند، نمى يابند). يا مخلصانه (به اميد تأثير در بعضى از دل ها) به سوى خدا دعوت مى کنند و يا با چشمى گريان و دلى پردرد (به صحنه هاى پرفسادى که قادر بر تغيير آن نيستند) مى نگرند»؛ (فَهُمْ بَيْنَ شَرِيدٍ نَادٍّ، وَ خائِفٍ مَقْمُوعٍ، وَ سَاکِتٍ مَکْعُومٍ، وَ دَاعٍ مُخْلِصٍ، وَ ثَکْلاَنَ{6} مُوجَعٍ). با توجه به اين که «شَرِيدٍ» به معناى «فرارى و آواره» و «نادّ» از ريشه «ندّ» به معناى «فرار کردن از جماعت و روى آوردن به وحدت و انفراد» آمده است جملات مذکور، اشاره به اين است که آنان، حتّى در تبعيد و آوارگى هم با يکديگر نيستند، بلکه هر يک را در گوشه اى پرتاب مى کنند؛ چراکه دنياپرستان از اجتماع آنان سخت بيمناک اند.
و تعبير به «خائِفٍ مَقْمُوعٍ» با توجه به اين که «مقموع» از ريشه «قمع» به معناى «قهر و غلبه و يا ريشه کن کردن» است، اشاره به اين است که دنياپرستان حاکم، تنها به تهديد آنان قناعت نمى کنند، بلکه سعى دارند دائمآ آن ها را در فشار قرار داده، يا ريشه کن کنند.
و تعبير به «ساکِتٍ مَکْعُومٍ»، با توجه به اين که «مَکْعُومٍ» از ريشه «کعم» (بر وزن طعم) به معناى «بستن دهان شتر» است، اشاره به اين است که زورمداران ستمگر، هرگز قانع به خاموش بودن اين گروه نيستند، بلکه سعى دارند دهان را ببندند و مهر بر آن نهند.
تعبير به «داعٍ مُخْلِصٍ» اشاره به اين است که دعوت از مردم، به دليل رسيدن به جاه و مقام و ثروت و قدرت نيست، بلکه انگيزه اى جز رضاى خدا ندارند.
احتمال ديگرى نيز در تفسير اين جمله گفته شده و آن اين است که منظور از «داعٍ مُخْلِصٍ» دعا کننده اى است که از سر اخلاص رو به درگاه خدا آورده و براى بهبود حال جامعه پيوسته دعا مى کند.
بالاخره تعبير به «ثَکْلانَ مُوجَعٍ» با توجه به اين که «ثَکْلانَ» به معناى «انسان مصيبت زده» و «مُوجَعٍ» به معناى «صاحب درد» است، اشاره به اين است که تنها در ظاهر گريان نيستند، بلکه از درون مى سوزند و درد مى کشند. حضرت سپس به بيان اوصاف ديگرى از اين گروه پرداخته و با عباراتى کوتاه و پرمعنا و تأسّف برانگيز، وضع آنان را در چنين اجتماعى شرح مى دهد و مى فرمايد: «تقيّه، آنان را منزوى ساخته و به فراموشى سپرده است»؛ (قَدْ أَخْمَلَتْهُمُ التَّقِيَّةُ).
گرچه آن ها مبارز و مجاهد هستند، ولى آن جا که فرياد کشيدن اثرى جز از ميان رفتن نيروها ندارد، چاره اى جز پناه بردن به تقيّه نيست؛ تقيّه اى که سرانجام آنها را به انزوا مى کشاند و در نظر دشمنان افرادى ترسو و در چشم دوستان افرادى بى عرضه و کم ارزش نشان مى دهد، در حالى که هم مبارزه آن ها به عنوان انجام وظيفه است و هم تقيّه آن ها در آن شرايط خاص.
حضرت سپس مى فرمايد: «(به دليل نبودن يار و ياور) ناتوانى و ذلّت، وجودشان را فراگرفته است»؛ (وَ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ).
آنها در پيشگاه خدا و در درون جانشان عزيزند، ولى اجتماع، که ارزش ها در آن وارونه شده، آنان را به ضعف و ذلّت محکوم کرده است.
حضرت آنگاه حال آن ها را چنين مجسّم مى کند: «آنها به کسانى مى مانند که در درياى نمک فرو رفته اند، (که هرگونه حرکتى براى آن ها سبب سوزش بيشتر است)»؛ (فَهُمْ في بَحْرٍ اُجاجٍ).
بديهى است کسى که در چنين دريايى غوطه ور است تمام وجودش مى سوزد و هرگاه تشنه شود آبى پيدا نمى کند که بنوشد، پس درون و برون، هر دو مى سوزد. حالِ اولياى خدا و مردان صالحى که در جوامع سرشار از فساد گرفتار مى شوند که ظالمان زورگو بر آن حکومت مى کنند، همين است؛ چراکه يار و ياورى براى قيام کردن و فرياد کشيدن نمى يابند! حضرت در ادامه اين سخن مى افزايد: «دهانشان بسته و قلب هايشان مجروح است»؛ (أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ، وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ).
افراد بى تفاوت در چنين جوامعى نگران نيستند، بلکه تنها نگران منافع شخصى خود مى باشند، ولى مجاهدان و پاکان و صالحان که دهانشان به اجبار بسته شده، پيوسته از درون مى سوزند و دل هايشان مملوّ از جراحات است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه، جمله «قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ» را اشاره به خوف خدا دانسته اند در حالى که قرينه کلام نشان مى دهد که اين جراحات قلبى و روحى، به دليل فسادى است که قادر به نابودى آن نيستند.
ممکن است در اين جا کسانى گمان برند که اين ناتوانى و ضعف و سکوت و تقيّه، نتيجه کارهاى خودشان است که به موقع قيام نکردند و فرياد نکشيدند، لذا امام (عليه السلام) در ذيل اين سخن، با چند جمله اين اشتباه را به طور کامل برطرف مى سازد. او مى فرمايد: «آن قدر نصيحت کرده اند که خسته شده اند و به قدرى تحت فشار قرار گرفته اند که ناتوان گشته اند و آن قدر (در ميدان مبارزه) کشته داده اند که به کمى گراييده اند»؛ (قَدْ وَعَظُوا حَتَّى مَلُّوا، وَ قُهِرُوا حَتَّى ذَلُّوا، وَ قُتِلُوا حَتَّى قَلُّوا).
آرى آن ها جهاد را در تمام شاخه هايش تجربه کرده اند از دل فرياد کشيده اند، با بيان منطقى اندرز داده اند و در مبارزه مسلّحانه قربانى ها تقديم کرده اند تا آن جا که بسيارى از نفرات خود را از دست داده اند، چرا که يار و ياورى نداشته اند و توازن قوا در ميان آن ها و دشمن به هيچ وجه برقرار نبوده است.
تا آن جا که اميد پيروزى داشته اند و احتمال ريشه کن کردن فساد را مى داده اند جنگيده اند و سپس براى حفظ باقى مانده اندک نفرات، به تقيّه پناه برده اند. جمله «قُتِلُوا حَتّى قَلُّوا» به اين معنا نيست که همه آن ها کشته شده اند تا کم گشته اند، بلکه به اين معناست که گروهى از آن ها شهيد گشته و گروه اندکى باقى مانده اند. به اصطلاح، اين جمله از قبيل اسناد اوصاف جزء به کلّ است.
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که تقسيم بندى اين گروه ها مربوط به کدام زمان است، در حالى که امام (عليه السلام) با قدرت و قوّت بر جامعه خود حکومت مى کرد؟
پاسخ اين سؤال با مطالعه تاريخ عصر آن حضرت روشن مى شود و در کلمات آن بزرگوار نيز آمده که فساد اجتماعى آن قدر بالا گرفته بود که شعاع حکومت امام (عليه السلام) عملا به کوفه و اطراف آن محدود شده بود و در مناطق ديگرى مانند شام و مصر و... فاسدانِ شرور و ظالمانِ بى ايمان دست به دست هم داده و صالحان را از صحنه اجتماع بيرون رانده بودند. .
پاورقی ها
فى ظلال نهج البلاغه، ج 1، ص 216.
نور، آيه 37. «شريد» از ريشه «شرد» در اصل، به معناى «فرار کردن شتر» است. و سپس به تمام کسانى که به هر دليل، از قومى فرار کرده اند، اطلاق شده است. «نادّ» از ريشه «ندّ» به معناى «فرار کردن به تنهايى» است. «مقموع» از ريشه «قمع» به معناى «مقهور و مغلوب» است و گاه به معناى «ريشه کن کردن» نيز آمده است. «مکعوم» از ريشه «کعم»، در اصل به معناى «بستن دهان شتر» آمده سپس توسعه يافته و به هر کسى که دهانش را به دليلى ببندند، مکعوم گفته اند. «ثکلان» از ريشه «ثکل» در اصل، به معناى «از دست دادن عزيزان» است و چون در چنين حالى انسان عزادار مى شود، ثکلان به معناى «شخص گريان و عزادار» آمده است. شرح نهج البلاغه عبده، ج 1، ص 75 و منهاج البراعة (خوئى)، ج 4، ص 56 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 177 ذيل جمله مورد بحث. «أَخْمَل» از ريشه «خمل» به معناى «ضعف و پنهان شدن و فراموش گشتن» است. «اجاج» از ريشه «اجج» به معناى تلخ و شور شدن است. «ضامزة» از ريشه «ضمز» به معناى «سکوت و خوددارى کردن از کلام» است. شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 2، ص 69 و منهاج البراعة (خوئى)، ج4، ص 57، و فى ظلال نهج البلاغه، ج 1، ص 217.
نور، آيه 37. «شريد» از ريشه «شرد» در اصل، به معناى «فرار کردن شتر» است. و سپس به تمام کسانى که به هر دليل، از قومى فرار کرده اند، اطلاق شده است. «نادّ» از ريشه «ندّ» به معناى «فرار کردن به تنهايى» است. «مقموع» از ريشه «قمع» به معناى «مقهور و مغلوب» است و گاه به معناى «ريشه کن کردن» نيز آمده است. «مکعوم» از ريشه «کعم»، در اصل به معناى «بستن دهان شتر» آمده سپس توسعه يافته و به هر کسى که دهانش را به دليلى ببندند، مکعوم گفته اند. «ثکلان» از ريشه «ثکل» در اصل، به معناى «از دست دادن عزيزان» است و چون در چنين حالى انسان عزادار مى شود، ثکلان به معناى «شخص گريان و عزادار» آمده است. شرح نهج البلاغه عبده، ج 1، ص 75 و منهاج البراعة (خوئى)، ج 4، ص 56 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 177 ذيل جمله مورد بحث. «أَخْمَل» از ريشه «خمل» به معناى «ضعف و پنهان شدن و فراموش گشتن» است. «اجاج» از ريشه «اجج» به معناى تلخ و شور شدن است. «ضامزة» از ريشه «ضمز» به معناى «سکوت و خوددارى کردن از کلام» است. شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 2، ص 69 و منهاج البراعة (خوئى)، ج4، ص 57، و فى ظلال نهج البلاغه، ج 1، ص 217.