تفسیر بخش نهم

ثُمَّ جَمَعَ سُبْحانَهُ مِنْ حَزْنِ الاْرْضِ وَ سَهْلِها، و عَذْبِها وَ سَبَخِها، تُرْبَةً سَنَّها بِالْماءِ حَتّى خَلَصَتْ، وَ لاطَهَا بِالْبَلَّةِ حَتّى لَزَبَتْ، فَجَبَلَ مِنْها صُورَةً ذاتَ اَحْناءٍ وَ وُصُولٍ، وَ اَعْضاءٍ وَ فُصُولٍ، اَجْمَدَها حَتَّى اسْتَمْسَکَتْ، وَ اَصْلَدَها حَتّى صَلْصَلَتْ لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ، وَ أَمَدٍ مَعْلُومٍ، ثُمَّ نَفَخَ فِيها مِنْ رُوحِهِ، فَمَثُلَتْ اِنْسانآ ذا اَذْهانٍ يُجيلُها، وَ فِکَرٍ يَتَصَرَّفُ بِها، وَ جَوارِحَ يَخْتَدِمُها وَ اَدَواتٍ يُقَلِّبُها وَ مَعْرِفَةٍ يَفْرُقُ بِها بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ وَ الاْذْواقِ وَ الْمَشامِّ وَ الاْلْوانِ وَ الاْجْناسِ، مَعْجُونآ بِطينَةِ الاْلْوانِ الْمُخْتَلِفَةِ، وَ الاْشْباهِ الْمُؤتَلِفَةِ وَ الاْضْدادِ الْمُتَعادِيَةِ، وَ الاْخْلاطِ المُتَبايِنَةِ مِنَ الحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ الْبَلَّةِ وَ الْجُمُودِ.

ترجمه
سپس خداوند سبحان، مقدارى خاک از قسمت هاى سخت و نرم زمين و بخش هاى شيرين و شوره زار گردآورد و آب بر آن افزود تا گِلى خالص و آماده شد و آن را با رطوبت آميخت تا به صورت موجودى چسبناک درآمد و از آن صورتى آفريد که داراى خميدگى ها و پيوندها و اعضا و مفاصل بود. سپس آن را سفت و جامد کرد تا خود را نگه دارد و صاف و محکم و خشک ساخت و اين حال تا وقت معيّن و سرانجام معلومى ادامه يافت. سپس از روح خود در آن دميد و به صورت انسانى درآورد داراى نيروهاى عقلانى که او را در جهات مختلف به حرکت وامى دارد و فکرى که به وسيله آن (در موجودات مختلف) تصرّف مى کند و اعضايى که آن ها را به خدمت مى گيرد و ابزارى که براى انجام مقاصدش آن ها را زير و رو مى کند و شناختى که به وسيله آن حق را از باطل جدا مى سازد و طعم هاى مختلف و بوهاى گوناگون و رنگ ها و اجناس مختلف را از يکديگر بازمى شناسد، اين در حالى است که او را معجونى از رنگ هاى مختلف و ترکيبى از اشياى همسان و نيروهاى متضاد و اخلاط مختلف از حرارت و برودت و رطوبت و خشکى قرار داد.
شرح و تفسیر
آغاز آفرينش آدم (عليه السلام)
بعد از اشارات گويايى که در فرازهاى سابق اين خطبه عميق و پرمحتوا درباره آفرينش جهان و آسمان ها و زمين آمد، مولا (عليه السلام) در اين جا شروع به بحث درباره مخلوقات ديگر اين جهان مى کند و از ميان آن ها انگشت روى آفرينش انسان در مراحل مختلف مى گذارد که شاهکار بزرگ آفرينش و خلقت است و درمورد او، به پنج مرحله مختلف که سراسر زندگى اش را دربر مى گيرد اشاره مى فرمايد:
1. آفرينش آدم (عليه السلام) ازنظر جسم و روح (يعنى در دو مرحله).
2. سجده فرشتگان بر آدم و سرکشى و تمرّد ابليس.
3. اسکان آدم در بهشت و سپس ترک اولايى که از او سر زد و آنگاه پشيمان شد و توبه کرد و سرانجام از بهشت رانده شد و به زمين هبوط کرد.
4. فرزندان آدم (عليه السلام) فزونى يافتند و جوامع بشرى تشکيل شد و خداوند پيامبرانش (عليهم السلام) را با کتب آسمانى براى هدايت انسان ها و نظم جوامع بشرى و رساندن آن ها به کمالات معنوى و روحانى، فرستاد.
5. باز هم جوامع بشرى کامل تر و کامل تر شد تا به مرحله شايستگى براى پذيرش دين نهايى رسيد و در اين جا خداوند، محمّد (صلي الله عليه و آله) رسول برگزيده اش را با قرآن مجيد براى هدايت و نجات انسان ها و ارائه کامل ترين برنامه سعادت مبعوث فرمود. مولا (عليه السلام) در اين بخش توضيحات بسيار عميق و ارزنده اى براى معرّفى قرآن بيان مى فرمايد.

آفرينش آدم (عليه السلام) ازنظر جسم و روح
درمورد آفرينش جسم آدم (عليه السلام) مى فرمايد: «سپس خداوند سبحان مقدارى خاک از قسمت هاى سخت و نرم زمين و بخش هاى شيرين و شوره زار، گردآورد»؛(ثُمَّ جَمَعَ سُبْحانَهُ مِنْ حَزْنِ الاْرْضِ وَ سَهْلِها، وَ عَذْبِها وَ سَبَخِها تُرْبَةً).
اين در واقع از يک سو اشاره به آفرينش انسان از خاک است و از سوى ديگر اين که آن خاک، ترکيبى از تمام بخش هاى مختلف روى زمين بود، تا استعدادهاى گوناگون و تنوّع و تفاوت هايى را که مورد نياز يک جامعه کامل بشرى در بخش هاى مختلف است، در برداشته باشد و باعث به وجود آمدن انواع انسان ها با شايستگى ها و استعدادها و آمادگى هاى مختلف شود. سپس به مادّه ديگرى يعنى آب که با خاک ترکيب شد اشاره کرده، مى فرمايد: «آب را بر آن افزود تا گِلى خالص و آماده شد»؛ (سَنَّها بِالْماءِ حتّى خَلَصَتْ).
«و آن را با رطوبت آميخت تا به صورت موجودى چسبناک درآمد»؛ (وَ لاطَهَا بِالْبَلَّةِ حَتّى لَزَبَتْ {6}).

درواقع نقش آب، ترکيب ساختن آن اجزاى مختلف با يکديگر و صاف کردن ناهموارى ها و ايجاد چسب و پيوند در ميان آن اجزاى پراکنده مختلف بود.
سپس به مسئله شکل گيرى انسان از آن خاک و گل اشاره کرده، مى فرمايد: «از آن، صورتى آفريد که داراى خميدگى ها و پيوندها و اعضا و مفاصل بود»؛ (فَجَبَلَ مِنْها صُورَةً ذاتَ اَحْناءٍ وَ وُصُولٍ، وَ اَعْضاءٍ وَ فُصُولٍ).
در واقع «احناء» (جمع حِنْو) اشاره به خميدگى هاى مختلف بدن مانند خميدگى دنده ها و فک ها و قسمت بالاى سر و پايين پا مى کند که بدن را براى کارهاى مختلف آماده مى سازد. زيرا اگر بدن مانند يک شکل هندسى مکعب وامثال آن بود، هرگز کارايى کنونى را نداشت.
عبارت «وَ اَعْضاءٍ وَ فُصُولٍ» اشاره به اعضاى مختلفى دارد که از طريق مفاصل، با يکديگر پيوند دارند و همين امر سبب کارايى زياد مى شود. دست انسان را تا مچ در نظر بگيريد، اگر همه يکپارچه بود و يک عضو و داراى يک استخوان بود کارايى بسيار کمى داشت. ولى مى دانيم که خداوند آن را از چند قطعه استخوان و چندين عضو و پيوندهاى ميان آن ها آفريده و همين سبب مى شود که هر انگشت بلکه هر بندى از انگشتان علاوه بر کف دست، کارايى خاصّى داشته باشد و اين يکى از نشانه هاى حکمت و عظمت پروردگار است.
سپس به مرحله بعدى اشاره کرده، مى فرمايد:
«سپس آن را سفت و جامد کرد تا خود را نگه دارد و صاف و محکم و خشک ساخت»؛ (اَجْمَدَها حَتَّى اسْتَمْسَکَتْ، وَ اَصْلَدها حَتّى صَلْصَلَتْ).

به اين ترتيب انسان از نظر جسم کاملا ساخته و آماده شد: «اين حال، تا وقت معيّن و سرانجامى معلوم ادامه يافت»؛ (لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ، وَ أَمَدٍ مَعْلُومٍ).
در بعضى از روايات از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است که اين حال، چهل سال ادامه يافت. جسد آدم (عليه السلام) در گوشه اى افتاده بود و فرشتگان از کنار آن مى گذشتند و مى گفتند: به چه منظورى آفريده شده اى؟
شايد اين فاصله زمانى ـ همان گونه که بعضى از محقّقان گفته اند ـ به دليل آزمون ملائکه و يا به علّت تعليم مردم درباره ترک عجله در کارها و تأنّى در امور بوده است.
در اين جا مرحله دوم، يعنى مرحله نفخ روح فرا رسيد، لذا مى فرمايد: «سپس از روح خود در آن دميد و به صورت انسانى درآورد داراى نيروهاى عقلانى که او را در جهات مختلف به حرکت وامى دارد»؛ (ثُمَّ نَفَخَ فِيها مِنْ رُوحِهِ، فَمَثُلَتْ اِنْسانآ ذا اَذْهانٍ يُجيلُها).
تعبير به «ذا اَذْهانٍ يُجيلُها» اشاره به نيروهاى مختلف عقلانى و ذهنى است که انسان از هرکدام آن ها در بخشى از زندگى استفاده مى کند و از ترکيب آن ها با يکديگر راه خود را به سوى مقصود مى گشايد (اين نيروها عبارت اند از: قوّه ادراک، قوّه حفظ، نيروى خيال و...).

توجّه داشته باشيد که اذهان در اصل به معناى قوّت است، سپس به معناى عقل و فهم و درايت و ساير نيروهاى عقلانى به کار رفته و اين کلام نشان مى دهد که مولا (عليه السلام) در اين عبارت به جوانب مختلف نيروى عقلانى توجّه فرموده و هر يک از آن ها را يکى از عنايات الهى مى شمرد.
سپس مى افزايد: «و فکرى که به وسيله آن (در موجودات مختلف) تصرّف مى کند»؛ (وَ فِکَرٍ يَتَصَرَّفُ بِها).
گاه تصوّر مى شود که اين تعبير، به اصطلاح، ازقبيل عطف تفسيرى است و تعبير ديگرى از همان مفهوم جمله سابق است، ولى ظاهر اين است که اين دو جمله هر يک اشاره به حقيقتى دارد: جمله «ذا اَذْهانٍ يُجيلُها» اشاره به مراحل شناخت و تصوّر و تصديق و فهم و درک حقايق است و جمله «وَ فِکَرٍ يَتَصَرَّفُ بِها» اشاره به انديشه هايى است که در مرحله اجرا قرار مى گيرد و به وسيله آن انسان در اشياى مختلف تصرّف مى کند (توجّه داشته باشيد که «فکر» در اصل به معناى حرکت انديشه و اِعمال خاطر است) و به هر حال «فِکَرٍ» به صورت جمع (مانند «اذهان» که صيغه جمع است) آمده تا نشان دهد قواى عقلى و انديشه هاى انسانى بسيار متنوّع و گوناگون است و اين نکته مهمّى است که فلاسفه بزرگ و انديشمندان و روانشناسان روى آن تأکيد فراوان دارند و سرچشمه تفاوت استعدادهاى فکرى انسان ها، تفاوت در اين مورد است.
چه بسا افرادى، در يک قسمت، قوى تر و در قسمتى ضعيف تر و افراد ديگرى عکس آن باشند و در اين مسئله اسرار و دقايق بسيار عجيبى است که هرقدر انسان در آن ها دقيق تر مى شود به عظمت خداوندى که خالق قواى ذهنى و فکرى است، بيشتر پى مى برد.
سپس به دو چيز ديگر که انسان را براى رسيدن به مطلوبش کمک مى کند اشاره کرده، مى فرمايد: «اعضايى که آن ها را به خدمت مى گيرد و ابزارى که براى انجام مقاصدش آن ها را زيرورو مى کند»؛ (و جَوارِحَ يَخْتَدِمُها وَ اَدَواتٍ يُقَلِّبُها).
در واقع چهار مرحله را پشت سر مى گذارد تا به مقصودش برسد: نخست مرحله شناخت و ادراک و تصوّر و تصديق است و بعد مرحله انديشه و فکر وسپس فرمان دادن به اعضا و جوارح و در آن جايى که اعضا و جوارح به تنهايى کارساز نيست، کمک گرفتن از ابزار مختلفى که خداوند در اين جهان آفريده است و هر يک از اين مراحل چهارگانه، بسيار متنوّع و داراى شاخ و برگ هاى زياد است.
از آن جا که رسيدن به هدف هاى معيّن نياز به تشخيص خوب و بد و درست و نادرست و محسوسات مختلف دارد، مولا (عليه السلام) انگشت روى يکى از قواى مهمّ نفس مى گذارد که در واقع پنجمين مرحله محسوب مى شود و آن قوّه تميز و تشخيص است، مى فرمايد:
«و شناختى که به وسيله آن حقّ را از باطل جدا مى سازد»؛ (وَ مَعْرِفَةٍ يَفْرُقُ بِها بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ).
«و طعم هاى مختلف و بوهاى گوناگون و رنگ ها و اجناس مختلف را از يکديگر بازمى شناسد»؛ (وَ الاْذْواقِ وَ الْمَشامِّ وَ الاْلْوانِ وَ الاْجْناسِ).
در واقع اين نيروى تميز و قدرت تشخيص که از مهم ترين نيروهاى عقل انسان است، هم امور معنوى را مانند حق و باطل فرامى گيرد و هم امور محسوس مادّى را مانند رنگ ها و بوها و طعم ها. آيا اين نيروى تشخيص، نيروى مستقلّى است يا داخل در مفهوم ذهن و فکر مى باشد که در عبارت قبل آمده است؟ ظاهر عبارت مولا (عليه السلام) اين است که آن را به عنوان يک نيروى مستقل شمرده است.
قابل توجّه اين که در اين جا روى چهار بخش از امور مادّى و محسوسات تکيه شده است: چشيدنى ها، بوييدنى ها، ديدنى ها و اجناس که در اين جا اشاره به انواع مختلف موجودات است، مانند انواع مختلف گياهان، پرندگان، حيوانات و غير آن و اگر اشاره اى به شنيدنى ها (اصوات) و ملموسات نشده است، به دليل آن است که بيان آن سه قسمت، از باب مثال است و هر شنونده اى از بيان آن ها به بقيّه منتقل مى شود.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن، به يکى از مهم ترين ويژگى هاى انسان که سرچشمه بسيارى از پديده هاى زندگى اوست اشاره کرده، مى فرمايد: «اين در حالى است که او را معجونى از رنگ هاى مختلف قرار داد»؛ (مَعْجُونآ بِطينَةِ الاْلْوانِ الْمُخْتَلِفَةِ).
اين تعبير ممکن است اشاره به اختلاف رنگ هاى انسان ها و نژادهاى مختلف باشد، يا اختلاف رنگ اجزاى بدن که بعضى کاملا سفيد (مانند سفيدى چشم ها واستخوان ها) و بعضى کاملا سياه (مانند موها) و بعضى به رنگ هاى ديگر است و آميختن اين رنگ ها با يکديگر، به او زيبايى خاصّى مى دهد و نيز ممکن است منظور معناى وسيع ترى باشد و استعدادها و غرايز گوناگون را نيز شامل شود. سپس مى افزايد: «و ترکيبى از اشياى همسان»؛ (وَ الاْشْباهِ الْمُؤتَلِفَةِ) مانند رگ ها و اعصاب و استخوان ها که شباهت زيادى به يکديگر دارند و در عين حال وظايف گوناگونى را انجام مى دهند.

«او را ترکيبى از نيروهاى متضاد و اخلاط مختلف، از حرارت و برودت و رطوبت و خشکى قرار داد»؛ (وَ الاْضْدادِ الْمُتَعادِيَةِ، وَ الاْخْلاطِ المُتَبايِنَةِ مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ الْبَلَّةِ وَالْجُمُودِ).
جمله بالا اشاره اى به طبيعت هاى چهارگانه اى است که در طب سنّتى، معروف مى باشد و پزشکان کنونى گرچه اين تقسيم بندى را در لفظ قبول ندارند ولى با تعبيرات ديگرى آن را در کلمات خود مى آورند مثلا به جاى حرارت و برودت، بالا رفتن فشار خون و پايين آمدن آن را به کار مى برند و به جاى بلّة و جمود، زيادى و کمبود آب بدن را ذکر مى کنند.
به هر حال، تعبيراتى که در کلام امام (عليه السلام) آمده، همه بيانگر اين ويژگى مهم است که خداوند جسم انسان (بلکه جسم و جان او) را ترکيبى از موادّ مختلف و کيفيّات گوناگون و استعدادها و غرايز متفاوت قرار داده است و اين تفاوت ها سرچشمه تفاوت هاى بسيارى در طرز فکر و روش زندگى انسان هاست و در مجموع سبب مى شود که مناصب مختلف اجتماعى و نيازهاى گوناگون جوامع بشرى بدون پاسخ گو نباشد و هر چيز در جاى خود قرار گيرد و مجموعه کاملى فراهم شود و اين خود داستان مفصلى دارد که اين جا، جاى شرح آن نيست.

نکته ها
1. آفرينش آدم (عليه السلام)
از تعبيراتى که در اين خطبه آمده، استفاده مى شود که آفرينش آدم (عليه السلام)، به صورت مستقل و بدون پيمودن مراحل تکامل از جانداران پست تر، به صورت کنونى بوده است و اين همان چيزى است که از «قرآن مجيد» نيز درباره خلقت انسان استفاده مى شود. البتّه مى دانيم که قرآن مجيد و همچنين نهج البلاغه کتاب هاى علوم طبيعى نيستند، بلکه کتاب هاى انسان سازى مى باشند که به تناسب بحث هاى عقيدتى وتربيتى اشاراتى به مسائل علوم طبيعى دارند.
ولى آنچه بر محافل علمى امروز حاکم است بيشتر نظريه «تکامل انواع» است. طرفداران آن معتقدند که انواع موجودات زنده، در آغاز به شکل کنونى نبوده اند، بلکه در آغاز، موجودات تک سلولى در آب اقيانوس ها و در لابه لاى لجن هاى اعماق دريا وجود داشته اند، که جهش پيدا کرده، به تدريج تکامل يافته و از نوعى به نوع ديگر تغيير شکل داده اند و از دريا به صحرا و هوا منتقل شده اند.
انسان را نيز از اين معنا مستثنا نمى دانند و معتقدند که انسان هاى امروز تکامل يافته «ميمون هاى انسان نما» هستند و آن ها نيز از انواع پست تر به وجود آمده اند.
طرفداران اين فرضيّه نيز به شاخه هاى مختلفى تقسيم شده اند مانند پيروان «لامارک» و «داروين» و «داروينست هاى جديد» و طرفداران «موتاسيون» (جهش) و غير آن ها که هرکدام دلايلى براى تأييد نظريه خود اقامه کرده اند.
دربرابر اين گروه ها، طرفداران «ثبوت انواع» قرار دارند که مى گويند: انواع جانداران، هرکدام جداگانه از آغاز به صورت کنونى ظاهر شده اند آن ها در نقد دلايل فرضيّه تحوّل و تکامل، دلايلى نيز اقامه کرده اند که بحث از همه آن ها درخور کتاب جداگانه اى است.
آنچه لازم است در اين جا به آن اشاره شود چند موضوع است که به طور فشرده مى آوريم :
1. از قرآن مجيد و همچنين خطبه هاى نهج البلاغه مسئله ثبوت انواع، حدّاقل درمورد انسان استفاده مى شود، ولى در مورد ساير انواع موجودات تصريحات خاصى ديده نمى شود. هر چند بعضى از طرفداران فرضيه تحوّل به طور عام که انسان را نيز شامل مى شود اصرار دارند که آيات قرآن و تعبيرات نهج البلاغه را به گونه اى توجيه کنند که با نظريه تحوّل و تکامل بسازد و حتّى آيات وخطبه ها را دليلى بر مدّعاى خود شمرده اند، ولى هر ناظر بى طرفى مى داند که اين ادّعا جز با تکلّفات بعيد امکان پذير نيست.
2. مسئله تکامل، مسئله اى نيست که بتوان آن را با آزمايش و دلايل حسّى و عقلى اثبات کرد چرا که ريشه هاى آن در ميليون ها سال قبل نهفته است، بنابراين آنچه طرفداران يا مخالفان آن مى گويند، همه شکل فرضيه دارد و دلايل آن ها بيش از يک سلسله دلايل ظنّى نيست، بنابراين هرگز نمى توان گفت که آيات خلقت انسان و عبارات نهج البلاغه با گفته هاى آن ها نفى مى شود.
به تعبيرى ديگر، علوم در اين گونه فرضيّات راه خود را طى مى کنند بى آن که بتوانند لطمه اى به باورهاى مذهبى بزنند و لذا فرضيّات علمى دائمآ در حال تغيير و تحوّل اند و اى بسا فردا، قرائن تازه اى کشف بشود و فرضيّه ثبوت انواع، طرفداران بسيار زيادترى پيدا کند. مثلا اين اواخر در مطبوعات، اين خبر به چشم مى خورد که جمجمه هايى از انسان هاى مربوط به حدود دو ميليون سال قبل پيدا شده که با انسان امروزى فرق چندانى ندارد و اين مطلب پايه هاى فرضيّه تکامل را به لرزه درآورد چراکه آن ها معتقدند انسان هايى که در چند صد هزار سال قبل مى زيستند هرگز به صورت انسان هاى کنونى نبوده اند.
از اين سخن به خوبى مى توان نتيجه گرفت که اين فرضيه ها تا چه حد ناپايدار است و در پرتو اکتشافات جديد ممکن است متزلزل شود ولى در علوم طبيعى چون راهى جز اين نيست به عنوان يک اصل روى آن ها تکيه مى شود تا فرضيّه جديدى به ميدان بيايد.
خلاصه اين که حساب فرضيه ها از مسائل قطعى علوم جداست؛ مسائل قطعى علوم مانند ترکيب «آب» از «اکسيژن» و «ئيدروژن»، امور حسّى و آزمايشگاهى

هستند و با دلايل قطعى قابل اثبات اند، ولى فرضيه ها حدسيّاتى مى باشند که با يک سلسله قرائن ظنّى تأييد مى شوند و تا قرائن مخالفى به دست نيامده، در علوم، مورد قبول هستند بى آن که کسى ادّعاى قطعيّت آن ها را بکند.

2. ترکيب دوگانه جسم و جان
از آنچه در اين بخش از خطبه آمده که هماهنگ با آيات قرآنى است، به خوبى استفاده مى شود که انسان از دو اصل آفريده شده است: يکى اصل مادّى که از آب و خاک (ساده ترين مواد جهان) است و ديگرى يک روح الهى بسيار والا. و همين است سرّ تضادّ درونى انسان ها که انگيزه هايى او را به سوى جهان مادّه مى کشاند و انگيزه هايى به سوى عالم فرشتگان. از يک سو خُلق و خوى حيوانى و از سويى ديگر يک سرشت ملکوتى و روحانى دارد.
نيز به همين دليل، قوس صعودى و نزولى تکامل او بسيار عظيم است و داراى استعداد و قابليّت ترقّى و رسيدن به «اعلى علّيين» است و در صورت نزول و انحطاط، به «اَسْفَل السّافِلين». و اين ويژگى ها در هيچ موجودى جز انسان نيست و همين است که به انسان هاى پاک و منزّه ارزش بى حساب مى دهد، چرا که دربرابر آن همه عوامل و انگيزه هاى انحطاط و گرايش به سوى مادّه و مادّى گرى، خود را حفظ کرده و از هفت خان جهان مادّه گذشته، از عالم جان سر برآورده اند و آنچه اندر وهم نايد آن شده اند.
جان گشوده سوى بالا بال ها *** تن زده اندر زمين چنگال ها!
ميل جان اندر ترقّى و شرف *** ميل تن در کسب اسباب و علف!

و نيز همان است که فرشتگان، قبل از آفرينش آدم (عليه السلام) از درک آن عاجز بودند و شايد آفرينش او را يک خلقت تکرارى مى پنداشتند و با تسبيح و تقديسى که خودشان داشتند، اين آفرينش را تحصيل حاصل گمان مى کردند، اين نکته نيز درخور دقّت است که خداوند، روح والاى آدم را به خود نسبت داده و مى گويد: (وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحِى)؛ «و در او از روح خود [= روحى شايسته] و بزرگ دميدم».
بديهى است که خداوند نه جسم دارد و نه روح و هرگاه چيزى را به خودش اضافه کند مثلا بگويد: «بيت الله» (خانه خدا) و «شهرالله» (ماه خدا) اشاره به نهايت شرف و عظمت آن است و اين که روح آدمى داراى آثارى از صفات الهى همچون علم و قدرت و خلاقيّت است. در واقع خداوند، شريف ترين و برترين روح را در آدم دميد و به همين دليل بعد از آن، خود را احسن الخالقين ناميد و فرمود: (ثُمَّ اَنْشَاناهُ خَلْقآ آخَرَ فَتَبارَکَ اللّهُ اَحْسَنُ الْخالِقينَ).
چه دردآور است که انسان با داشتن چنين استعداد و قدرت و توانايى براى کمال، از مقامى که در انتظار اوست و در سايه آن بر تمام مخلوقات برترى دارد و درخور تاج باشکوه (وَ لَقَدْ کَرَّمْنا...) است، آن چنان سقوط کند که به گفته قرآن از چهارپايان، پست تر شود: (أولئِکَ کَالاْنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ).

3. انسان، اعجوبه عالم کَوْن
انسان در حقيقت شگفت انگيزترين پديده عالم هستى است که به گوشه اى از اسرار وجودى او در اين بخش از کلام امام (عليه السلام) اشاره شده است: داشتن اعضا

و جوارح گوناگون و نيروهاى مختلف و قدرت هاى متفاوت، و ترکيب يافته از عناصر متضاد، و تشکيل شده از عوامل گوناگون به گونه اى که به صورت معجون بسيار پيچيده اى درآمده که همه چيز در او جمع است و در واقع نمونه کوچکى است از تمام جهان هستى و عالم صغيرى هم طراز عالم کبير.
اَتَزْعُمُ اَنَّکَ جُرْمٌ صَغيرٌ *** وَ فِيکَ انْطَوَى الْعالَمُ الاْکْبَرُ
اين ويژگى انسان، از يک سو ما را با اهميّت آفرينش او آشنا مى سازد و از سوى ديگر با عظمت آفريدگار او! آرى:
زيبنده ستايش، آن آفريدگارى است کارَد چنين دل آويز، نقشى ز ماء و طينى!
منظور امام (عليه السلام) از بيان اين ويژگى ها اشاره به اين دو نکته است: عظمت آفريدگار و عظمت آفريده.
پاورقی ها
«حَزْن» بر وزن «وزن» به معناى نقاط خشن روى زمين است و غم و اندوه را «حُزْن» يا «حَزَن» مى گويند، چون نوعى خشونت براى روح آدمى است.
«عَذْب» بر وزن «جذب» به معناى آب پاکيزه، گوارا و شيرين است. «سَبَخ» بر وزن «ملخ» به معناى زمين شوره زار است و جمع آن «سباخ» مى باشد. «سَنَّ» از ريشه «سَنّ» بر وزن «ظنّ» به معناى ريختن آب بر چيزى است و گاه به معناى نرم و صاف بودن چيزى آمده است. «لاط» از ريشه «لَوط» بر وزن «صوت» به معناى ماليدن و آميختن چيزى با چيز ديگر است. «لَزَبَت» از ريشه «لُزُوب» بر وزن «سکوت» مى باشد و به معناى لزوم و ثبوت و چسبيدن است. «أحنا» جمع «حِنْو» بر وزن «حرص» به معناى انحنا و خميدگى است و گاه به معناى جوانب و اطراف مى آيد. «اَصْلَدَ» از ريشه «صَلْد» بر وزن «صبر» به معناى محکم و صاف است. «صَلْصَلَ» از ريشه «صَلْصَلَة» به معناى خشک شدن است به گونه اى که با برخورد اندک چيزى صدا کند و گاه به معناى خشک و محکم آمده است. لام در «لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ» به معناى «الى» است و بعضى احتمال داده اند که لام علّت باشد. برخى احتمال داده اند که منظور از عبارت فوق، اين باشد که اين وضع تا دامنه قيامت ادامه مى يابد و سپس پيوندهاى بدن به کلّى گسسته مى شود امّا اين احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد زيرا اين وضعيّت، از مراحل مختلف آفرينش انسان است و هنوز مسئله نفخ روح مطرح نشده است. «فَبَقِيَ اَرْبَعينَ سَنَةً مُلْقىً تَمُرُّ بِهِ الْمَلائِکَةُ فَتَقُولُ: لاِمْرٍ ما خُلِقْتَ؟». (علل الشرائع، ج 1، ص 275، ح 2). «مَثُلَتْ» از ريشه «مُثول» بر وزن «حصول» به معناى برخاستن و ايستادن است. «يُجيلُ» از ريشه «إجالة» (مصدر باب إفعال از ريشه «جَوْل» و «جَوَلان») به معناى گردانيدن و جَوَلان دادن است. «يَخْتَدمُ» از ريشه «اختدام» به معناى به خدمت درآوردن است. بنابر آنچه در بالا گفته شد: «وَ الاَذْواقِ وَ الْمَشامِّ وَ الاَلْوان وَ الاَجْناسِ» عطف بر حق و باطل است ولى بعضى آن را عطف بر معرفت گرفته اند. ولى با دقّت در کلمات مولا (عليه السلام) معلوم مى شود که معناى اوّل مناسب تر است. بنابر معناى اوّل، قدرت تميز، شامل همه اين ها مى شود و بنابر معناى دوم، نيروى تميز يکى از نعمت هاى خدا شمرده شده، همان گونه که قدرت بويايى و بينايى و چشايى نعمت ديگرى ذکر شده است. (دقّت کنيد). «جنس» در لغت به معناى اقسام و انواع مختلف مى باشد و در بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه (خطبه 91) قرائنى بر اين معنا وجود دارد. جمله «من الحرّ و البرد...» ممکن است بيانى براى اخلاط متباينه باشد، يا براى اضداد و اخلاط، هر دو. براى توضيح بيشتر در اين زمينه به کتاب داروينيسم و آخرين فرضيه هاى تکامل مراجعه فرماييد. فشرده آن نيز در تفسير نمونه، ج 11، ص 67-89، ذيل آيات 26 تا 44 سوره حجر آمده است. مثنوى معنوى، دفتر چهارم، ص 623. حجر، آيه 29. مؤمنون، آيه 14. اعراف، آيه 179. آيا چنين مى پندارى که موجود کوچکى هستى در حالى که عالم کبير در تو خلاصه شده است. (تفسيرالمحيط الأعظم، ج 1، ص 254).