تفسیر بخش چهاردهم
کِتابَ رَبِّکُمْ فيکُمْ: مُبَيِّنآ حَلالَهُ وَ حَرامَهُ و فَرائِضَهُ وَ فَضائِلَهُ وَ ناسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ وَ رُخَصَهُ وَ عَزائِمَهُ وَ خاصَّهُ وَ عَامَّهُ وَ عِبَرَهُ وَ اَمْثالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ وَ مُحْکَمَهُ وَ مُتَشابِهَهُ، مُفَسِّرآ مُجْمَلَهُ وَ مُبَيِّنآ غَوامِضَهُ، بَيْنَ مَأخُوذٍ ميثاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّعٍ عَلَى الْعِبادِ فِي جَهْلِهِ وَ بَيْنَ مُثْبَتٍ فِي الْکِتابِ فَرْضُهُ وَ مَعْلُومٍ فِي السُّنَّةِ نَسْخُهُ وَ واجِبٍ فِي السُّنَّةِ اَخْذُهُ وَ مُرخَّصٍ فِي الْکِتابِ تَرْکُهُ وَ بَيْنَ واجِبٍ بِوَقْتِهِ وَ زائِلٍ فِي مُسْتَقْبَلِهِ وَ مُبايَنٌ بَيْنَ مَحارِمِهِ مِنْ کَبيرٍ اَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرانَهُ اَوْ صَغيرٍ اَرْصَدَ لَهُ غُفْرانَهُ وَ بَيْنَ مَقْبُولٍ فِي اَدْناهُ وَ مُوَسَّعٍ فِي اَقْصاهُ.
ترجمه
شرح و تفسیر
در خطبه هاى نهج البلاغه، مکرر درباره اهميّت و عظمت قرآن بحث شده است و هر يک از اين سخنان، ناظر به مطلبى مى باشد. در اين جا مولا على (عليه السلام) بحث جامعى درباره جامعيّت قرآن مطرح فرموده است، زيرا هدف اصلى ايشان بيان اين نکته بوده که اگر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از ميان مسلمانان رفته، کتاب جامعى در ميان آنان به يادگار گذاشته که برنامه زندگى معنوى و مادّى و فردى و اجتماعى آن ها را در تمام جهات تنظيم و تبيين مى کند.
نخست مى فرمايد: «او (پيامبر اسلام) کتاب پروردگار شما را در ميانتان به يادگار گذاشت»؛ (کِتابَ رَبِّکُمْ فيکُمْ).
سپس به چهارده نکته درمورد جامعيّت قرآن و ويژگى هاى آن اشاره مى فرمايد:
1. «حلال و حرام خدا و واجبات و مستحبّاتش را بيان کرد»؛ (مُبَيِّنآ حَلالَهُ وَحَرامَهُ و فَرائِضَهُ وَ فَضائِلَهُ).
در اين جمله اشاره به احکام پنج گانه معروف شده است: فرائض، اشاره به واجبات؛ فضايل، اشاره به مستحبّات؛ حرام، اشاره به محرّمات، و حلال، مباحات و مکروهات را شامل مى شود.
2. «ناسخ و منسوخ آن را نيز بيان کرد»؛ (وَ ناسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ).
منظور از ناسخ و منسوخ، احکام جديدى است که نازل مى شود و احکام قديم را از بين مى برد و اين تنها در عصر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) واقع شد که درهاى وحى باز بود و دگرگونى در احکام امکان داشت. پاره اى از احکام گر چه در ظاهر به صورت حکم مطلق بود ولى در باطن، مقيّد و مخصوص وقت معيّنى بود و پس از پايان آن وقت، حکم نيز پايان يافت و حکم جديد که به آن ناسخ گفته مى شود نازل گشت. مانند دستورى که به مسلمانان در مورد دادن صدقه قبل از نجوا و گفتگوهاى در گوشى با پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) داده شده بود: (يا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىْ نَجْويکُمْ صَدَقَةً)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد هنگامى که مى خواهيد با پيامبر نجوا کنيد (و سخنان درگوشى بگوييد)، قبل از آن صدقه اى (در راه خدا) بدهيد».
اين آزمونى بود براى مسلمانان که جز يک نفر ـ اميرمؤمنان على (عليه السلام) ـ به آن عمل نکرد و به زودى آيه ناسخ نازل شد و فرمود: (اَءَشْفَقْتُمْ اَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىْ نَجْويکُمْ صَدقاتٍ فَاِذْلَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللّهُ عَلَيْکُمْ فَاَقيمُوا الصَّلاةَ وَ اتُوا الزَّکوةَ وَ اَطيعُوا
اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ)؛ «آيا ترسيديد (فقير شويد) که از دادن صدقات، قبل از نجوا خوددارى کرديد؟! اکنون که اين کار را نکرديد و خداوند توبه شما را پذيرفت نماز را برپا داريد و زکات را ادا کنيد و خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد و (بدانيد) خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است».
3. «مباح و ممنوع آن را نيز روشن ساخت»؛ (وَ رُخَصَهُ وَ عَزائِمَهُ).
اين تعبير ممکن است اشاره به همان چيزى باشد که در علم اصول و فقه امروز معروف است که هرگاه واجب يا حرامى برداشته شد گاه تبديل به اباحه مى شود: (وَ اِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا)؛ «هنگامى که از احرام بيرون آمديد، صيد کردن براى شما مانعى ندارد» مسلّم است که صيد کردن پس از خروج از احرام،
واجب نيست، بلکه مباح است؛ و گاه تبديل به حکم ضدّ آن مى شود؛ مانند: (وَ اِذا ضَرَبْتُمْ فِى الاْرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْکُمْ جُناحٌ اَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ)؛ «هنگامى که سفر مى کنيد، گناهى بر شما نيست که نماز را کوتاه کنيد».
معلوم است که نماز قصر در سفر واجب است نه مُباح. اوّلى را رخصت مى گويند به سبب آن که طرفين عمل جايز است و دومى را عزيمت، به دليل اين که بايد عزم خود را جزم کرد که عمل انجام شود.
اين احتمال نيز در تفسير اين دو واژه داده شده که منظور از «رخصت»، احکام واجب يا حرامى است که در بعضى از موارد استثنا شده، مانند: (فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا اِثْمَ عَلَيْهِ)؛ «آن کس که ناچار شود، در صورتى که ستمکار و متجاوز نباشد، گناهى بر او نيست؛ زيرا خداوند آمرزنده مهربان است».
و «عزائم» احکامى است که هيچ گونه استثنايى در آن نيست، مانند: (وَ اعْبُدوا اللهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَيْئآ)؛ «و خدا را بپرستيد و هيچ چيز را همتاى او قرار ندهيد».
4. «و خاصّ و عام آن را توضيح داد»؛ (وَ خاصَّهُ وَ عامَّهُ).
«خاص» احکامى است که همه مسلمين را شامل نمى شود مانند حکم حج که مخصوص افراد مستطيع است: (وَ للهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلا)؛ و «عام» مانند دستور نماز است که همه را شامل مى گردد: (وَ اَقيمُوا الصَّلاةَ).
اين احتمال نيز داده شده که منظور از خاص، آياتى است که ظاهر آن عموميّت دارد ولى منظور از آن، مورد خاصّى است، مانند آيه ولايت: (اِنَّما وَليُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ)؛ «سرپرست و ولىّ شما تنها خداست و پيامبر او و کسانى که ايمان آورده اند، آن ها که نماز را برپا مى دارند و در حال رکوع زکات مى دهند». و مى دانيم که اين آيه، تنها يک مصداق بيشتر نداشت و او اميرمؤمنان على (عليه السلام) بود.
ولى عام، آياتى است که عموميّت دارد و همگان را شامل مى شود مانند: (السّارِقُ وَ السّارِقَهُ فَاقْطَعُوا اَيْدِيَهُما)؛ «دست مرد دزد و زن دزد را قطع کنيد!».
5. «و پندها و مثل هايش را روشن ساخت»؛ (وَ عِبَرَهُ وَ اَمْثالهُ).
«عبر» از مادّه «عبرت» از ريشه «عبور» گرفته شده، به همين دليل هنگامى که انسان حادثه اى را مى بيند و از آن عبور کرده و مصداق هاى ديگرى را در نظر مى گيرد به آن عبرت گفته مى شود و قرآن مجيد پر است از تواريخ انبيا و اقوام پيشين که به عنوان درس عبرت بيان شده و جاى جاى آن ها آموزنده و پرمعناست.
«امثال» مى تواند اشاره به مثل هايى باشد که در قرآن مجيد آمده و آن نيز فراوان است، مانند: (اَلَمْ تَرَ کَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلا کَلِمَةً طَيِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ)؛ «آيا نديدى چگونه خداوند کلمه طيبه (و گفتار پاکيزه) را به درخت پاکيزه اى تشبيه کرد؟». و مى تواند اشاره به افراد و اشخاصى باشد که شرح حال آن ها به عنوان يک مثال و يک الگو در قرآن آمده است، مانند: (وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلا لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَاَتَ فِرْعَوْنَ اِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِنْدَکَ بَيْتآ فِى الْجَنَّةِ وَ نَجِّنى مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَنَجِّنى مِنَ الْقَومِ الظّالِمينَ)؛ «و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثل زده است، در آن هنگام که گفت: پروردگارا! نزد خود براى من خانه اى در بهشت بساز و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از قوم ستمگران رهايى بخش».
6. «و مطلق و مقيّد آن را بيان کرد»؛ (وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ).
«مطلق» احکامى است که بدون قيد و شرط بيان شده، مانند: (اَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ)؛ «خدا بيع راحلال کرده است»؛ و«مقيّد» حکمى است که با قيد و شرطى بيان شده، مانند: (تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ)؛ «تجارتى با رضايت طرفين شما انجام شود».
روشن است که جمع ميان مطلق و مقيّد ايجاب مى کند که مطلق را به وسيله مقيّد، تقييد کنيم و در مثال بالا تنها معامله اى را صحيح بدانيم که مورد رضايت طرفين باشد. و نيز مانند کفّاره قسم که در حکم آن آمده است: (اَوْ تَحْريرُ رَقَبَةٍ)؛ «يا آزاد کردن يک برده». در حالى که درباره کفّاره قتل خطا، مى خوانيم: (فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ)؛ «بايد يک برده مؤمن را آزاد کند».{6}
7. و نيز «محکم و متشابه آن را معيّن فرمود»؛ (وَمُحْکَمَهُ وَمُتَشابِهَهُ).
«محکم» اشاره به آياتى است که دلالت آن کاملا روشن است مانند: (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَد)؛ «بگو او خداوند يکتا و يگانه است»؛ و متشابه، آياتى است که در ابتداى نظر نوعى ابهام و پيچيدگى دارد هر چند به کمک آيات ديگر قرآن تبيين مى شود، مانند: (اِلى رَبِّها ناظِرَة)؛ «و به (الطاف) پروردگارشان مى نگرد».
8. ويژگى ديگر اين که «مجملات آن را تفسير و غوامض و پيچيدگى هايش را (با سخنان مبارکش) تبيين کرد»؛ (مُفَسِّرآ مُجْمَلَهُ وَ مُبَيِّنآ غَوامِضَهُ).
«مجمل» مانند آياتى است که دستور به نماز مى دهد ولى رکعات و ارکان آن را تفسير نمى کند و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آن ها را شرح مى دهد و «غوامض» مانند حروف مقطعه قرآن است که در احاديث اسلامى تبيين شده است.
فرق ميان غوامض و متشابهات شايد در اين باشد که متشابهات، داراى معنا و مفاهيمى در ابتداى نظر است ولى غوامض، تعبيراتى است که در بدو نظر کاملا مبهم است مانند مثالى که ذکر شد.
9. «اين در حالى بود که معرفت و فراگيرى بخشى (مهم) از آن (بر همه واجب بود و) پيمانش از همه گرفته شده بود و بخش ديگرى، ناآگاهى از آن براى بندگان، مجاز بود (مانند حروف مقطّعه قرآن که به صورت اسرارآميزى ذکر شده است)»؛ (بَيْنَ مَأخُوذٍ ميثاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّعٍ عَلَى الْعِبادِ فِي جَهْلِهِ).
اوّلى مانند آيات توحيد و صفات خداست که همه مؤمنان بايد از آن باخبر باشند و دومى مانند کنه ذات پروردگار است که هيچ کس را به آن راهى نيست ونيز مانند اصل معاد و رستاخيز است که همه بايد بدان معتقد باشند و از آن باخبر، در حالى که آگاهى از جزئيات مربوط به بهشت و دوزخ، ضرورتى ندارد.
10. «و در حالى بود که قسمتى از آن در اين کتاب الهى (براى مدّت محدودى) واجب شده و نسخ آن در سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) معلوم گشته بود»؛ (وَ بَيْنَ مُثْبَتٍ فِي الْکِتابِ فَرْضُهُ وَمَعْلُومٍ فِي السُّنَّةِ نَسْخُهُ).
مانند مجازات زناى محصنه که در قرآن به عنوان حبس ابد ذکر شده است (سوره نساء، آيه 15) و مى دانيم که بعدآ با احاديثى که درباره رجم وارد شد، اين حکم نسخ گرديد.
11. «و نيز احکامى که در سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) ، عمل به آن واجب بود ولى در کتاب خدا، ترک آن اجازه داده شده بود»؛ (وَ واجِبٍ فِي السُّنَّةِ اَخْذُهُ وَ مُرخَّصٍ فِي الْکِتابِ تَرْکُهُ) و به اين ترتيب، سنّت با آيات، نسخ شده است.
مانند حکم روزه که در آغاز تشريع، چنان بود که مسلمانان تنها مى توانستند در آغاز شب، افطار کنند و هرگاه مى خوابيدند و سپس بيدار مى شدند مفطرات روزه براى آن ها جايز نبود ولى اين سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) بعدآ به وسيله آيه شريفه (عليهم السلام) (وَکُلُوا وَاشْرَبُوا حَتّى يَتَبَيَّنَ لَکُمُ الْخَيْطُ الاْبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الاْسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ)؛ «و بخوريد و بياشاميد، تا رشته صبح از رشته سياه (شب) براى شما آشکار گردد» نسخ شد.
12. «و احکامى که در بعضى از اوقات، واجب، ولى در زمان بعد زايل شده بود»؛ (وَ بَيْنَ واجِبٍ بِوَقْتِهِ وَ زائِلٍ فِي مُسْتَقْبِلِه).
اين تعبير درواقع اشاره به واجبات موقّت و غير موقّت است. واجبات موقّت مانند روزه ماه مبارک رمضان که در اين ماه، واجب مى شود و بعد، از بين مى رود، برخلاف تکاليف دائمى، مانند امر به معروف و نهى از منکر و اقامه حقّ و عدل که هميشه واجب و لازم است.
بعضى نيز آن را اشاره به واجباتى مانند حج دانسته اند که تنها يک بار در عمر واجب است و بعد از آن زايل مى گردد و بعضى مثال به مسئله هجرت زده اند که در آغاز اسلام ـ که مسلمين در مکّه در محدوديّت بودند ـ واجب بود ولى بعد از فتح مکّه وجوب هجرت زايل گشت، هر چند امروز نيز در مناطق مشابه مکّه قبل از فتح، مسئله هجرت به قوّت خود باقى است.
13. «اين ها همه در حالى است که انواع محرّمات آن از هم جدا شده، از گناهان کبيره، که خداوند وعده آتش خود را بر آن داده، تا گناهان کوچکى که غفران وآمرزش خويش را براى آن مهيّا ساخته است»؛ (وَ مُبايَنٌ بَيْنَ مَحارِمِهِ مِنْ کَبيرٍ اَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرَانَهُ اَوْ صَغيرٍ اَرْصَدَ لَهُ غُفْرانَهُ).
گناهان کبيره، مانند شرک و قتل نفس است که در آيات قرآن باصراحت وعده عذاب، براى آن ها داده شده است.
گناهان صغيره همان است که در آيه 32 سوره نجم به عنوان «اللّمم» به آن اشاره شده است: (الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الاِثْمِ وَ الْفَواحِشَ اِلاَّ اللَّمَمَ).
بعضى از مفسّران، لمم را به نيّت معصيت بدون انجام آن يا گناهان کم اهميّت، تفسير کرده اند.
14. «و نيز احکامى که انجام کم آن مورد قبول و مراتب بيشترش مجاز بود و مردم از جهت آن در وسعت بودند (آرى خداوند چنين کتابى را با اين جامعيت ووسعت و دقت بر پيامبرش نازل کرد و او بعد از رحلتش آن را در ميان امت به يادگار گذاشت»؛ (وَ بَيْنَ مَقْبُولِ فِي اَدْناهُ، وَمُوَسَّعٍ فِي اَقْصاهُ).
اين تعبير اشاره به اعمال و برنامه هايى است که مقدار کمش مورد تأکيد واقع شده، ولى مردم در انجام هرچه بيشتر آن آزادند. بعضى از مفسّران نهج البلاغه،
نقطه مقابل اين گونه احکام، احکامى است که الزامى است و کم و زياد ندارد مانند روزه ماه رمضان که همه مکلّفان بايد آن را در يک ماه معيّن انجام دهند. (سوره بقره، آيات 183 تا 185). نکته ها
1. جامعيّت قرآن
نخستين چيزى که در اين فراز از کلام امام (عليه السلام) به چشم مى خورد مسئله جامعيّت قرآن مجيد و يا به تعبير ديگر، مسئله اعجاز قرآن ازنظر محتواست؛ زيرا در اين چهارده نکته اى که امام (عليه السلام) درباره قرآن مجيد به آن اشاره فرموده، به قسمت عمده ريزه کارى هاى قرآن و تنوّع محتواى آن در تمام زمينه ها و در مسير پاسخ گويى به نيازهاى انسان، از نظر اعتقادات و مسائل عملى و اخلاقى و واجبات و محرّمات و رابطه ميان قرآن و سنّت و احکام ثابت و موقّت و عام و خاص و مطلق و مقيد و ناسخ و منسوخ، پرداخته است و دقّت در آن ها نشان مى دهدکه تاچه حد محتواى قرآن حساب شده و منطبق بر نيازهاى انسان هاست.
اين محتواى دقيق و عميق و متنوّع و جامع ـ چنان که در بحث اعجاز قرآن، در تفسير نمونه، ذيل آيه 23 سوره بقره گفته ايم ـ يکى از ابعاد معجزه بودن قرآن مجيد است.
چگونه مى توان باور کرد که انسان درس نخوانده اى از يک محيط تاريک جاهلى برخيزد و بدون استمداد از سرچشمه فيّاض وحى و تنها به اتّکاى فکر خودش، چنين کتابى عرضه بدارد، کتابى که مملوّ از درس هاى عبرت و مثل هاى زيبا و گويا و احکام جامع و معارف عميق است.
جالب اين که امام (عليه السلام) در اين بيان کوتاهش گويى به يک دوره اصول فقه اشاره مى فرمايد و مطالب گسترده اى را که امروز در علم اصول، بعد از قرن ها تکامل يافته، فهرست وار مورد اشاره قرار مى دهد و مسائل مربوط به حلال و حرام، ناسخ و منسوخ، رخصت و عزيمت، خاص و عام، مطلق و مقيّد، محکم و متشابه، مجمل و مبيّن، موقّت و غير موقّت و واجب و مستحب مؤکّد و مستحب غير مؤکّد، همه را از هم تفکيک کرده و با اشاره گذرايى توجّه همه را به طور اجمال به سوى آن جلب مى کند.
2. علم قرآن نزد کيست؟
از تعبيرات مولا (عليه السلام) استفاده مى شود که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) موظّف است پاره اى از مجملات کتاب الله يا غوامض آن را تفسير و تبيين کند تا ابهامى براى هيچ کس باقى نماند، به همين دليل قرآن مجيد مى فرمايد: (ما آتيکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ)؛ «آنچه را پيامبر براى شما آورده بگيريد (و اطاعت کنيد)». ممکن است براى بعضى اين سؤال پيش آيد که چرا قرآن نياز به تفسير مجمل و تبيين پيچيدگى داشته باشد در حالى که براى فهم عموم و هدايت همگان نازل شده است؟
در پاسخ اين سؤال بايد به دو نکته توجّه داشت:
نخست اين که قرآن مجيد که دربردارنده قانون اساسى اسلام است نمى تواند
دوم اين که: نياز مردم به پيامبر (صلي الله عليه و آله) براى تبيين پيچيدگى ها و تفسير مجملات، سبب ارتباط آن ها با سنّت رسول الله (صلي الله عليه و آله) مى شود، همان ارتباطى که در همه زمينه ها هادى و راهگشاى آن هاست و به تعبير ديگر، قرآن همانند کتابى است که شاگردان احساس مى کنند براى فهم آن در پاره اى از قسمت ها نياز به معلّم دارند و پيوند آن ها با معلّم، حقايق زياد ديگرى را نيز براى آن ها روشن مى سازد.
حال سؤال اين است که آيا پس از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ، اين معلّم الهى همچنان در ميان مسلمانان وجود دارد يا نه؟ بدون شک بايد وجود داشته باشد و گرنه مشکلات، باقى مى ماند. و اين جاست که ما معتقديم در هر عصر و زمان، امام معصومى وجود دارد که علم قرآن نزد اوست و او همان کسى است که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در روايت متواتر ثقلين از او به عنوان «عترت» ياد کرده و پيوندش را با قرآن تا دامنه قيامت ناگسستنى دانسته و فرموده است: «اِنّي تارِکٌ فِيکُمُ الثَّقَلَيْنِ کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي ما اِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا وَ اِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضَ».
3. معيار شناخت گناهان کبيره و صغيره
در اين که کدام گناهان، بزرگ و کبيره، و کدام کوچک و صغيره است، در ميان دانشمندان گفتگوى بسيارى است. بعضى اين دو را از امور نسبى مى دانند که به هنگام مقايسه، آن که اهميّتش بيشتر است کبيره و آن که کمتر است صغيره مى باشد (مرحوم طبرسى در مجمع البيان اين عقيده را به دانشمندان شيعه نسبت داده است و ظاهرآ منظور او بعضى از دانشمندان شيعه است، زيرا بسيارى از آن ها عقيده ديگرى دارند که به آن اشاره خواهد شد).
جمعى ديگر مى گويند: گناه کبيره آن گونه که از نامش پيداست گناهى است که واقعآ بزرگ و ازنظر شرع و عقل داراى اهميّت است مانند قتل نفس و غصب حقوق ديگران و رباخوارى و زنا. و شايد به همين دليل در روايات اهل بيت (عليهم السلام) معيارش وعده عذاب الهى براى آن شمرده شده است. در حديث معروفى که از امام باقر و امام صادق و امام على بن موسى الرّضا (عليهم السلام) نقل شده است مى خوانيم: «اَلْکَبائِرُ الَّتِي اَوْجَبَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَيْها النّارَ؛ گناهان کبيره آن هايى است که خداوند متعال آتش دوزخ را (باصراحت) براى آن واجب شمرده است»؛ بنابراين، گناهان صغيره آن است که از چنين اهميّت خاصّى برخوردار نيست.
در بعضى از احاديث نيز تعداد گناهان کبيره هفت، و در بعضى بيست و در بعضى هفتاد گناه، ذکر شده است که اين تعبيرات ممکن است اشاره به سلسله مراتب اين گناهان باشد.
4. ناسخ و منسوخ و فلسفه آن
اين دو عنوان نيز براى بعضى بسيار بحث انگيز است و شايد تعجّب مى کنند
که چگونه در قرآن آيات ناسخ و منسوخى وجود دارد (منظور از ناسخ و منسوخ اين است که حکمى بيايد و حکم ديگرى را بردارد مانند نماز خواندن به سوى مسجدالحرام و کعبه که باعث نسخ حکم نماز به سوى بيت المقدّس شد).
وجود ناسخ و منسوخ در قوانينى که ساخته و پرداخته فکر انسان هاست جاى تعجّب نيست؛ چرا که امروز ممکن است قانونى بگذارند و فردا پى به اشتباهاتى در آن ببرند و آن را نسخ کنند ولى در احکام الهى چگونه تصوّر مى شود؟
پاسخ اين سؤال را در يک جمله مى توان خلاصه کرد و آن اين که علم خداوند و آگاهى بى پايان او هرگز دگرگون نمى شود ولى پاره اى از موضوعات بر اثر گذشت زمان تغيير مى يابد، مثلا ممکن است دارويى براى بيمارى، امروز داروى شفابخش باشد و چند روز ديگر براى همان بيمار، زيان بار و خطرناک. طبيب آگاه، امروز دستور استفاده از آن را مى دهد و چند روز ديگر آن را نسخ مى کند و ممنوع مى شمارد. در مثال قبله و غير آن نيز مطلب همين طور است. ممکن است يک روز نماز به سمت بيت المقدس داراى مصالح زياد باشد چراکه کعبه مرکز بت ها شده، به علاوه رنگ قوميّت به خود گرفته و اگر در آغاز، نماز به سوى آن خوانده شود، مشکل ايجاد خواهد شد ولى نماز به سوى بيت المقدّس به مدّت سيزده سال، اين زنگ ها را از اسلام مى زدايد و هرگاه بعد از هجرت به مدينه نماز به سوى کعبه که نخستين خانه توحيد است خوانده شود، داراى مصالح بيشترى است و زيانى هم ندارد.
تمام موارد نسخ، در واقع همين گونه است؛ البتّه مباحث نسخ، بسيار گسترده است که در اين مختصر نمى گنجد منظور فقط اشاره به اصل فلسفه نسخ بود.
5. تواريخ و مثال هاى زيباى قرآن
قسمت مهمّى از قرآن مجيد را تاريخ امّت هاى پيشين به ويژه انبياى بزرگ
گاه، از آن هم فراتر مى رود و علاوه بر تاريخ مدوّن، انسان ها را به مطالعه آثار باقيمانده اقوام پيشين در گوشه و کنار جهان که در حقيقت نوعى تاريخ تکوينى و زنده و گوياست دعوت مى کند و مى فرمايد: (قُلْ سيرُوا فِى الاْرْضِ فَانْظُرُوا کَيْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلُ)؛ «بگو در روى زمين سير کنيد و بنگريد عاقبت کسانى که قبل از شما بودند چگونه بود».
قرآن در کنار اين تاريخ ها از مثال هاى فراوانى نيز براى هدايت انسان ها کمک مى گيرد؛ اين مثال ها گاهى نمونه هايى هستند از زندگى واقعى بعضى از انسان ها و گاه تشبيهاتى است به امور طبيعى در عالم گياهان و حيوانات و مانند آن و به هر حال اين مثال ها به قدرى پرجاذبه و گويا و پرمحتواست که مى توان آن را يکى از جنبه هاى اعجاز قرآن شمرد و همان طور که قرآن مى گويد، دقّت و تدبّر در اين مثال ها موجب بيدارى عقل ها و خردهاست: (وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فِى هذَا الْقُرآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَکَّرُونَ)؛ «ما براى مردم در اين قرآن از هر چيز نمونه اى آورديم (و همه معارف در آن جمع است)، شايد متذکر شوند». امام (عليه السلام) در بخشى که در بيان جامعيّت قرآن گذشت، به خصوص بر اين نکته تأکيد فرموده و همه مسلمانان را به آن توجّه داده است.
پاورقی ها
«مبيّنا» به صورت اسم فاعل است و حال براى فاعل «خلّف» (يعنى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ) مى باشد و ضمير در«حلاله وحرامه و...» به قرآن مجيد بازمى گردد. بعضى از مفسّران نهج البلاغه نيز گفته اند که مبيّنآ و اوصاف ديگرى که بعدآ آمده، مانند «مفسّرآ»، حال براى کتاب الله است و در عين حال ضماير حلاله و حرامه و... را به کتاب الله يا به «ربّکم» برگردانده اند، ولى تفسيرى که در متن آمده از همه مناسب تر است. مجادله، آيه 12. مجادله، آيه 13. مائده، آيه 2. نساء، آيه 101. بقره، آيه 173. نساء، آيه 36. آل عمران، آيه 97. مائده، آيه 55. مائده، آيه 38. ابراهيم، آيه 24. تحريم، آيه 11. بقره، آيه 275. نساء، آيه 29. مائده، آيه 89. نساء، آيه 92. قيامت، آيه 23. بقره، آيه 187. در واقع اين جمله محذوفى دارد، زيرا صورت دوم ناگفته مانده و در تقدير چنين است: وَ بَيْنَ ما يَکُونُ واجِبآ دائمآ. در مورد شرک، به آيه (مَنْ يُشْرِکْ بِاللهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأواهُ النّارُ). (مائده، آيه 72) مراجعه شود و در مورد قتل نفس به آيه (وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنآ مُتَعَمِّدآ فَجَزآئُهُ جَهَنَّمُ خالدآ فيها) (نساء، آيه 93). مزّمل، آيه 20. حشر، آيه 7. آنچه در بالا آمد مجموعه تعبيراتى است که در اين حديث در منابع شيعه و اهل سنّت آمده است، براى اطلاع بيشتر دراين باره به احقاق الحق، ج 9، ص 309-375 ؛ بحارالانوار، ج 23، ص 118، 132- 134و 155 و پيام قرآن، ج 9، ص 61-78 مراجعه شود. مجمع البيان، ج 2، ص 555. نورالثقلين، ج 1، ص 473، ح 207. براى توضيح بيشتر مى توانيد به تفسير نمونه، ج 1، ص 388، ذيل آيه 106 سوره بقره مراجعه کنيد. يوسف، آيه 111. روم، آيه 42. زمر، آيه 27.