تفسیر بخش اوّل

مُنِيتُ بِمَنْ لاَيُطِيعُ إِذَا أَمَرْتُ وَلايُجِيبُ إِذَا دَعَوْتُ، لاَ أَبَا لَکُمْ! مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِکُمْ رَبَّکُمْ؟ أَمَا دِينٌ يَجْمَعُکُمْ، وَلاَ حَمِيَّةَ تُحْمِشُکُمْ؟ أَقُومُ فِيکُمْ مُسْتَصْرِخآ، وَأُنادِيکُمْ مُتَغَوِّثآ، فَلاَتَسْمَعُونَ لي قَوْلا، وَلاَتُطِيعُونَ لِي أَمْرآ، حَتَّى تَکَشَّفَ الْأُمُورُ عَنْ عَوَاقِبِ الْمَساءَةِ، فَمَا يُدْرَکُ بِکُمْ ثَارٌ، وَلاَيُبْلَغُ بِکُمْ مَرَامٌ.

ترجمه
من گرفتار مردمى هستم که هرگاه به آن ها فرمان مى دهم، اطاعت نمى کنند وهر زمان که آنان را فرامى خوانم اجابت نمى کنند. اى بى اصل ها! براى يارى آيين پروردگارتان منتظر چه هستيد؟ آيا دينى نداريد که شما را دور خود جمع کند و يا غيرتى که شما را به خشم آورد؟ من در ميان شما به پا مى خيزم و فرياد مى کشم ودردمندانه از شما يارى مى طلبم، اما نه سخن مرا مى شنويد و نه از دستورم اطاعت مى کنيد تا زمانى که عواقب اعمال سوء شما ظاهر شود (و پشيمان گرديد، در زمانى که کار از کار گذشته و پشيمانى سودى ندارد) با اين حال با شما نه انتقام خون بى گناهى گرفته مى شود و نه هدف مطلوبى به دست مى آيد.
شرح و تفسیر
چرا دست روى دست گذاشتم؟!
همان گونه که اشاره شد اين خطبه در زمانى ايراد شد که يکى از غارتگران شام به نام نعمان بن بشير، ازسوى معاويه مأموريت يافت که به بعضى از مناطق عراق حملات ايذايى داشته باشد تا روحيه مردم را تضعيف کند. امام (عليه السلام) مردم را به مقابله با او دعوت کرد، ولى متأسّفانه مردم عراق براثر ضعف و زبونى وناتوانى، پاسخ مثبتى به امام (عليه السلام) ندادند و حضرت ناچار شد اين خطبه را به دو منظور ايراد فرمايد:
نخست اين که ضايعات و مشکلاتى را که از اين رهگذر حاصل مى شود، از ساحت خويش دور سازد و مسئوليّت آن را به گردن مردم عراق که تا اين حد، دربرابر حرکت هاى کوچک دشمن نيز ابراز ضعف و ذلّت مى کنند، بيفکند.
ديگر اين که شايد اين سخنان کوبنده، در روح آن خفتگان بى درد اثرى بگذارد و بيدار شوند تا اين خطرات را ببينند و احساس مسئوليّت کنند، لذا حضرت مى فرمايد: «من گرفتار مردمى هستم که هرگاه به آن ها فرمان مى دهم، اطاعت نمى کنند و هر زمان که آنان را فرامى خوانم اجابت نمى کنند!»؛ (مُنِيتُ بِمَنْ لاَيُطِيعُ إِذَا أَمَرْتُ وَلايُجِيبُ إِذَا دَعَوْتُ).
بديهى است که نيرومندترين و باتدبيرترينِ فرماندهان و مديران نيز هنگامى که گرفتار چنين قوم و جمعيّتى شود، کارى از او ساخته نيست و هر زيان وشکستى که دامان اين گروه را بگيرد، مسئوليّت آن متوجّه خودشان است.
حضرت، سپس مى افزايد: «اى بى اصل ها! براى يارى آيين پروردگارتان منتظر چه هستيد؟»؛ (لاَ أَبَا لَکُمْ! مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِکُمْ رَبَّکُمْ؟).
همه شرايط مبارزه با دشمن را داريد، هم عِدّه، و هم عُدّه و امکانات داريد، هم از نقشه هاى شوم دشمن آگاه شده ايد و هم از خطراتى که شما را احاطه کرده با خبريد، ديگر منتظر چه هستيد؟ نشسته ايد تا مرگ ذليلانه خود را به دست دشمن تماشا کنيد؟
جمله «لا أَبَا لَکُمْ!»، اى بى اصل ها! همان گونه که در سابق نيز اشاره شد، يا کنايه از اين است که شما گويى پدرى بالاى سرتان نبوده و از تربيت خانوادگى محروم بوده ايد که اين چنين ضعيف و زبون و ناتوان هستيد، و يا نفرين است؛ يعنى حضرت نفرين مى کند که خداوند، پدر را از شما بگيرد. و اين کنايه از ذليل وخوار شدن است؛ زيرا کسى که پدر خود را از دست مى دهد، نوعآ گرد و غبار ذلّت و خوارى بر او مى نشيند.
در ادامه اين سخن براى تحريک آن ها مى افزايد: «آيا دينى نداريد که شما را دور خود جمع کند و يا غيرتى که شما را به خشم آورد؟»؛ (أَمَا دِينٌ يَجْمَعُکُمْ وَلاَحَمِيَّةَ تُحْمِشُکُمْ؟).
درواقع هر يک از اين دو مى توانست دواى درد جانکاه آن ها باشد، زيرا داشتن يک دين که حلقه اتصالى است در ميان اقوام و گروه هاى به ظاهر مختلف و متفاوت کافى است که همه را دور يک هدف جمع کند و انسجام را ـ که يک شرط اصلى براى پيروزى است ـ فراهم سازد.
و هرگاه چنين دينى در ميان آن ها وجود نداشته باشد و يا ضعيف و فاقد کارايى گردد، حداقل، غيرت اجتماعى و علاقه به حفظ آب و خاک و دفاع از حريم قوم و ملّت ايجاب مى کند که آن ها دربرابر دشمن متّحد شوند و به حرکت درآيند، ولى مردم کوفه و عراق در آن زمان با نهايت تأسّف، فاقد هر دو اصل بوده اند، نه دين محکمى داشته اند و نه غيرت اجتماعى کافى.
يک چنين گروه و جمعيّتى که فاقد يک پايگاه محکم اجتماعى است، در حقيقت، بزرگ ترين مشکل براى پيشواى مدير و مدبِّر خواهد بود.
و چه زيبا فرموده است امام (عليه السلام) در خطبه اى ديگر؛ آن جا همين گروه ضعيف وزبون پراکنده را مخاطب ساخته و مى فرمايد: «أُريدُ أنْ اُداوِيَ بِکُمْ وَأنْتُمْ دَائي کَناقِشِ الشّوکَةِ بِالشَّوکَةِ؛ عجبا! من مى خواهم به وسيله شما بيمارى ام را درمان کنم، امّا شما خود، بيمارىِ من هستيد، همانند کسى که بخواهد خار را به وسيله خار از بدن خود خارج کند».
و به همين دليل حضرت در ادامه سخن مى افزايد: «من در ميان شما به پا مى خيزم و فرياد مى کشم و دردمندانه از شما يارى مى طلبم، اما نه سخن مرا مى شنويد و نه از دستورم اطاعت مى کنيد تا زمانى که عواقب اعمالِ سوء شما ظاهر شود (و پشيمان گرديد، در زمانى که کار از کار گذشته و پشيمانى سودى ندارد)»؛ (أَقُومُ فِيکُمْ مُسْتَصْرِخآ، وَأُنادِيکُمْ مُتَغَوِّثآ، فَلاَتَسْمَعُونَ لِي قَوْلا، وَلاَتُطِيعُونَ لِي أَمْرآ، حَتَّى تَکَشَّفَ الْأُمُورُ عَنْ عَوَاقِبِ الْمَساءَةِ).
آيا چيزى دردناک تر از اين پيدا مى شود که پيشوايى اين چنين آگاه و شجاع وعادل و پرتجربه گرفتار چنين قوم و ملّتى شود که پيوسته خون دل بخورد وفرياد بزند، امّا گوش شنوايى نباشد!
تنها دربرابر اميرمؤمنان على (عليه السلام) چنين نبوده اند، بلکه تاريخ مى گويد که با امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) ـ فرزندان رشيد اميرمؤمنان (عليه السلام) ـ نيز همين گونه رفتار کرده اند. بعد از واقعه خونين کربلا که امام حسين (عليه السلام) و تمام يارانش شهيد شدند و آنچه نبايد اتفاق افتد، اتفاق افتاد، مردم کوفه سخت تکان خوردند و بيدار شدند و پشيمان گشتند و به عنوان توّابين براى خونخواهى امام حسين (عليه السلام) قيام کردند امّا چه سود که کار از کار گذشته بود و آن روز که بايد شجاعانه اطراف نماينده امام حسين (عليه السلام)، مسلم را بگيرند همگى بيعت شکسته، در خانه ها پنهان شدند وسرانجام، مسلم، يکّه و تنها با دشمنان مبارزه کرد و شهادتِ پرافتخار را بر تسليم ذلّت بار ترجيح داد.
سرانجام در آخرين جمله از اين فراز از خطبه حضرت به عنوان يک نتيجه گيرى روشن مى فرمايد:
«با اين حال، با شما نه انتقام خون بى گناهى گرفته مى شود و نه هدف مطلوبى، به دست مى آيد»؛ (فَمَا يُدْرَکُ بِکُمْ ثَارٌ، وَلاَيُبْلَغُ بِکُمْ مَرَامٌ).
* * * .
پاورقی ها
«تحمش» از ريشه «حمش» به گفته مقاييس، دو معنا دارد: يکى به معناى «به غضب آمدن» و ديگر«باريکى». در اينجا منظور، همان معناى نخست است؛ چراکه امام (عليه السلام) مى فرمايد: «اگر حميّت و غيرتى داشتيد و از شنيدن اين واقعه اسفناک به خشم و غضب مى آمديد».
نهج البلاغه، خطبه 121. «مستصرخ» از ريشه «صرخ» به معناى «صداى بلند و فرياد کشيدن» است و بعضى از ارباب لغت گفته اند که به معناى «فريادى بلند»، است که به هنگام ترس و وحشت يا مصيبت سر داده مى شود و به وسيله آن طلب يارى و کمک مى شود. «متغوّث» از ريشه «غوث» به معناى «يارى کردن به هنگام شدائد» است. بنابراين «متغوّث» به کسى مى گويند که در شدائد از ديگران يارى مى طلبد. اين تعبير و تعبير مستصرخ، به خوبى نشان مى دهد که امام (عليه السلام) تا چه اندازه دربرابر سستى و زبونى اهل کوفه به هنگام بروز مشکلات ناراحت بوده است. «المساءة» مصدر از ريشه «سوء» به معناى «بدى و از دست دادن نعمت هاى مادّى يا معنوى، دنيوى يا اخروى، بدنى يا غير بدنى» است.