تفسیر بخش دهم

وَ أسْتَاْدَى اللّهُ سُبْحانَهُ الْمَلائِکَةَ وَديعَتَهُ لَدَيْهِمْ وَ عَهْدَ وَصِيَّتِهِ اِلَيْهِمْ فِي الاْذْعانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ الْخُنُوعِ لِتَکْرِمَتِهِ فَقالَ سُبْحانَهُ: (اُسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلّا اِبْليسَ) اعْتَرَتْهُ الْحَمَيَّةُ وَ غَلَبَتْ عَلَيْهِ الشِّقْوَةُ وَ تَعَزَّزَ بِخِلْقَةِ النّارِ وَ اسْتَوْهَنَ خَلْقَ الصَّلْصالِ فَاَعْطاهُ اللّهُ النَّظِرَةَ اسْتِحْقاقآ لِلسُّخْطَةِ وَ اسْتِتْمامآ لِلْبَلِيَّةِ وَ اِنْجازآ لِلْعِدَةِ فَقال: (اِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرينَ اِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ).

ترجمه
خداوند سبحان از فرشتگان خواست تا وديعه اى را که نزد آن ها بود ادا کنند و به پيمانى که با او درباره سجود براى آدم و خضوع براى بزرگداشت او بسته بودند عمل نمايند و فرمود: براى آدم سجده کنيد همه سجده کردند جز ابليس که خشم و غضب و کبر و نخوت او را فراگرفت و شقاوت و بدبختى بر وى غلبه کرد، به آفرينش خود افتخار نمود و خلقت آدم را از گِل خشکيده، سبک شمرد. خداوند خواسته او را پذيرفت چرا که مستحق غضب الهى بود و مى خواست امتحان را بر بندگان تمام کند و وعده اى را که به او داده بود، تحقّق بخشد. فرمود: تو از مهلت داده شدگانى (نه تا روز قيامت بلکه) تا روز و وقت معيّنى.
شرح و تفسیر
آغاز انحراف ابليس
به دنبال بحثى که درباره آفرينش آدم (عليه السلام) در فراز سابق اين خطبه آمده بود، در

اين جا امام (عليه السلام) بحث ديگرى را در همين موضوع بيان مى فرمايد که از جهات مختلف، آموزنده و عبرت انگيز است.
نخست مى فرمايد: «خداوند سبحان از فرشتگان خواست تا وديعه اى را که نزد آن ها بود، ادا کنند و به پيمانى که با او درباره سجود براى آدم و خضوع براى بزرگداشت او بسته بودند عمل نمايند و فرمود: براى آدم سجده کنيد! همه سجده کردند جز ابليس!»؛ (وَ أسْتَاْدَى اللّهُ سُبْحانَهُ الْمَلائِکَةَ وَديعَتَهُ لَدَيْهِم وَ عَهْدَ وَصِيَّتِهِ اِلَيْهِمْ فِي الاْذْعانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ الْخُنُوعِ لِتَکْرِمَتِهِ فَقالَ سُبْحانَهُ: (اُسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاَّ اِبْليسَ)).
از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود که خداوند قبلا از فرشتگان پيمان گرفته بود که وقتى آدم آفريده و کامل شد براى او سجده کنند و اين همان چيزى است که در قرآن مجيد، سوره ص، به آن اشاره شده است: (اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ اِنِّى خالِقٌ بَشَرآ مِنْ طينٍ * فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ)؛ «(به خاطر بياور) هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گِل مى آفرينم، هنگامى که آن را نظام بخشيدم و از روح خود در آن دميدم براى او به سجده افتيد».

فرشتگان اين معنا را به خاطر داشتند تا آدم (عليه السلام) آفريده شد و به صورت انسان کاملى درآمد، اين جا بود که خداوند انجام آن تعهّد را از فرشتگان خواست و فرمود :
(اُسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلّا اِبْليسَ)؛ «براى آدم سجده (و خضوع) کنيد! همگى سجده کردند جز ابليس!».

به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه اين امر (پيمان گرفتن از قبل) شايد به دليل آن بوده که اگر بدون مقدّمه چنين دستورى به فرشتگان داده مى شد تعجّب مى کردند و شايد در اطاعت اين فرمان سست مى شدند، ولى خداوند از قبل، آن ها را براى اين امر آماده کرد تا نشان دهد اوامر مهم بايد با مقدّمه چينى هاى لازم صورت گيرد.
سپس انگيزه مخالفت ابليس را چنين بيان مى فرمايد: «خشم و غضب و کبر و نخوت او را فراگرفت و شقاوت و بدبختى بر وى غلبه کرد، به آفرينش خود افتخار نمود و خلقت آدم را از گِل خشکيده، سبک شمرد»؛ (اعْتَرَتْهُ الْحَمَيَّةُ وَ غَلَبَتْ عَلَيْهِ الشِّقْوَةُ وَ تَعَزَّزَ بِخِلْقَةِ النّارِ وَ اسْتَوْهَنَ خَلْقَ الصَّلْصالِ).
درواقع عامل اصلى، از يک نظر، آلودگى درون او بود که از آن تعبير به «شقوت» شده و از نظر ديگر کبر و غرور و تعصّب و خودخواهى که زاييده اين آلودگى درون بود، بر فکر او غلبه کرد و همين امر سبب شد که واقعيّت ها را نبيند، آتش را برتر از خاک پندارد، خاکى که منبع تمام برکات و فوايد و منافع است، و اصولا علم و دانش خود را برتر از حکمت خدا بشمرد. البتّه اين گونه داورى ها براى افرادى که گرفتار اين گونه حجاب ها مى شوند شگفت آور نيست؛ گاه انسان خودخواه و محجوب به حجاب غرور، کوهى را کاه و کاهى را کوه مى بيند و بزرگ ترين متفکّران جهان به هنگام گرفتارى در چنگال غرور و خودخواهى، گرفتار بزرگ ترين خطاها و اشتباهات مى شوند.
منظور از شقاوت در اين جا همان موانع درونى و صفات رذيله اى است که در شيطان وجود داشت. صفات و موانعى که اختيارى بود و از اعمال پيشين او

سرچشمه گرفته بود نه شقاوت ذاتى و غير اختيارى؛ چرا که شقاوت، نقطه مقابل سعادت است. سعادت به معناى فراهم بودن امکانات براى حرکت به سوى صلاح، و شقاوت، وجود موانع در اين راه است؛ منتها همه اين امور براثر اعمال خود انسان يا موجودات مختار ديگر حاصل مى گردد نه براثر عوامل جبرى!
به هر حال ابليس با اين گناه بزرگ و خطاى عظيم به کلّى سقوط کرد و از جوار قرب پروردگار بيرون رانده شد و به سبب عظمت گناهش منفورترين و مطرودترين خلق خدا گشت؛ امّا اين طرد و لعنت الهى مايه بيدارى او نشد و همچنان بر مرکب غرور و نخوت سوار بود و همان گونه که سيره افراد مغرور و متعصّب و لجوج است، به يک کار غير منطقى ديگر دست زد و آن اين بود که کمر به گمراه ساختن آدم (عليه السلام) و فرزندان او بست و براى اين که خشم و حسد خود را بيشتر فرو نشاند بار گناه خود را سنگين تر ساخت و از خدا تقاضا کرد که او را تا دامنه قيامت زنده نگاه دارد، چنان که قرآن مى گويد: (قالَ رَبِّ فَاَنْظِرْنى اِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ).
«خداوند خواسته او را پذيرفت چرا که مستحقّ غضب الهى بود و مى خواست امتحان را بر بندگان تمام کند و وعده اى را که به او داده بود، تحقّق بخشد»؛ (فَاَعْطاهُ اللّهُ النَّظِرَةَ اسْتِحْقاقآ لِلسُّخْطَةِ وَ اسْتِتْمامآ لِلْبَلِيَّةِ وَ اِنْجازآ لِلْعِدَةِ).
ولى نه آن چنان که او خواسته بود بلکه تا زمان و وقت معيّنى و لذا «فرمود: تو از مهلت داده شدگانى (نه تا روز قيامت بلکه) تا روز و وقت معيّنى»؛ (فَقال: (اِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ اِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ)).
در اينکه منظور از «يوم الوقت المعلوم» چيست، در ميان مفسّران قرآن و نهج البلاغه گفت و گوست.

بعضى گفته اند: منظور، پايان جهان و برچيده شدن دوران تکليف است (در اين صورت تنها با مقدارى از درخواست ابليس موافقت شده زيرا او درخواست حيات تا روز قيامت را داشت ولى تا پايان دنيا موافقت شد).
احتمال ديگر اين که منظور، زمان معيّنى است که پايان عمر ابليس است و تنها خدا مى داند و جز او کسى از آن آگاه نيست؛ چراکه اگر آن زمان را آشکار مى ساخت ابليس تشويق به گناه و سرکشى بيشتر مى شد.
بعضى نيز احتمال داده اند که منظور، روز قيامت است، زيرا تعبير به «يوم معلوم» در آيه 49 و 50 سوره واقعه درباره روز قيامت است که مى فرمايد: (قُلْ اِنَّ الاْوَّلينَ وَ الاْخِرينَ * لَمَجْمُوعُونَ اِلَى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ).
ولى اين احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد زيرا بنابر اين تفسير، با تمام خواسته او موافقت شده، در حالى که ظاهر آيات قرآن اين است که با درخواست او به طور کامل موافقت نشده است، اضافه بر اين در آيه مورد بحث، «يوم الوقت المعلوم» آمده و در سوره واقعه، «يوم معلوم» و اين دو با هم متفاوت است، بنابراين، تفسير صحيح، يکى از دو تفسير اوّل و دوم است.
در حديثى نيز آمده که منظور از «يوم الوقت المعلوم» زمان قيام حضرت مهدى (عليه السلام) است که به عمر ابليس پايان داده مى شود.
البتّه اين سبب نخواهد شد که عوامل گناه به کلّى از جهان ريشه کن شود و مسئله اطاعت و آزمايش الهى منتفى گردد؛ چرا که عامل اصلى گناه که هواى نفس است به قوّت خود باقى است حتّى عامل انحراف شيطان نيز هواى نفس او بود.

نکته ها
1. عظمت مقام انسان
از دلايل مهمّى که نشان مى دهد انسان، برترين موجود عالم خلقت و شريف ترين مخلوق خدا و گل سرسبد آفرينش است آيات مربوط به سجود ملائکه براى انسان است که در چندين سوره از قرآن بر آن تأکيد شده است و نشان مى دهد که همه فرشتگان، بدون استثنا براى آدم (عليه السلام) سجده و خضوع کردند و اين دليل روشنى بر فضيلت انسان حتّى بر فرشتگان است و ظاهرآ هدف از اين تأکيدهاى مکرّر قرآن، توجّه دادن انسان ها به شخصيّت والاى الهى و معنوى شان است و اين، تأثير بسزايى در تربيت نفوس و هدايت انسان ها دارد.

2. سجده براى آدم (عليه السلام) چگونه بود؟
در اين که اين سجده چه سجده اى بوده است؟ و آيا سجده براى غير خدا امکان پذير است؟ در ميان مفسّران گفتگوست.
بعضى معتقدند که اين سجده براى خدا بوده ولى به دليل آفرينش چنين موجود شگرفى، در برابر آدم صورت گرفته است؛ بعضى ديگر مى گويند که سجده براى آدم بوده، ولى نه سجده پرستش که مخصوص خداست؛ بلکه سجده خضوع يا سجده تحيّت و اداى احترام.
در کتاب عيون الاخبار از على بن موسى الرّضا (عليه السلام) نقل شده است: «کانَ سُجُودُهُمْ للهِ تَعالى عُبُودِيَّةً وَ لاِدَمَ اِکْرامآ وَ طاعَةً لِکَوْنِنا فِي صُلْبِهِ؛ سجده فرشتگان براى خداوند به عنوان پرستش بود و براى آدم به عنوان اکرام و احترام، چرا که ما در صلب آدم بوديم».

از اين حديث استفاده مى شود که سجده فرشتگان دو جنبه داشت: هم جنبه پرستش خداوند و هم احترام آدم (عليه السلام) .
شبيه آنچه در تفسير بالا گفته شد در آيه 100 سوره يوسف آمده است: (وَ رَفَعَ اَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدآ)؛ «و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى براى او (در پيشگاه خداوند) به سجده افتادند».
در حديثى از امام هادى (عليه السلام) در ذيل همين آيه نيز آمده که فرمود: «اَمّا سُجُودُ يَعْقُوبَ وَ وُلْدِهِ فَاِنَّهُ لَمْ يَکُنْ لِيُوسُفَ وَ اِنَّما کانَ مِنْ يَعْقُوبَ وَوُلْدِهِ طاعَةً للهِ وَ تَحِيَّةً لِيُوسُفَ کَما کانَ السُّجُودُ مِنَ الْملائِکَةِ لاِدَمَ؛ امّا سجود يعقوب و فرزندانش سجده پرستش براى يوسف نبود؛ بلکه سجده آن ها به عنوان اطاعت و پرستش خدا و تحيّت و احترام يوسف بود همان گونه که سجود ملائکه براي آدم چنين بود».

3. سؤالات گوناگون درباره آفرينش شيطان
درباره آفرينش شيطان و سوابق او و تمرّدش از اطاعت فرمان خدا و سپس مهلت دادن به او تا زمان معلوم، سؤالات بسيارى وجود دارد که شرح همه آن ها مقالات مفصّلى را مى طلبد؛ ولى در اين جا به تناسب بحث هايى که مطرح شد، فشرده اى از آن لازم است.
سؤال 1. آيا ابليس از فرشتگان بود؟ اگر پاسخ مثبت است چرا مرتکب بزرگ ترين گناه شد با اين که فرشتگان معصوم اند و اگر از فرشتگان نبود، چرا در آيات قرآن نام او در زمره ملائکه ذکر شده است؟
پاسخ: به يقين او از فرشتگان نبود، چرا که قرآن با صراحت مى گويد: (کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْرِ رَبِّهِ)؛ «از جن بود، و از فرمان پروردگارش بيرون شد»؛ ولى

از آن جا که پيش از آن در مقام اطاعت و بندگى بسيار کوشا بود، در صف فرشتگان جاى گرفت و به همين دليل جزء مجموعه آن ها محسوب مى شد و اگر در پاره اى از تعبيرات مانند خطبه قاصعه (خطبه 192) به عنوان مَلَک از او ياد شده به همين دليل است؛ به علاوه خودش با صراحت مى گويد: (خَلَقْتَنِى مِنْ نارٍ)؛ «مرا از آتش آفريده اى» و مى دانيم آفرينش جن از آتش است نه فرشتگان، همان گونه که در
آيه 15 سوره الرحمن آمده است: (وَ خَلَقَ الْجانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ). در روايات اهل بيت (عليهم السلام) نيز به اين معنا اشاره شده است. اضافه بر اين ها به فرموده قرآن، براى ابليس، فرزندان و ذرّيه دارد در حالى که فرشتگان زاد و ولد ندارند.
سؤال 2. چگونه ممکن است خداوند ابليس را بر انسان ها مسلّط کند تا آن جا که قدرت دفاع از آن ها گرفته شود؟! و اضافه بر اين، چه لزومى داشت که اين موجودِ اغواگر و گمراه کننده آفريده شود؟ و يا پس از آفرينش به او طول عمر و مهلت داده شود تا در گمراهى فرزندان آدم (عليه السلام) بکوشد و از هيچ تلاشى مضايقه نکند؟
پاسخ: اولا شيطان به صورت يک موجود پاک آفريده شد و سال ها قداست و پاکى خود را حفظ کرد تا آن جا که براثر اطاعت پروردگار هم رديف فرشتگان شد، ولى سرانجام بر اثر خودخواهى و کبر و غرور و با سوء استفاده از آزادى خويش طريق گمراهى را پيش گرفت و به آخرين درجه انحطاط سقوط کرد.
ثانيآ توجّه به اين نکته ضرورى است که نفوذ وسوسه هاى شيطانى در انسان ها يک نفوذ ناآگاه و اجبارى نيست؛ بلکه انسان ها به ميل و اختيار خودشان راه نفوذ را به روى او مى گشايند و اجازه ورود را به کشور جانشان صادر کرده
و به اصطلاح، گذرنامه آن را نيز در اختيار شيطان مى گذارند و به همين دليل قرآن با صراحت مى گويد: (اِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَکَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ اِلّا مَنِ اتَّبَعَکِ مِنَ الْغاوِينَ)؛ «بر بندگانم هيچ تسلّطى نخواهى يافت؛ مگر گمراهانى که از تو پيروى مى کنند»؛ و در جاى ديگر مى فرمايد: (اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ)؛ «سلطه او تنها بر کسانى است که او را سرپرست خود قرار داده اند و کسانى که او را شريک (خدا در اطاعت و بندگى) قرار مى دهند (و به فرمان شيطان گردن مى نهند)».
ثالثآ اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين کلام خود به صورت ظريف و لطيفى جواب اين سؤال را بيان کرده، مى فرمايد: «خداوند به او مهلت داد چراکه مستحقّ غضب الهى بود و مى خواست امتحان را بر بندگان تمام کند و وعده اى را که به وى داده بود منجّز گرداند».
يعنى از يک سو خداوند مجازات او را با اين مهلت دادن، سنگين تر ساخت، زيرا همان گونه که از آيات قرآن استفاده مى شود کسانى که در مسير گناه و گمراهى گام مى گذارند خداوند هشدارهاى مکرّرى به آن ها مى دهد؛ اگر اين هشدارها مؤثّر شد و بازگشتند چه بهتر و گرنه آن ها را به حال خود وامى گذارد و مهلت کافى مى دهد تا بارشان سنگين تر شود.
از سوى ديگر، وجود شيطان مايه آزمايش بزرگى براى انسان ها و به تعبير ديگر سبب تکامل افراد باايمان مى شود؛ زيرا وجود اين دشمن نيرومند براى مؤمنان آگاه و کسانى که مى خواهند راه حق را بپويند نه تنها زيان بخش نيست بلکه وسيله پيشرفت و تکامل است؛ زيرا مى دانيم که پيشرفت ها و تکامل ها
معمولا در ميان تضادها صورت مى گيرد و هنگامى که انسان در مقابل دشمن نيرومندى قرار مى گيرد، تمام نيرو و توان و نبوغ خود را بسيج مى کند و به تعبير ديگر، وجود اين دشمن نيرومند سبب تحرّک و جنبش هرچه بيشتر مى گردد و در نتيجه ترقّى و تکامل حاصل مى شود.
امّا کسانى که بيماردل و سرکش و آلوده و گنهکارند، بر انحراف و بدبختى شان افزوده مى شود و آن ها در حقيقت مستحقّ چنين سرنوشتى هستند! (لِيَجْعَلَ ما يُلْقِى الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ)؛ «هدف اين بود که خداوند القائات شيطان را آزمونى قرار دهد براى آن ها که در دل هايشان بيمارى است و آن ها که سنگدل اند».
(وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ اَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَيُؤمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ)؛ «و(نيز) هدف اين بود که آگاهان بدانند اين حقّى است از سوى پروردگارت و در نتيجه به آن ايمان بياورند و دل هايشان در برابر آن، خاضع گردد».
سؤال :3 چگونه شيطان خود را برتر از آدم مى شمرد و به حکمت خداوند معترض بود؟!
در پاسخ بايد گفت که خود خواهى و غرور، حجاب ضخيمى است که شخص را از ديدن واقعيّات بازمى دارد؛ آن گونه که ابليس را بازداشت. او نه تنها در مقام عصيان و گناه و نافرمانى برآمد، بلکه به حکمت پروردگار خرده گرفت که چرا به موجود شريفى همچون من که از آتش آفريده شده ام دستور سجده در برابر موجود پست ترى را دادى که از خاک آفريده شده است؟
او چنين مى پنداشت که آتش برتر از خاک است در حالى که خاک سرچشمه انواع برکات و منبع تمام موادّ حياتى و مهم ترين وسيله براى ادامه زندگى و در

بردارنده انواع معادن و جواهرات است ولى آتش چنين نيست. درست است که آتش و حرارت نيز يکى از ضروريات زندگى است ولى بى شک نقش اصلى را موادّ موجود در خاک بر عهده دارند و آتش وسيله اى براى تکامل آن هاست.
در بعضى از روايات آمده است که يکى از دروغ هاى ابليس اين بود که آتش را برتر از خاک مى دانست در حالى که آتش معمولا از درختان يا مواد چرب به دست مى آيد و همانطور که مى دانيم درختان از خاک اند و چربى هاى گياهى و حيوانى نيز همه (باواسطه) از خاک به وجود مى آيند.
اضافه بر اين، امتياز آدم (عليه السلام) تنها به دليل برترى خاک بر آتش نبود؛ بلکه امتياز اصلى او همان روح والايى بود که خداوند با تعبير (وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحِى) به او بخشيده بود. به فرض که مادّه نخستين شيطان از ماده نخستين آدم برتر باشد دليل نمى شود که دربرابر آفرينش آدم با آن روح الهى و مقام نمايندگى پروردگار، سجده و خضوع نکند و شايد شيطان همه اين ها را مى دانست ولى کبر وغرور و خودپسندى به او اجازه اعتراف به حقيقت را نمى داد.

4. توجيهات بى اساس ناآگاهان
بعضى از فلاسفه ـ آن گونه که ابن ميثم بحرانى (رحمة الله) در شرح نهج البلاغه اش نقل مى کند ـ تمام آنچه را که در داستان آفرينش آدم (عليه السلام) و سجده فرشتگان و سرکشى و نافرمانى ابليس آمده است تأويل و توجيه کرده و بر مفاهيمى غير از آنچه از ظاهر آن ها استفاده مى شود حمل کرده اند.
از جمله اين که گفته اند: منظور از فرشتگانى که مأمور به سجده براى آدم شدند قواى بدنيه است که مأمور به خضوع در برابر نفس عاقله (روح آدمى) مى باشند! و منظور از ابليس، قوه وهميّه است و لشکريان و جنود ابليس همان قوايى است

که از وهم (و هواى نفس) سرچشمه مى گيرد که در تعارض با قواى عقليه است و منظور از بهشتى که آدم از آن بيرون فرستاده شد معارف حقّه و مطالعه انوار کبرياى خداست! و امثال اين توجيهات نادرست و بى مأخذ.
اين ها نمونه روشن تفسير به رأى است که در احاديث فراوانى از آن نهى شده و سبب سقوط و دورى از خدا شمرده شده است.
مى دانيم که تفسير به رأى و تحميل پيش داورى هاى ذهنى بر آيات و روايات هميشه مهم ترين ابزار دست منحرفان و دين سازان و شيّادان بوده که آيات قرآنى و روايات اسلامى را بر آنچه خودشان مى خواهند ـ و خدا و اولياى خدا نگفته اندـ تطبيق مى دهند و نيز مى دانيم که اگر پاى تفسير به رأى به آيات و روايات گشوده شود هيچ اصل مسلّم و مبناى ثابت و حکم و قانونى باقى نمى ماند و همه چيز دستخوش افکار نادرست و هوى و هوس هاى اين و آن مى گردد و کتاب و سنّت همچون قطعه مومى مى شود در دست ناآگاهان و منحرفان که آن را به هر شکلى مايل باشند درمى آورند.
به همين دليل محقّقان بزرگ اسلام اصرار دارند، قواعد مسلّمه باب الفاظ در فهم معانى کتاب و سنّت به کار رود. الفاظ بايد بر معانى حقيقى خود حمل شود، مگر اين که قرائن روشنى بر مجاز وجود داشته باشد، قرائنى که در ميان عرف عقلا مقبول باشد و در استدلال هاى خود بر آن تکيه کنند.
به هر حال ذکر داستان ابليس و پايان کار او در اين بخش از کلام مولا على (عليه السلام) درس عبرتى است براى همه انسان ها که نتايج کبر و غرور و خودخواهى و تعصّب را بنگرند و پايان کار ابليس را که به لعنت ابدى و شقاوت جاودانى منتهى شد ببينند و هرگز در اين راه بسيار پرخطر، گام ننهند.
اين سخن را با کلامى از عالم بزرگوار مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه اش پايان مى دهيم؛ او مى گويد:
از داستان آدم و ابليس درس هاى عبرت زير را مى توان فراگرفت:
1. هر کس به صاحب فضيلتى حسد بورزد يا با انسانى به دليل مشارکت در رياست و کار، به دشمنى برخيزد، او بر دين ابليس است و در قيامت جزء اصحاب او خواهد بود.
2. راه معرفت دين و اخلاق کريمه يک راه بيش نيست و آن تسليم بودن در برابر حق و ثبات در مسير حق است، نتيجه آن هر چه باشد.
3. بسيارى از مردم اصرار بر باطل دارند نه به دليل اين که باطل را نمى شناسند، بلکه به دليل عناد و دشمنى با مخالفان خود و مى دانند که اين اصرار غلط، آن ها را به بدترين عواقب گرفتار مى سازد.
اگر ابليس توبه مى کرد و از راه غلط بازمى گشت به يقين خدا توبه او را مى پذيرفت و او داراى چنين استعداد و آمادگى اى بود ولى معتقد بود که يک شرط دارد و آن اين است که خداوند بار ديگر او را مأمور به سجده براى آدم نکند در حالى که خداوند قبول توبه او را مشروط به اين شرط کرده بود. .
پاورقی ها
«خنوع» به گفته مقاييس در اصل به معناى خضوع و تواضع است و ديگران نيز تعبيراتى شبيه به همين معنا دارند.
ص، آيات 71 و 72. بقره، آيه 34. «حَميّة» از ريشه «حَمْى» بر وزن «نهى» در اصل به معناى حرارتى است که آفتاب و آتش و موادّ ديگر توليد مى کنند و يا درون بدن انسان توليد مى شود و گاه از قوّه غضبيّه تعبير به «حميّت» مى کنند چراکه در آن حالت، انسان برافروخته و داغ مى شود. و به حالت تب که مايه گرمى بدن است «حُمّى» گفته مى شود. حجر، آيه 36. اشاره به آيه 37 و 38 سوره حجر. متن آيه چنين است: (قالَ فَاِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ * اِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ). تفسير عياشى، ج 2، ص 242، ح 14. چگونگى تأثير هواى نفس، همچنين تأثير شيطان در انحراف انسان، به بهترين وجه در مناجات دوم(مناجات الشاکين) از مناجات هاى پانزده گانه امام على بن الحسين (عليه السلام) (در مفاتيح نوين، ص 65) آمده است. بقره، آيه 34؛ اعراف، آيه 11؛ اسراء، آيه 61؛ کهف، آيه 50 و طه، آيه 116. عيون اخبار الرضا (عليه السلام)، ج 1، ص 263، ضمن حديث 22. تفسير قمى، ج 1، ص 356. اين حديث از امام هادى (عليه السلام) نقل شده است. کهف، آيه 50. ص، آيه 76. مجمع البيان، ج 1، ص 190، ذيل آيه 34 سوره بقره. کهف، آيه 50. حجر، آيه 42. نحل، آيه 100. آل عمران، آيه 178 ؛ روم، آيه 41. حج، آيات 53 و 54. تفسير قمى، ج 2، ص 244. شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 1، ص 190 به بعد. براى توضيح بيشتر به کتاب تفسير به رأى نوشته حضرت آيت الله العظمى مکارم شيرازى مراجعه شود. فى ظلال نهج البلاغة، ج 1، ص 51.