خطبه 174

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَمِنْ کَلَامٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
فِي مَعْنى طَلْحَةَ بْنِ عُبَيدِاللهِ وَ قَد قَالَهُ حِينَ بَلَغَهُ خُروجُ طَلْحَةَ و الزُّبَيْرِ إلى البَصْرَةِ لِقِتَالِه:
قَدْ کُنْتُ وَمَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ، وَلا أُرَهَّبُ بِالضَّرْبِ ؛ وَأَنَا عَلَى مَا قَدْ وَعَدَنِي رَبِّي مِنَ النَّصْرِ. وَآللهِ مَا آسْتَعْجَلَ مُتَجَرِّدآ لِلطَّلَبِ بِدَمِ عُثْمَانَ إِلاَّ خَوْفآ مِنْ أَنْ يُطَالَبَ بِدَمِهِ، لَأَنَّهُ مَظِنَّتُهُ، وَلَمْ يَکُنْ فِي آلْقَوْمِ أَحْرَصُ عَلَيْهِ مِنْهُ، فَأَرَادَ أَنْ يُغَالِطَ بِمَا أَجْلَبَ فِيهِ لِيَلْتَبِسَ آلْأَمْرُ وَيَقَعَ الشَّکُّ. وَوَآللهِ مَا صَنَعَ فِي أَمْرِ عُثْمَانَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلاثٍ: لَئِنْ کَانَ آبْنُ عَفَّانَ ظَالِمآ ـ کَمَا کَانَ يَزْعُمُ ـ لَقَدْ کَانَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يُوَازِرَ قَاتِلِيهِ، وَأَنْ يُنَابِذَ نَاصِرِيهِ. وَلَئِنْ کَانَ مَظْلُومآ لَقَدْ کَانَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَکُونَ مِنَ آلْمُنَهْنَهِينَ عَنْهُ، وَآلْمُعَذِّرِينَ فِيهِ وَلَئِنْ کَانَ فِي شَکٍّ مِنَ آلْخَصْلَتَيْنِ، لَقَدْ کَانَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْتَزِلَهُ وَيَرْکُدَ جَانِبآ، وَيَدَعَ النَّاسَ، مَعَهُ، فَمَا فَعَلَ وَاحِدَةً مِنَ الثَّلاثِ، وَجَاءَ بِأَمْرٍ لَمْ يُعْرَفْ بَابُهُ، وَلَمْ تَسْلَمْ مَعَاذِيرُهُ.

از سخنان امام (عليه السلام) است
درباره طلحه، هنگامى که از خروج او و زبير به سوى بصره
براى جنگ با آن حضرت آگاه شد
من هيچ گاه در گذشته به جنگ تهديد نمى شدم و هرگز کسى مرا از ضرب شمشير نمى ترسانيد (چراکه همه مى دانستند من مرد جنگم، به علاوه) من به همان وعده پيروزى که پروردگارم داده است باقى ام و به آن ايمان دارم. به خدا سوگند! او (طلحه) با شتاب براى خونخواهى عثمان اقدام نکرد؛ مگر به دليل اين که مى ترسيد خودش درباره خون عثمان بازخواست شود؛ زيرا او به اين کار متّهم بود و در ميان مردم، کسى حريص تر از او به قتل عثمان نبود و او درواقع مى خواست با جمع آورى گروهى گرد خود (به نام خونخواهى عثمان) غلط اندازى کند و امر را بر مردم مشتبه سازد و آن ها را به شک بيندازد. به خدا سوگند! او مى بايست درمورد عثمان يکى از سه کار (ذيل) را انجام مى داد؛ ولى هرگز چنين نکرد: (نخست اين که) اگر فرزند عفان (يعنى عثمان) ستمکار بود ـ چنان که او مى انديشيد ـ سزاوار بود با قاتلان او همکارى و با يارانش مبارزه کند و (دوم:) اگر او مظلوم بود سزاوار بود از قتل او جلوگيرى کند وبراى کارهايش عذرهاى موجهى ارائه دهد و (سوم:) اگر در ميان اين دو امر شک وترديد داشت خوب بود کناره گيرى مى کرد و به گوشه اى مى رفت و مردم را با او تنها مى گذاشت؛ ولى او هيچ کدام از اين سه را انجام نداد و به کارى دست زد که دليل روشنى براى آن نبود و عذرهاى ناموجهى براى کار خود آورد (نخست بر ضدّ عثمان قيام کرد سپس به خونخواهى او برخاست).