تفسیر بخش دوم

مَا أَنْتُمْ إِلاَّ کَإِبِلٍ ضَلَّ رُعَاتُهَا، فَکُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ آنْتَشَرَتْ مِن آخَرَ، لَبِئْسَ ـ لَعَمْرُ اللهِ! ـ سُعْرُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ! تُکَادُونَ وَ لاَ تَکِيِدُونَ، وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُکُمْ فَلاَ تَمْتَعِضُونَ؛ لاَيُنَامُ عَنْکُمْ وَ أَنْتُمْ فِي غَفْلَةٍ سَاهُونَ، غُلِبَ وَ اللهِ الْمُتَخَاذِلُونَ! وَ ايْمُ اللهِ إِنِّي لاَظُنُّ بِکُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى، وَ آسْتَحَرَّ آلْمَوْتُ، قَدِ آنْفَرَجْتُمْ عَنِ آبْنِ أَبِي طَالِبٍ آنْفِرَاجَ الرَّأْسِ.

ترجمه
شما به شتران بى ساربان مى مانيد که هرگاه از يک طرف گردآورى شوند، از سوى ديگر پراکنده مى گردند.
به خدا سوگند! شما وسيله بدى براى افروختن آتش جنگ (ضدّ دشمنان) هستيد. نقشه هاى شوم و خطرناکى ضدّ شما کشيده مى شود، امّا شما طرح و نقشه اى در برابر آن نداريد، و پيوسته اطراف شما کم مى شود، (شهرهاى اطراف شما را مى گيرند و انسان ها را از بين مى برند و شما به خشم نمى آييد) ديده دشمن (براى ضربه زدن به شما) به خواب نمى رود، در حالى که شما در غفلت و بى خبرى به سر مى بريد.
به خدا سوگند! شکست براى کسانى که دست از يارى يکديگر بردارند حتمى است.
به خدا قسم! من گمان مى کنم اگر جنگ سختى درگيرد و حرارت و سوزش مرگ به شما نزديک شود، از فرزند ابوطالب جدا مى شويد، مانند جدا شدن سر از بدن، که التيامى در آن نيست.
شرح و تفسیر
دشمن، بيدار است و شما در خواب!
در اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) در ادامه توبيخ ها و سرزنش هاى کوبنده و در عين حال منطقى و مستدل، لشکر کوفه را بار ديگر سرزنش مى کند و مى افزايد: «شما به شتران بى ساربان مى مانيد که هرگاه از يک طرف گردآورى شوند، از سوى ديگر پراکنده مى گردند»؛ (مَا أَنْتُمْ إِلاَّ کَإِبِلٍ ضَلَّ رُعَاتُهَا، فَکُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ آنْتَشَرَتْ مِن آخَرَ).
اشاره به اينکه شما اراده اى سست و افکارى متشتّت و پراکنده داريد و مصالح خود را تشخيص نمى دهيد و اتحاد نظر در آن نداريد و با نظم و قدرت براى دفع دشمن به پا نمى خيزيد.
تشبيه به شتران، اشاره به کوتاهى فکر آن ها و تعبير به «ضَلَّ رُعاتُها» اشاره به عدم اطاعت آن ها از پيشوا و امامشان است.
بديهى است که چنين گروهى هرگز نمى توانند ارتش نيرومندى را در برابر دشمن تشکيل دهند.
به همين دليل حضرت در ادامه سخن مى فرمايد: «به خدا سوگند! شما وسيله بدى براى افروختن آتش جنگ (ضد دشمنان) هستيد»؛ (لَبِئْسَ ـ للَعَمْرُ اللهِـ سُعْرُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ).
جنگ مسلّمآ پديده اى بسيار شوم و نامطلوب است و اثر آن، ويرانى شهرها و نابودى گروهى از انسان ها و ناقص العضو شدن گروهى ديگر و فقر و بدبختى و عقب ماندگى است، ولى همين پديده شوم، گاه به صورت داروى حيات بخش جامعه درمى آيد و اين در صورتى است که دشمنان خون خوار براى غصب حقوق مظلومان به پا خيزند و آتش فساد و ظلم را برافروزند.
در چنين شرايطى، جز به وسيله جنگ نمى توان آرامش و عدالت و صلح وصفا را به جوامع انسانى بازگرداند.
از همين روست که قرآن مجيد مى فرمايد: (أُذِنَ لِلَّذيِنَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ اِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدْيِرٌ)؛ «به کسانى که جنگ بر آنان تحميل گرديده، اجازه جهاد داده شده است؛ چرا که مورد ستم قرار گرفته اند و به يقين خدا بر يارى آن ها تواناست».
و در جاى ديگرى مى فرمايد: (وَ قَاتِلوُا فِي سَبيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلوُنَکُمْ وَ لاَتَعْتَدُوا اِنَّ آللهَ لاَيُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ)؛ «و در راه خدا با کسانى که با شما مى جنگند نبرد کنيد، و از حد تجاوز نکنيد که خدا متجاوزان را دوست ندارد».
بنابراين، اگر امام (عليه السلام) در اين جا اشاره به افروختن آتش جنگ مى کند، به اين دليل است که غارتگران خون آشامِ شام، بارها به مرزهاى کشور اسلام تجاوز کرده و خون هايى را ريخته و اموالى را به غارت برده بودند و اصولا با جانشين پيامبر (صلي الله عليه و آله) ـ که همه مردم با او بيعت کرده بودند ـ سر ناسازگارى داشتند و براى رسيدن به خواسته هاى نامشروعشان، راه جنگ را برگزيده بودند.
به همين دليل در ادامه اين سخن، سه جمله بيان مى فرمايد، که هرکدام گواهى بر اين مدّعاست. نخست مى فرمايد: «نقشه هاى شوم و خطرناکى بر ضدّ شما کشيده مى شود، امّا شما طرح و نقشه اى در برابر آن نداريد»؛ (تُکَادُونَ وَ لاَتَکيِدُونَ). دوم اينکه: «پيوسته اطراف شما کم مى شود (شهرهاى اطراف شما را مى گيرند و انسان ها را از بين مى برند و شما به خشم نمى آييد)»؛ (وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُکُمْ فَلاَتَمْتَعِضُونَ!).
سوم اينکه: «ديده دشمن (براى ضربه زدن به شما) به خواب نمى رود، در حالى که شما در غفلت و بى خبرى به سر مى بريد»؛ (لاَيُنَامُ عَنْکُمْ وَ أَنْتُمْ فِي غَفْلَةٍ سَاهُونَ!).
ناگفته پيداست که گروهى که در برابر طرح هاى خرابکارانه دشمن طرح صحيح نظامى ندارند و پيوسته شهرها و آبادى هايشان را در اطراف مرزها از دست آن ها بيرون مى برند و انسان هاى مؤمنشان را به قتل مى رسانند، و آنان همواره در خواب غفلت اند، در حالى که دشمن، بيدار و هوشيار است، چه سرنوشت شوم و خطرناکى در انتظارشان است! و به همين دليل، پيشواى بيدار و آگاه و مدير ومدبّرى که مى خواهد با اتکاى به آنان، با دشمن خونخوارش پيکار کند، مى سوزد و فرياد مى کشد و از هر وسيله ممکنى، براى بيدار ساختن آن ها استفاده مى کند.
چه دردناک است که افرادى، بدون آگاهى از وضع روحى و جسمى لشکر کوفه و نفاق و تمرّد و ضعف و ناتوانى حاکم بر آنان، درباره تدبيرهاى جنگى اميرمؤمنان على (عليه السلام) و تاريخ زندگى او در اين برهه خاص داورى کنند و حضرت را به ضعف مديريت در اين امر متّهم سازند؛ کسى که هميشه در ميدان جنگ هاى اسلامى، به عنوان بهترين افسر و يار و ياور پيامبر (صلي الله عليه و آله) جنگيده و امتحان لياقت و کفايت خويش را داده است!
سپس در ادامه اين سخن، امام (عليه السلام) نتيجه کار آن ها و آينده خودش را در دو جمله کوتاه و گويا بيان مى کند، مى فرمايد: «به خدا سوگند! شکست براى کسانى که دست از يارى يکديگر بردارند، حتمى است»؛ (غُلِبَ وَ اللهِ الْمُتَخَاذِلُونَ).
تنها شما نيستيد که بر اثر نفاق و از دست دادن وحدت و همبستگى و ترک قيام شجاعانه بر ضدّ دشمن گرفتار شکست شده ايد، بلکه اين يک قانون هميشگى و جاودانه است که هر کس اين گونه، برنامه هايى را که شما داريد دنبال کند، سرنوشتش به يقين ناکامى و ذلّت و شکست است.
امام (عليه السلام) براى اين که سخنش تأثير بيشترى در آنان بگذارد، مطلب را به صورت يک موضوع شخصى بيان نمى کند، بلکه به شکل يک حکم عام که در تمام طول تاريخ بشر حاکم بوده و هست بيان مى فرمايد.
ديگر اين که مى فرمايد: «به خدا قسم! من گمان مى کنم که اگر جنگ سختى درگيرد و حرارت و سوزش مرگ به شما نزديک شود، از فرزند ابوطالب جدا مى شويد، مانند جدا شدن سر از بدن، که التيامى در آن نيست»؛ (وَ ايْمُ اللهِ إِنِّي لاَظُنُّ بِکُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى، وَ آسْتَحَرَّ آلْمَوْتُ، قَدِ آنْفَرَجْتُمْ عَنِ آبْنِ أَبِيطَالِبٍ آنْفِرَاجَ الرَّأْسِ).
امام (عليه السلام) با اين تشبيه گويا به نکات مختلفى اشاره مى کند: نخست اين که موقعيت او گرچه مانند موقعيّت سر براى بدن است، ولى آيا سر ـ که مرکز هوش و چشم و گوش و زبان است ـ مى تواند بدون اعضاى ديگر بدن کارى از پيش ببرد؟
دوم اين که آيا بدن، اگر از سر جدا شود، حيات و بقايى خواهد داشت؟ و اگر داشته باشد، بدون چشم و گوش و عقل و هوش کارى از پيش مى برد؟ و آيا سرنوشتش جز حرکاتى مذبوحانه و سپس براى هميشه از بين رفتن، چيز ديگرى خواهد بود؟
و سوم: اگر چنين حادثه اى پيش آيد، تنها زيانش به من نمى رسد، بلکه شما بيشترين زيان را خواهيد ديد.
و جهارم اين که اگر سر از بدن جدا شود، التيام آن معمولا امکان پذير نيست، در حالى که پيوند ساير اعضا کم و بيش امکان پذير است.
بنابراين مقصود امام (عليه السلام) اين است که با گرم شدن آتش جنگ، چنان وحشتى شما را فرامى گيرد و از من فرار مى کنيد و دور مى شويد که ديگر به سراغ من نخواهيد آمد!
اين احتمال نيز ازسوى بعضى از شارحان داده شده که منظور از «اِنْفِراجَ الرَّأسِ» شکاف برداشتن سر بر اثر ضربه شمشير يا مانند آن است که غالبآ قابل التيام نيست. نکته
باز هم عوامل ضعف و شکست
امام (عليه السلام) اين رهبر بزرگ انسانى و سياسى و نظامى، بار ديگر در اين فراز از خطبه به سراغ عوامل شکست و عقب ماندگى مى رود و با تعبيراتى پرمعنا، بخش مهمى از اين عوامل را بازگو مى کند که نخستين آن ها پراکندگى و تفرقه و نداشتن رهبرى واحد است، همان مطلبى که امروز در بعضى از کشورهاى اسلامى ديده مى شود که شکاف و پراکندگى در ميان آن ها سبب عمده شکست و ويرانى و نابسامانى شده است.
و جالب اين که همه از وحدت دم مى زنند، در حالى که هر يک به سهم خود، آتش پراکندگى و نفاق مى افروزند.
دوم، نداشتن برنامه و نقشه صحيح در برابر نقشه هاى شوم و حساب شده دشمن است، که در جمله «تُکادُونَ وَ لاَتَکِيدُونَ» به آن اشاره شده است.
سوم: ناچيز شمردن حوادث به ظاهر کوچک ـ و در واقع بزرگ ـ که در جمله «وَ تَنْتَقَصُ أَطْرَافُکُمْ فَلاَتَمْتَعِضُونَ» به آن اشاره شده است.
بسيارى از حوادث کوچک، از مسائل مهم پنهانى پرده برمى دارند. گاه يک تغيير جزئى در سطح بدن، خبر از ويرانى مهمى در درون مى دهد.
در مسائل اجتماعى و سياسى و نظامى نيز همين گونه است.
هنگامى که ببينيم دشمن، به يک منطقه کوچک مرزى حمله ور شده يا شخصيتى را به قتل رسانده، بايد بدانيم که خود را براى درگيرى هاى بزرگ تر آماده کرده و گرنه، چنين جرأت و جسارتى به خود نمى داد.
اين نخستين جرقه ها را بايد مهم شمرد و از کانون مهم آتشى که پشت آن نهفته است، غفلت نکرد.
چهارم اين که دشمن بيدار باشد و دوست در خواب. او پيوسته به تهيه عِدّه وعُدّه مشغول گردد و ما با خوش باورى و ساده انديشى، وضع موجود را صلح آبرومندانه و شرافتمندانه بپنداريم و زمانى از خواب بيدار شويم که فاصله ميان ما و دشمن، به اندازه اى شده باشد که فرصتى براى پر کردن آن نداشته باشيم!
پنجم، ترس از مرگ و فرار از شهادت در راه خدا که در جمله «وَ ايْمُ اللهِ! اِنِّى لاَظُنُّ ... » به آن اشاره شده است.
نوعآ انسان ها غافل از اين هستند که ترس از مرگ، خود، عامل مرگ است و آمادگى براى ايثار و جانبازى، خود، عامل حفظ جان است.
اين بود بخشى از نکات مهمى که امام اميرالمؤمنين على (عليه السلام) درباره با عوامل ضعف و شکست، به آن اشاره فرموده و در بحث آينده نيز اين مسئله پيگيرى مى شود.
در خطبه 25 (همين جلد) بحث هاى ديگرى در اين زمينه آمده و در آنجا نيز امام (عليه السلام) تحليل هاى عميق و ارزنده اى درباره عوامل شکست بيان فرموده است.
پاورقی ها
«لَعَمْرُاللهِ»: مفهوم اين کلمه، در اصل سوگند خوردن به عمر و مدّت زندگانى است، ولى از آن جا که عمر و مدت زندگى درباره خداوند معنا ندارد، در اين جا به معناى «سوگند به ذات خدا» است. شرح بيشترى درباره اين سوگند، در آغاز خطبه 24، در همين جلد بيان شده است.
«سُعْر» جمع «ساعر» از ريشه «سعر» به معناى «برافروختن آتش» است. و «سُعْر» در اين جا به معناى «شعله هاى برافروزنده آتش» است. حج، آيه 39. بقره، آيه 190. «تمتعضون» از ريشه «معض» به معناى «ناگوار کردن و به درد آوردن و خشمگين کردن» است. درباره «أَيْمُ اللهِ» ـ که مفهوم سوگند را مى رساند ـ در جلد 1، صفحه 483، ذيل خطبه 10، شرح کافى داده شده است. «حمس»، از ريشه «حمس» بر وزن «شمس» به معناى «شدت يافتن» است و حماسه و «تحمُّس» به معناى تشديد و تشدّد به خصوص در جنگ ها آمده است و «اَحْمَس» به مرد شجاعى گفته مى شود که در برابر دشمن، با شدّت، ايستادگى مى کند. «وغى» به معناى «سر و صدا ـ به خصوص توسط جنگاوران ـ در ميدان نبرد» است. و گاه به خود جنگ نيز، وغى گفته مى شود. و در خطبه بالا، به همين معناست. «استحرّ» از ريشه «حرر» و در اين جا به معناى «داغ شدن و شدت گرفتن» است و اشاره به اين است که هنگامى که بازار شهادت داغ شود و جنگ به اوج خود برسد، افراد ضعيف و ناتوان، فرار را بر قرار ترجيح مى دهند. اين احتمال از اين جهت بعيد به نظر مى رسد که در جمله، حتمآ تقدير وجود دارد؛ زيرا، جمله «قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَن ابْنِ اَبىü طالِب» ايجاب مى کند که جمله «اِنْفِراجَ الرَّأسِ» در تقدير چنين باشد: «اِنْفِراجَ الرَّأسِ عَنِ الْجَسَدِ» يا «اِنْفِراجَ الْجَسَدِ عَنِ الرَّأسِ» همان گونه که در خطبه 97، در تعبير مشابهى آمده است: «اِنْفَرَجْتُمْ عَنْ عَلىِّ بْنِ اَبى طالِبٍ اِنْفِراجَ الْمَرْأةِ عَنْ قُبُلِها» عجب اين که بعضى از شارحان نهج البلاغه، احتمالات بعيد و نامناسبى در تفسير جمله بالا ذکر کرده اند و گاه به هشت مورد يا بيشتر رسانده اند که نيازى به ذکر آن ها نيست.