تفسیر بخش يازدهم

ثُمَّ اَسْكَنَ سُبْحانَهُ آدَمَ دارآ اَرْغَدَ فِيها عَيْشَهُ وَ آمَنَ فِيها مَحَلَّتَهُ وَ حَذَّرَهُ اِبْليسَ وَ عَداوَتَهُ فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفاسَةً عَلَيْهِ بِدارِ الْمُقامِ وَ مُرافَقَةِ الاْبْرارِ فَباعَ الْيَقينَ بِشَكِّهِ وَ الْعَزيمَةَ بِوَهْنِهِ وَ اسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ وَجَلا وَ بِالاْغْتِرارِ نَدَمآ ثُمَّ بَسَطَ اللّهُ سُبْحانَهُ لَهُ فِي تَوْبَتِهِ وَ لَقّاهُ كَلِمَةَ رَحْمَتِهِ وَ وَعَدَهُ الْمَرَدَّ اِلى جَنَّتِهِ وَ اَهْبَطَهُ اِلى دارِ البَليَّةِ وَ تَناسُلِ الذُّرِّيَّةِ.

ترجمه
سپس خداوند سبحان، آدم را در خانه اى سکنى بخشيد که زندگى اش را در آن پرنعمت و گوارا کرده بود و جايگاه او را امن و امان ساخته بود و او را از ابليس و عداوت و دشمنى اش بر حذر داشت، ولى (سرانجام) دشمنش او را فريب داد، چرا که به او حسادت مى ورزيد و از اين که او در سراى پايدار و همنشين با نيکان است سخت ناراحت بود.
آدم يقين خود را به شک و ترديد او فروخت و تصميم راسخ را با گفته سُست او مبادله کرد، و به دليل همين موضوع، شادى خود را به ترس و وحشت مبدّل ساخت و فريب شيطانى براى او پشيمانى به بار آورد، سپس خداوند سبحان دامن توبه را براى او گسترد و کلمات رحمتش را به او القا نمود و وعده بازگشت به بهشتش را به او داد و او را به سراى آزمايش (دنيا) و جايگاه توالد و تناسل فرو فرستاد.
شرح و تفسیر
سرانجام عبرت انگيز آدم (عليه السلام)
در بحث گذشته سخن از آزمايش فرشتگان و ابليس بود و در اين جا در واقع سخن از آزمون آدم و سرانجام اين آزمون است.
از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود که آدم براى زندگانى در زمين آفريده شده بود؛ آيه 30 سوره بقره مى فرمايد: (اِنّى جاعِلٌ فِى الاْرْضِ خَليفَةً)؛ «من بر روى زمين، جانشينى [= نماينده اى] قرار خواهم داد» و نيز از آيات قرآن استفاده مى شود که منظور از زمين در اين جا محلّى غير از بهشت بود (بهشت به هر معنا که باشد) زيرا در آيه 36 سوره بقره مى خوانيم: (وَ قُلنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِى الاْرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ اِلَى حينٍ)؛ «و (در اين هنگام به آن ها) گفتيم (همگى از مقام خويش) فرود آييد در حالى که دشمن يکديگر خواهيد بود و براى شما در زمين تا مدّت معيّنى، محل اقامت و وسيله بهره بردارى خواهد بود».
ولى به هر حال لازم بود که آدم (عليه السلام) دورانى از آزمايش الهى را تجربه کند و به مفاهيمى همچون امر و نهى و تکليف و اطاعت و عصيان و پشيمانى و توبه، آشنا گردد و دشمن خود را به خوبى در عمل بشناسد، لذا خداوند او را به بهشت فرستاد و بهره گيرى از همه نعمت هاى عالى آن جا را براى او مباح شمرد، تنها او را از نزديک شدن به درختى نهى کرد؛ ولى وسوسه هاى شيطان و مکر و فريب او سرانجام مؤثّر واقع شد و آدم (عليه السلام) مرتکب ترک اولى گرديد، از شجره ممنوعه خورد و از لباس هاى بهشتى خارج شد، اين امر سبب بيدارى و بازگشت او به سوى خدا گشت و از درِ توبه درآمد، لطف الهى شامل حالش شد و چگونگىِ توبه کردن را به او آموخت و سپس توبه اش را پذيرا گشت و وعده بازگشت به بهشت را به او داد، ولى اثر وضعى اين کار، دامان او را گرفت و از آن زندگى پرنعمت و مرفّه بهشت به زندگى پررنج و زحمت زمين فرستاد. اين دورنما و عصاره اى از محتواى اين بخش از کلام مولا (عليه السلام) و داستان آدم (عليه السلام) به طور کلّى است، اکنون به اصل خطبه بازمى گرديم و به تفسير جمله هاى آن مى پردازيم.
نخست مى فرمايد: «سپس خداوند سبحان، آدم را در خانه اى سکنى بخشيد که زندگى اش را در آن پرنعمت و گوارا کرده بود»؛ (ثُمَّ اَسْکَنَ سُبْحانَهُ آدَمَ دارآ اَرْغَدَ فِيها عَيْشَهُ).
«و جايگاه او را امن و امان ساخته بود»؛ (وَ آمَنَ فيها مَحَلَّتَهُ).
و به اين ترتيب، دو رکن اصلى زندگى که امنيّت و وفور نعمت است در آن جمع بود.
تعبير امام (عليه السلام) در اين عبارت در واقع اشاره به آيه 35 سوره بقره است که مى فرمايد: (وَ قُلْنا يَا آدَمُ اسْکُنْ اَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَدآ حَيْثُ شِئتُما)؛ «و گفتيم: اى آدم! تو با همسرت در بهشت سکونت کن و از (نعمت هاى) آن از هرجا مى خواهيد در کمال فراوانى بخوريد».
در عين حال به او هشدار داد «و او را از ابليس و عداوت و دشمنى اش برحذر داشت»؛ (وَ حَذَّرَهُ اِبْليسَ وَ عَداوَتَهُ).
به اين ترتيب، هم راه سعادت را به او نشان داد و هم چاه بدبختى و شقاوت را، و حجّت را بر او از هر نظر تمام کرد. اين تعبير، اشاره به چيزى است که در آيه 117 سوره طه آمده است که مى فرمايد: (فَقُلْنا يا آدَمُ اِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا يُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى)؛ «پس گفتيم: اى آدم! اين دشمن تو و (دشمن) همسر توست، مبادا شما را از بهشت بيرون کند که به زحمت و رنج خواهى افتاد»، وبراى اتمام حجّت بيشتر، حتّى درختى را که مى بايست به آن نزديک نشود به او نشان داد و راه را براى استفاده از ديگر درختان بهشتى، دربرابر آن ها باز گذاشت.
امّا اين رهرو تازه کار که از مکايد و نيرنگ هاى شيطان آگاهى کافى نداشت سرانجام در دام شيطان گرفتار شد و چنان که امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «ولى (سرانجام) دشمنش، او را فريب داد چرا که به او حسادت مى ورزيد و از اين که او در سراى پايدار و همنشين نيکان است، سخت ناراحت بود»؛ (فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفاسَةً عَلَيْهِ بِدارِ الْمُقامِ وَ مُرافَقَةِ الاْبْرارِ).
اصولا کار شيطان همين است او تلاش نمى کند که خودش را به پاى نيکان و سعادتمندان برساند او مى کوشد نعمت هاى الهى را از ديگران بگيرد و فضاى زندگى را براى آن ها تيره و تار کند.
سپس به نکته اصلى اشتباه آدم (عليه السلام) اشاره مى فرمايد و مى گويد: «آدم يقين خود را به شک و ترديد او فروخت»؛ (فَباعَ الْيَقينَ بِشَکِّهِ).
«و تصميم راسخ خود را با گفته سُست او مبادله کرد»؛ (وَ الْعَزيمَةَ بِوَهْنِهِ).
اين تعبير نيز اشاره به آيه ديگرى از قرآن است که مى فرمايد: (وَ لَقَدْ عَهْدِنا اِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمآ)؛ «و پيش از اين از آدم پيمان (اطاعت) گرفته بوديم امّا او فراموش کرد و عزم استوارى براى او نيافتيم».

درست است که شيطان براى آن ها سوگند ياد کرد که من خيرخواه تو و همسرت هستم؛ (وَ قاسَمَهُما اِنّى لَکُما لَمِنَ النّاصِحينَ). ولى آيا آدم (عليه السلام) بايد به وعده هاى الهى که از سرچشمه يقين مى جوشد اعتماد کند يا به سخنان شيطان که سراسر، شک و وهم است؟! فراموش کردن اين حقيقت سبب شد که آدم (عليه السلام) اين معامله سراسر غبن و زيان را انجام دهد و تصميم محکم خود را در زمينه اطاعت فرمان خدا، سست نمايد.
اين يک درس عبرت است براى همه فرزندان آدم (عليه السلام) که در هر پيشامدى روى عوامل يقين تکيه کنند و از راه هاى شک آلود و مبهم و تاريک بپرهيزند، احتياط را از دست ندهند و بدون مطالعه کافى، در هيچ راهى قدم ننهند چراکه شياطين هميشه برنامه هاى فسادانگيز خود را با ظاهرى زيبا مى آرايند و براى جهنّم سوزان خود، درِ باغ سبز نشان مى دهند. آرى سرتاسر داستان آدم (عليه السلام) درس هاى بسيار مهمّى براى زندگى تمام انسان ها تا دامنه قيامت است.
سپس به نتيجه اين معامله پرزيان اشاره کرده، مى فرمايد: «به دليل همين موضوع، شادى خود را به ترس و وحشت مبدّل ساخت و فريب شيطانى براى او پشيمانى به بار آورد»؛ (وَ اسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ وَجَلا وَ بِالاْغْتِرارِ نَدَمآ).
امّا چه حوادثى در اين جا روى داد که آدم (عليه السلام) متوجّه اشتباه خود گرديد و انگشت حسرت و ندامت به دندان گزيد؟ امام (عليه السلام) در اين جا به اجمال و گذرا فرموده، ولى قرآن مجيد شرح آن را در سوره هاى مختلف بيان کرده است: آن ها

هنگامى که تسليم وسوسه هاى شيطان شدند و از درخت ممنوعه خوردند، چيزى نگذشت که لباس هاى بهشتى از اندامشان فرو ريخت و اعضايى که مى بايست پوشيده بماند آشکار شد و در برابر فرشتگان شرمنده شدند و از اين بالاتر آن که: به آن ها دستور داده شد هرچه زودتر از بهشت خارج شوند که اين است کيفر کسانى که فرمان الهى را رها کنند و تسليم وسوسه هاى شيطانى شوند، شخصيت و حيثيتشان پايمال مى گردد و از بهشت بيرون رانده مى شوند.
«سپس خداوند سبحان دامن توبه را براى او گسترد و کلمات رحمتش را به او القا نمود و وعده بازگشت به بهشتش را به او داد»؛ (ثُمَّ بَسَطَ اللّهُ سُبْحانَهُ لَهُ فِي تَوْبَتِهِ وَ لَقّاهُ کَلِمَةَ رَحْمَتِهِ وَ وَعَدَهُ الْمَرَدَّ اِلى جَنَّتِهِ).
ولى به هر حال، قبول اين توبه سبب بقاى آدم در بهشت نشد چراکه ديگر دليلى براى ادامه بقاى او در بهشت وجود نداشت، آنچه را بايد در آن جا فرامى گرفت، فراگرفت و آنچه را بايد تجربه مى کرد، تجربه کرد. به همين دليل خدا «او را به سراى آزمايش (دنيا) و جايگاه توالد و تناسل فرو فرستاد»؛ (وَ اَهْبَطَهُ اِلى دارِ البَليَّةِ وَ تَناسُلِ الذُّرِّيَّةِ).
از اين تعبير، به خوبى استفاده مى شود که دنيا، دار واقعى امتحان است و آنچه در بهشت گذشت، تمرينى براى شرکت در اين امتحان بود و همچنين مسئله توالد و تناسل و زاد و ولد، تنها در دنياست، نه در بهشت. نکته ها
1. بهشت آدم کدام بهشت بود؟
گروهى معتقدند که او در بهشت موعود و جنّة الخلد که براى نيکان و پاکان معيّن شده است، ساکن شد در حالى که جمع ديگرى آن را باغ خرّم و سرسبزى از باغ هاى اين دنيا و به تعبير ديگر بهشت دنيا دانسته و به چند دليل استدلال کرده اند: نخست اين که بهشت موعود قيامت، يک نعمت جاودانى است و خارج شدن از آن ممکن نيست. ديگر اين که ابليس با آن همه آلودگى و کفر و سرکشى چگونه ممکن است گام در چنين مکان مقدّس و پاکى بگذارد؟ و اگر گفته شود که ابليس براى وسوسه آدم هرگز در بهشت نبود، بلکه در بيرون بهشت ايستاده بود در پاسخ مى گوييم: اين سخن با آيه 36 سوره بقره که مى گويد: (وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ)؛ «و (در اين هنگام به آن ها) گفتيم (همگى از مقام خويش) فرود آييد در حالى که دشمن يکديگر خواهيد بود» سازگار نيست.
افزون بر اين، در روايات متعدّدى که از امامان اهل بيت (عليهم السلام) رسيده است، تصريح شده که بهشت آدم، باغى از باغ هاى سرسبز دنيا بود؛ از جمله حسين بن بشّار مى گويد: از امام صادق (عليه السلام) درباره بهشت آدم سؤال کردم، فرمود: «جَنَّةٌ مِنْ جِنانِ الدُّنْيا يَطْلُعُ عَلَيْهَا الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ لَوْ کانَتْ مِنْ جِنانِ الْخُلْدِ ما خَرَجَ مِنْها اَبَدآ؛ باغى از باغ هاى (خرّم) دنيا بود که خورشيد و ماه بر آن مى تابيد و اگر بهشت جاودان بود، هرگز آدم از آن بيرون نمى آمد».
مرحوم کلينى در کتاب کافى حديث ديگرى شبيه آن، از حسين بن ميسّر از امام صادق (عليه السلام) نقل کرده است.
تنها ايرادى که در اين جا ممکن است بر اين سخن گرفته شود، همان تعبيرى

است که در همين کلام امام (عليه السلام) آمده که مى فرمايد: «نَفاسَةً عَلَيْهِ بِدارِ الْمُقامِ» شيطان، آدم را به دليل اين که به او حسادت مى ورزيد چون او در سراى پايدار بود، وسوسه کرد و فريب داد.
ولى ممکن است اين تعبير، اشاره به اين باشد که اگر اين خلاف را مرتکب نمى شد، مدّت هاى طولانى در بهشت مى ماند، سپس گام بر اين زمين مى گذاشت، ولى اين ترک اولى او را زودتر از بهشت خارج کرد و به زمين فرستاد، يا اين که گفته شود: او مى خواست آدم (عليه السلام) را از جنّة الخلد و بهشت قيامت محروم سازد چراکه اگر آدم (عليه السلام) از هر نظر مطيع فرمان خدا مى بود به جنّة الخلد راه مى يافت.

2. آيا آدم (عليه السلام) مرتکب گناهى شد؟!
آن ها که ارتکاب گناه را براى انبيا ـ به خصوص در اين گونه امور ـ جايز مى شمرند، ابا ندارند بگويند که آدم (عليه السلام) مرتکب گناه شد، امّا پيروان مکتب اهل بيت (عليهم السلام) که معتقدند انبيا از هر گناهى مصون و محفوظ هستند ـ چه درباره اعتقادات و تبليغ احکام دين و چه درباره اعمال و کارهاى روزمرّه، چه قبل از نبوّت و چه بعد از نبوّت ـ معتقدند که آدم (عليه السلام) هرگز مرتکب گناهى نشد و نهى خداوند از آن درخت ممنوع، نهى تحريمى نبود، بلکه فقط کار مکروهى براى آدم (عليه السلام) بود، ولى از آن جا که مقام انبيا به خصوص آدم (عليه السلام) که مسجود همه فرشتگان واقع گشت آن قدر والا و عالى است که حتّى انتظار انجام مکروهى از آنان نمى رود، هنگامى که مرتکب چنين کارى شوند ازسوى خداوند به شدّت

مؤاخذه خواهند شد همانطور که گفته اند: «حَسَناتُ الاْبْرارِ سَيِّئاتُ الْمُقَرَّبينَ؛ کارهاى خوب نيکان به منزله گناه مقرّبان است!».
به تعبير ديگر، گناه بر دو قسم است: گناه مطلق و گناه نسبى. گناه مطلق، چيزى است که براى همه گناه است مانند دروغ و دزدى و شرب خمر، ولى گناه نسبى، آن است که براى عموم مردم گناه نيست، بلکه شايد براى بعضى، عمل مستحبى محسوب شود امّا همين عمل مباح يا مستحب، اگر از مقرّبان درگاه الهى صادر شود دور از انتظار است و واژه عصيان بر آن اطلاق مى شود امّا نه به معناى گناه مطلق، بلکه گناه نسبى و منظور از ترک اولى نيز همين است.
بعضى نيز گفته اند که نهى آدم (عليه السلام) از درخت ممنوع، نهى الهى (مولوى) نبود، بلکه نهى ارشادى بود همانند دستور طبيب که مى گويد: فلان غذا را نخور که بيمارى تو طولانى مى شود. بديهى است که مخالفت با طبيب، نه توهينى به طبيب است و نه گناه و عصيانى دربرابر فرمان او، بلکه نتيجه آن درد و رنجى است که عايد مخالفت کننده مى شود.
در بعضى از آيات مربوط به جريان آدم (عليه السلام) ، اشاره اى به اين معنا ديده مى شود : (فَقُلْنا يا آدَمُ اِنَّ هذا عَدوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا يُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى)؛ «پس گفتيم : اى آدم! اين دشمن تو و (دشمن) همسر توست، مبادا شما را از بهشت بيرون کند که به زحمت و رنج خواهى افتاد».
در بعضى از روايات نيز آمده که آدم هرگز از آن درخت ممنوع نخورد، بلکه از درخت هاى مشابه آن خورد و لذا شيطان به هنگام وسوسه به آن ها گفت : خداوند شما را از اين درخت نهى نکرده است (يعنى از ديگرى نهى کرده) : (وَ قالَ ما نَهيکُما رَبُّکُما عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ).

توجّه به اين نکته نيز لازم است که قرآن مى گويد: ابليس براى آدم سوگند ياد کرد که من خيرخواه شما هستم که مى گويم از اين درخت بخوريد: (وَ قاسَمَهُما اِنِّى لَکُما لَمِنَ النّاصِحينَ) و تا آن روز، نه آدم و نه حوّا (عليهما السلام) ، سوگند دروغى نشنيده بودند و به همين دليل تحت تأثير وسوسه شيطان واقع شدند. البتّه اگر آن ها دقّت مى کردند پى به دروغ ابليس مى بردند؛ زيرا قبل از اين سخن، از خداوند شنيده بودند که شيطان دشمن آن هاست و به يقين نبايد به قسم هاى دشمن اعتماد کرد و او را خيرخواه دانست.

3. درخت ممنوع چه بود؟
در اين که آيا اين شجره (درخت) که براى آدم (عليه السلام) ، خوردن از آن ممنوع بود، اشاره به يک درخت معمولى خارجى است يا يک امر معنوى اخلاقى؟ و اگر مادّى يا معنوى است اشاره به کدام درخت يا کدام صفت از صفات است؟ در ميان مفسّران گفتگوست، گرچه در کلام مولا اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين خطبه اشاره اى به آن نشده ولى چون به داستان ابليس و وسوسه ها و فريب او اشاره شده، بد نيست سخن کوتاهى براى تکميل بحث در اين جا داشته باشيم.
در قرآن مجيد، در شش مورد به شجره ممنوعه اشاره شده، بى آن که براى معرّفى آن سخنى به ميان آمده باشد، ولى در اخبار و روايات اسلامى و کلمات مفسّران بحث هاى فراوانى درباره آن شده است. بعضى آن را به شجره گندم تفسير کرده اند (توجّه داشته باشيد که واژه شجره، هم به درخت اطلاق مى شود هم به گياه، همان گونه که در داستان يونس (عليه السلام) ، به بوته کدو اطلاق شجره شده است).

بعضى به درخت انگور، بعضى به انجير، بعضى به نخل و بعضى به کافور تفسير کرده اند.
در بعد معنوى بعضى آن را به علم آل محمّد (صلي الله عليه و آله) و برخى به حسد و بعضى به علم، به طور مطلق تفسير نموده اند.
در حديثى از امام على بن موسى الرّضا (عليه السلام) مى خوانيم که وقتى از حضرتش درباره اختلاف کلمات و روايات دراين باره سؤال کردند فرمود: همه اين ها درست است، چرا که درختان بهشت با درختان دنيا تفاوت دارد. در آن جا بعضى از درختان داراى انواع ميوه ها و محصولات است، به علاوه هنگامى که آدم مورد اکرام و احترام خداوند قرار گرفت و فرشتگان براى او سجده کردند و در بهشت جاى داده شد، در دل گفت: آيا خداوند موجودى برتر از من آفريده است؟ خداوند مقام محمّد و آل محمّد را به او نشان داد و او در دل آرزو کرد که کاش به جاى آنان بود. ذکر اين نکته در اين جا لازم است که در تورات کنونى، شجره ممنوعه به عنوان شجره علم و دانش (معرفت نيک و بد) و شجره حيات و زندگى جاودان، معرفّى شده است و خداوند آدم و حوا را از آن نهى کرده بود تا مبادا آگاه شوند و حيات جاويدان پيدا کنند و چون خدايان گردند!
اين تعبير، از روشن ترين قرائنى است که گواهى مى دهد تورات فعلى تورات حقيقى نيست بلکه ساخته مغز بشر کم اطّلاعى است که علم و دانش را براى آدم (عليه السلام) ، عيب مى شمرده و او را به گناه علم و دانش، مستحق طرد از بهشت مى دانسته است.

گويى بهشت جاى انسان فهميده نيست و به نظر مى رسد پاره اى از روايات که شجره ممنوعه را شجره علم و دانش معرّفى مى کند از روايات مجعولى است که از توراتِ تحريف يافته، گرفته شده است.

4. کلماتى که براى توبه به آدم (عليه السلام) تعليم داده شد، چه بود؟
در کلمات مورد بحثِ امام (عليه السلام) تنها اشاره به دريافت کلمه رحمت به وسيله آدم از سوى خدا شده امّا سخنى از شرح اين کلمه به ميان نيامده است. در قرآن مجيد نيز اين مسئله، سربسته بيان شده و در آن جا فقط سخن از تلقّى (=دريافت) کلمات است.
از اين تعبيرات به خوبى روشن مى شود که اين کلمات، مشتمل بر مسائل مهمّى بوده است.
بعضى گفته اند که منظور از آن کلمات، همان اعتراف به تقصير در پيشگاه خداست که در آيه 23 اعراف به آن اشاره شده است: (رَبَّنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنا وَ اِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ)؛ «(گفتند:) پروردگارا ما! به خويشتن ستم کرديم و اگر ما را نبخشى و به ما رحم نکنى به يقين از زيان کاران خواهيم بود!».
بعضى همين اعتراف به تقصير و طلب آمرزش را در عبارات ديگرى بيان کرده اند، مانند: «لا اِلَهَ اِلّا اَنْتَ سُبْحانَکَ وَ بِحَمْدِکَ عَمِلْتُ سُوءآ وَ ظَلَمْتُ نَفْسِى فَاغْفِرْ لِى اِنَّکَ خَيْرُ الْغافِرينَ».
شبيه اين مضمون، در رواياتى که از امام باقر يا امام صادق (عليهما السلام) نقل شده نيز ديده مى شود.
ولى در اکثر روايات مى خوانيم که اين کلمات، توسل به خمسه طيّبه، محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) بوده است.

چنانچه در کتاب خصال از ابن عباس نقل مى کند که از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پرسيدم: کلماتى که آدم از پروردگارش دريافت داشت چه بود؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «سَاَلَهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَليٍّ وَ فاطِمةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ اِلّا تُبْتَ عَلَيْهِ فَتابَ اللّهُ عَلَيْهِ إنَّهُ هُوَ التَّوابُ الرّحيمُ؛ از خداوند به حقّ اين پنج تن مقدس، تقاضا کرد که توبه او را بپذيرد و خدا توبه او را پذيرفت». قابل توجّه اين که همين معنا با تفاوت بسيار کمى در تفسير معروف الدّرالمنثور که از تفاسير روايى اهل سنّت است، نقل شده است.
در روايت ديگرى که از تفسير امام حسن عسکرى (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «هنگامى که آدم مرتکب آن خطا شد و از پيشگاه خداوند متعال پوزش طلبيد، عرض کرد: پروردگارا! توبه مرا بپذير و عذر مرا قبول کن، من به آثار سوء گناه و خوارى آن با تمام وجودم پى بردم. خداوند فرمود: آيا به خاطر ندارى که به تو دستور دادم در شدايد و سختى ها و حوادث سنگين و دردناک، به وسيله محمّد وآل پاک او مرا بخوانى؟ آدم عرض کرد: پروردگارا آرى. خداوند فرمود: آن ها محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) هستند پس مرا به نام آن ها بخوان تا تقاضاى تو را بپذيرم و بيش از آنچه مى خواهى به تو بدهم».
در حديث ديگرى از عايشه از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نيز مى خوانيم که آن کلمات، دعاى زير بود: «اَللّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ سِرّي وَ عَلانيَتي فَاقْبَلْ مَعْذِرَتي وَ تَعْلَمُ حاجَتي فَاَعْطِني سُؤلي وَ تَعْلَمُ ما في نَفْسي فَاغْفِرْلي ذَنْبي اَللّهُمَّ اِنّي اَسْاَلُکَ ايمانآ يُباشِرُ قَلْبِي وَ يَقينآ صادِقآ حَتّى اَعْلَمَ اَنَّهُ لا يُصيبُني اِلّا ما کَتَبْتَ لي وَارْضِني بِما قَسَمْتَ لِي». در عين حال، منافاتى در ميان اين روايات نيست و ممکن است آدم (عليه السلام) در عين توسل به اسامى خمسه طيبه، دعاهاى فوق را نيز خوانده باشد. بعضى نيز آن را به حالات معنوى آدم (عليه السلام)، همان حالات جذبه الهى و روحانى تفسير کرده اند که آن نيز با آنچه در بالا آمد مى تواند همراه باشد.
البتّه ناآگاهى آدم (عليه السلام) به اين کلمات، قبل از تعليم الهى، منافاتى با آگاهى او به علم اسماء ندارد چون علم اسماء، به احتمال قوى به معناى آگاهى بر اسرار آفرينش است ولى راه خودسازى و جبران خطا و سير الى الله، راه ديگر و از مقوله ديگر مى باشد.
پاورقی ها
«ارغَد» از ريشه «رغد» بر وزن «صمد» در اصل به معناى زندگانى خوب و گسترده است و به معناى فراوانى نعمت در مورد انسان و حيوانات نيز مى آيد. (مفردات و مقاييس اللغه).
«نَفاسَة» در اصل از «نفس» بر وزن «حبس» به معناى «روح» گرفته شده و از آن جا که «تنفّس» مايه حيات است اين واژه در آن به کار رفته است، سپس «منافسه» در معناى تلاش و کوشش براى رسيدن به موقعيّت مهمّى آمده، زيرا انسان به هنگام تلاش و کوشش، نفس و روح خود را به زحمت مى اندازد و به همين مناسبت«نفاسة» به معناى حسد و بخل، استعمال شده است. (مفردات، مقاييس اللغه و لسان العرب). در اين که ضمير «شکّه» و «وهنه» به چه کسى بازمى گردد، دو احتمال وجود دارد: بسيارى از شارحان نهج البلاغه ضمير را به آدم بازگردانده اند يعنى آدم يقين خود را به شک خويش فروخت و عزم راسخ خود را به سستى اراده اش مبدّل ساخت. اين احتمال نيز وجود دارد که ضمير، در هر دو مورد به ابليس برگردد چرا که شک و وهن را او ايجاد کرد و در واقع اضافه به سبب شده است نه مفعول، امّا احتمال اوّل، صحيح تر به نظر مى رسد. طه، آيه 115. اعراف، آيه 21. «جذل» بر وزن «جدل» به گفته صحاح اللغه به معناى فرح و خوشحالى است و به گفته مقاييس «جذل» بر وزن «جسم» به معناى ريشه درخت است که درخت را برپا مى دارد و از آن جا که شخص فرحناک، قامتى راست دارد و آدم غمگين داراى کمر خميده است و گاه به زمين چسبيده است، اين واژه به معناى فرح به کار رفته است. «وجل» بر وزن «اَجَل» در اصل به معناى ترس و بيم است. در اين که ضمير «جنّته» به خداوند بازمى گردد يا به آدم (عليه السلام) ، گفتگوست. اگر به آدم (عليه السلام) بازگردد ظاهرش اين است که به همان بهشتى که او، قبلا در آن بود، برمى گردد و اگر به خداوند بازگردد، لزومى ندارد که همان بهشت باشد و مى تواند بهشت آدم (عليه السلام) ، بهشت دنيا باشد و بهشتى که بعدآ به آن بازمى گردد، بهشت آخرت وجنة الخلد؛ ولى ظاهر اين است که ضمير به خداوند بازمى گردد (به قرينه ضمير «توبته» و «رحمته») هر چند کلمه «مردّ» ظاهرش بازگشت به همان بهشت است، ولى بازگشت به مطلق بهشت يا به تعبير ديگر، نوع بهشت نيز با کلمه «مردّ» ناسازگار نيست. علل الشرائع، ج 2، ص 600، ح 55. کافى، ج 3، باب جنة الدنيا، ص 247، ح 2. ابن ابى الحديد مى گويد: به اعتقاد اماميّه جايز نيست خداوند پيغمبرى را مبعوث کند که کار زشتى قبل از نبوّت از او سر زده باشد نه گناه کبيره، نه صغيره، نه از روى عمد و نه خطا و نه به دليل اشتباه؛ و اين مذهب منحصر به اماميّه است زيرا اصحاب ما (اهل سنّت) گناهان کبيره را پيش از نبوّت ممنوع مى دانند ولى گناهان صغيره را اگر موجب تنفّر نباشد ممنوع نمى شمرند. سپس مى افزايد: اماميّه اين سخن را درباره امامان(دوازده گانه) نيز جارى مى دانند و براى آن ها مقام عصمت مطلقه همچون انبيا قائل اند. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 10). طه، آيه 117. عيون اخبار الرضا (عليه السلام)، ج 1، ص 195، ح 1؛ اعراف، آيه 20. اعراف، آيه 21. (وَ اَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينِ). صافّات، آيه 146. التبيان، ج 1، ص 158 و الدرّ المنثور، ج 1، ص 52 و 53 ذيل آيه 35 سوره بقره مراجعه شود. معانى الاخبار، ص 124، ح 1 (با تلخيص). تورات، سفر تکوين، فصل دوم، شماره 17. بحارالانوار، ج 11، ص 181، ح 35. کافى، ج 8، ص 304، ح 472 (حديث فى کلمات تلقى آدم (عليه السلام) من ربه). خصال، ج 1، ص 270، ح 8. تفسير الدرالمنثور، ج 1، ص 60 (ذيل آيه 37 سوره بقره). تفسير منسوب به امام حسن عسکرى (عليه السلام)، ص 225. تفسير الدرالمنثور، ج 1، ص 59.