تفسیر بخش دوازدهم

وَاصْطَفَى سُبْحانَهُ مِنْ وَلَدِهِ اَنْبِياءَ اَخَذَ عَلَى الْوَحْيِ ميثاقَهُمْ وَ عَلى تَبْليغِ الرِّسالَةِ اَمانَتَهُمْ لَمّا بَدَّلَ اَکْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللهِ اِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الاْنْدادَ مَعَهُ وَ اجْتالَتْهُمُ الشَّياطينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبادَتِهِ فَبَعَثَ فيهِمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ إِلَيْهِمْ اَنْبياءَهُ لِيَستَاْدُوهُمْ مِيثاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحَتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْليغِ وَ يُثيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ وَ يُرُوهُمْ آياتِ الْمَقْدِرَةِ: مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعايِشَ تُحْيِيهِمْ و آجالٍ تُفْنيهِمْ وَ اَوْصابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ اَحْداثٍ تَتابَعُ عَلَيْهِمْ. وَ لَمْ يُخْلِ اللّهُ سُبْحانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ اَوْ کِتابٍ مُنْزَلٍ اَوْ حُجَّةٍ لازِمَةٍ اَوْ مَحَجَّةٍ قائِمَةٍ. رُسُلٌ لا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لا کَثْرَةُ الْمُکَذِّبينَ لَهُمْ. مِنْ سابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ اَوْ غابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ. عَلى ذلِکَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ وَ مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الاْباءُ وَ خَلَفَتِ الاْبْناءُ.

ترجمه
خداوند سبحان، از فرزندان آدم پيامبرانى برگزيد و از آن ها پيمان گرفت که وحى الهى را به خوبى حفظ کنند و امانت رسالت را به مردم ابلاغ نمايند، اين در زمانى بود که اکثر مردم پيمانى را که خداوند از آن ها گرفته بود دگرگون ساختند و همتا و شريکانى، براى او قرار دادند و شياطين، آن ها را از معرفت خداوند بازداشتند و از عبادت او جدا کردند، به همين دليل خداوند، پيامبرانش را در ميان آن ها مبعوث کرد و رسولان خود را پى در پى به سوى آنان فرستاد تا پيمان فطرت را از آن ها مطالبه کنند و نعمت هاى فراموش شده الهى را به آنان يادآورى نمايند و با ابلاغ دستورات او حجّت را بر آن ها تمام کنند و گنج هاى پنهانى عقل ها را براى آن ها آشکار سازند و قدرت خدا را به آن ها نشان دهند، ازجمله: سقف برافراشته آسمان که بر فراز آن هاست و گاهواره زمين که در زير پاى آن ها نهاده شده و وسايل زندگى که حيات به آن ها مى بخشد و سرآمدهاى عمر که آنان را فانى مى سازد و مشکلات و رنج هايى که آنان را پير مى کند و حوادثى که پى در پى بر آنان وارد مى شود. و خداوند سبحان هيچ گاه جامعه بشرى را از پيامبر مرسل، يا کتاب آسمانى، يا دليلى قاطع و يا راهى روشن، خالى نگذاشته است، پيامبرانى که کمىِ نفراتشان و فزونى دشمنان و تکذيب کنندگانشان، آن ها را از انجام وظايف، باز نمى داشت، پيامبرانى که بعضى به ظهور پيامبر آينده بشارت مى دادند و بعضى از طريق پيامبر پيشين شناخته شده بودند و به اين ترتيب قرن ها گذشت و روزگاران سپرى شد، پدران رفتند و فرزندان، جانشين آنان شدند.
شرح و تفسیر
بعثت پيامبران و مسئوليت بزرگ آنان
در اين بخش از کلام مولا (عليه السلام) ، سخن از بعثت انبيا به ميان آمده است. در واقع مرحله اى است بعد از مرحله آفرينش آدم و گام نهادن او بر روى زمين و در اين بخش، نخست اشاره به علّت بعثت انبيا مى فرمايد و سپس ماهيّت و محتواى دعوت آن ها را روشن مى سازد و در مرحله سوم چگونگى تعليمات آن ها را بيان مى کند و در نهايت، سخن از ويژگى هاى انبيا و مقاومت آن ها دربرابر مشکلات و ارتباط آنان با يکديگر در طول زمان به ميان مى آورد.
در مرحله اوّل مى فرمايد: «خداوند سبحان از فرزندان آدم پيامبرانى برگزيد

و از آن ها پيمان گرفت که وحى الهى را به خوبى حفظ کنند و امانت رسالت را به مردم ابلاغ نمايند»؛ (وَ اصْطَفَى سُبْحانَهُ مِنْ وَلَدِهِ اَنْبياءَ اَخَذَ عَلى الْوَحْيِ ميثاقَهُمْ وَ عَلى تَبْليغِ الرِّسالَةِ اَمانَتَهُم).
به اين ترتيب آن ها از همان آغاز وحى، به خداوند تعهد دادند که از وحى الهى به خوبى پاسدارى کنند و اين امانت بزرگ را با نهايت دقّت به بندگان خدا برسانند. آرى آن ها در برابر اين موهبت بزرگ، زير بار آن مسئوليت عظيم رفتند.
امّا اين که چگونه خداوند گروه خاصّى را براى اين امر برگزيد و حقيقت وحى چيست و چگونه بر بعضى وحى مى شود و بر بعضى نمى شود؟ اين گونه مسائل را بايد در جاى مناسب خود مطرح کرد.
در واقع اين سخن اشاره به اين آيه است: (وَاِذْ اَخَذْنا مِنَ النَّبييّنَ ميثاقَهُمْ وَمِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ اِبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ وَ اَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقآ غَليظآ)؛ «(به خاطر آور) هنگامى را که از پيامبران پيمان گرفتيم و (همچنين) از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم و ما از همه آنان پيمان محکمى گرفتيم (که در اداى مسئوليّت، کوتاهى نکنند)».
سپس دليل اصلى بعثت انبيا را ذکر کرده، مى فرمايد:
«اين در زمانى بود که اکثر مردم پيمانى را که خداوند از آن ها گرفته بود دگرگون ساختند، و همتا و شريکانى براى او قرار دادند و شياطين، آن ها را از معرفت خداوند بازداشتند و از عبادت او جدا کردند»؛ (لَمّا بَدَّلَ اَکْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَاللهِ

اِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الاْنْدادَ مَعَهُ وَاجْتالَتْهُمُ الشَّياطينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبادَتِهِ).
در حقيقت، عدم شناخت آن ها از خدا سبب شد که در درّه هولناک شرک سقوط کنند و شياطين، اطراف آن ها را بگيرند و از عبادت و اطاعت خدا بازدارند.
در اين که منظور از اين عهد و پيمان الهى چيست؟ بسيارى از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به پيمان عالم ذرّ، با تمام گفتگوهايى که در اطراف آن است، مى دانند ولى ممکن است آن را اشاره به پيمان فطرت بدانيم که در جمله هاى بعدى کلام مولا (عليه السلام) نيز، سخن از آن به ميان آمده است و به تعبيرى ديگر، خداوند، انسان را بر فطرت پاک آفريده که در درون ذاتش با حقيقت توحيد آشناست، به نيکى ها علاقه مند و از بدى ها بيزار است. اگر اين فطرت، پاک باقى مى ماند چه بسا الطاف الهيّه، همه انسان ها را به سوى کمال رهنمون مى شد و پيامبران، کمک کاران و ياوران آن ها در اين راه بودند و بار مسئوليّت آنان بسيار سبک مى شد ولى انحراف از فطرت چه از جهت معارف توحيدى که نتيجه آن گرايش به شرک و بت پرستى شد و چه از جهت عملى که نتيجه اش تسليم هوى و هوس و شياطين بودن گرديد، سبب شد که خداوند، پيامبران بسيارى را با مسئوليت هاى بسيار سنگين به سوى جامعه بشريّت بفرستد که در بخش آينده کلام امام (عليه السلام) ، هم به مسئوليت هاى آن ها و هم به ويژگى هاى اخلاقى و عملى آنان اشاره شده است.
سپس به فلسفه بعثت انبيا اشاره مى فرمايد: «به همين دليل خداوند پيامبرانش را در ميان آن ها مبعوث کرد و رسولان خود را پى در پى به سوى آنان فرستاد تا پيمان فطرت را از آنان مطالبه کنند و نعمت هاى فراموش شده الهى را به آنان يادآورى نمايند و با ابلاغ دستورات او، حجّت را بر آن ها تمام کنند و گنج هاى پنهانى عقل ها را براى آنان آشکار سازند»؛ (فَبَعَثَ فيهِمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ إِلَيْهِم! اَنْبياءَهُ لِيَستَاْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وِ يُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحَتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْليغِ وَ يُثيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ).
در اين جا امام (عليه السلام) به چهار هدف عمده درمورد بعثت انبيا اشاره فرموده است: نخست: مطالبه پيمان فطرت. خداوند، معارف توحيدى را در سرشت انسان قرار داده و هر انسانى اگر با اين فطرت دست نخورده، پرورش يابد و آموزش هاى نادرست، او را منحرف نسازد و پدران و مادران مشرک، روح او را آلوده نکنند به طور طبيعى و فطرى يگانه پرست خواهد بود و در سايه اين فطرت توحيدى به نيکى ها و حق و عدالت پايبند خواهد شد، پيامبران آمدند تا انسان هاى منحرف شده را به فطرت توحيدى بازگردانند.
دوم: نعمت هاى فراموش شده الهى را به ياد انسان آورند، چراکه در وجود او نعمت هاى مادّى و معنوى بسيار است که اگر از آن ها به خوبى بهره گيرى کند مى تواند کاخ سعادت خود را بر پايه آن ها بنا نمايد، ولى فراموش شدن اين نعمت ها، سبب از دست رفتن آن ها مى شود، درست همانند باغبانى که نه از آب هاى موجود باغ براى آبيارى استفاده مى کند و نه ميوه هاى درختانش را به موقع مى چيند. هرگاه کسى بيايد و اين نعمت هاى فراموش شده را به ياد او بياورد، بزرگ ترين خدمت را به او کرده است و انبيا چنين بودند.
سوم: از طريق استدلالات عقلى (علاوه بر مسائل فطرى) با او اتمام حجّت کنند و تعليمات آسمانى و فرمان هاى الهى را به او برسانند.
چهارم: گنجينه هاى دانش را که در درون عقل نهفته است براى او آشکار سازند، چرا که دست قدرت پروردگار، گنجينه هاى بسيار عظيم و گران بهايى در درون عقل آدمى نهاده که اگر کشف و آشکار شوند جهشى عظيم در علوم و دانش ها و معارف حاصل مى شود، ولى غفلت و تعليمات غلط و گناهان و آلودگى هاى اخلاقى، پرده هايى بر آن مى افکند و آن را مستور مى سازد. پيامبران اين حجاب ها را برمى گيرند و آن گنجينه ها را آشکار مى کنند.
سپس به پنجمين هدف پرداخته و نشان دادن آيات الهى را ازسوى پيامبران در عالم آفرينش به انسان يادآور مى شود، مى فرمايد: «قدرت خدا را به آن ها نشان دهند»؛ (وَ يُرُوهُمْ آياتِ الْمَقْدِرَةِ).
و بعد به شرح اين آيات پرداخته، مى فرمايد: «ازجمله :
سقف برافراشته آسمان که بر فراز آن هاست،
و گاهواره زمين که در زير پاى آن ها نهاده شده،
و وسايل زندگى که حيات را به آن ها مى بخشد،
و سرآمدهاى عمر که آن ها را فانى مى سازد،
و مشکلات و رنج هايى که آنان را پير مى کند، و حوادثى که پى در پى بر آنان وارد مى شود»؛ (مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعايِشَ تُحْيِيهمْ وَ آجَالٍ تُفْنيهِمْ وَ اَوْصابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ اَحْداثٍ تَتابَعُ عَلَيْهِمْ).
در واقع اين امور، ترکيبى است از اسرار آفرينش در آسمان و زمين، و وسايل و اسباب زندگى و همچنين عوامل فنا و درد و رنج که هرکدام مى تواند انسان را به ياد خدا بيندازد و همچنين حوادث گوناگونى که مايه عبرت و هوشيارى انسان هاست و به اين ترتيب پيامبران مجموعه اى از تعليمات را به انسان مى آموزند که هرکدام مى تواند سطح معرفت او را بالا برد يا بر بيدارى و آگاهى او بيفزايد يا او را از خواب غفلت بيدار کند.
به دنبال آن، تأکيد مى کند: «خداوند سبحان، هيچ گاه جامعه بشرى را از پيامبر مرسل، يا کتاب آسمانى، يا دليلى قاطع يا راهى روشن، خالى نگذاشته است»؛ (وَ لَمْ يُخْلِ اللّهُ سُبْحانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبيٍّ مُرْسَلٍ اَوْ کِتابٍ مُنْزَلٍ اَوْ حُجَّةٍ لازِمَةٍ اَوْ مَحَجَّةٍ قائِمَةٍ).
درواقع در اين عبارت به چهار موضوع اشاره شده است که همواره يکى از آن ها يا قسمتى از آن ها در ميان خلقِ خدا وجود دارد و از اين طريق بر آن ها اتمام حجّت مى شود.
نخست، پيامبران الهى است ـ خواه داراى کتاب آسمانى باشند يا نه ـ زيرا وجود پيامبر در هر حال مايه هدايت و بيدارى و اسباب اتمام حجّت است.
دوم، کتب آسمانى است که در امّت ها وجود دارد هر چند پيامبرانى که آن را آورده اند چشم از جهان فرو بسته باشند.
سوم، اوصيا و امامان معصوم است که از آن تعبير به «حجّة لازمه» شده است. البتّه بعضى احتمال داده اند که منظور، دليل عقل باشد ولى چون دليل عقل به تنهايى براى هدايت، کافى نيست اين احتمال بعيد به نظر مى رسد، امّا مانعى ندارد که هر دو با هم در اين عبارت جمع باشند.
چهارم، سنّت پيامبران و اوصيا و امامان که از آن تعبير به «محجة قائمه» شده است؛ زيرا «محجه را در لغت به معناى طريقه واضح و مستقيم معنا کرده اند ـ خواه ظاهرى باشد يا معنوى ـ راهى که انسان را به مقصود مى رساند».
به اين ترتيب، خداوند با تمام ملّت ها و امّت ها در جميع قرون و اعصار اتمام حجّت کرده و اسباب هدايت را از آن ها دريغ نداشته است.
سپس به ويژگى هاى اين پيامبران پرداخته، مى فرمايد: «پيامبرانى که کمىِ نفراتشان و فزونى دشمنان و تکذيب کنندگانشان، آن ها را از انجام وظايف بازنمى داشت»؛ (رُسُلٌ لا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَلا کَثْرَةُ الْمُکَذِّبينَ لَهُمْ).
آرى، مردان باشهامتى بودند که گاه يک تنه در برابر هزاران هزار دشمن مى ايستادند، در درياى آتش فرو مى رفتند و به فرمان خدا و تأييدات الهى سالم بيرون مى آمدند، بتخانه ها را درهم مى کوبيدند و در برابر فرياد خشم آلود بت پرستان، با دلايلى کوبنده مى ايستادند و آن ها را شرمسار مى کردند. به دريا فرو مى رفتند و ازسوى ديگر بيرون مى آمدند و گاه در مقابل گروه عظيم دشمنان لجوج، که با شمشيرهاى برهنه، آن ها را محاصره کرده بودند، قرار مى گرفتند ولى خم به ابرو نمى آوردند.
جالب اين که از ميان صفات ويژه پيامبران، در اين جا روى استقامت و شهامت و پاى مردى آنان تکيه شده است.
در ادامه معرفى پيامبران، چنين مى فرمايد: «پيامبرانى که بعضى به ظهور پيامبران آينده بشارت مى دادند و بعضى از طريق پيامبر پيشين شناخته شده بودند»؛ (مِنْ سابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ اَوْ غابِرٍعَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ).
در اين عبارت يکى از روش هاى مهمّ شناسايى انبيا را مشخص فرموده است و آن اين که انبياى پيشين، انبياى بعد را معرّفى مى کردند و انبيا بعد، به وسيله پيامبران پيشين شناخته مى شدند.
در پايان اين فراز مى افزايد: «به اين ترتيب، قرن ها گذشت و روزگاران سپرى شد؛ پدران رفتند و فرزندان جانشين آنان شدند»؛ (عَلى ذلِکَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ وَ مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الاْباءُ وَ خَلَفَتِ الاْبْناءُ). نکته ها
1. پيامبران به منزله باغبان اند!
از تعبيرات بسيار زيبا و حساب شده اى که در اين کلام امام (عليه السلام) آمده است به خوبى استفاده مى شود که دست قدرت خدا استعداد همه نيکى ها و خوشبختى ها را در نهاد آدمى گذاشته است، در کوهسار وجود او معادن گران بهايى نهفته شده و در دلش بذر انواع گل هاى معطّر معنوى و روحانى وميوه هاى گوناگون فضايل انسانى پاشيده شده است. پيامبران، اين باغبان هاى

بزرگ و آگاه الهى، اين بذرها را آبيارى و بارور مى سازند و اين معدن شناسان آسمانى، گنجينه هاى وجود او را استخراج مى کنند و نعمت هاى خدادادى را که در وجودش نهفته است و از قدر و قيمت آن غافل مى باشد به او يادآورى مى کنند، مى فرمايد: «لِيَسْتَاْدُوهُمْ ميثاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ... وَ يُثيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ».
بنابراين پيامبران چيزى را که در انسان نبوده است به او نمى دهند بلکه آنچه دارد را پرورش مى دهند و گوهر وجود او را آشکار مى سازند که به گفته شاعر:
گوهر خود را هويدا کن، کمال اين است و بس *** خويش را در خويش پيدا کن، کمال اين است و بس!
حتّى بعضى معتقدند که تمام تعليماتى که به انسان ها داده مى شود عنوان يادآورى دارد، چرا که ريشه علوم در درون جان انسان ها نهفته است و معلّمان ـ اعم از پيامبران و پيروان خط آن ها ـ با تعليمات خويش، آن ها را از درون جان انسان ظاهر مى کنند گويى علوم همچون منابع آب هاى زيرزمينى هستند که با حفرچاه ها، بر سطح زمين جارى مى شوند.
تعبير به «تذکّر» در آيات قرآن مانند: (لَعَلَّهُمْ يَتَذَکَّرُونَ)، (وَذَکِّرَ فَاِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤمِنينَ) و... نيز مى تواند گواهى بر اين معنا باشد.
اين بحث دامنه وسيعى دارد که اين جا جاى شرح آن نيست.

2. حوادث بيدارگر
در کلام مورد بحث، اشاره به اين معنا شده بود که پيامبران الهى، علاوه بر تعليم معارف الهيّه و نشان دادن آثار عظمت پروردگار در عالم هستى، انسان ها را

به حوادث بيدارگر متوجّه مى سازند: پايان زندگى و فناى نعمت هاى مادّى و درد و رنج هاى سنگين و حوادث سخت عبرت انگيز. اين تعبيرات، بار ديگر فلسفه حوادث دردناک را در زندگى بشر آشکار مى سازد که اگر اين ها نبود چنان خواب غفلتى جهان بشريّت را فرامى گرفت که بيدار شدنش بسيار مشکل و بعيد بود.

3. نقش دين در زندگى انسان ها
از آنچه در کلام امام (عليه السلام) در اين بخش بسيار پرمعنا آمده، به خوبى نقش دين در زندگى انسان ها آشکار مى گردد که اگر پيامبران نبودند شرک و بت پرستى سراسر جهان بشرى را فرامى گرفت و شياطين، آن ها را از معرفت خدا و بندگى او بازمى داشتند، چراکه عقل انسان ها به تنهايى براى تشخيص همه اسباب سعادت و موانع راه کافى نيست. درست است که عقل، نورافکن پرفروغى است ولى تا آفتاب وحى نتابد و همه جا را روشن نسازد تنها با نورافکن عقل که محيط محدودى را روشن مى کند نمى توان اين راه بسيار پرخطر و پرفراز و نشيب را طى نمود.
از اين جا روشن مى شود «برهمايى ها» که مسئله بعثت انبيا و ارسال رسل را انکار کرده اند، سخت در اشتباه اند. اگر عقل انسان، تمام اسرار درون و برون انسان را درک مى کرد و رابطه گذشته و حال و آينده را مى دانست و در تشخيص خود گرفتار اشتباه نمى شد، ممکن بود گفته شود: درک عقل در همه جا و براى همه مشکلات زندگى اين جهان و آن جهان کافى است، امّا با توجّه به محدوديّت ادراکات عقلى و فزونى مجهولات نسبت به معلومات (آن هم يک فزونى بسيار عظيم و گسترده) پيداست که تکيه بر عقل به تنهايى صحيح نيست.
انکار نمى کنيم که «عقل» يکى از حجّت هاى الهى است زيرا علاوه براين که در

همين خطبه امام (عليه السلام) به آن اشاره فرموده، در روايات اسلامى نيز حتّى به عنوان «پيامبر درون» از آن ياد شده است، چنان که در حديث معروف امام کاظم (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «اِنَّ للهِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً فَاَمَّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الاْنْبياءُ وَ الاْئِمَّةُ (عليهم السلام) وَاَمَّا الْباطِنَةُ فَالْعُقُولُ؛ براى خداوند بر مردم دو حجّت است: حجّتى آشکار و حجّتى پنهان. امّا حجّت آشکار، پيامبران و رسولان و ائمه (عليهم السلام) هستند و امّا حجّت باطن، عقل ها و خردها مى باشد».
ولى با اين حال پيداست که اين رسول باطن، رسالت محدودى دارد، در حالى که رسول ظاهر که متکّى به منبع وحى و علم بى پايان خداست رسالتش نامحدود است.
از اين جا، پاسخ سفسطه برهمايى ها روشن مى شود. آن ها مى گويند: آنچه پيامبران براى ما مى آورند از دو صورت خارج نيست: يا عقل ما درک مى کند يا نه، اگر عقل ما آن را درک مى کند نيازى به زحمت پيامبران نيست و اگر درک نمى کند يعنى نامعقول است، قابل قبول نيست، زيرا هيچ انسانى زير بار مطلب نامعقول نمى رود.
اشکالى که در اين استدلال به چشم مى خورد اين است که آن ها ميان نامعقول و مجهول، فرق نگذاشته اند. گويى تصوّرشان اين بوده که عقل، همه چيز را درک مى کند، در حالى که در اين جا يک تقسيم سه گانه داريم: مطالبى که به ما عرضه مى شود يا موافق با حکم عقل است يا مخالف و يا مجهول. و به جرأت مى توان گفت که قسمت عمده مطالب، جزء گروه سوم، يعنى مجهولات است و فعاليّت پيامبران، درست در همين بخش است.
اضافه بر اين، ما غالبآ در ادراکات عقلى خود نيز گرفتار وسوسه هايى

مى شويم که نکند خطا و اشتباهى در آن باشد، اين جاست که تأييد پيامبران و به تعبير ديگر، تأييد عقل با نقل مى تواند ما را در داده هاى عقلى مطمئن سازد و ريشه وسوسه ها را بخشکاند و به درستىِ راهى که مى رويم مطمئن سازد.

4. در هر عصر و زمانى حجّتى لازم است
در تعبيرات مولا (عليه السلام) اين نکته نيز به چشم مى خورد که تأکيد فرموده است: خداوند هرگز خلق خود را از حجّت و هادى و راهنما خالى نگذاشته است؛ خواه پيامبر باشد يا کتاب آسمانى بازمانده از پيامبران، يا امام معصوم و يا سنّت وسيره و روش آنان.
جالب اين که کتاب آسمانى و پيامبران ـ در کلام امام (عليه السلام) ـ در کنار هم قرار گرفته اند و حجّت الهى و سيره معتبر در کنار هم.
آرى، همراه هر کتاب آسمانى بايد پيامبرى باشد تا آن را دقيقآ تبيين و در عمل پياده کند و در ادامه راه، همراه سنّت پيامبران بايد وصىّ و امامى باشد تا ميراث پيامبران را حفظ نمايد و در تحکيم و اجراى آن بکوشد.
اين همان چيزى است که اعتقاد ما بر آن است و در حديثى از امام صادق (عليه السلام) وارد شده است: «لَوْ لَمْ يَبْقَ فِي الاْرْضِ اِلاَّ اثْنانِ لَکانَ اَحَدُهُما الْحُجَّة؛ اگر در روى زمين جز دو نفر نباشد يکى از آن دو، حجّت الهى و امام ديگرى است».
و نيز همان است که امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) در کلمات قصار نهج البلاغه فرموده است: «اَللَّهُمَّ بَلى لا تَخْلُوا الاْرْضُ مِنْ قائِمٍ للهِ بِحُجَّةٍ اِمّا ظاهِرآ مَشْهُورآ وَ اِمّا خائِفآ مَغْمُورآ لِئَلّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَ بَيِّناتُهُ».

5. ويژگى هاى پيامبران
پيامبرانى که از سوى خدا براى هدايت خلق، مبعوث مى شدند افراد عادى نبودند، بلکه تمام صفاتى را که لازمه اين رسالت مهم است دارا بودند که ازجمله آن ها شهامت در حدّ بالا در برابر اقوام جاهل و لجوج براى ابلاغ رسالت، و ايستادگى در مقابل همه موانع تا سرحدّ شهادت است. و اين همان است که امام (عليه السلام) در فراز مورد بحث به آن اشاره فرموده که کمىِ نفرات و فراوانى دشمنان و تکذيب کنندگان، هرگز مانع انجام وظيفه آن ها نبود و هرگاه تاريخ انبيا (به خصوص تاريخ پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) ) را مطالعه کنيم صدق اين سخن به وضوح ديده مى شود.
قرآن مجيد نيز اين صفت را يکى از ويژگى هاى مبلّغان رسالت الهى شمرده، مى فرمايد: (اَلَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللهِ وَ يَخْشُونَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ اَحَدآ اِلّا اللهَ)؛ «(پيامبران پيشين) کسانى بودند که رسالت هاى الهى را تبليغ مى کردند و از او بيم داشتند و از هيچ کس جز خدا بيم نداشتند».
از تعبير امام (عليه السلام) در اين فراز ـ به گفته نويسنده منهاج البراعه ـ روشن مى شود که تقيّه، براى انبيا جايز نيست و اگر مى بينيم فخر رازى به شيعه اماميّه اين معنا را نسبت داده است که «آن ها حتّى اظهار کفر را بر انبيا در مقام تقيّه جايز مى شمرند» سخنى باطل و بى اساس است.
بلکه مطلب از اين بالاتر است، زيرا تقيّه کردن براى امامان و حتّى افراد عادى در آن جا که اصل دين در خطر باشد حرام است، به تعبير ديگر: تقيّه، گاه واجب است و گاه حرام، آن جا که ترک تقيّه سبب هدر دادن نيروها بدون دليل است،
تقيّه واجب است، مثل اين که جمعى از مسلمانان براثر پيشامدى در دست دشمنان اسلام گرفتار شوند و به گونه اى باشد که اگر اظهار اسلام کنند دشمن، همه را نابود کند و مسلمانان به ضعف و شکست کشيده شوند، در اين جا بايد عقيده خود را کتمان نمايند تا نيروها را بيهوده هدر ندهند، ولى گاه مى شود که مکتوم داشتن عقيده باعث ضعف و زبونى و ذلّت است، در اين جا واجب است عقيده را شجاعانه اظهار داشت و لوازم آن را هر چه هست تحمّل نمود (ماجراى امام حسين (عليه السلام) و يارانش در کربلا يکى از مصداق هاى روشن اين مطلب است).
از آن جا که انبيا در موضعى بودند که اگر کتمان عقيده مى کردند به رسالت آن ها لطمه وارد مى شد موظّف بودند تقيّه را ترک کنند.
ذکر اين نکته نيز لازم است که اين تقيّه نه منحصر به شيعه است و نه منحصر به مسلمانان، بلکه يکى از اصول اساسى عقلاست که هرجا اظهار عقيده باعث به هدر رفتن نيروها بدون هيچ گونه فايده باشد از آن خوددارى مى کنند. .
پاورقی ها
«ميثاق» همانطور که صحاح اللغه مى گويد از ريشه «وثوق» به معناى اعتماد و اطمينان به امانت دارى کسى است. بنابراين، «ميثاق» به عهد و پيمانى گفته مى شود که سبب اطمينان و اعتماد مى گردد (در اصل «موْثاق»بوده و سپس واو تبديل به ياء شده است).
ر.ک: پيام قرآن، ج 7، ص 317. احزاب، آيه 7. «انداد» جمع «نِدّ» بر وزن «ضدّ» به معناى مثل است ولى ريشه اصلى آن به طورى که مقاييس و ديگران مى گويند به معناى جدايى و فرار کردن و مخالفت است. به همين دليل، ارباب لغت گفته اند که «ندّ» به هرگونه مثل گفته نمى شود بلکه به مثلى گفته مى شود که در آثار و اعمال، راه مخالف را مى پويد همانند انسانى که مثل انسان ديگر است، ولى با او در حال جنگ مى باشد. «اجتال» از ريشه «جولان» به معناى دَوَران است و در کلام امام (عليه السلام) چون با «عَنْ» ذکر شده، مفهومش جولان دادن و بازگرداندن از چيزى است و ممکن است اين معنا در مفهوم آن افتاده باشد که هر زمان آنها را به سويى مى برد. در بحث هاى مربوط به عالم ذر اين احتمال ذکر شده که ممکن است تفسير آن، همان مسائل فطرى و استعدادهاى الهى باشد که خداوند در نهاد بشر قرار داده است. براى شرح بيشتر به تفسير نمونه، ج 7،ص 4، ذيل آيه 172 سوره اعراف، مراجعه فرماييد. «واتر» از ريشه «وتر» گرفته شده که به معناى فرد، در مقابل «شفع» (زوج) مى باشد و در اينجا به معناى واحداست؛ يعنى پيامبران يکى بعد از ديگرى براى هدايت خلق خدا آمدند. و بعضى گفته اند که اين تعبير به معناى پشت سر هم قرار گرفتن با فاصله است مثلا گفته مى شود: «واتَرَ ما عَلَيْه منَ الصَّوْم؛ يعنى يک روز روزه گرفت و يک روز افطار کرد»، در مقابل «متدارک» که پشت سر هم قرار گرفتن بدون فاصله است. «اوصاب» از ريشه «وَصَبَ» به گفته مفردات به معناى بيمارى مزمن است و سپس «واصب» به هرچيزى که به طور دائم وجود داشته باشد اطلاق شده است و در کلام امام (عليه السلام) به معناى مشکلات و رنج هاى مداوم است. التحقيق فى کلمات القرآن الکريم، ج 2، ص 169، مادّه حج. «غابر» از ريشه «غبار» و «غبور» به معناى هر چيزى است که باقى مى ماند و لذا باقى مانده شير در پستان را«غُبْرَة» مى گويند و باقى مانده خاک را در فضا «غبار» مى نامند و به اشخاص يا زمان هاى گذشته «غابر» گفته مى شود. (به مقاييس، مفردات و لسان العرب مراجعه شود). در بعضى از نسخه هاى نهج البلاغه «سمّى» به صورت فعل مجهول نوشته شده، و آنچه در بالا گفته شد، موافق همين نسخه است ولى اگر به صورت فعل معلوم باشد مفهومش چنين مى شود: «پيامبرانى که پيامبر بعد، نام آن ها را ذکر کرده است» ولى احتمال اوّل مناسب تر است. تعبير به «نسلت القرون» از ريشه «نَسْل» که به معناى فزونى فرزندان است مى باشد و اين تعبير کنايه زيبايى است از قرن هايى که پشت سر هم مى آيند گويى هر قرنى از قرن ديگر متولّد مى شود و اين فرزندان پيوسته فزونى مى گيرند. ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى، ص 143. شرح بيشتر را درباره اين موضوع مهم در کتاب پيام قرآن، ج 4، ص 546 به بعد مطالعه فرماييد. کافى، ج 1، کتاب العقل و الجهل، ص 16، ضمن حديث 12. کافى، ج 1، باب أنه لو لم يبق في الارض...، ص 179، ح 1. نهج البلاغه، ضمن حکمت 147. احزاب، آيه 39. منهاج البراعة (خوئى)، ج 2، ص 160. شرح بيشتر درباره تقيّه و تقسيم آن به احکام خمسه (واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح) و آيات و روايات مربوط به آن را در کتاب القواعد الفقهيّه، ج 1، ص 383 ـ قاعدة التقيه ـ مطالعه فرماييد.