بخش دوم

وَمَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ، وَمَنْ کَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَيَاؤُهُ، وَمَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ. وَمَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ، فَأَنْکَرَهَا، ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ آلاَْحْمَقُ بِعَيْنِهِ وَآلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ. وَمَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ آلْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ آلدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ، وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ کَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلاَمُهُ إِلاَّ فِيَما يَعْنِيهِ.

(امام (عليه السلام) فرمود:) آن کس که زياد سخن مى گويد زياد اشتباه مى کند و آن کس که زياد اشتباه کند حيائش کم مى شود و کسى که حيائش کم شود تقوايش نقصان مى يابد و کسى که تقوايش نقصان يابد قلبش مى ميرد وکسى که قلبش بميرد داخل آتش دوزخ مى شود. کسى که به عيوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولى براى خويش آن را خوب بداند، احمق واقعى است و قناعت، سرمايه اى است فناناپذير و آن کس که فراوان ياد مرگ کند به اندکى از دنيا راضى مى شود. آن کس که بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب مى شود سخن کم مى گويد مگر در آن جا که به او مربوط است.

شرح و تفسیر بخش دوم
ادامه اندرزها
امام (عليه السلام) هفتمين نکته راهگشا و تربيت کننده را چنين بيان مى فرمايد: «کسى که سخنش بسيار شود (و پرحرف باشد) خطاى او فراوان خواهد بود»؛ (وَمَنْ کَثُرَ کَلامُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ). دليل آن روشن است. افراد پرحرف مجالى براى تفکر و انديشه کافى ندارند و کسى که نينديشد و سخن بگويد اشتباهش فراوان خواهد بود. به عکس، کسانى که کم مى گويند و فکر مى کنند، گزيده مى گويند.
حضرت به دنبال آن مى افزايد: «کسى که خطايش زياد شود حيائش کم مى شود»؛ (وَمَنْ کَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ).
دليل اين سخن نيز روشن است. انسان تا زمانى که گناه نکرده يا خطايى از او سرنزده از انجام آن گناه يا خطا شرم دارد؛ اما هنگامى که تکرار شد، شرم او فرو مى ريزد. به تجربه ثابت شده است که افراد بى بند و بار براثر فزونى گناه، حيا و شرم را از دست مى دهند و از انجام دادن آن گناه در انظار مردم باکى ندارند.
به دنبال آن مى فرمايد: «کسى که حيائش کم شد تقوايش کاستى مى گيرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ).
اين هم دليل واضحى دارد، زيرا حيا مانع مهمى در برابر گناه است. اگر شرم و حيا از بين برود راه انسان به سوى گناه باز مى شود و افراد گنهکار نمى توانند باتقوا باشند.
در ادامه آن مى فرمايد: «کسى که تقوا و ورع او کم شود قلبش مى ميرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ).
به اين علت که حيات قلب به احساس مسئوليت در پيشگاه خدا و در برابر مردم و وجدان خويش است. قلبى که احساس مسئوليت نکند و عکس العمل مناسب در مقابل خطا نشان ندهد مرده است و به يقين بى تقوايى سبب مرگ قلب است.
در پايان اين سخن مى فرمايد: «کسى که قلبش بميرد داخل آتش دوزخ مى شود»؛ (وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ).
زيرا ناپارسايان گنهکارِ پرخطا و فاقد احساس مسئوليت، جايى جز دوزخ نخواهند داشت. درواقع اين گفتار امام (عليه السلام) مقدمه و نتيجه اى دارد و در ميان آن مقدمه و نتيجه چهار مرحله به صورت علت و معلول پيموده مى شود؛ از پرحرفى و کثرت کلام، شروع و پس از گذشتن از چهار مرحله به دوزخ منتهى مى گردد و همه ازقبيل علت و معلول يکديگرند.
در حديثى از امام باقر (عليه السلام) که در کتاب شريف کافى آمده مى خوانيم: «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلاَّ وَفِي قَلْبِهِ نُکْتَةٌ بَيضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِي النُّکْتَةِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ وَإِنْ تَمَادَى فِي الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِکَ السَّوَادُ حَتَّى يغَطِّي الْبَياضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَياضَ لَمْ يرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَيرٍ أَبَداً وَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ : (کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَّا کَانُوا يَکْسِبُونَ)؛ هيچ بنده اى نيست مگر اين که در قلبش نقطه روشنى
است (روشنايى و نورانيت ايمان و تقوا). هنگامى که مرتکب گناهى مى شود در آن نقطه روشن، نقطه سياهى پديدار مى گردد. هرگاه توبه کند آن نقطه سياه برطرف مى شود و اگر ادامه بدهد سياهى فزونى مى يابد تا تمام آن نقطه روشن را بگيرد و هنگامى که آن نقطه روشن به کلى از بين برود صاحب آن قلب هرگز به سوى خير بازنمى گردد و اين همان است که خداى متعال در قرآن مجيد فرموده است: چنين نيست که آن ها (گروه کافران و منافقان) مى پندارند، بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دل هايشان نشسته است! (ازاين رو حق را درک نمى کنند)».
در نقطه مقابلِ پرگويى و کثرت کلام، سکوت است و اين که انسان جز در موارد ضرورت سخن نگويد که در روايات اسلامى مدح فراوانى از آن شده است. در حديثى از امام اميرمومنان (عليه السلام) در غررالحکم مى خوانيم: «إنْ کانَ فِي الْکَلامِ الْبَلاغَةُ فَفِي الصَّمْتِ السَّلامَةُ مِنَ الْعِثارِ؛ اگر در سخن گفتن، زيبايى بلاغت باشد، در سکوت، سلامت از لغزش هاست».
در حديث ديگرى امام صادق (عليه السلام) از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) چنين نقل مى کند که فرمود: «الصَّمْتُ کَنْزٌ وَافِرٌ وَزَيْنُ الْحَلِيمِ وَسِتْرُ الْجَاهِلِ؛ سکوت گنج بزرگى است و زينت افراد عاقل و پوششى براى جاهل است».
در نکوهش پرگويى و کثرت کلام نيز روايات فراوانى نقل شده است؛ از جمله در نهج البلاغه، در وصيت اميرمؤمنان (عليه السلام) به فرزندش امام حسن (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ أکْثَرَ أهْجَرَ وَمَنْ تَفَکَّرَ أبْصَرَ؛ کسى که پرگو باشد هزيان مى گويد و کسى که (سکوت و) تفکر کند بينا مى شود».
آن گاه امام (عليه السلام) در ادامه کلام خود به مسائل مهمى از اخلاق اسلامى اشاره مى کند و در هشتمين نکته مى افزايد: «کسى که به عيوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولى براى خويش آن را خوب بداند، احمق واقعى است»؛ (وَمَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ، فَأَنْکَرَهَا، ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ آلْأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ).
دليل احمق واقعى بودن او روشن است، زيرا از يک سو کارهايى را بر ديگران عيب مى گيرد که مفهومش تنفر از آن کارهاست و از سويى ديگر همان کارها جزء برنامه زندگى اوست که مفهومش علاقه مندى به آن است؛ يعنى در آنِ واحد دو چيز متضاد را در درون فکر خود جمع کرده است: خوب دانستن چيزى و بد دانستن همان چيز، و اين کار جز از احمقان انتظار نمى رود.
البته کم نيستند کسانى که به اين گونه تضادها گرفتارند؛ مال مردم را مى برند و آن را کار خوبى مى پندارند؛ ولى اگر مالش را ببرند داد و فرياد برمى آورد که اين مسلمانى نيست. ديگران را به دليل غصب اموال همنوعان، نامسلمان مى شمرد اما خودش غاصب است و در عين حال مسلمان! و امثال آن که همگى طبق فرموده امام (عليه السلام) در زمره احمقان واقعى اند.
بر اين اساس، عاقل واقعى در مکتب اميرمومنان على (عليه السلام) کسى است که هيچ گونه تضادى در ميان افکار و رفتارش وجود نداشته باشد؛ آنچه را که بد مى داند براى همه حتى براى خودش بد بداند و آنچه را که خوب مى شمرد براى همه از جمله خودش خوب بشمرد.
امام (عليه السلام) در حکمت 126 موارد فراوانى را از کسانى که گرفتار تضاد در عقيده و عمل هستند برشمرد.
در تواريخ نيز کم نيستند حاکمانى که گرفتار اين گونه تضادها شده اند و براى ملت خود مصائبى آفريده اند.
در حالات عبدالملک مروان آمده است که يزيد را به دليل ويران کردن کعبه در ماجراى ابن زبير ملامت مى کرد؛ اما هنگامى که خودش به حکومت رسيد و ابن زبير را در منطقه حجاز مزاحم خود ديد، حجاج بن يوسف ثقفى را فرستاد تا به او حمله کند. ابن زبير به کعبه پناه برد. عبدالملک دستور داد خانه خدا را بر سرش ويران کنند و به بهانه مضحکى متوسل شد، وى مى گفت: هدف من ويران کردن کعبه نبوده، بلکه هدفم دَرهم کوبيدن عبدالله بن زبير بوده است. آرى، اين گونه افراد را بايد احمقان تاريخ ناميد.
سپس در نهمين نکته مى فرمايد: «قناعت سرمايه اى است فناناپذير»؛ (وَآلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ).
اين جمله عينآ در حکمت شماره 57 و همچنين حکمت 475 آمده است و شايد اين تکرار به اين دليل است که سيّد رضى؛ بخش هايى از نهج البلاغه را با فاصله زمانى زيادى نگاشته که باعث شده بخش هاى گذشته از حافظه اش محو شود.
به هر حال، همان گونه که قبلاً نيز گفتيم، قناعت به معناى راضى بودن به حداقل ضروريات زندگى، سبب مى شود که انسان زندگى بسيار ساده اى داشته باشد. اداره کردن زندگى ساده کار مشکلى نيست در حالى که افراد حريص هرقدر اموال و امکاناتشان بيشتر شود، آتش حرصشان تندتر مى گردد و به اين ترتيب همواره در رنج هستند در حالى که شخص قناعت پيشه زندگى آرام و آسوده اى دارد.
در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «خِيارُ أُمَّتِي الْقانِعُ وَشِرارُهُمُ الطَّامِعُ؛ بهترين افراد امت من قناعت پيشگان و بدترين آن ها طمع کارانند».
افزون بر اين از روايات اسلامى استفاده مى شود که بى نيازى بدون قناعت حاصل نمى شود؛ از جمله در حديثى از امام باقر يا امام صادق (عليهما السلام) نقل شده است: «مَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ؛ کسى که قانع باشد به آنچه خدا به او روزى داده است، غنى ترين مردم است».
کلينى؛ بابى تحت عنوان «باب القناعة» در جلد دوم کافى آورده و در آن احاديث بسيارى در اهميت و فضيلت اين صفت ذکر کرده است.
امام (عليه السلام) در دهمين نکته مى فرمايد: «آن کس که فراوان ياد مرگ کند به اندکى از دنيا راضى مى شود»؛ (وَمَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ آلْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ آلدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ).
روشن است! آن کس که مرگ را فراموش کند و در عالم خيال و پندار، زندگى را جاويد بداند حرص بر او غلبه مى کند و هرچه از دنيا به دست آورد به آن قانع نخواهد بود؛ اما آن کس که مى داند ممکن است فردا بانگ رحيل از اين جهان براى او سرداده شود و يا به تعبير ديگر، پايان عمر خود را در هر لحظه امکان پذير مى بيند به مقدارى که نياز دارد راضى مى شود و از حرص و طمع بازمى ايستد.
کلينى؛ در جلد دوم کتاب کافى بابى در مذمت دنيا، و زهد باز کرده و از جمله امورى که در ترک دنياپرستى موثر ذکر مى کند ياد مرگ است. در حديث سيزدهم آن باب آمده که يکى از ياران امام باقر (عليه السلام) عرض کرد: حديثى براى من بيان کنيد که از آن بهره مند شوم. امام (عليه السلام) فرمود: «أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَمْ يُکْثِرْ إِنْسَانٌ ذِکْرَ الْمَوْتِ إِلاَّ زَهِدَ فِي الدُّنْيا؛ زياد به ياد مرگ باش، چراکه هيچ انسانى فراوان ياد مرگ نمى کند مگر اين که به زرق و برق دنيا بى اعتنا مى شود».
مرحوم علامه مجلسى نيز در بحارالانوار رواياتى در اين زمينه آورده است؛ از جمله روايتى از امام صادق (عليه السلام) که مى فرمايد: «ذِکْرُ الْمَوْتِ يُمِيتُ الشَّهَواتِ فِي النَّفْسِ وَيقْلَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ، وَيقَوِّي الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللَّهِ وَيُرِقُّ الطَّبْعَ، وَيَکْسِرُ أَعْلامَ الْهَوى، وَيُطْفِى نارَ الْحِرْصِ، وَيُحَقِّرُ الدُّنْيا، وَهُوَ مَعْنى ما قالَ النَّبِيُّ (صلي الله عليه و آله): فِکْرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ؛ ياد مرگ، شهوت هاى سرکش را در درون آدمى مى ميراند، ريشه هاى غفلت را از دل برمى کند، قلب را به وعده هاى الهى نيرو مى بخشد، به طبع آدمى نرمى و لطافت مى دهد، نشانه هاى هواپرستى را دَرهم مى شکند، آتش حرص را خاموش مى سازد و دنيا را در نظر انسان کوچک مى کند، و اين است معناى سخنى که پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرموده که يک ساعت فکر کردن از يک سال عبادت بهتر است». در يازدهمين و آخرين نکته حکيمانه مى فرمايد: «آن کس که بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب مى شود سخن کم مى گويد مگر در آن جا که به او مربوط است»؛ (وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ کَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلاَمُهُ إِلاَّ فِيَما يَعْنِيهِ).
بسيارند کسانى که هرچه بر سر زبانشان آمد مى گويند و چنين مى پندارند که سخن، باد هواست و جايى ثبت نمى شود در حالى که سخنان انسان سرنوشت سازترينِ اعمال اوست و بارها گفته ايم که بخش عظيمى از گناهان کبيره به وسيله زبان انجام مى شود، همان گونه که بخش عظيمى از طاعات با زبان است. زبان، کليد خوشبختى ها و بدبختى هاست، بنابراين چگونه ممکن است انسان سخنش را جزء اعمالش نداند؟ به يقين اگر بداند (مَّا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ)؛ انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اين که همان دم، فرشته اى مراقب و آماده براى انجام مأموريت (و ضبط آن) است!» در سخنان خود دقت مى کند و جز درباره آنچه به او مربوط است و مصلحت وى ايجاب مى کند سخن نخواهد گفت.
درباره خطرات زبان و بيهوده گويى ها و سخنان بدون مطالعه روايات فراوانى از معصومان (عليهم السلام) نقل شده است. نکته
نسخه اى کامل!
امام (عليه السلام) در اين مجموعه از کلمات حکمت آميز که شامل يازده دستور مهم است، نسخه اى کامل مربوط به سير و سلوک در راه حق و رسيدن به قرب خدا و نجات از عذاب دنيا و آخرت ارائه فرموده است. بخشى از آن مربوط به تربيت نفوس و خودسازى است: نپرداختن به عيوب ديگران و به عکس، دقت در عيوب خويشتن و ترک فضول کلام که مايه حيات قلب است و توجه به خطرات زبان، همه از امورى است که سالکان راه حق را در اين مسير کمک مى کند و به اهداف مقدس خود واصل مى نمايد.
بخش ديگر مربوط به تحصيل آرامش در حيات دنياست: قناعت پيشه کردن و ترک تجمل پرستى و به ياد مرگ بودن و راضى شدن به مقدار ضرورت از مواهب دنيا، همه از امورى است که درهاى آرامش را به روى انسان مى گشايد و او را از غوطه ور شدن در امورى که مايه پريشانى و اضطراب است حفظ مى کند.
بخش ديگر درباره مسائل اجتماعى و زندگى صحيح با مردم است؛ ترک ظلم و ستم و توجه به عواقب سوء آن، پرهيز از موارد تهمت و نگاه کردن به وضع مردم و خويشتن با يک چشم، همه از امورى است که رابطه انسان را با مردم اصلاح مى کند.
در مجموع نسخه جامعى است که هرکس آن را به کار بندد در طريق سير و سلوک و پوييدن راه حق نياز به چيز ديگرى ندارد. چه خوب است افراد به جاى اين که به دنبال پير و شيخ و مرشد و استاد عرفان بيفتند که خطرات فراوانى دربر دارد همين برنامه مطمئن را نصب العين خود قرار دهند و آنچه را که مى خواهند از آن بخواهند و آنچه را که مى جويند در آن بجويند.

* * * .