تفسیر بخش اوّل

وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ: فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ فِيهَا الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى.

ترجمه
شبهه، تنها از اين جهت شبهه ناميده شده که شباهتى به حق دارد (هر چند درواقع باطل است)، امّا دوستان خدا دربرابر شبهات، نور و چراغ راهشان يقين است و راهنمايشان سمت و مسير هدايت. و امّا دشمنان خدا، دعوت کننده آنان در شبهات، همان ضلالت است و راهنماى آن ها کوردلى است.
شرح و تفسیر
در شبهات چه بايد کرد؟
از پاره اى از منابع استفاده مى شود که اين بخش از خطبه ناظر به داستان طلحه و زبير و جنگ جمل است؛ چراکه در آن جنگ، گروهى از مردم را گرفتار شبهه کرده و به پيمان شکنى و قيام بر ضدّ حق دعوت کردند.
از عوامل شبهه، کشانيدن پاى همسر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به ميدان جنگ و طرح خونخواهى عثمان و امثال آن بود.
امام (عليه السلام) در اينجا تحليل دقيقى درباره شبهه دارد، مى فرمايد: «شبهه تنها از اين جهت شبهه ناميده شده که شباهتى به حق دارد (هر چند درواقع باطل است)»؛ (وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ). و به همين دليل سبب فريب گروهى از ساده لوحان و دستاويزى براى شيطان صفتان، جهت فرار از حق مى شود.
در حقيقت امورى که در زندگى فردى و اجتماعى براى انسان پيش مى آيد، از سه حال خارج نيست: گاهى حقّى است آشکار، مثل اين که مى گوييم: «آن کس که خوبى کند نتيجه آن را مى گيرد و آن کس که راه خطا بپويد گرفتار مى شود».
و گاه باطلى است روشن، مثل اين که کسى بگويد: «بى قانونى و هرج و مرج از نظم و قانون بهتر است». بديهى است که هرکسى باطل بودن چنين سخنى را تشخيص مى دهد.
ولى مواردى پيش مى آيد که نه مانند قسم نخست است و نه قسم دوم وآن در جايى است که مطلب باطلى را در لباس حق عرضه مى کنند، ظاهرش حق است وباطنش باطل و از همين پوشش براى فريب مردم يا استدلال هاى بى اساس استفاده مى شود، درست شبيه همان عذرهاى واهى که اصحاب جنگ جمل ومعاويه و يارانش براى آتش افروزى هاى جنگ به آن استناد مى جستند.
مشکل بزرگِ جوامع بشرى در گذشته و امروز، همين مشکل بوده و هست، بلکه با گذشت زمان، اين معنا گسترش پيدا کرده است، چنانکه امروز مى بينيم که بسيارى از مقاصد شوم و اهداف باطل و سلطه جويى هاى ظالمانه را زير پوشش هاى حقوق بشر و دفاع از آزادى انسان و حفظ قانون و نظم و ثبات وصلح جهانى عملى مى کنند.
سپس امام (عليه السلام) راه نجات از شبهه ها را بيان مى فرمايد و موضع گيرى دوستان خدا و دشمنان حق را دربرابر شبهه ها در عبارت زيبايى چنين بيان مى کند:
«امّا دوستان خدا دربرابر شبهات، نور و چراغ راهشان يقين است و راهنمايشان سَمت و مسير هدايت»؛ (فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى).
اين تعبير ممکن است اشاره به يکى از اين دو چيز باشد: نخست اين که اولياى خدا به دليل برخوردارى از يقين به مبانى وحى، به سراغ قرآن و سخنان پيشوايان معصوم (عليهم السلام) مى روند و در پرتو اين نور و روشنايى، ظلمات شبهات را درهم مى شکنند و از چنگال آن رهايى مى يابند.
بنابر اين تفسير، «يقين» اشاره به ايمان به خدا و نبوّت است «و سمت الهدى»، اشاره به هدايت هايى است که از طريق وحى نصيب انسان مى شود، همان طور که قرآن مجيد مى فرمايد: (ذَلِکَ الْکِتابُ لاَرَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ)؛ «اين کتاب با عظمتى است که هيچ گونه شکى در آن نيست، و مايه هدايت پرهيزکاران است».
تفسير ديگر اين که مراد از يقين، استفاده از مقدمات قطعى و امور يقينى است که هرگاه انسان در تجزيه و تحليل خود، بر امور يقينى تکيه کند، مى تواند گره شبهه را بگشايد و به سمت هدايت حرکت کند.
و به تعبير ديگر، اولياى خدا چون گرفتار هوى وهوس نيستند و عقل سليم بر وجودشان حاکم است، مى توانند در پرتو نور آن، ظلمات شبهه را بشکافند و در مسير هدايت گام نهند، در حالى که اگر فضاى فکر آن ها انباشته از غبار هوى وهوس بود، هرگز نمى توانستند چهره حق و باطل را از لابه لاى پوشش ها تشخيص دهند.
اين دو تفسير، با هم منافاتى ندارد و مى تواند در مفهوم جمله هاى امام (عليه السلام) جمع باشد. ممکن است گفته شود که در آيات و روايات نيز تعبيراتى است مشتبه و قابل تفسيرهاى مختلف، در اين جا بايد چه کار کرد؟
جواب اين سؤال را قرآن مجيد به روشنى داده است و آن اين که در اين گونه موارد، بايد به سراغ محکمات آيات و روايات رفت و در پرتو آيات و رواياتى که با صراحت حقايق را بيان کرده، موارد مشتبه را تفسير کرد و از اين امتحان الهى که به وسيله آيات و روايات متشابه است، سربلند بيرون آمد.
در امور زندگى انسان نيز همانند آيات قرآن، محکمات و متشابهات وجود دارد، مثلا ما از دوستمان حرکت مشکوکى مى بينيم که مى توانيم براى آن تفسيرهاى متفاوتى ارائه کنيم، در حالى که ساليان دراز امتحان صداقت خود را در کارهاى مختلف و حوادث گوناگون داده است، اين حُسن سابقه جزء محکمات است و آن حرکت مشکوک، جزء متشابهات، که به وسيله محکمات، تفسير مناسب مى شود.
امام (عليه السلام) سپس به سراغ روش دشمنان خدا مى رود و مى فرمايد: «امّا دشمنان خدا، دعوت کننده آنان در شبهات، همان ضلالت است، و راهنماى آنها کوردلى است»؛ (وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ فِيهَا الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى).
براى پيمودن هر راهى انگيزه حرکتى لازم است و راهنمايى، و درست در اين جاست که اولياى خدا و اعداءالله از هم جدا مى شوند.
اولياى خدا انگيزه اى جز يقين به خدا و قيامت ندارند و راهنمايى جز وحى ونبوت، در حالى که انگيزه دشمنان خدا عوامل مختلف گمراهى، مانند هواى نفس و وسوسه هاى شياطين جنّ و انس است، و راهنمايى جز کوردلى، براى آنان وجود ندارد.
به همين دليل گروه نخست به سعادت جاويدان مى رسند و به مصداق (أَلاَ أِنَّ أَوْلِياءَاللهِلاخَوفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ... لَهُمُ البُشْرَى فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَفِى الاْخِرَةِ)؛ «آگاه باشيد! (دوستان و) اولياى خدا نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگين مى شوند ... شادمانى (حقيقى) در زندگى دنيا و آخرت، تنها براى آنهاست»، زندگى آنان در دو سرا، غرق نور و سعادت است، در حالى که دشمنان خدا به مصداق (أَوْ کَظُلُماتٍ فِى بَحْرٍ لُجِّىٍّ يَغْشاهُ مَوجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ اِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَکَدْ يَراها وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُورآ فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ)؛ «يا مانند ظلماتى در يک درياى عميق و پهناور که موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج ديگرى و بر فراز آن ابرى تاريک است، ظلمت هايى است متراکم يکى بر فراز ديگرى، آن گونه که وقتى که دست خود را خارج کند، ممکن نيست آن را ببيند وکسى که خدا نورى براى او قرار نداده، نورى براى او نيست»، در لابه لاى امواج گمراهى و ضلالت و بدبختى و شقاوت دست و پا مى زنند.
آنچه در کلام بسيار پرمعناى امام (عليه السلام) در اين خطبه آمده است، هم در مقياس زندگى فردى صادق است و هم در مقياس زندگى جمعى، بلکه در بعد اجتماعى آثارش گسترده تر و وحشتناک تر است.
و نمونه کامل آن در بخش دوم (أعداء الله)، همان سه گروهى هستند که در جنگ «جمل» و «صفّين» و «نهروان» با استناد به شبهات واهى و دلايلى سست تر از تار عنکبوت، به مقابله با امام (عليه السلام) برخاستند و ضربات سهمگينى بر پيکر اسلام و مسلمانان وارد ساختند.
جالب اين که در صحيح بخارى در حديثى از «ابوبکره» ـ يکى از ياران پيامبرخدا (عليه السلام) ـ چنين نقل شده است که مى گويد: «من سخنى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) شنيده بودم که در ايّام جنگ جمل براى من بسيار مفيد بود؛ چراکه نزديک بود به لشکر جَمَل بپيوندم و همراه آن ها (دربرابر على (عليه السلام)) بجنگم و آن سخن، اين بود که وقتى اين خبر به پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) رسيد که گروهى از ايرانيان دختر کسرا را به پادشاهى برگزيده اند، فرمود: «لَنْ يُفْلِحَ قَومٌ وَلُّوا أَمْرَهُمْ إِمْرَأَةً؛ هر قوم و ملّتى که زنى را زمامدار خود کنند روى رستگارى را نخواهند ديد». همين امر سبب شد تا لشکر جمل را که در حقيقت، عايشه بر آنان حکومت مى کرد، رها سازم». نکته
تأثير شبهه در تحريف حقايق
اگر باطل در چهره اصلى اش ظاهر شود، بر کسى مخفى نمى ماند ووجدان هاى بيدار و طبع سليم انسان ها هرگز آن را پذيرا نمى شود و تنها کسانى به سراغ آن مى روند که دلى بيمار و فکرى منحرف دارند.
امّا هنگامى که باطل را در لباس حق بپيچند و با آرايش حق آن را بيارايند، غالبآ کار مشکل مى شود و حق طلبان، گرفتار اين فريب و نيرنگ شده به آن روى مى آورند. و اين يکى از شاخه هاى شبهه است.
شاخه ديگر آن که مقدارى از حق با مقدارى از باطل آميخته شود و چهره زشت و شوم باطل، در اين اختلاف پنهان گردد.
شاخه ديگر اين که باطل را از طريق توجهيات فريبنده در نظرها حق جلوه دهند بى آن که باطل با حق آميخته شده باشد.
از اين جا مصائب و فاجعه هايى که به سبب وجود شبهات مى تواند دامنگير فرد يا جامعه شود، به خوبى آشکار مى گردد.
تاريخ بشر پر است از مشکلات و مصائبى که از طريق شبهات و وسوسه هاى شيطانى دامان انسان ها را گرفته و شيّادان و فريبکاران با ايجاد شبهات، خود را بر مردم صالحِ ساده دل تحميل کردند. جنگ هاى سه گانه معروفى که در بصره و صفّين و نهروان رخ داد و گروه زيادى را به کام مرگ فرستاد ـ که در ميان آن ها افراد ساده دلِ بسيارى بودند ـ نمونه هاى روشنى از سوءِ استفاده شيّادان از شبهه، براى پيشرفت مقاصدشان محسوب مى شود.
داستان اشک ريختن بر کشته شدن عثمان و استفاده از پيراهن خونين او براى بسيج مردم، حتّى ازسوى کسانى که دستِ خودشان به خون عثمان آلوده بود وسپس تحريک «اُمّ المؤمنين» و سوار کردن او بر شتر و کشاندن حرم پيامبر (صلي الله عليه و آله) به ميدان جنگ، نمونه زنده اين معناست.
برافراشتن قرآن ها بر سر نيزه و شعار تسليم بودن دربرابر فرمان آن، هرچه باشد وجلوگيرى از خون ريزى و برادرکشى، شبهات ديگرى بود که جنگ صفّين را به نتيجه دردناکى کشاند.
عمق فاجعه شبهه آنگاه ظاهر مى شود که قاتل عمّار را به دليل بودن او در لشکريان امام (عليه السلام)، حضرت على (عليه السلام) معرّفى کنند و قاتلان شامى را تبرئه سازند! و بدين ترتيب، حديث معروفِ نبوى «يا عمّار! تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْباغيَةُ؛ تو را گروه ستمگر خواهد کشت»، را که دليل روشنى بر ستمگرى و فساد دستگاه معاويه بود، به نفع آنان تفسير کنند.
در نهروان نيز، يک عدّه به ظاهر قاريان قرآن و نماز شب خوان هاى داغِ سجده به پيشانى بسته، با شعار فريبنده «لا حُکْمَ اِلّا للهِِ؛ حکميّت تنها از آنِ خداست»، چنان بازار شبهه را داغ کردند که گروه عظيمى از بى خبرانِ غافل را به کام مرگ فروبردند، مرگى که پايانش دوزخ و جهنّم بود!
در دنياى فريبکار امروز، وضع از اين هم بدتر است؛ شعارهاى بسيار زيبا وجالب، مانند شعار آزادى و برابرى انسان ها و حکومت مردم بر مردم و احياى حقوق بشر و تمدّن و تعالى و پيشرفت، عناوينى هستند که تحت پوشش بدترين جنايات و زشت ترين اعمال و وقيح ترين کارها انجام مى شود.
در خطبه 40 و 50 شرح بسيار جالبى در اين زمينه آمده که به خواست خدا به زودى به تفسير آن مى رسيم و نيز در کلمات قصار در جمله 198 اشاره ظريفى به اين مسئله شده است.

* * *