تفسیر بخش هشتم

ثُمَّ فَتَقَ ما بَينَ السَّمواتِ الْعُلا فَمَلاَهُنَّ اَطْوارآ مِنْ مَلائِکَتِهِ، مِنْهُمْ سُجُودٌ لايَرْکَعُونَ، وَ رُکُوعٌ لا يَنْتَصِبُونَ، وَ صافُّونَ لا يَتَزايَلُونَ، وَ مُسَبِّحُونَ لايَسْأمُونَ، لا يَغْشاهُمْ نَوْمُ الْعُيُونِ، وَ لا سَهْوُ الْعُقُولِ، وَ لافَتْرَةُ الاَبْدانِ، وَ لاغَفْلَةُ النِّسْيانِ، وَ مِنْهُمْ اُمَناءُ عَلى وَحْيِهِ، وَ الْسِنَةٌ اِلى رُسُلِهِ، وَ مُخْتَلِفُونَ بِقَضائِهِ وَ اَمْرِهِ، وَ مِنْهُمُ الْحَفَظَةُ لِعِبادِهِ وَ السَّدَنَةُ لاَبْوابِ جِنانِهِ، وَ مِنْهُمُ الثّابِتَةُ فِي الاْرَضينَ السُّفْلى اَقْدامُهُمْ، وَ المارِقَةُ مِنَ السَّماءِ الْعُلْيا اَعْناقُهُمْ، وَ الْخارِجَةُ مِنَ الاْقْطارِ اَرْکانُهُمْ، وَ الْمُناسِبَةُ لِقَوائِمِ الْعَرْشِ اَکْتافُهُمْ ناکِسَةٌ دُونَهُ اَبْصارُهُمْ مُتَلَفِّعُونَ تَحْتَهُ بِاَجْنِحَتِهِمْ، مَضْرُوبَةٌ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَنْ دُونَهُمْ حُجُبُ الْعِزَّةِ وَ اَسْتارُ الْقُدْرَةِ، لا يَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بِالتَّصْويرِ، وَ لايُجْرُونَ عَلَيْهِ صِفَاتِ الْمَصْنُوعينَ، وَ لا يَحُدُّونَهُ بِالاْماکِنِ، وَ لا يُشيرُونَ اِلَيْهِ بِالنَّظائِرِ.

ترجمه
سپس آسمان هاى بلند را از هم گشود و آن ها را مملوّ از فرشتگان مختلف ساخت. گروهى از آنان هميشه در سجودند و رکوع ندارند و گروهى در رکوع اند و قيام نمى کنند و گروهى در صفوفى که هرگز از هم جدا نمى شود قرار دارند و همواره تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند.
هيچ گاه چشمان آن ها را خواب فرانمى گيرد و عقلشان گرفتار سهو و خطا نمى شود، بدن آن ها به سستى نمى گرايد و غفلت نسيان، بر آنان عارض نمى شود.
گروهى از آنان امناى وحى او و زبان او براى پيامبران اند و پيوسته براى رساندن حکم و فرمانش در رفت و آمدند و جمعى ديگر حافظان بندگان اويند و دربانان بهشت هايش. بعضى از آن ها پاهايشان در طبقات پايين زمين ثابت و گردن هايشان از آسمان بالا گذشته است و ارکان وجودشان از اقطار جهان بيرون رفته و شانه هاى آن ها براى حفظ پايه هاى عرش خدا آماده است و در برابر عرش او چشم هاى خود را پايين افکنده، در زير آن بال هاى خود را به خود پيچيده اند. ميان آن ها و کسانى که در مراتب پايين تر قرار دارند، حجاب هاى عزّت و پرده هاى قدرت فاصله افکنده است. (آن ها چنان در معرفت الهى پيش رفته اند که) هرگز پروردگار خود را در وهم و ذهن خود تصوير نمى کنند و صفات مخلوقات را براى او قائل نمى شوند. هرگز او را در مکانى محدود نمى سازند و با نظاير و امثال به او اشاره نمى کنند.
شرح و تفسیر
در عالم فرشتگان
به دنبال بحثى که در بخش هاى گذشته اين خطبه درباره آفرينش آسمان ها و چگونگى پيدايش جهان آمده بود، امام (عليه السلام) در اين بخش به سراغ آفرينش موجودات آسمان و فرشتگان عالم بالا مى رود و در عبارات کوتاه و گويايى از اصناف فرشتگان و صفات و ويژگى هاى آنان و برنامه و اعمالشان سخن مى گويد و نيز از عظمت ساختمان وجود آنان و بالا بودن سطح معرفتشان بحث مى کند و در واقع اين بخش مربوط به معرفى فرشتگان در ابعاد مختلف است. نخست مى فرمايد: «سپس آسمان هاى بلند را از هم گشود»؛ (ثُمَّ فَتَقَ ما بَينَ السَّمواتِ الْعُلا). از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود که آسمان ها در آغاز به هم پيوسته بودند و سپس از هم باز شدند بنابراين، در ميان آن ها فاصله هايى به وجود آمد، و اين درست برخلاف چيزى است که «هيأت بطلميوس» مى گفت که آسمان ها، همچون طبقات پوست پياز روى هم قرار گرفته اند و هيچ فاصله اى ميان آن ها نيست.
سپس امام (عليه السلام) مى افزايد: «و آن ها را مملوّ از فرشتگان مختلف ساخت»؛ (فَمَلاَهُنَّ اَطْوارآ مِنْ مَلائِکَتِهِ).
در خطبه اشباح (خطبه 91) نيز مى خوانيم: «وَ مَلاَ بِهِمْ فُرُجَ فِجاجِها وَ حَشابِهِمْ فُتُوقَ اَجْوائِها؛ به وسيله آن ها (فرشتگان) تمام فاصله هاى آسمان ها را پر کرد و فاصله جوّشان را از آنان مالامال ساخت».
در جمله ديگرى از همان خطبه مى خوانيم: «وَ لَيْسَ فِي اَطْباقِ السَّماءِ مَوْضِعُ اِهابٍ اِلّا وَ عَلَيْهِ مَلَکٌ ساجِدٌ اَوْ ساعٍ حافِدٌ؛ در تمام آسمان ها جايى به اندازه پوست چهارپايى نتوان يافت، جز اين که فرشته اى بر آن به سجده افتاده يا تلاشگرى سريع، مشغول کار است».
آنگاه به اقسام و اصناف، يا به تعبير ديگر، اطوار فرشتگان پرداخته، آن ها را به چهار گروه تقسيم مى فرمايد:
نخست به فرشتگانى که کارشان عبادت است اشاره مى کند و آن ها را نيز به چند گروه تقسيم مى فرمايد: «گروهى از آنان هميشه در سجودند و رکوع ندارند»؛ (مِنْهُمْ سُجُودٌ لا يَرْکَعُونَ).
«و گروهى در رکوع اند و قيام نمى کنند»؛ (وَ رُکُوعٌ لا يَنْتَصِبُونَ).
«و گروهى در صفوفى که هرگز از هم جدا نمى شود، قرار دارند»؛ (وَ صافُّونَ لا يَتَزايَلُونَ).
بعضى «صافّون» را در اين جا به معناى «صف کشيده براى عبادت» گرفته اند و برخى به معناى بال و پرهاى در آسمان گشوده؛ (به قرينه تعبيرى که در قرآن در مورد پرندگان آمده است که مى فرمايد: (اَوَلَمْ يَرَوْا اِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافّاتٍ)؛ «آيا به پرندگانى که در بالاى سرشان است و بال هاى خود را گسترده و جمع مى کنند نگاه نکردند؟»).
اين احتمال نيز وجود دارد که منظور، ايستادن در صفوف منظّم و آماده اطاعت فرمان و انجام اوامر بودن است.
ولى احتمال اوّل با جمله هاى قبل و بعد تناسب بيشترى دارد، در واقع همان گونه که عبادت هاى ما داراى سه حالت عمده قيام و رکوع و سجود است، هر گروه از آنها نيز غرق در يکى از اين سه عبادت اند.
تعبير به «صافّون» يا اشاره به صفوف منظّم ملائکه است و يا قيام منظم هر کدام. درست همان گونه که در خطبه همّام درباره متّقين مى فرمايد: «شب ها برپا ايستاده اند و پاهاى خود را در کنار هم قرار داده اند و مشغول قرائت قرآن هستند»؛ (اَمَّا اللَّيْلَ فَصافُّونَ اَقْدامَهُمْ تالينَ لاِجْزاءِ الْقُرآنِ).
«و همواره تسبيح مى گويند خسته و نمى شوند»؛ (وَ مُسَبِّحُونَ لا يَسْأمُون).
ظاهر اين جمله اين است که آن ها گروه ديگرى غير از سه گروهى که در سجود و رکوع و قيام اند، هستند.
البته بعضى از مفسّران نهج البلاغه احتمال داده اند که تسبيح کنندگان، همان گروه هاى قبل هستند و بعضى از روايات مى توان کلام آن ها را تأييد کرد. زيرا در روايتى آمده است که از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) سؤال کردند: نماز ملائکه چگونه است؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله) سخنى نگفت تا اين که جبرئيل نازل شد و به حضرت عرض کرد: «أنَّ اَهْلَ السَّماءِ الدُّنْيا سُجُودٌ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ يَقُولُونَ سُبْحانَ ذِي الْمُلْکِ وَ الْمَلَکُوتِ وَاَهْلُ السَّماءِ الثّانِيَةِ رُکُوعٌ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ يَقُولُونَ سُبْحانَ ذِي الْعِزَّةِ وَالْجَبَرُوتِ وَاَهْلُ السَّماءِ الثّالِثَةِ قِيامٌ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ يَقُولُونَ سُبْحانَ الْحَيِّ الَّذي لايَمُوتُ؛ اهل آسمان اوّل تا روز قيامت در سجده اند و پيوسته مى گويند: پاک و منزّه است کسى که صاحب ملک و ملکوت است. و اهل آسمان دوم تا روز قيامت همواره در رکوع اند و مى گويند: پاک و منزّه است خدايى که صاحب عزّت و جبروت است. و اهل آسمان سوم پيوسته تا قيامت در حال قيام اند و مى گويند: پاک و منزّه است خداوندى که زنده است و نمى ميرد».
در اين که آيا منظور از سجود و رکوع و قيام، اعمالى همچون سجود و رکوع و قيام ماست يا اشاره به مراحل خضوع و عبادت فرشتگان بر حسب مراتب و مقامات آن ها؟ گفتگوست. اگر فرشتگان را داراى جسم (جسم لطيف) بدانيم و صاحب دست و پا و صورت و پيشانى، معناى اوّل مناسب تر است و اگر جسمى براى آن ها قائل نباشيم، يا آن ها را داراى جسم بدانيم ولى نه جسمى همانند ما، معناى دوم مناسب تر خواهد بود. (در بخش نکات، در اين زمينه سخن خواهيم گفت).
به هر حال، کار اين مجموعه همگى عبادت و تسبيح و تقديس خداوند بزرگ است گويى غير از آن، کارى ندارند و جز به عبادت عشق نمى ورزند. در واقع آن ها از نشانه هاى عظمت خداوند و بزرگى مقام او و عدم نياز او به عبادت
عبادت کنندگان مى باشند و به تعبير ديگر، فلسفه خلقت آنان احتمالا اين است که انسان ها به عبادت خويش مغرور نشوند و بدانند که اگر به فرض محال او نياز به عبادت مى داشت، فرشتگان عالم بالا در همه جا مشغول عبادت اند تا بندگان زمينى تصوّر نکنند عبادت کردن يا نکردن آن ها اثرى در کبريايى او مى گذارد و اگر جملگى آن ها کافر گردند بر دامن کبرياى او گردى نمى نشيند؛ (اِنْ تَکْفُرُوا فَاِنَّ اللهَ غَنيٌّ عَنْکُمْ).
سپس به اوصاف اين مجموعه از فرشتگان پرداخته، مى فرمايد: «هيچ گاه چشمان آن ها را خواب فرانمى گيرد و عقلشان گرفتار سهو و خطا نمى شود، بدن آن ها به سستى نمى گرايد و غفلت نسيان، بر آنان عارض نمى شود»؛ (لايَغْشاهُمْ نَوْمُ الْعُيُونِ وَ لا سَهْوُ الْعُقُولِ وَ لا فَتْرَةُ الاْبْدانِ وَ لا غَفْلَةُ النِّسْيانِ).
به عکس انسان ها که اگر برنامه عبادتى را تکرار کنند، به تدريج گرفتار اين حالات مى شوند، کم کم خواب، چشمانشان را فرامى گيرد، بدن، سست مى شود و سهو و نسيان عارض مى گردد. ولى ملائکه عبادت کننده، هرگز گرفتار اين حالات نمى شوند.
آن ها چنان عاشق عبادت و غرق مناجات و تسبيح اند که هرگز خواب و غفلت و فتورى به آن ها دست نمى دهد.
به تعبير ديگر، کوتاهى در انجام اين وظيفه مهم از امورى سرچشمه مى گيرد که هيچ يک از آن ها در اين فرشتگان نيست. گاه منشأ آن خستگى است، گاه خوابِ چشم ها، گاه سهوِ عقل ها، گاه سستى بدن و گاه غفلت و نسيان و چون هيچ يک از اين امور در آن ها نيست، هرگز در عبادت پروردگار کندى نمى ورزند.
سپس به بيان مجموعه دوم از فرشتگان پرداخته، مى فرمايد: «گروهى از آنان امناى وحى او و زبان او براى پيامبران اند و پيوسته براى رساندن حکم و فرمانش
در رفت و آمدند»؛ (وَمِنْهُمْ اُمَناءُ عَلى وَحْيِهِ، وَ ألْسِنَةٌ اِلى رُسُلِهِ، وَم ُخْتَلِفُونَ بِقَضائِهِ وَ اَمْرِهِ).
درواقع آن ها واسطه ميان پروردگار و پيامبران، و ترجمان وحى او هستند.
از اين تعبير استفاده مى شود که تنها جبرئيل (عليه السلام) نيست که سفير وحى خداست. او در حقيقت رئيس سفراى الهى است.
در آيات قرآن نيز اشاره به اين گروه از فرشتگان شده است، گاه مى فرمايد : (قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ)؛ «بگو روح القدس آن را از جانب پروردگارت به حق نازل کرده است».
در جاى ديگر مى فرمايد: (قُلْ مَنْ کانَ عَدُوَّآ لِجبْرِيلَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ بِاِذْنِ اللهِ)؛ «(آن ها مى گويند: ما با جبرئيل، پيک وحى خدا بر تو، دشمن هستيم) بگو کسى که دشمن جبرئيل، باشد (دشمن خداست چراکه) او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرده است».
گاه اشاره به گروه فرشتگان حامل وحى کرده، مى فرمايد: (يُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ اَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ)؛ «فرشتگان را به همراه روح (و وحى الهى) با فرمانش، بر هرکس از بندگانش که بخواهد نازل مى کند».
در روايات اسلامى و بعضى ديگر از خطبه هاى نهج البلاغه نيز به اين معنا اشاره شده است.
بايد توجّه داشت که منظور از قضا و امر الهى در جمله هاى محلّ بحث، همان فرمان و دستورهاى دينى و شرعى است، نه قضا و فرمان تکوينى که بعضى از مفسّران نهج البلاغه احتمال داده اند؛ چراکه با جمله هاى قبل ـ که مسئله امناى
وحى مطرح شده است ـ تناسب ندارد و «مُخْتَلِفُونَ» از ريشه اختلاف، در اين جا به معناى رفت و آمد است.
سپس به مجموعه سوم از فرشتگان اشاره کرده، مى فرمايد: «بعضى از آن ها حافظان بندگان اويند و دربانان بهشت هاى او»؛ (وَ مِنْهُمُ الْحَفَظَةُ لِعِبادِهِ وَ السَّدَنَةُ لاِبْوابِ جِنانِهِ).
«حفظة» جمع «حافظ» به معناى نگهبان است و در اين جا دو معنا مى تواند داشته باشد: يکى نگاهبانان بندگان که مراقب اعمال آنان هستند و آن ها را ثبت و ضبط مى کنند که در آيه 4 سوره طارق به آن اشاره شده است: (إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَّمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ)؛ «بر هرکسى نگاهبانى گمارده شده» و نيز در آيه 10 و 11 سوره انفطار مى خوانيم: (وَإِنَّ عَلَيْکُمْ لَحَافِظِينَ * کِرَامآ کَاتِبِينَ)؛ «بر شما حافظانى گمارده شده، نگاهبانانى بزرگوار که پيوسته اعمال شما را مى نويسند».
دوم، نگاهبانان بندگان که آن ها را از آفات و بلاها و حوادث مختلف حفظ مى کنند که اگر آن ها نباشند انسان ها دائمآ در معرض نابودى قرار مى گيرند. همان گونه که در آيه 11 سوره رعد آمده است: (لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ)؛ «براى انسان مأمورانى است که پى درپى، از پيشِ رو و از پشت سر، او را از حوادث (غير حتمى) الهى حفظ مى کنند».
ولى معناى اوّل با جمله هاى قبل که صحبت از وحى و تکاليف شرعى مى کرد و جمله بعد که اشاره به بهشت و جزاى اعمال مى کند تناسب بيشترى دارد هر چند جمع ميان دو معنا نيز از مفهوم عبارت دور نيست.
«سَدَنة» جمع «سادن» به معناى دربان و «جِنان» (بر وزن کتاب) جمع «جنّت» به معناى بهشت است و از اين تعبير استفاده مى شود که خداوند بهشت هاى متعدّدى دارد و بعضى از شارحان نهج البلاغه عدد آن را هشت مى دانند که در قرآن مجيد به نام هاى: «جَنَّةُ النَّعِيم»، «جَنَّةُ الْفِرْدَوْس»، «جَنَّةُ الْخُلْد»، «جَنَّةُ الْمَأوى»، «جَنَّةُ عَدْن»، «دَارُالسَّلام»، «دَارُالْقَرار»، «جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَواتُ وَالاْرْضُ» آمده است.
سپس به مجموعه چهارم از فرشتگان بزرگ که حاملان عرش الهى هستند اشاره کرده، مى فرمايد: «بعضى از آن ها پاهايشان در طبقات پايين زمين، ثابت و گردن هايشان از آسمانِ بالا گذشته است و ارکان وجودشان از اقطار جهان بيرون رفته و شانه هاى آن ها براى حفظ پايه هاى عرش خدا آماده است»؛ (وَ مِنْهُمُ الثّابِتَةُ فِي الاْرَضينَ السُّفلَى اَقْدامُهُمْ، وَ المارِقَةُ مِنَ السَّماءِ الْعُلْيا اَعْناقُهُمْ، وَ الْخارِجَةُ مِنَ الاْقْطارِ اَرْکانُهُمْ، وَ الْمُناسِبَةُ لِقَوائِمِ الْعَرْشِ اَکْتافُهُمْ).
آنگاه به بيان اوصافى از آن ها پرداخته، مى افزايد: «دربرابر عرش او چشم هاى خود را پايين افکنده و در زير آن، بال هاى خود را به خود پيچيده اند و ميان آن ها و کسانى که در مراتب پايين تر قرار دارند، حجاب هاى عزّت و پرده هاى قدرت فاصله افکنده است»؛ (ناکِسَةٌ دُونَهُ اَبْصارُهُمْ مُتَلَفِّعُونَ تَحْتَهُ بِاَجْنِحَتِهِمْ، مَضْرُوبَةٌ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَنْ دُونَهُمْ حُجُبُ الْعِزَّةِ وَ اَسْتارُ الْقُدْرَةِ).
سپس به توصيف بيشترى پرداخته، مى فرمايد: «(آن ها چنان در معرفت الهى پيش رفته اند که) هرگز پروردگار خود را در وهم و ذهن خود تصوير نمى کنند و صفات مخلوقات را براى او قائل نمى شوند. هرگز او را در مکانى محدود نمى سازند و با نظاير و امثال، به او اشاره نمى کنند»؛ (لا يَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بِالتَّصْويرِ،
وَلا يُجْرُونَ عَلَيْهِ صِفَاتِ الْمَصْنُوعينَ، وَلا يَحُدُّونَهُ بِالاَْماکِنِ، وَلا يُشيرُونَ اِلَيْهِ بِالنَّظائِرِ).
آرى قدرت آن ها قدرت جسمانى نيست بلکه از قدرت فوق العاده روحانى برخوردارند که هيچ کس به مقام آن ها راه پيدا نمى کند و به همين دليل شايستگى حمل عرش الهى را پيدا کرده اند.
در واقع، آن ها عالى ترين مقام توحيد را پيدا کرده اند مقامى که شايسته است سرمشق همه بندگان الهى، به خصوص انسان هاى برجسته باشد. آن ها هيچ شبيه و مانند و نظير و مثالى براى خداوند قائل نيستند و هيچ محدوديّتى درباره ذات پاک و صفاتش نمى شناسند حتّى او را برتر از خيال و قياس و گمان و وهم مى دانند، چرا که هرچه به تصوّر انسان يا فرشته اى درآيد مخلوق اوست و خداوند برتر از آن است که مخلوق باشد.
در اين که منظور از «عرش» چيست و حاملان عرش الهى چه مى کنند و عظمتى که در اين جمله ها آمده چه مفهومى دارد؟ مطالبى در بخش نکته ها خواهد آمد.
نکته ها
1. ملائکه چگونه اند؟!
در آيات قرآن مجيد، بحث هاى فراوانى درباره ملائکه و فرشتگان و صفات و ويژگى ها و اعمال و افعال و مأموريت هاى مختلف آنان ديده مى شود که اگر جمع آورى گردد، کتابى را تشکيل مى دهد.
در روايات اسلامى نيز بحث هاى بيشترى درباره فرشتگان و اعمال و صفات و مقامات آن ها وارد شده است، ولى بحث صريحى در هيچ کدام از اين ها درباره ماهيّت ملائکه به چشم نمى خورد. به همين دليل در ميان دانشمندان درباره ماهيّت آن ها گفتگوست.
علماى کلام بلکه اکثريّت قاطع دانشمندان اسلام، آن ها را موجوداتى جسمانى (از جسم لطيف) مى دانند. در بعضى از تعبيرات، کلمه نور به عنوان ماده اصلى تشکيل دهنده وجود فرشتگان آمده است و در عبارت معروفى که در بسيارى از کتب آمده، مى خوانيم: «اَلْمَلَکُ جِسْم نُورِيّ...».
مرحوم علّامه مجلسى تا آن حدّ در اين جا پيش رفته که مى گويد: «اماميّه بلکه جميع مسلمين مگر گروه کمى از فلاسفه... معتقدند که ملائکه وجود دارند و آن ها اجسام لطيفه نورانيه هستند و مى توانند به اشکال مختلف درآيند... و پيامبران و اوصياى معصوم، آن ها را مى ديدند».
به تعبير ديگر، ملائکه اجسام نورى اند و جن، جسم نارى است و انسان ها اجسام کثيفه (خشن) مى باشند.
قول ديگر مربوط به جمعى از فلاسفه است که ملائکه را مجرّد از جسم و جسمانيات مى دانند و معتقدند که آن ها داراى اوصافى هستند که در جسم نمى گنجد.
مرحوم شارح خويى در منهاج البراعه اقوال ديگرى در اين زمينه نقل کرده است که در مجموع بالغ بر شش قول مى شود؛ ولى بسيارى از آن ها قائلين بسيار کمى دارد.
بى شک وجود فرشتگان ـ به خصوص با آن ويژگى ها و مقامات و اعمالى که قرآن براى آنان شمرده ـ از امور غيبيّه است که براى اثبات آن با آن صفات و ويژگى ها راهى جز ادلّه نقليّه وجود ندارد.
قرآن مجيد براى آن ها ويژگى هايى مى شمرد :
1. آن ها موجوداتى عاقل و باشعورند.
2. همگى سر بر فرمان خدا دارند و هيچ گاه معصيت و نافرمانى نمى کنند.
3. وظايف مهم و بسيار متنوّعى ازسوى خداوند بر عهده دارند. گروهى حاملان عرش هستند، گروهى مدبّران امر، گروهى فرشتگان قبض ارواح، گروهى مراقبان اعمال بشر، گروهى حافظان انسان از خطرات، گروهى امدادگران الهى براى مؤمنان در جنگ ها، گروهى مأمور عذاب و مجازات اقوام سرکش وگروهى مبلّغان وحى و آورندگان پيام الهى و کتب آسمانى براى انبيا هستند.
4. فرشتگان داراى مقامات مختلف اند و همه در يک سطح نيستند.
5. پيوسته تسبيح و حمد الهى به جا مى آورند.
6. گاه به صورت انسان يا به صورتى ديگر در برابر انبيا يا انسان هاى شايسته اى مانند مريم (عليها السلام) ظاهر مى شوند.
و اوصاف ديگر که شرح همه آن ها در اين مختصر نمى گنجد.
گرچه اين بحث که ماهيّت ملائکه، مجرّد از جسم است يا غير مجرّد؟ اثر چندانى ندارد، ولى ظاهر آيات و روايات ـ اگر نخواهيم توجيه و تفسير خاصّى براى آن ها در نظر بگيريم ـ آن است که آن ها از اين مادّه کثيف و خشن عنصرى نيستند، ولى به هر حال مجرّد مطلق نيز نمى باشند. زيرا زمان و مکان و اوصاف ديگرى که لازمه جسم و جسمانيّت است براى آن ها در آيات و روايات آمده است.
تعبيراتى که در کلام مولا على (عليه السلام) در همين بخش از خطبه (و همچنين در خطبه اشباح) آمده است همين نظريه را تأييد مى کند.
ولى به هر حال اعتقاد به وجود ملائکه به طور اجمال ازجمله مسائلى است که قرآن مجيد بر آن تأکيد دارد، چنان که مى فرمايد: (آمَنَ الرَّسُولُ بِما اُنزِلَ اِلَيْهِ مِنْ

رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ)؛ «پيامبر به آنچه ازسوى پروردگارش بر او نازل شده ايمان آورده است و همه مؤمنان (نيز) به خدا وفرشتگان و کتاب هاى او و فرستادگانش ايمان آورده اند».
اين نکته نيز قابل توجّه است که بعضى از ناآگاهان براى راضى نگهداشتن کسانى که منکر عوالم غيب به طور کامل هستند ملائکه را به قوا و انرژى هايى که در طبيعت انسان و ساير موجودات وجود دارد تفسير کرده اند، در حالى که يک مطالعه بسيار اجمالى روى آيات قرآنى اين طرز فکر را کاملا نفى مى کند؛ چرا که براى ملائکه و فرشتگان، عقل و شعور و ايمان و اخلاص و عصمت اثبات شده است.

2. اصناف ملائکه
فرشتگان انواع و اصناف بسيارى دارند که در آيات و روايات به آن ها اشاره شده است و چهار گروه عمده آن ها همان ها هستند که در کلام مولا على (عليه السلام) در اين خطبه آمده است (عبادت کنندگان پروردگار، حافظان و نگهدارندگان حسابِ اعمال مردم، رسولان پروردگار به سوى پيامبران و حاملان عرش).
امّا چنان که گفتيم، در آيات، اشاره به اصناف ديگرى از آن ها نيز شده است. ازجمله مأموران عذاب امّت هاى ظالم و سرکش، امدادگران مؤمنان، مدبّران امر و گيرندگان ارواح. ولى همه آن ها را مى توان در مدبّران امر که تدبير کنندگان امور جهان اند، خلاصه کرد.
سنّت الهى بر اين جارى شده است که براى نشان دادن قدرت و عظمت خويش و اهداف و اغراض ديگر، امور جهان هستى را به وسيله فرشتگانى که سر به فرمان او هستند و سستى و فتور و سهو و نسيان و کندى در اطاعت ندارند،

اداره کند، و هر يک از اصناف آن ها برنامه اى معيّن و منظّم داشته، و کارگزاران کشور بى انتهاى حقّ باشند.
انسان هنگامى که درباره اصناف و انواع فرشتگان و کارها و برنامه هاى عظيم و گسترده آنان مى انديشد احساس حقارت و کوچکى در خويش مى کند که در اين عالم پهناور و مملوّ از کارگزاران حق و صفوف لشکريان خداوند و بندگان گوش به فرمان او، من چه کاره ام؟
اگر اطاعت و عبادت، آن است که آن ها انجام مى دهند اطاعت و عبادت من چيست؟ و اگر قدرت و توانايى، آن است که آن ها دارند قدرت ما چه ارزشى دارد؟ خلاصه انسان از يک سو به عظمت اين عالم و آفريدگار آن و ازسوى ديگر به حقارت و کوچکى خود و برنامه هايش پى مى برد و اين خود يکى از فلسفه هاى وجودى فرشتگان است.

3. عرش و حاملان عرش الهى
در آيات قرآن مجيد حدود بيست مرتبه به عرش الهى اشاره شده است و در روايات اسلامى بحث هاى بيشترى درباره آن ديده مى شود. مطابق بعضى از روايات، عظمت عرش خدا به قدرى است که در تصوّر انسان نمى گنجد تا آن جا که مى خوانيم:
تمام آسمان ها و زمين ها و آنچه در آن هاست در برابر عرش، همچون حلقه انگشترى است در يک بيابان عظيم.
همچنين از بعضى روايات استفاده مى شود که بزرگ ترين فرشتگان الهى، اگر تا قيامت هم به سرعت پرواز کنند به ساق عرش او نمى رسند.
و نيز آمده است که خداوند براى عرش، هزار زبان آفريده و صورت تمام مخلوقات خداوند در صحرا و دريا در آن جاست.

نيز آمده است: هنگامى که عرش آفريده شد خداوند به فرشتگان دستور داد که آن را حمل کنند آن ها نتوانستند، فرشتگان بيشتر و بيشترى آفريد همه ناتوان ماندند خداوند با قدرت خويش آن را نگهداشت سپس به هشت فرشته اى که مأمور حمل عرش شدند فرمود: آن را برداريد. آن ها عرض کردند: جايى که آن همه فرشته عاجز شوند از ما چه کارى ساخته است؟ در اين جا دستور داده شد که از نام خدا و ذکر «وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ» و درود بر محمّد و آل او مدد گيرند، چنين کردند و کار بر آن ها آسان شد.
اين اشارات و کنايات همه بيانگر عظمت «عرش» اوست و امّا اين که «عرش» چيست؟ در ميان دانشمندان گفتگوست و ورود در اين بحث به طور مشروح، ما را از مقصد اصلى دور مى سازد. ازاين رو به اشاره کوتاه و گويايى قناعت مى کنيم:
پادشاهان و سلاطين دو نوع تخت داشتند، تخت کوتاهى که در ايام عادّى بر آن مى نشستند و امور حکومت خويش را تدبير مى کردند و تخت پايه اى بلندى که مخصوص روزهاى خاصّ و ايّام بار عامّ (ملاقات عمومى) و مراسم مهمّ وبزرگ بود. در ادبيات عرب، اوّلى را «کرسى» و دومى را «عرش» مى نامند و بسيار مى شود که واژه عرش کنايه از قدرت و سلطه کامل است هر چند اصلا تخت پايه بلندى وجود نداشته باشد، در جمله معروف «ثَلَّ عَرْشُهُ؛ تختش فرو ريخت» که به معناى از دست دادن قدرت است اين معناى کنايى به خوبى ديده مى شود.
خداوند که سلطان عالم هستى است، داراى اين دو نوع تخت حکومت و فرماندهى است (البتّه چون او نه جسم است و نه در زمره جسمانيّات مى باشد، مفهوم کنايى عرش و کرسى در اين جا مراد است). به هر حال، اين تختِ حکومت الهى چيست؟ از جمله تفسيرهايى که براى آن مى شود اين است که مجموعه عالم مادّه، آسمان ها و زمين ها و منظومه ها و کهکشان ها همه به منزله کرسى و تخت کوتاه اوست همان گونه که قرآن مى گويد: (وَسِعَ کُرْسِيُّهُ السَّمَواتِ وَالاْرْضَ)؛ «تخت (حکومت) او آسمان ها و زمين را دربر گرفته است» و منظور از «عرش»، عالم ماوراى ماده (مادّه غليظ و خشن) مى باشد که نه تنها بر عالم ماده احاطه دارد بلکه جهان مادّه در مقابل آن، بسيار بسيار کوچک و کم اهميّت است.
امّا «حاملان عرش» بى شکّ به آن معنا نيست که فرشتگانى درشت هيکل و قوى پيکر پايه هاى تخت بلندى را که خداوند بر آن تکيه کرده است بر دوش گرفته اند؛ چراکه عرش ـ همان گونه که اشاره شد، در اين گونه موارد ـ معناى کنايى دارد و قرائن عقليّه که مى گويد: خداوند از جسم و جسمانيّت دور است؛ گواه قضيّه مى باشد.
بنابراين حاملان عرش، فرشتگان بسيار بزرگ و والامقامى هستند که شبيه و مانند ندارند و مى توانند به تدبير جهان ماوراى طبيعت (به معنايى که گفته شد که عرش عظيم خداست) بپردازند و فرمان او را در همه جا اجرا کنند و اگر مى بينيد که در عبارات مولا (عليه السلام) عظمت و بزرگى آن ها به اين صورت بيان شده که گردن هاى آنان از آسمان ها گذشته و پاهايشان در پايين ترين طبقات زمين قرار گرفته و اندام آن ها از اطراف و اقطار جهان بيرون رفته و شانه هاى آن ها متناسب پايه هاى عرش عظيم پروردگار است، همه تعبيراتى است که قدرت آن ها را بر تدبير آن عالم بزرگ نشان مى دهد.
درست است که ما بايد الفاظ را همه جا بر معانى حقيقى اش حمل کنيم ولى

آن جا که پاى قرائن مسلّم عقلى در ميان باشد چاره اى جز معناى کنايى نيست همان گونه که درباره (يَدُاللهِ فَوْقَ اَيْديهِمْ) مى گوييم.
آرى آن ها نه به قوّت و قدرت خود بلکه به حول و قوّه الهى، اين کار مهمّ را بر دوش گرفته اند و در عين حال او را تسبيح مى گويند و تقديس مى کنند و طبق آيه (عليه السلام) سوره غافر براى مؤمنان استغفار مى نمايند: (اَلَّذين يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرونَ لِلَّذينَ آمَنُوا)؛ «فرشتگانى که حاملان عرش اند و آن ها که گرداگرد آن (در حال طواف هستند) تسبيح و حمد پروردگارشان را مى گويند و به او ايمان دارند و براى مؤمنان استغفار مى کنند».

4. معصوم بودن فرشتگان
فرشتگان ويژگى هاى زيادى دارند که به قسمتى از آن ها (درمورد گروهى که کارشان عبادت خداست) اشاره شد: نه خواب، چشمان آن ها را فرامى گيرد، نه از تسبيح خداوند خسته مى شوند، نه سهو و نسيان بر آن ها عارض مى شود و نه سستى ابدان.
در قرآن مجيد نيز تصريح شده است که آن ها هرگز آلوده گناه و معصيت نمى شوند: (بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)؛ «بلکه (فرشتگان) بندگان شايسته اويند. هيچگاه در سخن، بر او پيشى نمى گيرند و(پيوسته) به فرمان او عمل مى کنند»؛ و درمورد فرشتگان مأمور عذاب مى فرمايد: (لا يَعْصُونَ اللهَ ما اَمَرَهُمْ)؛ «هرگز با فرمان خدا مخالفت نمى کنند».
بعضى تصوّر مى کنند که معصوم بودن و نبودن درمورد آن ها مفهوم ندارد، ولى اين صحيح به نظر نمى رسد. درست است که انگيزه هاى گناه، مانند شهوت

و غضب در آن ها نيست (يا بسيار ضعيف است) ولى نبايد فراموش کرد که آن ها فاعل مختارند و قدرت بر مخالفت دارند و حتّى از آيات قرآن استفاده مى شود که آن ها از بيم مجازات پروردگار در وحشت اند: (وَهُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ) اين تعبيرات همه نشان مى دهد که آن ها در عين قدرت بر معصيت، معصوم وپاک از گناه اند.
از اين جا روشن مى شود که اگر در بعضى از روايات تعبيراتى درباره کُندى بعضى از فرشتگان در اطاعت فرمان حقّ و تنبيه آنان به دليل اين کندى آمده، همانند ترک اولى هايى است که درمورد انبيا نيز گفته شده است و مى دانيم که ترک اولى هرگز به معناى گناه نيست بلکه گاه ممکن است انجام کار مستحبّ خوبى در مقايسه با کار بهتر، ترک اولى ناميده شود.

5. مقام معرفت حاملان عرش
از تعبيراتى که در ذيل کلام مولا (عليه السلام) آمده بود، به خوبى معلوم مى شود که اگر حاملان عرش شايستگى اين مأموريّت بزرگ را پيدا کرده اند نه تنها به دليل قوّت و قدرت آن هاست، بلکه يک دليل آن نيز بالا بودن سطح معرفت آن ها درباره خداست.
آن ها والاترين مقام توحيد و نفى هرگونه شرک و شبيه و مانند را از خداوند دارا هستند و به سبب همين معنا شايستگى آن مأموريّت عظيم را پيدا کرده اند و اين در واقع درسى براى همه بندگان و انسان هاى آگاه است.

پاورقی ها
«العُلاء» جمع «عُليا» مؤنّث «اَعلْى» به معناى بالا و اشرف است.
«أطوار» جمع «طَوْر» بر وزن «قول» به معناى صنف و نيز به معناى حد و حالت آمده است. درست است که ظاهر عبارت اين است که ضمير «هُنّ» به آسمان ها بازمى گردد، ولى به قرينه «ثُمَّ فَتَقَ...» وفاء تفريع در «فَمَلاَ هُنَّ» منظور فواصل ميان آسمان هاست. «سُجُود» جمع «ساجد» (سجده کننده) است همان گونه که «رکوع» جمع «راکع» (رکوع کننده) است. «صافّون» جمع «صافّ» بر وزن «حادّ» از ريشه «صفّ» به معناى مساوات است و در اصل از «صَفْصَف» که به معناى زمين صاف است، گرفته شده است. مُلک، آيه 19. نهج البلاغه، خطبه 193. بحارالانوار، ج 56، ص 198، ح 66. زمر، آيه 7. نحل، آيه 102. بقره، آيه 97. نحل، آيه 2. شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 1، ص 158 و منهاج البراعة خوئى، ج 2، ص 26. «ناکِسة» از ريشه «نَکْس» بر وزن «عکس» به معناى وارونه کردن و زيرورو نمودن است لذا به تولّد فرزندى که با پا متولد مى گردد «منکوس» مى گويند و به چوب هاى تير که سر آن را قطع و آن را سر و ته مى کنند «نُکْس»گفته مى شود. «مُتَلَفِّعُون» از ريشه «لَفْع» بر وزن «نفع» به معناى شامل شدن چيزى و پيچيدن به آن است، از اين رو هنگامى که زن، چادر خود را به خود بپيچد «تَلَفَّعَت الْمرْئَةُ» گفته مى شود. «نظائر» جمع «نظير» به معناى مثل و مانند است. بحارالانوار، ج 56، ص 202. منهاج البراعة (خوئى)، ج 2، ص 6. بقره، آيه 285. منهاج البراعة (خوئى)، ج 2، ص 32-35. مرحوم علّامه مجلسى روايات مربوط به عرش و کرسى را در کتاب بحارالانوار، ج 55 به طور مشروح آورده و از جمله، روايات مذکور را در صفحات 5 و 17 و 55 ذکر نموده است. بقره، آيه 255. انبياء، آيات 26 و 27. تحريم، آيه 6. انبياء، آيه 28.