تفسیر بخش اوّل

فَقُمْتُ بِالْأَمْرِ حِينَ فَشِلُوا وَتَطَلَّعْتُ حِينَ تَقَبَّعُوا، وَنَطَقْتُ حِينَ تَعْتَعُوا،وَمَضَيْتُ بِنُورِاللهِ حِينَ وَقَفُوا. وَکُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتآ، وَأَعْلاَهُمْ فَوْتآ، فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا، وَآسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا، کَالْجَبَلِ لاَتُحَرِّکُهُ الْقَوَاصِفُ، وَلاَتُزِيلُهُ الْعَوَاصِفُ. لَمْ يَکُنْ لِأَحَدٍ فِيَّ مَهْمَزٌ وَلاَ لِقَائِلٍ فِيَّ مَغْمَزٌ.

ترجمه
آن زمان که ديگران به سستى گراييده بودند، من (براى دفاع از اسلام) قيام کردم و آنگاه که همگى خود را پنهان کرده بودند، من آشکارا به ميدان آمدم و آن روز که ديگران لب فروبسته بودند، من سخن گفتم.
و هنگامى که همگان از ترس ايستاده بودند، من با نور الهى به راه افتادم، (ليکن فرياد نمى زدم و جنجال به راه نمى انداختم) صدايم از همه آهسته تر بود، ولى از همه پيشگام تر بودم، لذا بر مرکب پيروزى سوار شدم، زمامش را به دست گرفته، به پرواز درآمدم و در اين ميدان مسابقه بر ديگران پيشى گرفتم. مانند کوهى که تندبادها قدرت شکستن آن را ندارند و طوفان ها نمى توانند آن را از جاى برکنند، پابرجا ايستادم، اين در حالى بود که هيچ کس نمى توانست عيبى بر من بگيرد و هيچ سخنْچينى جاى طعنه در من نمى يافت.
شرح و تفسیر
دربرابر طوفان ها پابرجا ايستادم!
گرچه بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله هاى آغاز اين خطبه را ناظر به حوادث عصر عثمان دانسته اند که امام (عليه السلام) بارها او را از کارهاى نادرستش نهى کرد، در حالى که ديگران سکوت اختيار کرده بودند، ولى لحن کلام مولا (عليه السلام) نشان مى دهد که ناظر به حوادث عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) به خصوص، آغاز اسلام است. مى فرمايد:
«آن زمان که ديگران به سستى گراييده بودند، من (براى دفاع از اسلام) قيام کردم و آنگاه که همگى خود را پنهان کرده بودند، من آشکارا به ميدان آمدم و آن روز که ديگران لب فرو بسته بودند، من سخن گفتم»؛ (فَقُمْتُ بِالْأَمْرِ حِينَ فَشِلُوا، وَتَطَلَّعْتُ حِينَ تَقَبَّعُوا، وَنَطَقْتُ حِينَ تَعْتَعُوا).
«و هنگامى که همگان از ترس ايستاده بودند، من با نور الهى به راه افتادم، (ليکن فرياد نمى زدم و جنجال به راه نمى انداختم) صدايم از همه آهسته تر بود، ولى از همه پيشگام تر بودم»؛ (وَمَضَيْتُ بِنُورِاللهِ حِينَ وَقَفُوا، وَکُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتآ وَأَعْلاَهُمْ فَوْتآ).
سپس مى افزايد: «لذا بر مرکب پيروزى سوار شدم، زمامش را به دست گرفته به پرواز درآمدم و در اين ميدان مسابقه بر ديگران پيشى گرفتم»؛ (فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا، وَآسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا). «مانند کوهى که تندبادها قدرت شکستن آن را ندارند و طوفان ها نمى توانند آن را از جاى برکنند پابرجا ايستادم»؛ (کَالْجَبَلِ لاَتُحَرِّکُهُ الْقَوَاصِفُ، وَلاَتُزِيلُهُ الْعَوَاصِفُ).
«اين در حالى بود که هيچ کس نمى توانست عيبى بر من بگيرد و هيچ سخنْ چينى جاى طعنه در من نمى يافت»؛ (لَمْ يَکُنْ لِأَحَدٍ فِيَّ مَهْمَزٌ وَلاَ لِقَائِلٍ فِيَّ مَغْمَزٌ).
در آغاز اين فراز، امام (عليه السلام) به چهار نکته اشاره مى کند:
نخست اين که در آن زمان که ديگران سُست و ناتوان شدند، من دامن همّت به کمر زدم و قيام کردم و وظيفه خود را انجام دادم.
دوم: آن زمان که ديگران از ترس يا ضعف سر در لاک خود فرو برده بودند، من گردن کشيدم و دشمن را در همه جا زير نظر گرفتم.
توجه داشته باشيد که «تطّلع»، به معناى «گردن کشيدن براى جست وجوى چيزى» است و «تَقَبُّعْ»، به معناى «پنهان شدن و سر در لاک فرو بردن» است. سوم: هنگامى که ديگران زبانشان کُند شده بود و از اظهار نظر در مسائل مهم اسلامى وبيان حقايق علمى بازمانده بودند،من به سخن آمدم و حقايق رابيان کردم.
چهارم: در آن زمان که ديگران براثر شک و ترديد و حيرت وسرگردانى از راه رفتن بازماندند، من در پرتوِ نور پروردگار (نور ايمان و يقين يا نور قرآن ووحى) به راه خود ادامه دادم و پيش رفتم.
ولى با اين همه افتخارات، ادعايى نداشتم و جار و جنجال و سر و صدايى به راه نينداختم. اين همان چيزى است که در جمله «کُنْتُ أخْفَضَهُمْ صَوْتآ»، به آن اشاره فرموده است.
سپس در نتيجه گيرى مى فرمايد: نتيجه اين کارها آن شد که من زمام کار را به دست گرفتم و به پرواز درآمدم و جايزه سبقت در فضايل را بردم.
در جمله بعد بر مسائل گذشته تأکيد کرده و مى فرمايد: مانند کوه ايستادم وهيچ حادثه اى قدرت جابه جايى مرا نداشت.
و با اين همه، پاک زيستم و پاک ماندم و هيچ کس نتوانست بر من عيبى بگيرد.
اين جمله ها ـ چنانکه گفته شد ـ ممکن است اشاره به آغاز ظهور اسلام باشد؛ زيرا مى دانيم نخستين کسى که از مردان ايمان آورد، على (عليه السلام) بود و در آن ايّام که اسلام و پيامبر (صلي الله عليه و آله) کاملا غريب بودند و مؤمنان اندک و دشمنان قوى و نيرومند، کسى که در همه جا و در تمام صحنه ها حاضر بود و با تمام وجودش، از اسلام وقرآن و پيامبر (صلي الله عليه و آله) دفاع کرد، على (عليه السلام) بود.
اين معنا همچنان ادامه يافت؛ در يوم الدّار که آغاز تبليغ آشکار براى اسلام، بعد از سه سال تبليغ پنهانى بود تنها کسى که دعوت پيامبر (صلي الله عليه و آله) را براى حمايت اجابت کرد آن حضرت بود. و در ليلة المبيت، او بود که جانش را در طَبَق اخلاص گذاشت و در مقابل خطرهاى جدّى، که جان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را تهديد مى کرد، مردانه دفاع کرد. داستان جنگ خيبر و ناتوانى ديگران از فتح آن دژهاى مستحکم و گشوده شدن آن ها به دست على (عليه السلام) و نيز داستان احزاب و مبارزه آن حضرت با عمرو بن عَبْدُوَدْ، در حالى که هيچ کس حاضر نشد به نبرد با او برود و امثال آن را، تاريخ فراموش نکرده و نمى کند.
اين احتمال نيز وجود دارد که منظور از قيام به امر، و بقيه جمله هاى چهارگانه، دفاع از اسلام در ايّام خلفا باشد؛ چراکه همه مورّخان اسلامى نوشته اند: هنگامى که مشکلِ مهمّى براى مسلمانان پيدا مى شد، کسى که براى گشودن مشکل قيام مى کرد على (عليه السلام) بود.
جمله معروف خليفه دوم، عمر بن الخطاب، «أَللّهُمَّ! لاَتُبْقِنِي لِمُعضِلَةٍ لَيْسَ لَها أَبُوالْحَسَنِ؛ خداوندا! آن روز که مشکلى پيش آيد و ابوالحسن، على بن ابى طالب، براى حل آن حاضر نباشد، مرا زنده مگذار»؛ يا جمله هاى مشابه آن ـ که در کتب شيعه و اهل سنّت، به طور گسترده نقل شده است ـ گواه زنده اين مدّعاست. اين مطلب، به قدرى شايع و مشهور است که بعضى از ارباب لغت، جمله «مُشکِلَةٌ لَيْسَ لَها أَبُوالْحَسَنِ»، را به عنوان يک ضرب المثل معروف عرب ذکر کرده اند.
در اين جا احتمال سومى نيز وجود دارد و آن اين که ممکن است جمله ها اشاره به قيام آن حضرت در امر خلافت، بعد از شکست برنامه هاى خليفه سوم وآن طوفان هاى مرگبارى که جهان اسلام را در اواخر زمان او و بعد از کشته شدنش فراگرفت، باشد.
آرى، در آن زمان به تمام معنا شيرازه جامعه اسلامى از هم گسسته بود و در آن آشفته بازار، منافقان و بازماندگان عصر جاهليت و مشرکان عرب به تکاپو افتاده بودند. مسلمانان راستين، تنها نقطه اميدشان على (عليه السلام) بود. آرى او بود که در آن هنگام قيام به امر کرد و اسلام و مسلمانان را از خطر پراکندگى و بازگشت به عقب، رهايى بخشيد.
البتّه منافاتى بين تفسيرهاى سه گانه مذکور نيست، و ممکن است همه آن ها در تعبيرهاى جامع و پرمحتواى مورد بحث، جمع باشد.
تعبير به «کُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتآ»، ممکن است اشاره به تواضع امام (عليه السلام) با آن همه پيروزى و موفّقيت باشد، و يا اشاره به اين که من هرگز اهل تظاهر وجاروجنجال نبوده ام و يا اشاره به اين که من در همه حال ثابت قدم بوده ام؛ زيرا سر وصدا وجار و جنجال، کار افراد ضعيف و ناتوان است.
به همين دليل، به دنبال آن، جمله «وَأَعلاَهُمْ فَوتآ» آمده که به معناى «پيشى گرفتن بر ديگران» است؛ پيشى گرفتن در ايمان و هجرت، پيشى گرفتن در مبارزه و جهاد، و پيشى گرفتن در همه فضايل اخلاقى.
جمله «فَطِرْتُ بِعِنانِها وَاسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِها» نيز تأکيدى بر همين مطلب است، به ويژه اين که «فَاء تَفريْعَ» در ابتدا به صورت نتيجه برنامه هاى پيشين آمده است، يعنى من بر مرکب پيروزى سوار شدم و گوى سبقت را از ديگران ربودم، و اين به دليل آن بود که لحظه اى سستى به خود راه ندادم، از حوادث بزرگ نهراسيدم، فرصت ها را از دست ندادم و در عين حال جار و جنجال به راه نينداختم.
حضرت در جمله بعد، خود را به کوه عظيمى تشبيه مى کند که هرگز تندبادها و طوفان ها نمى توانند آن را از جا حرکت دهند.
جالب اين که نخست مى فرمايد: «قواصف، آن را حرکت نمى دهد» سپس مى افزايد: «عواصف، آن را ريشه کن نمى سازد».
و اين به دليل آن است که قواصف به معناى «تندبادهاى شکننده» است وعواصف به معناى «بادهاى بسيار سريعى که اشيا را با خود مى برد» و اين به سبب آن است که گاه حادثه در حدّى است که انسان را در جاى خود مى شکند و از کار مى اندازد و گاه از آن هم شديدتر است که او را مانند برگى با خود مى برد و به نقطه اى دوردست پرتاب مى کند.
امام (عليه السلام) مى فرمايد: هيچ يک از اين حوادث تأثيرى در پايدارى و پايمردى من نداشت.
در آخرين جمله هاى اين فراز به نکته مهم ديگرى اشاره مى فرمايد که: با اين همه فعاليت اجتماعى کسى نمى توانست بر من خرده گيرى کند و يا عيبى بگذارد.
مى دانيم که افراد وقتى در صحنه اجتماع گام مى گذارند و به کارهاى مهم دست مى زنند، به هر حال از گوشه و کنار مورد انتقادهايى قرار مى گيرند، امّا اگر کسى بتواند در تمام صحنه هاى مهم ظاهر گردد و بزرگ ترين خدمت را انجام دهد، بى آن که گرد و غبار عيب و تهمتى بر دامانش بنشيند، کار بسيار مهمى انجام داده است.
اين در حالى است که درباره ديگران که کمتر از آن حضرت در صحنه بوده اند، گفت وگوهاى بسيارى است.
* * * .
پاورقی ها
«تَطَلَّعتُ» از ريشه «طلع» به معناى «گردن کشيدن براى جست وجوى چيزى» است، و در اصل از ريشه «طلوع» گرفته شده که به معناى «ظهور و بروز» است.
«تَقَبَّعوُا» از ريشه «قبع» به معناى «داخل کردن سر در چيزى مانند لباس و پيراهن» آمده و در اصل از «قُبوع» گرفته شده است و در اين جا به معناى «سر در لاک خود فروبردن و خويشتن را از صحنه حوادث دور داشتن» است. «تعتعوا» از ريشه «عتع» گرفته شده که به معناى «لکنت زبان» است و به «حرکات شديد» نيز اطلاق مى شود؛ چراکه افرادى که داراى لکنت زبان هستند با فشار و حرکات شديد سعى مى کنند منظور خود را ادا کنند. «فوت» در اصل به معناى «از دست رفتن چيزى» است، اين واژه به تفاوت ميان دو چيز و دورى آن ها از هم به گونه اى که يکى آن ديگرى را درک نکند، گفته مى شود و از همين رو اين واژه درمورد کسى که بر ديگرى سبقت بگيرد و او را پشت سر بگذارد، به کار مى رود، و در جمله بالا منظور همين معناست. «رهان» از ريشه «رهن» به معناى «گذاشتن چيزى نزد ديگرى» است و به همين علت، وثيقه بدهکارى را رهن مى گويند. و از همين رو به جوايز مسابقات و برد و باخت ها نيز «رهان» گفته مى شود. و منظور از «اِسْتَبْدَدْتُ بِرِهانِها» اين است که جايزه اين مسابقه الهى را من به تنهايى بردم. «القواصف» و «عواصف» جمع «قاصف و عاصف»، هر دو به معناى «تندباد» است، ولى در مفهوم کلمه نخست، «شکنندگى» افتاده است و در مفهوم دومى «تکان دادن و بردن اشيا» همراه خود. بنابراين به تندبادهايى که شاخه هاى درختان را بشکند، «قاصف» گويند. و به بادهاى سريع ترى که درخت را از جاى بکند و با خود ببرد، «عاصف» گويند. «مهمز» از ريشه «همز» در اصل به معناى «فشردن و فشار دادن» است و درمورد عيب جويى که طرف را تحت فشار قرار مى دهد، به کار رفته است. و منظور از اين کلمه در جمله بالا نيز همين معناست، يعنى جايى براى عيب جويى در من نبود. «مغمز» از ريشه «غمز» نيز در اصل، به معناى «فشردن و يا گاز گرفتن» است. اين واژه درمورد فشارى که با شىء نوک تيزى بر مرکب سوارى براى حرکت سريع تر وارد مى شود، اطلاق مى گردد، و به همين مناسبت در بسيارى از موارد به معناى «عيب جويى» به کار رفته است و «غمّاز» به معناى «شخص عيب جو و غيبت کننده» است و در کلام امام (عليه السلام) منظور همين معناست. اين حديث، با تعبيرات متفاوتى، در بسيارى از کتب معروف اهل سنّت نقل شده است. براى آگاهى از اين منابع وسيع و گسترده، مى توانيد به کتاب الغدير، ج 3، ص 97، مراجعه کنيد. در شرح خطبه شقشقيه در جلد 1 همين کتاب توضيحات ارزنده اى درباره اين مطلب گذشت.