تفسیر بخش اول

أُفٍّ لَکُمْ! لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَکُمْ! أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الاْخِرَةِ عِوَضآ؟ وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفآ؟ إِذَا دَعَوْتُکُمْ إِلَى جِهَادِ عَدُوِّکُمْ دَارَتْ أَعْيُنُکُمْ، کَأَنَّکُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِي غَمْرَةٍ، وَ مِنَ الذُّهُولِ فِي سَکْرَةٍ. يُرْتَجُ عَلَيْکُمْ حَوَارِي فَتَعْمَهُونَ، وَ کَأَنَّ قُلُوبَکُمْ مَأْلُوسَةٌ، فَأَنْتُمْ لاَتَعْقِلُونَ. مَا أَنْتُمْ لي بِثِقَةٍ سَجِيسَ آللَّيَالي، وَ مَا أَنْتُمْ بِرُکْنٍ يُمَالُ بِکُمْ، وَ لاَ زَوَافِرُ عِزٍّ يُفْتَقَرُ إِلَيْکُمْ.

ترجمه
نفرين بر شما! از بس شما را سرزنش کردم خسته شدم! آيا زندگى پست دنيا را به جاى حيات (سعادت بخش و جاويدان) آخرت پذيرفته ايد؟ و در برابر عزت و سربلندى، بدبختى و ذلّت را برگزيده ايد؟ هنگامى که شما را به سوى جهاد با دشمن فرامى خوانم، چشمانتان از ترس بى اختيار در حدقه ها دور مى زند، گويى وحشت از مرگ، هوش را از سرتان برده و مانند مستان از خود بى خود شده ايد! سخنان مکرّر من به گوش شما فرو نمى رود (و در پيدا کردن راه صحيح زندگى) سرگردان گشته ايد و گويى عقل هاى شما از دست رفته و چيزى درک نمى کنيد! شما هرگز مورد اعتماد من نيستيد و هيچ گاه تکيه گاه مطمئنّى نمى باشيد تا (در برابر دشمنان خونخوار و حيله گر) بتوان به شما اعتماد کرد و نه ياران قدرتمندى هستيد که در نيازها بتوان رو به سوى شما آورد.
شرح و تفسیر
نفرين بر شما! چرا از شهادت مى ترسيد؟
در نخستين بخش اين خطبه، امام (عليه السلام) در برابر خيره سرى لشکر کوفه و بى توجّهى به خطراتى که تمام کشور اسلام را تهديد مى کرد و آن ها بى اعتنا از کنار آن مى گذشتند، رگبار سرزنش ها و سخنان عتاب آلود خود را متوجه آن ها مى سازد، باشد که روحِ بى دردِ آن ها تکان بخورد و بيدار شود و گامى مؤثّر در پيشگيرى از خطر بردارد.
اين در حالى بود که غارتگران شام پيوسته به مناطق مختلف کشور اسلام حمله مى کردند و دست به خون ريزى و غارتگرى و جنايات ديگر مى زدند تا از اين طريق روحيه لشکر على (عليه السلام) را تضعيف کنند، سپس بر آن ها ضرر وارد سازند.
لذا امام (عليه السلام) مى فرمايد: «نفرين بر شما! از بس شما را سرزنش کردم، خسته شدم!»؛ (أُفٍّ لَکُمْ! لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَکُمْ).
دليل اين خستگى روشن است، چراکه عتاب، آن هم از شخص بزرگى مانند على (عليه السلام) بايد تأثير واضحى در تحريک عتاب شدگان و وادار ساختن آن ها به تجديد نظر و بازنگرى در اعمال نادرستشان داشته باشد، امّا هنگامى که به دليل شدّت غفلت و بى خبرى مخاطبان، اثر نگذارد و تکرار شود، بسيار خسته کننده است.
سپس مى افزايد: «آيا زندگى پست دنيا را به جاى حيات (سعادت بخش و جاويدان) آخرت پذيرفته ايد؟ و در برابر عزّت و سربلندى، بدبختى و ذلّت را برگزيده ايد؟»؛ (أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الاْخِرَةِ عِوَضآ؟ وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفآ؟).
اين سکوت مرگبار و فرار شما از جهاد، نشان مى دهد که از يک سو آخرت خود را تباه ساخته ايد که آن را با زندگى چند روزه دنيا معاوضه کرده ايد. و از سوى ديگر دنياى خود را ويران ساخته ايد، چرا که عزّت و سربلندى را با ذلّت مبادله کرده ايد؟ در حالى که مرگِ با عزّت بر زندگىِ توأم با ذلّت به مراتب شرف دارد.
اين پيامى است که هميشه بزرگ مردان تاريخ بشريت و اولياى خدا به پيروان خود در تمام قرون و اعصار، ابلاغ کرده اند. على (عليه السلام) در جايى ديگر از همين نهج البلاغه مى فرمايد: «فَالْمَوْتُ فِي حَيَاتِکُمْ مَقْهورِينَ وَ الْحَياةُ فِي مَوْتِکُمْ قاهِرِينَ؛ مرگ در زندگىِ توأم با شکست شماست و زندگى در مرگِ همراه با پيروزى».
و سالار شهيدان، در آن گفتار تاريخى خود، مى فرمايد: «أَلا وَ إِنَّ الدَّعِيَ وَ ابْنِ الدَّعِيَ قَدْ رَکَزَني بَيْنَ اثْنَيْنِ بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةِ؛ آگاه باشيد که اين مرد ناپاک و ناپاک زاده، مرا بر سر دو راهى قرار داده: يا در برابر شمشير بايستم يا تن به ذلّت دهم! و هيهات که ما ذلّت را بپذيريم. (بى شک، ايستادگى و شهادت را از ميان اين دو برمى گزينيم)».
و در جاى ديگر خطاب به لشکر کوفه مى فرمايد: «اِنْ لَمْ يَکُنْ لَکُمْ دِيْنٌ وَ کُنْتُمْ لاَتَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْرارآ فِي دُنْياکُمْ؛ اگر دين نداريد و از روز آخرت نمى ترسيد، لااقل در دنياى خود حرّ و آزاده باشيد». در واقع اين جمله هاى امام (عليه السلام) دليل بر خستگى آن حضرت از عتاب و سرزنش آنهاست.
گويى آن ها تصميم گرفته بودند که ذلّت و حقارت و خشم پروردگار را بر عزّت و شرف و رضايت حق ترجيح دهند، و به همين دليل سرزنش ها در آن ها اثر نمى کرد، تا آن جا که امام (عليه السلام) را از عتاب خسته کردند.
در جمله هاى بعد، حضرت، انگشت روى ضعف هاى آن ها مى گذارد تا به خود آيند و آن ها را برطرف سازند و ريشه هاى اصلى بدبختى خود را بسوزانند، مى فرمايد: «هنگامى که شما را به سوى جهاد با دشمن فرامى خوانم، چشمانتان از ترس، بى اختيار در حدقه ها دور مى زند، گويى وحشت از مرگ، هوش را از سرتان برده و مانند مستان از خود بى خود شده ايد. سخنان مکرّر من به گوش شما فرو نمى رود، (و در پيدا کردن راه صحيح زندگى) سرگردان گشته ايد!»؛ (إِذَا دَعَوْتُکُمْ إِلَى جِهَادِ عَدُوِّکُمْ دارَتْ أَعْيُنُکُمْ، کَأَنَّکُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِي غَمْرَةٍ، وَ مِنَ الذُّهُولِ فِي سَکْرَةٍ، يُرْتَجُ عَلَيْکُمْ حَوَارِي فَتَعْمَهُونَ).
جمله «يُرْتَجُ عَلَيْکُمْ حَوارِى» با توجه به اين که «حوار» به معناى «سخن گفتن مکرّر» است و «يَرْتَجُ» از ريشه «رتج» (بر وزن کرج) به معناى «بسته شدن» است، تاب دو معنا را دارد: نخست همان چيزى که گفته شد؛ يعنى سخنان مکرّر من در شما اثر نمى کند و گويى اصلا آن را درک نمى کنيد؛ چرا که درهاى فهم سخن به روى شما بسته شده است.
ديگر اين که زبان شما در پاسخ من بسته مى شود، چرا که پاسخى منطقى در برابر حرف هاى من نداريد.
به هر حال نتيجه هر دو معنا همان است که در جمله بعد آمده؛ يعنى سرگردانى آنها.
در تأکيد همين سخن، اضافه مى فرمايد: «گويى عقل هاى شما از دست رفته و چيزى را درک نمى کنيد!»؛ (وَ کَأَنَّ قُلُوبَکُمْ مَأْلُوسَةٌ، فَأَنْتُمْ لاَتَعْقِلُونَ).
سپس در يک نتيجه گيرى از سخنان گذشته اش، مى فرمايد: «شما هرگز مورد اعتماد من نيستيد»؛ (مَا أَنْتُمْ لِي بِثِقَةٍ سَجِيسَ آللَّيَالِي).
با توجه به اين که «سجيس الليالى» به معناى «تاريکى شب ها» است، مفهوم جمله چنين مى شود که تا شب ها تاريک اند، من به شما اعتماد نمى کنم و اين کنايه از ابديّت و هميشگى است؛ چرا که هرگز ظلمت از شب جدا نمى شود.
انتخاب تاريکى شب براى اين تعبير، با توجه به افکار و اعمال سياه و ظلمانى کوفيان، نوعى رعايت مقتضاى حال است که از فنون بلاغت محسوب مى شود و در تأکيد آن مى فرمايد: «و هيچ گاه تکيه گاه مطمئنّى نيستيد، تا (در برابر دشمنان خونخوار و حيله گر) بتوان به شما اعتماد کرد»؛ (وَ مَا أَنْتُمْ بِرُکْنٍ يُمَالُ بِکُمْ). «و نه ياران قدرتمندى هستيد که در نيازها بتوان رو به سوى شما آورد»؛ (وَ لاَزَوَافِرُ عِزٍّ يُفْتَقَرُ إِلَيْکُمْ).
به اين ترتيب امام (عليه السلام) با جمله هاى کوتاه و کوبنده اش، بى اعتمادى خود را به اين گروه سُست عنصر و بى اراده، اظهار مى دارد و نقاط ضعف آن ها را با صراحت برمى شمرد، شايد که اين سخنان، وجدان خفته و روح بى درد آن ها را بيدار و آگاه سازد تا براى درهم کوبيدن دشمنان خونخوار به پا خيزند و متّحد شوند و شجاعانه وارد ميدان نبرد گردند. نکته
اين همه توبيخ و سرزنش براى چيست؟
بار ديگر ناچاريم که به سراغ پاسخ اين سؤال برويم که چرا امام (عليه السلام) با آن درايت و آگاهى و مديريت فوق العاده اى که دارد، اين همه کوفيان را مورد عتاب و خطاب، آن هم با تعبيرهاى بسيار خشن قرار مى دهد؟
آيا اين همه توبيخ و اظهار بى اعتمادى به آنان، سبب دورى و نفرت و تعصّب و لجاجت آن ها نمى شد؟
پس چرا امام (عليه السلام) با اين سخنان عتاب آلود آن ها را از اهداف خود دورتر مى ساخت؟
در پاسخ اين سؤال بايد به اين نکته توجه داشت که امام (عليه السلام) با يک روانکاوى عميق، روحيات کوفيان را خوب درک کرده بود و همان طور که تاريخ نشان مى دهد، وضع آنان به گونه اى بود که تا شخصيّت خود را در معرض نابودىِ کامل نمى ديدند، تکان نمى خوردند و به اصطلاح، تا به حسّاس ترين رگ هاى وجودشان، نيشتر توبيخ و عتاب وارد نمى شد، به حرکت درنمى آمدند.
در ميان جوامع بشرى هميشه گروهى را هر چند اندک، مى توان يافت که تا آخرين ضربه بر آن ها فرود نيايد، بيدار نمى شوند.
مفهوم سخنان امام (عليه السلام) در اينجا، اين نيست که ما اين روش را در مقابل هر گروه وظيفه نشناس و غافل و بى خبر به کار بريم، چرا که افراد، مختلف اند: بعضى با يک سرزنش مختصر و به اصطلاح، با يک «تلنگر» به خود مى آيند و راه خود را پيدا مى کنند. بعضى نيز مانند فيل هستند که تا فيلبان با چکش بر مغز آن ها نکوبد، به حرکت درنمى آيند.
بنابراين استفاده از اين روش در برابر آن گروه خاص، به عنوان دارو، کارى است زيبنده و درمانى است منحصر به فرد.
تاريخ نشان مى دهد که اين سخنان مؤثّر افتاد و گروه عظيمى از مردم کوفه به سوى لشکرگاه نُخَيْله، که در نزديکى کوفه بود، حرکت کردند و آماده مبارزه با ياغيان شام شدند، هر چند با نهايت تأسّف، اجل مهلت نداد و امام (عليه السلام) با ضربه شمشير اَشقَى الآخرين، ابن ملجم، به شهادت رسيد.
شاهد ديگر اين سخن اين که: امام (عليه السلام) در آغاز حکومتش، از مردم کوفه تمجيد فراوان مى کرد، امّا هنگامى که آن ها به سستى گرويدند و لشکريان معاويه جسور شدند و هر روز، بخشى از کشور اسلام را مورد حمله قرار مى دادند، امام (عليه السلام) به اين تعبيرات تند متوسّل شد. .
پاورقی ها
راغب، در مفردات مى گويد: «اُفّ» در اصل به معناى «هر چيز کثيف و آلوده» است، و به عنوان توهين و تحقير نيز گفته مى شود. مثلا مى گويند «أُفَفْتُ بکذا»؛ يعنى آن چيز را آلوده شمرده و از آن اظهار نفرت کردم. بعضى گفته اند که «اف» در اصل به معناى «چرکى که در زير ناخن جمع مى شود» است. معناى ديگر نيز براى «اف»گفته اند، از جمله اظهار ناراحتى، سرزنش و بوى بد، و از آن جا که جمله «نفرين بر شما»، دليل بر اظهار تنفّر و ناراحتى و ملامت و سرزنش است، معادل جمله «اف لکم» را در فارسى «نفرين بر شما» برگزيدم.
بعضى ديگر گفته اند که اصل اين کلمه، از اين جا گرفته شده که هرگاه، خاک يا خاکستر مختصرى روى بدن يا لباس انسان مى ريزد، انسان با فوت کردن، آن را از خود دور مى کند. صدايى که از دهان انسان، در اين موقع بيرون مى آيد، چيزى شبيه «اوف» يا «اف» است، و بعدآ در معناى «اظهار ناراحتى و تنفّر» به خصوص از چيزهاى کوچک، به کار رفته است.
از جمع بندى آنچه در بالا ذکر شد و قرائن ديگر، چنين استفاده مى شود که اين کلمه در اصل «اسم صوت» بوده است.
«سَئمتُ» از ريشه «سئم»، به معناى «ملالت» است که گاه با «من» متعدّى مى شود و گاه بدون «من» گفته مى شود: «سئمْتُهُ» و «سَئِمْتُ مِنه» هر دو يک معنا دارد، بنابراين «سَئِمْتُ عِتابَکُم» به معناى «سَئِمتُ مِن عِتابِکُم» است. نهج البلاغه، خطبه 51. «غمرة» در اصل به معناى «پوشاندن و پنهان کردن چيزى» است به طورى که هيچ اثرى از آن باقى نماند و در مواردى که غفلت و وحشت و سرگردانى، تمام فکر انسان را تحت تأثير قرار مى دهد، اين تعبير به کار برده مى شود و از آن جا که لشکر کوفه از ترس مرگ، چنين حالتى را داشتند، امام (عليه السلام) اين تعبير را درباره آنان به کار برده است. «حوار» از ريشه «حور» در اصل به معناى «بازگشت» است و لذا اين تعبير در مورد لقمه اى که گلوگير شود، هنگامى که فرو برود، اطلاق مى شود و به گفت وگوهايى که بين افراد، جريان دارد و رفت و آمدى در آن است «محاوره» مى گويند و در خطبه بالا نيز به همين معنا به کار رفته است. «تعمهون» از ريشه «عمه» به معناى «حيرت و سرگردانى» است. «مَألُوسَةٌ» از ريشه «ألس» در اصل به معناى «از دست دادن عقل» است. و به همين مناسبت در خدعه و فريب و نيرنگ ـ که عقل طرف را مى ربايد ـ به کار مى رود. «سجيس» از ريشه «سجس» به معناى «تغيير رنگ آب و کدورت آن» است. به همين مناسبت به تاريکى شب «سجيس اللّيالى» اطلاق شده و اين تعبير گاه کنايه از دوام و بقاست، مثل اين که گفته شود «تا شب تاريک است و روز روشن، من به اين کار ادامه مى دهم»؛ يعنى هميشه اين کار را ادامه مى دهم، و خطبه بالا نيز همين معنا را مى رساند. «زوافر» جمع «زافرة» در اصل از ريشه «زفر» به معناى «نفس زدن شديد توأم با صدا» است، و به صداى آتش نيز زفير گويند. زافره به معناى «ياران و مددکاران و قوم و عشيره» به کار مى رود، به دليل اين که بار سنگين کمک را به دوش مى کشند و گويى، نفس زنان آن را به مقصد مى رسانند. به عنوان مثال به، ص 155، خطبه 107 و ص 175، خطبه 118 نهج البلاغه مراجعه کنيد.