تفسیر بخش سيزدهم

اِلى اَنْ بَعَثَ اللّهُ سُبْحانَهُ مُحَمَّدآ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لاِنْجازِ عِدَتِهِ وَ اِتْمامِ نُبُوَّتِهِ مَاْخُوذآ عَلَى النَّبِيّينَ ميثاقُهُ مَشْهُورَةً سِماتُهُ، کَريمآ ميلادُهُ، وَ اَهْلُ الاْرْضِ يَومَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ اَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ، بَيْنَ مُشَبِّهٍ للهِ بِخَلْقِهِ اَوْ مُلْحِدٍ فِي اسْمِهِ اَوْ مُشِيرٍ اِلى غَيْرِهِ، فَهَداهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَ اَنْقَذَهُمْ بِمَکانِهِ مِنَ الْجَهالَةِ. ثُمَّ اخْتارَ سُبْحانَهُ لِمُحمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ لِقاءَهُ، وَ رَضِيَ لَهُ ما عِنْدَهُ، وَ اَکْرَمَهُ عَنْ دارِ الدُّنْيا وَ رَغِبَ بِهِ عَنْ مَقامِ الْبَلْوى، فَقَبَضَهُ اِلَيْهِ کَريمآ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَ خَلَّفَ فِيکُمْ ما خَلَّفَتِ الاْنْبياءُ فِي اُمَمِها اِذْ لَمْ يَتْرُکُوهُمْ هَمَلا بِغَيْرِ طَريقٍ واضِحٍ وَ لاعَلَمٍ قَائِمٍ.

ترجمه
(اين وضع همچنان ادامه داشت) تا اين که خداوند سبحان محمّد رسول الله (صلي الله عليه و آله) را براى وفاى به عهد خويش و کامل کردن نبوّتش مبعوث کرد. اين در حالى بود که از همه پيامبران، پيمان درباره او گرفته شده بود (که به او ايمان بياورند و بشارت ظهورش را به پيروان خويش بدهند) و در حالى که نشانه هايش مشهود و ميلادش پربرکت بود. و در آن روز مردم زمين، داراى مذاهب پراکنده و افکار ضدّ و نقيض و راه ها و عقايد پراکنده بودند: گروهى خدا را به مخلوقاتش تشبيه مى کردند و گروهى نام او را بر بت ها مى نهادند و بعضى به غير او اشاره و دعوت مى نمودند، امّا خداوند آن ها را به وسيله آن حضرت از گمراهى رهايى بخشيد و به واسطه وجود پر برکتش، آنان را از جهالت نجات داد. سپس خداوند سبحان، لقاى خويش را براى محمّد (صلي الله عليه و آله) انتخاب کرد و آنچه را نزد خود داشت براى او پسنديد و او را با رحلت و انتقال از دار دنيا به سراى آخرت گرامى داشت و از گرفتارى در چنگال مشکلات نجات بخشيد. آرى، در نهايتِ احترام، او را قبض روح کرد، درود خدا بر او و آلش باد! او هم، آنچه را انبياى پيشين براى امّت خود به يادگار گذاشته بودند، در ميان شما به جاى نهاد چرا که آن ها هرگز امّت خود را بى سرپرست و بى آن که راهى روشن در پيش پايشان بنهند و پرچمى برافراشته نزد آنان بگذارند، رها نمى کردند.
شرح و تفسیر
طلوع آفتاب اسلام
دراين بخش ازخطبه، امام (عليه السلام) اشاره به چهار نکته مى فرمايد: نخست، مسئله بعثت پيامبراسلام (صلي الله عليه و آله) و بخشى از ويژگى ها و فضايل آن حضرت و نشانه هاى نبوّت او.
دوم، وضع مردم دنيا در زمان قيام آن حضرت ازنظر انحرافات دينى و اعتقادى و نجات آن ها از اين ظلمات متراکم، به وسيله نور محمّدى (صلي الله عليه و آله).
سوم، رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) از دار دنيا.
چهارم، ميراثى که از آن حضرت باقى مانده، يعنى قرآن مجيد.
در قسمت اوّل مى فرمايد: «(اين وضع همچنان ادامه داشت) تا اين که خداوند سبحان، محمّد رسول الله (صلي الله عليه و آله) را براى وفاى به عهد خويش و کامل کردن نبوّتش مبعوث کرد»؛ (اِلى اَنْ بَعَثَ اللّهُ سُبْحانَهُ مُحَمَّدآ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لاِنْجازِ عِدَتِهِ وَ اِتْمامِ نُبُوَّتِهِ). سپس اشاره به بخشى از فضايل آن حضرت کرده، مى فرمايد: «اين در حالى بود، که از همه پيامبران پيمان درباره او گرفته شده بود (که به او ايمان بياورند و بشارت ظهورش را به پيروان خويش بدهند)»؛ (مَاْخُوذآ عَلَى النَّبِيّينَ مِيثاقُهُ).
«در حالى که نشانه هايش مشهود و ميلادش پربرکت بود»؛ (مَشْهُورَةً سِماتُهُ، کَريمآ ميلادُهُ).
اين تعبير ممکن است اشاره به کرامت و عظمت پدر و مادر و اجداد آن حضرت باشد و يا برکاتى که هنگام تولّد او براى جهانيان فراهم گشت، که مطابق نقل تواريخ، همزمان با تولّد آن حضرت بت ها در خانه کعبه فرو ريختند، آتشکده فارس خاموش شد، درياچه ساوه که مورد پرستش گروهى بود خشکيد و قسمتى از قصر شاهان جبّار درهم شکست و فرو ريخت و همه اين ها بيانگر آغاز عصر جديدى در مسير توحيد و مبارزه با شرک بود.
سپس مى افزايد: «در آن روز مردم زمين، داراى مذاهب پراکنده و افکار ضدّ و نقيض و راه ها و عقايد پراکنده بودند»؛ (وَ اَهْلُ الاْرْضِ يَومَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ اَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ).
«گروهى خدا را به مخلوقاتش تشبيه مى کردند و گروهى نام او را بر بت ها مى نهادند و بعضى به غير او اشاره و دعوت مى کردند»؛ (بَيْنَ مُشَبِّهٍ للهِ بِخَلْقِهِ اَوْ مُلْحِدٍ فِي اسْمِهِ اَوْ مُشِيرٍ اِلى غَيْرِهِ).
«ملحد» از ريشه «لحد» (بر وزن مَهْد) به معناى حفره اى است که در يک طرف چيزى قرار گرفته است، سپس به هر کارى که از حدّ وسط به سوى افراط و تفريط

منحرف شده، الحاد گفته مى شود و شرک و بت پرستى را نيز به همين علت الحاد مى گويند و منظور ازجمله «مُلْحِدٍ فِي اسْمِهِ» همان است که اشاره شد که نام خدا را بر بت ها مى نهادند؛ مثلا به يکى از بت ها اللات و به ديگرى العزّى و به سومى منات مى گفتند که به ترتيب از الله و العزيز و المنّان مشتق شده است؛ و يا منظور آن است که صفاتى براى خدا همچون صفات مخلوقات قائل مى شدند و اسم او را دقيقآ بر مسمّى تطبيق نمى کردند. جمع ميان هر دو تفسير نيز ممکن است.
سپس مى افزايد: «امّا خداوند آن ها را به وسيله آن حضرت از گمراهى رهايى بخشيد و به واسطه وجود پر برکتش، آنان را از جهالت نجات داد»؛ (فَهَداهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَ اَنْقَذَهُمْ بِمَکانِهِ مِنَ الْجَهالَةِ).
بعد به فراز ديگرى از اين بحث پرداخته، مى فرمايد: «سپس خداوند سبحان لقاى خويش را براى محمّد (صلي الله عليه و آله) انتخاب کرد و آنچه را نزد خود داشت براى او پسنديد و او را با رحلت و انتقال از دار دنيا به سراى آخرت، گرامى داشت و از گرفتارى در چنگال مشکلات نجات بخشيد»؛ (ثُمَّ اخْتارَ سُبْحانَهُ لِمُحمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ لِقاءَهُ، وَ رَضِيَ لَهُ ما عِنْدَهُ، وَ اَکْرَمَهُ عَنْ دارِ الدُّنْيا وَ رَغِبَ بِهِ عَنْ مَقامِ البَلْوى).
«آرى در نهايتِ احترام، او را قبض روح کرد، درود خدا بر او و آلش باد»؛ (فَقَبَضَهُ اِلَيْهِ کَريمآ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ).
«او هم آنچه را انبياى پيشين براى امّت خود به يادگار گذاشته بودند در ميان شما به جاى نهاد»؛ (وَ خَلَّفَ فِيکُمْ ما خَلَّفَتِ الاْنْبياءُ فِي اُمَمِها).

«چرا که آن ها هرگز امّت خود را بى سرپرست و بى آن که راه روشنى در پيش پايشان بنهند و پرچمى برافراشته، نزد آن ها بگذارند رها نمى کردند!»؛ (اِذْ لَمْ يَتْرُکُوهُمْ هَمَلا بِغَيْرِ طَريقٍ واضِحٍ وَلا عَلَمٍ قَائِمٍ).
بديهى است که منظور امام (عليه السلام) از اين تعبير همان چيزى است که در حديث ثقلين آمده است که طبق اين روايت متواتر، پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «من از ميان شما مى روم و دو چيز پرارزش در ميان شما به يادگار مى گذارم: کتاب خدا و عترتم، که اگر به اين دو تمسّک جوييد هرگز گمراه نخواهيد شد و اين دو از يکديگر جدا نمى شوند تا در کنار حوض کوثر نزد من آيند».
البتّه در ادامه کلام آن حضرت نيز، بحث جامعى درباره کتاب الله (قرآن مجيد) شده است و امّا درباره عترت، گر چه بحثى نيامده ولى در خطبه هاى ديگر نهج البلاغه ـ چنان که اشاره خواهيم کرد ـ بارها بحث شده است. تعبير به «عَلَمٍ قائِمٍ» در پايان کلام مولا (عليه السلام) ممکن است اشاره به اوصيا باشد.
به هر حال دلسوزى پيامبران براى امّت ها، منحصر به زمان حياتشان نبوده است و بدون شک، نگران آينده آن ها نيز بوده اند، بيش از آنچه پدر به هنگام وفات، نگران فرزندان خردسال خويش است؛ به همين دليل نمى توان باور کرد که آن ها را بدون برنامه روشن و سرپرست و وصىّ، رها سازند و زحمات يک عمر خويش را براى هدايت آنان، بر باد دهند. نکته ها
1. اديان و مذاهب قبل از بعثت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله)
در عبارات اين بخش از خطبه، اشارات کوتاه و بسيار پرمعنايى به اديان و مذاهب عرب و غير عرب در عصر جاهليّت و قبل از بعثت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) شده است و آن گونه که مورّخان و محقّقان نوشته اند نه تنها در همه دنيا مذاهب و اديان بى شمار و انحرافات فراوانى بود، بلکه در ميان عرب نيز عقايد گوناگونِ بسيارى بود.
ابن ابى الحديد، مفسّر معروف نهج البلاغه درباره اديان عرب جاهلى مى گويد: آن ها نخست به دو گروه تقسيم شدند: معطِّله و غير معطِّله.
گروهى از معطِّله اصلا اعتقادى به خدا نداشتند و همان گونه که قرآن مى گويد، مى گفتند: (ما هِىَ اِلّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ ما يُهْلِکُنا اِلاَّ الدَّهْرُ)؛ «چيزى جز زندگى دنياى ما در کار نيست؛ گروهى از ما مى ميرند و گروهى جاى آن ها را مى گيرند؛ و جز روزگار [= طبيعت] ما را هلاک نمى کند».
گروه ديگرى از آنان خدا را قبول داشتند ولى منکر معاد و رستاخيز بودند و مى گفتند: (مَنْ يُحْىِ الْعِظامَ وَ هِىَ رَميمٌ)؛ «چه کسى اين استخوان ها را زنده مى کند در حالى که پوسيده است؟».
گروه سومى، خداوند و رستاخيز را قبول داشتند ولى منکر بعثت پيامبران بودند و تنها به سراغ پرستش بت ها مى رفتند.
بت پرستان نيز مختلف بودند: بعضى، بت ها را شريک خداوند مى دانستند و همين واژه «شريک» را بر آن ها اطلاق مى کردند و به هنگام حج مى گفتند: «لَبَّيْکَ اللّهُمَّ لَبَّيْکَ لا شَريکَ لَکَ اِلّا شَريکآ هُوَ لَکَ».
امّا گروه ديگرى بت ها را شفيعان درگاه خدا مى دانستند و مى گفتند: (مَا نَعْبُدُهُمْ اِلّا لِيُقَرِّبُونا اِلَى اللهِ زُلْفَى)؛ «اين ها را نمى پرستيم مگر به دليل اين که ما را به خداوند نزديک کنند!». گروه ديگرى قائل به تشبيه و تجسّم بودند و خدا را داراى جسم و اعضا و صفاتى شبيه انسان ها مى دانستند.
بعضى از آن ها مانند اميّة بن ابى الصّلت مى گويد: خداوند بر فراز عرش نشسته و پاهاى خود را به سوى کرسى دراز کرده است! (آثار اين افکار و رسوبات آن متأسّفانه در بعضى از افراد عقب مانده و ناآگاه از اسلام، بعد از اسلام نيز وجود داشت تا آن جا که بعضى بر اين باور بودند که خداوند از آسمان نازل مى شود بر مرکبى سوار است و به صورت جوان امردى است، در پاى او کفش هايى از طلا وجود دارد و بر گرد صورتش پروانه اى طلايى حرکت مى کند و امثال اين خرافات و موهومات).
امّا غير معطِّله، گروه اندکى بودند که اعتقاد به خداوند داشتند و پارسايى و پرهيزکارى را پيشه خود کرده بودند مانند عبدالمطلب و فرزندش عبدالله و فرزند ديگرش ابوطالب و قُسّ بن ساعده و بعضى ديگر.
بعضى ديگر از شارحان نهج البلاغه، دانشمندان عرب را نيز به گروه هاى زير تقسيم کرده اند: آن هايى که تنها در علم انساب آگاهى داشتند، گروه ديگرى تعبير رؤيا مى کردند و بعضى داراى علم «انواء» بودند (نوعى ستاره شناسى آميخته با خرافات) و گروهى کاهنان بودند که به گمان خود از امور پنهانى و حوادث آينده خبر مى دادند.
در ميان غير عرب نيز «برهمايى ها» در هند زندگى مى کردند که جز احکام عقليه چيزى را قبول نداشتند و تمام اديان را انکار مى کردند.
گروهى ديگر ستاره پرستان بودند و خورشيد پرستان و ماه پرستان که اَشکال ديگرى از بت پرستى بود. علاوه بر اين ها يهود و نصارا و مجوس بودند که هرکدام گرفتار نوعى انحراف شده بودند. مذهب مجوس سر از دوگانه پرستى و خداى خير و خداى شر درآورده بود. اين مذهب ـ که شايد در آغاز ازسوى بعضى انبياى الهى عرضه شده بود ـ چنان با خرافات آميخته شده بود که به گفته بعضى از محقّقان، آن ها معتقد بودند که خداى خير وخداى شر، جنگ سختى با هم داشتند تا اين که فرشتگان، ميانجيگرى کردند و اصلاح ذات البين حاصل شد به اين شرط که عالم پايين، هفت هزار سال در اختيار خداى شر باشد (و عالم بالا در اختيار خداى خير).
مسيحيان در چنگال تثليث (خدايان سه گانه) گرفتار شده بودند و يهوديان، با تحريفات عجيبى که در تورات واقع شده بود گرفتار خرافات زيادى شدند، که شرح آن در اين مختصر نمى گنجد.
امام (عليه السلام) در عبارت مذکور، تمام اين گروه ها را در سه طايفه جاى داده است: گروه اوّل، آن هايى که قائل به تشبيه اند و براى خدا شريک قائل اند مانند مجوس و مسيحيان، يا براى خداوند صفات مخلوقات را قائل اند مانند بسيارى از يهود. گروه دوم، کسانى که نام او را بر غير او مى نهند مانند بسيارى از بت پرستان که نام خدا را بر بت ها مى نهادند و آن ها را واسطه ميان خود و خدا مى پنداشتند. و گروه سوم، کسانى که به غير خدا اشاره مى کردند، مانند دهريه که طبيعت را خالق هستى مى پنداشتند و يا بت پرستان و ماه پرستان و ستاره پرستان که براى بت ها و کواکب آسمان، اصالت قائل بودند يعنى همان ها را خداى خود مى دانستند.
آرى در چنين اوضاع و احوالى پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) ظهور کرد و آفتاب قرآن درخشيدن گرفت. عالى ترين مفاهيم توحيد و دقيق ترين معارف مربوط به خدا
و صفات او، به وسيله آن حضرت تعليم داده شد، تاريخ انبيا که با خرافات وحشتناکى آميخته شده بود به صورت پاک و خالى از هرگونه خرافه بر مردمان عرضه شد. قوانينى که حمايت از محرومان و مستضعفان، اساس آن را تشکيل مى داد و پديدآورنده نظم و عدالت بود بيان گرديد و پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) به تعبير خود قرآن، آن ها را از «ضلال مبين» رهايى بخشيد و با تعليم قرآن و معارف اسلام به تهذيب نفوس پرداخت: (هُوَ الّذِى بَعَثَ فِى الاْمِيّيّنَ رَسُولا مِّنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزکّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلالٍ مُّبينٍ)؛ «او کسى است که در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت که آياتش را بر آن ها مى خوانَد و آن ها را تزکيه مى کند و به آنان کتاب وحکمت مى آموزد و مسلمآ پيش از آن در گمراهى آشکارى بودند».
آرى با ظهور اين پيامبر بزرگ، چهره دين الهى آشکار و خرافات زدوده گرديد و فصل تازه اى در تاريخ بشريّت گشوده شد. اين حقيقتى است که حتّى دورافتادگان از کانون اسلام نيز به آن معترف اند.
«برنارد شاو» نويسنده و فيلسوف معروف انگليسى مى گويد: دين محمّد، تنها دينى است که به نظر مى رسد شايستگى دارد با تمام اشکال زندگى انسان ها در طول تاريخ بسازد (و آن ها را رهبرى کند) به گونه اى که براى تمام اقوام، جاذبه داشته باشد... محمّد را بايد نجات دهنده انسانيّت خواند و من معتقدم اگر مردى همانند او زعامت و سرپرستى جهان امروز را بر عهده بگيرد در حل مشکلات پيروز مى شود و جهان را به سوى سعادت و صلح مى برد. محمّد کامل ترين انسان از ميان گذشتگان و انسان هاى امروز بود و مانند او در آينده نيز تصوّر نمى شود! 2. آينده نگرى پيامبران
از تعبير امام (عليه السلام) در اين خطبه به خوبى استفاده مى شود که انبيا و پيامبران الهى تنها به زمان حيات خود نمى نگريستند بلکه نگران امّت هاى بعد از حيات خود نيز بودند به همين دليل آنچه اسباب هدايت و نجات آن ها در آينده مى شد، بيان مى کردند و هر کارى که از دست آن ها ساخته بود براى ادامه خط نبوّت و رسالت انجام مى دادند.
به يقين، پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) نيز چنين بود. آيا ممکن است امّت را يله و رها سازد و از ميان آنان برود؟ آيا ممکن است بدون طريق واضح و سرپرست آگاه، آن ها را به حال خود واگذارد؟!
آيا حديث ثقلين که به طور متواتر در کتب اهل سنّت و شيعه نقل شده است که پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «من دو چيز گران مايه را در ميان شما مى گذارم و مى روم: کتاب خدا و عترتم» نمونه اى از اين آينده نگرى و پيشگيرى از انحرافات نيست؟
پاورقی ها
«انجاز» از ريشه «نَجَز» بر وزن «رجز» به معناى پايان دادن و تحقّق بخشيدن است.
ضمير در «نبوّته» به پيامبر (صلي الله عليه و آله) برمى گردد، ولى ضمير در «عدته»، تاب دو معنا دارد: نخست اين که به خداوند برگردد. دوم به پيامبر (صلي الله عليه و آله)، ولى مناسب تر همان اولى است چرا که بعثت پيامبر (صلي الله عليه و آله) يک وعده الهىبود که خداوند به ابراهيم (عليه السلام) وديگران داده بود، اين احتمال نيز داده شده که هر دو ضمير به خدابرمى گردد. «سماته» جمع «سمَة» به معناى علامت است. «رَغِبَ» هرگاه با «فى» متعدّى شود به معناى علاقه به چيزى داشتن است و هرگاه با «عَنْ» باشد به معناى بى علاقگى نشان دادن است و معناى جمله بالا اين است که خداوند نمى خواست بيش از اين، پيامبر (صلي الله عليه و آله)، در ميان امواج گرفتارى هاى اين دنيا باشد، او را از اين جهان پست، به عالم بالا و قرب خود، فراخواند. «همل» از ريشه «هَمْل» بر وزن «حَمْل» به معناى رها کردن چيزى توأم با بى اعتنايى است. براى آگاهى بيشتر از اسناد حديث ثقلين و تواتر آن نزد علماى اهل سنّت و دانشمندان شيعه به کتاب پيام قرآن، ج 9، ص 61-78 مراجعه فرماييد. جاثيه، آيه 24. يس، آيه 78. زمر، آيه 3. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 227. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 117 به بعد. . شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 1، ص 205 و 206. جمعه، آيه 2. فى ظلال نهج البلاغه، ج 1، ص 63.