تفسیر بخش دوم

آجْعَلْ شَرَائِفَ صَلَوَاتِکَ، وَ نَوَامِيَ بَرَکَاتِکَ، عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَرَسُولِکَ آلْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ، وَآلْفَاتِحَ لِمَا آنْغَلَقَ، وَآلْمُعْلِنِ الْحَقَّ بِالْحَقِّ، وَالدَّافِعِ جَيْشَاتِ آلْأَبَاطِيلِ، وَآلدَّامِغِ صَوْلاَتِ آلْأَضَالِيلِ، کَمَا حُمِّلَ فَاضْطَلَعَ، قَائِمآ بَأَمْرِکَ، مُسْتَوْفِزآ فِي مَرْضَاتِکَ، غَيْرَ نَاکِلٍ عَنْ قُدُمٍ، وَلاَ وَاهٍ فِي عَزْمٍ، وَاعِيآ لِوَحْيِکَ، حَافِظآ لِعَهْدِکَ، مَاضِيآ عَلَى نَفَاذِ أَمْرِکَ؛ حَتَّى أَوْرَى قَبَسَ آلْقَابِسِ، وَأَضَاءَ الطَّرِيقَ لِلْخَابِطِ، وَ هُدِيَتْ بِهِ آلْقُلُوبُ بَعْدَ خَوْضَاتِ آلْفِتَنِ وَآلاْثَامِ، وَأَقَامَ بِمُوضِحَاتِ آلْأَعْلاَمِ، وَ نَيِّرَاتِ آلْأَحْکَامِ، فَهُوَ أَمِينُکَ آلْمأْمُونُ، وَ خَازِنُ عِلْمِکَ آلْـمَخْزُونِ، وَ شَهِيدُکَ يَوْمَالدِّينِ، وَ بَعِيثُکَ بِالْحَقِّ، وَ رَسُولُکَ إِلَى آلْخَلْقِ.

ترجمه
(خداوندا!) گرامى ترين درودها و پربارترين برکاتت را بر محمّد (صلي الله عليه و آله) بنده ات ورسولت بفرست! همان کسى که خاتم پيامبران پيشين بود، کسى که درهاى بسته را گشود و حق را با حق آشکار ساخت. غوغاى باطل را دفع کرد و حملات گمراهى ها را درهم شکست و با تمام قدرت بار سنگين رسالت را بر دوش کشيد، اين در حالى بود که به فرمانت قيام کرد و در طريق رضا و خشنودى تو با سرعت گام برمى داشت، هرگز در اين مسير ترديد به خود راه نداد و عقب گرد نکرد و عزم و اراده اش به سستى نگراييد. وحى تو را با آگاهى گرفت و عهد تو را پاسدارى کرد و در انجام فرمانت (با قدرت و جديّت) پيش رفت، تا آن جا که شعله هاى حق را براى طالبانش برافروخت و راه را براى ناآگاهان روشن ساخت و دل هايى که در فتنه ها و گناهان فرو رفته بود، به برکت وجودش هدايت شد. او پرچم هاى آشکار کننده حق را برافراشت و احکام نورانى اسلام را برپا ساخت. آرى، او امينِ معتمد و گنجينه دار مخزنِ علوم تو و شاهد و گواه روز رستاخيز و برانگيخته ات براى بيان حقايق و فرستاده ات به سوى خلايق است.
شرح و تفسیر
درود بر چنين پيامبرى
امام (عليه السلام) در آغاز اين فراز از خطبه، بهترين درود و برکات الهى را نثار روان پاک پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) کرده و آن حضرت را به بيش از بيست وصف از اوصاف برجسته اش، که او را شايسته اين درود و صلوات مى کند، ياد مى فرمايد وعرض مى کند: «(خداوندا!) گرامى ترين درودها و پربارترين برکاتت را بر محمد (صلي الله عليه و آله) بنده ات و رسولت بفرست»؛ (آجْعَلْ شَرَائِفَ صَلَوَاتِکَ وَ نَوَامِىَ بَرَکَاتِکَ عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَ رَسُولِکَ).
صلوات، همان رحمت هاى الهى است؛ و برکات، انواع نعمت هاى پروردگار را شامل مى شود و مجموعه صلوات و برکات چنان فراگير است که هيچ خير وسعادتى از آن بيرون نخواهد بود.
در اين قسمت از سخن امام (عليه السلام)، دو وصف معروف و مهم، که درواقع مهم ترين اوصاف پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) هستند بيان شده است: نخست، مسئله عبوديّت و دوم، رسالت.
عبوديّت، بزرگ ترين افتخار يک انسان است که تسليم محض دربرابر خداوند باشد، همه چيز را از آنِ او بداند و چشم و گوش بر امر و فرمانش نهد؛ حتّى اموالى را که ظاهرآ ملک اوست، امانت الهى در دست خود بشمرد و حداکثر تلاش خود را در جلب رضاى او به کار گيرد و در عين حال خود را به او بسپارد، همان گونه که اميرمؤمنان (عليه السلام) به پيشگاه خداوند عرض مى کند: «إِلهي کَفَى بِي عِزّآ أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْدآ وَ کَفَى بِي فَخْرآ أَنْ تَکُونَ لِي رَبّآ؛ خدايا! اين عزّت براى من بس است که بنده توباشم واين افتخاربراى من کافى است که تو پروردگار من باشى».
در سومين توصيف به مسئله خاتميّت اشاره مى کند و مى فرمايد: «همان کسى که خاتم پيامبران پيشين بود»؛ (الْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ).
در صورتى که «ما» در اين جا به معناى «ذَوِى الْعُقُول» باشد اشاره به پيامبران پيشين است، که پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) خاتم النّبيين بود. و اگر به معناى «ذوى العقول» نباشد، اشاره به پايان گرفتن شرايع پيشين، به دست پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) است.
و در چهارمين و پنجمين توصيف مى فرمايد: «کسى که درهاى بسته را گشود و حقّ را با حقّ آشکار ساخت»؛ (وَ الْفَاتِحِ لِمَا آنْغَلَقَ، وَ الْمُعْلِنِ الْحَقَّ بِالْحَقِّ).
منظور از پيچيدگى ها و درهاى بسته، ابواب علوم و دانش ها و مسائل پيچيده اخلاقى و اجتماعى انسان هاست که پيامبر (صلي الله عليه و آله) با دين و آيين و هدايت هاى خود، آن ها را به روى انسان ها باز کرد و منظور از آشکار ساختن حق با حق، ممکن است اشاره به معجزات باشد که حقّانيت پيامبر (صلي الله عليه و آله) را تبيين کرد و يا اشاره به بيانات منطقى او باشد که حقايق را شرح داد و يا اشاره به جنگ ها و غزواتى است که دشمنان حق را کنار زد تا مردم چهره حق را ببينند و يا روشن ساختن حقايق به قرينه يکديگر است همان گونه که آيات قرآن را به کمک يکديگر تفسير مى کنند؛ و هيچ مانعى ندارد که تمام معانى چهارگانه فوق، در اين جمله جمع باشد. در ششمين و هفتمين توصيف مى فرمايد: «غوغاى باطل را دفع کرد و حملات گمراهى ها را درهم شکست»؛ (وَ الدَّافِعِ جَيْشَاتِ الْأَبَاطِيلِ، وَالدَّامِغِ صَوْلاَتِ الْأَضَالِيلِ).
جالب اين که درمورد باطل تعبير به سروصدا و غوغا مى کند (جَيْشات) ودرمورد عوامل گمراهى تعبير به حملات (صَوْلات) که دقيقآ هرکدام منطبق با وضعيّت آن هاست. باطل پرُسروصداست و عوامل گمراهى نيز همواره به مردم بى دفاع حمله ور مى شوند.
در هشتمين توصيف که درواقع به منزله بيان علّت براى تقاضاى اين درود وافر و گسترده است، مى فرمايد: «با تمام قدرت، بار سنگين رسالت را بر دوش کشيد»؛ (کَمَا حُمِّلَ فَاضْطَلَعَ).
در اين جا «کما» به منزله تعليل است و معناى «لاِنَّه» مى دهد. درواقع قبول اين مسئوليّت بزرگ و تحمّل آن با قوّت و قدرت، يکى از مهم ترين ويژگى هاى پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) است که او را شايسته هرگونه درودى مى کند.
در نهمين و دهمين توصيف آمده است: «اين در حالى بود که به فرمانت قيام کرد و در طريق رضا و خشنودى تو، با سرعت گام برمى داشت»؛ (قَائِمآ بِأَمْرِکَ، مُسْتَوْفِزآ فِي مَرْضَاتِکَ). قيامِ به امر، اشاره به جدّى گرفتن اوامر الهى است؛ زيرا انسان براى کارهاى جدّى برمى خيزد. به همين دليل، قيامِ به چيزى، اشاره به برخورد جدّى با آن است.
اين دو تعبير نشان مى دهد که آن بزرگوار نه تنها گوش به فرمان الهى بود، بلکه هرجا رضاى او را ـ حتّى بدون فرمان نيز ـ کشف مى کرد، به سرعت به سوى انجام آن مى شتافت.
در يازدهمين و دوازدهمين توصيف مى فرمايد: هرگز در اين مسير ترديد به خود راه نداد و عقب گرد نکرد و عزم و اراده اش به سستى نگراييد»؛ (غَيْرِ نَاکِلٍ عَنْ قُدُمٍ، وَلاَ وَاهٍ فِي عَزْمٍ).
بسيارند کسانى که در تصميم گيرى ها و شروع کار جدّى هستند، ولى در ادامه راه ترديد و سستى به خود راه مى دهند. مهمّ آن است که انسان از آغاز تا پايان، محکم بايستد و به راه خود ادامه دهد. تاريخ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نشان مى دهد که او هرگز دربرابر وسوسه ها و فشارها تسليم نشد و هر پيشنهاد انحرافى اى را که به آن حضرت کردند، با صراحت ردّ نمود، تا آن جا که مى فرمود: «اگر خورشيد آسمان را در يک دستم بگذارند و ماه را در دست ديگرم، حاضر نيستم مسير خود را تغيير دهم».
در سيزدهمين تا پانزدهمين وصف عرضه مى دارد: «وحى تو را با آگاهى گرفت وعهد تو را پاسدارى کرد و در انجام فرمانت (با قدرت و جدّيت) پيش رفت»؛ (وَاعِيآ لِوَحْيِکَ، حَافِظآ لِعَهْدِکَ، مَاضِيآ عَلَى نَفَاذِ أَمْرِکَ).
سپس آن حضرت در ادامه اين سخن، نتيجه تلاش ها و کوشش ها و فداکارى هاى پيامبر (صلي الله عليه و آله) را ضمن بيان اوصاف ديگرى بازگو مى کند، امام (عليه السلام) در شانزدهمين تا هجدهمين وصف مى فرمايد: «تا آن جا که شعله هاى حق را براى طالبانش برافروخت و راه را براى ناآگاهان روشن ساخت، و دل هايى که در فتنه ها و گناهان فرورفته بود، به برکت وجودش هدايت شد»؛ (حَتَّى أَوْرَى قَبَسَ الْقَابِسِ، وَ أَضَاءَ الطَّرِيقَ لِلْخَابِطِ، وَهُدِيَتْ بِهِ الْقُلُوبُ بَعْدَ خَوْضَاتِ الْفِتَنِ وَالاْثامِ).
اين سخن اشاره به پيشرفت سريعِ اسلام در تمام جهات و روشن شدن «جزيره عربستان»، که مهد کفر و شرک، و کانون جهل و جنايت بود، به نور اسلام، مى باشد که هرکس کمترين اطلاعى از تاريخ اسلام داشته باشد، آن را تصديق مى کند و حتّى دشمنان اسلام نيز به آن معترف اند.
سپس در نوزدهمين وصف از اوصاف کريمه آن حضرت، مى افزايد: «او پرچم هاى آشکار کننده حق را برافراشت و احکام نورانى اسلام را برپا ساخت»؛ (وَ أَقَامَ بِمُوضِحَاتِ الْأَعْلاَمِ، وَ نَيِّرَاتِ الْأَحْکَامِ).
در حقيقت براى اين که رهروان راه حق گرفتار خطا و اشتباه نشوند و به بيراهه نروند، بايد پرچم ها و علائم راهنمايى، در جاى جاى اين طريق نصب شود و چراغ هاى نورانى، تمام جادّه را به هنگام تاريکى روشن کند و اين همان کارى بود که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) انجام داد و براى هر حقّى نشانه اى قرار داد و پاسدارانى تعيين فرمود. بسيارى از احکام مانند نمازهاى پنج گانه يوميّه و نماز جمعه ـ با آن مراسم ويژه ـ و زيارت خانه خدا، نمونه هاى زنده اى از آن پرچم ها و چراغ هاست که رهروان اين راه را از گمراهى رهايى مى بخشد و همچنين احکامى که آن حضرت درباره مسائل اجتماعى و تربيتى و سياسى و اقتصادى بيان فرموده است.
در پايان اين بخش، به پنج صفت ديگر (که با توجّه به صفات گذشته درمجموع بيست و چهار وصف مى شود) به صورت نتيجه گيرى از تمام بحث هاى گذشته اشاره کرده، مى فرمايد: «آرى، او امينِ معتمد و گنجينه دارِ مخزن علوم تو و شاهد و گواه روز رستاخيز، و برانگيخته ات براى بيان حقايق و فرستاده ات به سوى خلايق است»؛ (فَهُوَ أَمِينُکَ الْمَأْمُونُ، وَ خَازِنُ عِلْمِکَ الْمَخْزُونِ، وَ شَهِيدُکَ يَوْمَ الدِّينِ، و بَعِيثُکَ بِالْحَقِّ، وَ رَسُولُکَ إِلَى الْخَلْقِ).
اين اوصاف پنج گانه، بعضى مقدّمه، و بعضى نتيجه ديگرى است. امين خداوند و خزانه دار علم او بودن، مقدّمه اى است براى رسالت به سوى خلق؛ و مبعوث بودن به حقّ، و گواه روز قيامت بودن، نتيجه اين رسالت است.
تعبير به امين مأمون درواقع تأکيدى است بر کمال امانت آن حضرت، و اشاره اى است به مقام عصمت، که از شرايط حتمى نبوّت است، و منظور از «خزانه داربودنِ علم مخزون»، آگاه بودن پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از اسرار غيب است. همان گونه که در جاى خود گفته ايم پيامبران و امامان بدون آگاهى از اين اسرار نمى توانند رسالت خود را به طور کامل انجام دهند، قرآن مجيد نيز مى فرمايد : (عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَيُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدآ * إلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُکُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدآ * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ)؛ «داناى غيب، اوست و هيچ کس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد. مگر پيامبرانى که (آنان را برگزيده؛ و) از آن ها راضى است و مراقبينى از پيش رو و پشت سر براى آن ها قرار مى دهد». جمله «شَهِيدُکَ يَوْمَ الدِّينِ» اشاره به همان است که در قرآن مجيد آمده که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) گواه بر اعمال امّت و گواه بر گواهان ساير امّت هاست.
در آيه 143 سوره بقره مى فرمايد: (وَ کَذلِکَ جَعَلْنَاکُم أُمَّةً وَسَطآ لِتَکُونُوا شَهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَکُونَ الرَّسُولُ عَلَيْکُمْ شَهِيدآ)؛ «همان گونه (که قبله شما يک قبله ميانه است) شما را نيز امّتى ميانه (و معتدل) قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر هم بر شما گواه باشد».
و در آيه 89 سوره نحل مى خوانيم: (وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِى کُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدآ عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئَنَابِکَ شَهِيدآ عَلَى هؤُلاَءِ)؛ «(به ياد آور!) روزى را که از هر امّتى، گواهى از خودشان بر آن ها برمى انگيزيم؛ و تو را گواه بر آنان قرار مى دهيم».
و از آن جا که گواهى دادن، فرع بر علم و آگاهى است، اين تعبيرات، دليل ديگرى بر آگاهى پيغمبر (صلي الله عليه و آله) از اسرار غيب است.

* * *
پاورقی ها
«شَرائف» جمع «شريفه» به معناى با ارزش است.
«نَوامى» جمع «ناميه» از ريشه «نموّ» به معناى رشد و افزايش است. کنز الفوائد، ج 1، ص 386. «جَيْشات» جمع «جَيْشَة» از ريشه «جَيْش» بر وزن «عيش» به معناى جوش و خروش است و به همين دليل، به لشکر که داراى جنب و جوش فراوانى است «جيش» گفته مى شود. «دامغ» از ريشه «دَمْغ» بر وزن «ضَرب» به معناى کوبيدن سر، و شکستن جمجمه است. «صَوْلات» جمع «صَوْله» به معناى حمله کردن براى چيره شدن است و درمورد گاز گرفتن شتر نيز اين واژه به کار مى رود. «اِضْطَلَعَ» از ريشه «اِضطِلاع» به معناى قوّت و قدرت داشتن بر انجام کارى است. در اصل از ريشه «ضِلع» بر وزن «جسم» به معناى دنده گرفته شده که استخوانى است مقاوم در مقابل حوادث مختلف، سپس ريشه «ضَلْع» بر وزن «منع» به معناى قوّت و قدرت يافتن اطلاق شده است. «مُسْتَوفِز» از ريشه «استيفاز» به معناى عجله کردن و سرعت نمودن است. «ناکل» از ريشه «نُکول» به معناى بازگشت کردن و ترسيدن است. «قُدُم» در اين جا معناى مصدرى دارد و به معناى تقدّم يافتن و پيشروى کردن است. أنساب الأشراف، ج 1، ص 230؛ دلائل النبوة بيهقى، ج 2، ص 187؛ تاريخ الطبرى، ج 2، ص 326. «واعى» از ريشه «وَعْى» بر وزن «وقت» به معناى درک کردن و فهميدن و حفظ کردن چيزى است. «أوْرى» از ريشه «وَرْى» بر وزن «نفى» به معناى روشن شدن آتش است. بنابراين، «اَوْرى» که فعل متعدّى است، به معناى بر افروختن مى آيد. «قَبَس» بر وزن «قفس» به معناى آتش مختصرى است که از مجموعه اى جدا مى شود. «خابِط» از ريشه «خَبْط» بر وزن «ضبط» به معناى حرکت کردن در مسير نادرست است و همچنين به معناى عدم تعادل به هنگام راه رفتن يا برخاستن آمده است. «خَوضات» جمع «خوضه» از ريشه «خوض» بر وزن «حوض» در اصل به معناى وارد شدن تدريجى در آب و راه رفتن و شنا کردن در آب است. سپس به عنوان کنايه به معناى ورود يا شروع به کار، يا سخنان زشت و ناپسند آمده است. جنّ، آيات 26-28.