تفسیر بخش اوّل
اَحْمَدُهُ اسْتِتْمامآ لِنِعْمَتِهِ وَ اسْتسْلامآ لِعِزَّتِهِ وَ اسْتِعْصامآ مِنْ مَعْصيَتِهِ. وَ اَسْتَعِينُهُ فاقةً اِلى کِفايَتِهِ اِنَّهُ لا يَضِلُّ مَنْ هَداهُ وَ لا يَئِلُ مَنْ عاداهُ وَ لايَفْتَقِرُمَنْ کَفاهُ فَاِنَّهُ اَرْجَحُ ماوُزِنَ وَ اَفْضَلُ ماخُزِنَ. وَ اَشْهَدُاَنْ لااِلهَ اِلّا اللهُ وَحْدَهُ لاشَرِيکَ لَهُ شَهادَةً مُمْتَحَنآ اِخْلاصُها، مُعْتَقَدآ مُصاصُها نَتَمَسَّکُ بِها اَبَدآ ما اَبْقانا، وَ نَدَّخِرُها لاِهاوِيلِ ما يَلْقانا فَاِنَّها عَزيمةُ الاْيمانِ، وَ فاتِحَةُ الاْحْسانِ، وَ مَرْضاةُ الرَّحْمنِ، وَ مَدْحَرَةُ الشَّيْطانِ. وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدآ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اَرْسَلَهُ بِالدِّينِ الْمَشْهُورِ وَ الْعَلَمِ الْمَأْثُورِ وَ الْکِتابِ الْمَسطُورِ، وَ النُّورِ السّاطِعِ وَ الضِّياءِ اللاَّمِعِ، وَ الاْمْرِ الصَّادِعِ، اِزاحَةً لِلشُّبُهاتِ، وَ احْتِجاجآ بِالْبَيِّناتِ، وَ تَحْذيرآ بِالاْياتِ وَ تَخْويفآ بِالْمَثُلاتِ.
ترجمه
و نيز گواهى مى دهم که محمّد (صلي الله عليه و آله) بنده و فرستاده اوست؛ او را با دين و آيين آشکار، و نشانه روشن، و کتاب نوشته شده، و نور درخشان و روشنايى تابنده، و امر و فرمان قاطع و بى پرده، فرستاد تا شبهات را از ميان بردارد و با دلايل و منطق روشن استدلال کند و به وسيله آيات الهى مردم را از مخالفت خدا بر حذر دارد و از کيفرهايى که به دنبال مخالفت، دامن گيرشان مى شود بترساند.
شرح و تفسیر
اين خطبه مانند بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه با حمد و ستايش پروردگار آغاز مى شود ولى در اين جا انگيزه هاى سه گانه اى براى حمد و ستايش الهى بيان شده است: نخست تقاضاى افزايش و تکميل نعمت هاى الهى، دوم اظهار تسليم بودن در مقابل قدرت و عزّت او و سوم تقاضاى حفظ و نگهدارى از معاصى به برکت الطاف او؛ مى فرمايد: «حمد و ستايش مى کنم او را براى جلب اتمام نعمتش و اظهار تسليم بودن دربرابر عزّتش و تقاضاى حفظ و نگهدارى از معصيتش»؛ (اَحْمَدُهُ اسْتِتْمامآ لِنِعْمَتِهِ وَاسْتِسْلامآ لِعِزَّتِهِ وَ اسْتِعْصامآ مِنْ مَعْصيَتِهِ).
بايد توجّه داشت که مفهوم حمد چيزى بيشتر از شکر است و به تعبيرى ديگر، شکر آميخته با ستايش است و اين از يک سو سبب فزونى نعمت هاى الهى مى شود همان طور که مى فرمايد: (لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاَزيدَنَّکُمْ) و از سوى ديگر انجام وظيفه عبوديّت و بندگى است و آن همان تسليم بودن در برابر عزّت پروردگار است و از سوى سوم موجب جلب عنايات و الطاف و امدادهاى حق، براى حفاظت دربرابر گناهان است.
بعد از حمد، به سراغ استعانت از پروردگار مى رود و دليل آن را نيز بيان مى فرمايد، مى گويد: «از او يارى مى جويم چرا که نيازمند به کمک و کفايت او هستم»؛ (وَ اَسْتَعينُهُ فاقةً اِلى کِفايَتِهِ).
آرى، هنگامى که بنده آگاه، خود را سرتاپا نيازمند به آن ذات بى نياز و صاحب کمال مطلق مى بيند، دست استعانت به دامان لطفش مى زند و در همه چيز و در همه حال از او يارى مى طلبد.
سپس به دليل ديگرى براى اين يارى جستن اشاره کرده، مى افزايد: «چرا که آن کس را که او هدايت فرمايد هيچ گاه گمراه نمى شود و آن کس را که او دشمن دارد هرگز رهايى نمى يابد و هر کس را او کفايت کند هرگز نيازمند نخواهد شد»؛ (اِنَّهُ لا يَضِلُّ مَنْ هَداهُ وَ لا يَئِلُ مَنْ عاداهُ وَلا يَفْتَقِرُ مَنْ کَفاهُ).
آرى، قدرتش آن چنان است که هيچ کس را ياراى مقابله با آن نيست و علمش چنان است که هيچ خطايى در آن راه ندارد.
اين احتمال نيز وجود دارد که اين جمله هاى سه گانه، هم دليل ديگرى براى حمد و هم دليلى براى استعانت باشد.
در پايان اين کلام، باز به دليل و نکته ديگرى براى حمد پروردگار اشاره
در واقع فوايد و آثارى که در جمله هاى قبل آمده، مربوط به اين جهان است و آنچه در دو جمله اخير آمده، مربوط به جهان ديگر و ذخيره يوم المعاد است و به اين ترتيب حمد پروردگار مايه نجات در دنيا و آخرت است و چه زيباست که تمام ابعاد و نکات حمد خدا را در کوتاه ترين عبارت بيان فرموده است.
بى جهت نيست که ابن ابى الحديد هنگامى که به شرح اين خطبه مى رسد و از کنايات و تعبيرات لطيف و بديع آن سرمست مى گردد، مى گويد: «فَسُبحانَ مَنْ خَصَّهُ بِالْفَضائِلِ الَّتِي لا تَنْتَهي اَلْسِنَةُ الْفُصَحاءِ اِلى وَصْفِها وَ جَعَلَهُ اِمامَ کُلِّ ذي عِلْمٍ وَ قُدْوَةَ کُلِّ صاحِبِ خِصِّيَةٍ؛ منزه است خدايى که على (عليه السلام) را به فضايل مخصوصى آراست که زبان فصيحان توان وصف آن را ندارد و او را بر هر عالمى مقدّم داشت و پيشوا و اسوه هر صاحب فضيلتى کرد».
سپس به سراغ ريشه تمام نيکى ها و پاکى ها و فضايل و افتخارات، يعنى شهادت به توحيد مى رود و مى فرمايد: «و گواهى مى دهم که جز خداوند معبودى نيست، يگانه و بى شريک است»؛ (وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَحْدَهُ لاشَريکَ لَهُ).
پناه گرفتن در سايه توحيد، هم به دليل آن است که ريشه تمام عقايد، افکار پاک و اعمال صالح است و هم به دليل اين که کسانى که مدّعى الوهيت آن حضرت بودند به نادرستى اعتقاد خود پى ببرند.
سپس مى افزايد: «(اين شهادت و گواهى من به حقيقت توحيد، يک شهادت ساده نيست بلکه) همان گواهى اى (است) که خلوص آن آزموده شده و عصاره و جوهره آن را در عمق عقيده خود، جاى داده ام (نه تنها زبان من، که تمام ذرّات
وجودم واعماق روح و جانم به آن گواهى مى دهد)»؛ (شَهادَةً مُمْتَحَنآ اِخْلاصُها، مُعْتَقَدآ مُصاصُها).
نه يک شهادت و گواهى زودگذر بلکه «شهادتى که تا خداوند ما را زنده دارد به آن پايبنديم و آن را براى صحنه هاى هولناکى که در پيش داريم ذخيره کرده ايم»؛ (نَتَمَسَّکُ بِها اَبَدآ ما اَبْقانا، وَ نَدَّخِرُها لاِهاوِيلِ ما يَلْقانا).
امام (عليه السلام) در اين گفتار، عمق ايمان و وفادارى خود را به حقيقت توحيد در تمام ابعاد و همه صحنه هاى زندگى اعلام مى دارد و هر کس تاريخ زندگى آن بزرگوار را مطالعه کند، اين حقيقت را به روشنى در تمام زندگى آن حضرت مى بيند که لحظه اى به شرک آلوده نشد و در برابر هيچ بتى سجده نکرد و هميشه در سايه توحيد گام برمى داشت و از هرگونه شرک خفىّ و جلىّ بيزار بود.
سپس دلايل چهارگانه اى براى تمسّک جستن به اين اصل اصيل ذکر کرده، مى فرمايد: «زيرا اين (شهادت به توحيد) پايه اصلى ايمان و ريشه و قوام آن است و همچنين سرآغاز همه نيکى ها و سبب جلب خشنودى خداوند و موجب طرد و دورى شيطان است»؛ (فَاِنَّها عَزِيمَةُ الاْيْمانِ، وَ فاتِحَةُ الاْحْسانِ، وَ مَرْضاةُ الرَّحْمنِ، وَ مَدْحَرَةُ الشَّيْطانِ).
در بحث نکات خواهيم ديد که هيچ يک از مراتب ايمان به اصول دين، بدون توحيد، اساسى ندارد و نيز تمام نيکى ها و اعمال صالح از حقيقت توحيد سرچشمه مى گيرد و به همين دليل سبب خشنودى خدا و دورى شيطان است
بعضى از مفسّران نهج البلاغه تعبير به «فاتحة الاحسان» را اشاره به پاداش هاى نيک الهى دانسته اند که سرآغازش توحيد است ولى تفسيرى که در بالا گفته شد صحيح تر به نظر مى رسد.
بعد از تحکيم پايه هاى شهادت به توحيد و يگانگى خدا به سراغ دومين و مهم ترين اصل بعد از توحيد يعنى شهادت به نبوّت مى رود و مى فرمايد: «و نيز گواهى مى دهم که محمّد (صلي الله عليه و آله) بنده و فرستاده اوست»؛ (وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدآ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ).
آرى پيش از آن که رسول خدا باشد، بنده خاصّ او بود و تا بنده خاص نباشد به مقام رسالت نمى رسد ضمنآ پاسخى است به آن ها که رسولان خدا را تا سرحدّ الوهيت بالا مى برند و بزرگ ترين افتخار آنان را که عبوديتشان بود از آن ها مى گيرند.
سپس رسالت و مأموريت پيامبر (صلي الله عليه و آله) را اين چنين توصيف مى فرمايد: «او را با دين و آيين آشکار، و نشانه روشن، و کتاب نوشته شده، و نور درخشان و روشنايى تابنده، و امر و فرمان قاطع و بى پرده، فرستاد»؛ (اَرْسَلَهُ بِالدِّينِ الْمَشْهُورِ وَ الْعَلَمِ الْمَأثُورِ وَ الْکِتابِ الْمَسْطُورِ، وَ النُّورِ السَّاطِعِ وَ الضِّياءِ اللّامِعِ، وَ الاْمْرِ الصَّادِعِ).
در اين که اين تعبيرات شش گانه عميق و پرمحتوا اشاره به چه امورى است تفسيرهاى گوناگونى وجود دارد :
نخست اين که «دين مشهور» اشاره به آيين اسلام و «علم مأثور» اشاره به معجزات و «کتاب مسطور» اشاره به قرآن و «نور ساطع» اشاره به علوم الهى پيامبر (صلي الله عليه و آله) و «ضياء لامع» اشاره به سنّت آن حضرت و «امر صادع» (به قرينه آيه (فَاصْدَعْ بِما تُؤمَرُ)) اشاره به ترک تقيّه و اظهار توحيد بدون پرده در برابر مشرکان و مخالفان است.
اين احتمال نيز وجود دارد که «نور ساطع» و «ضياء لامع» توضيحات بيشترى درباره قرآن مجيد باشد چرا که قرآن مايه روشنايى افکار و جوامع انسانى است.
سپس به هدف نهايى رسالت پيامبر (صلي الله عليه و آله) و آوردن قرآن مجيد و معجزات وقوانين و احکام الهى مى پردازد و مى فرمايد: هدف از اين بعثت و تجهيزات همراه پيامبر (صلي الله عليه و آله) ، چند چيز بود: «شبهات را از ميان بردارد و با دلايل و منطق روشن استدلال کند و به وسيله آيات الهى مردم را از مخالفت خدا برحذر دارد و از کيفرهايى که به دنبال مخالفت، دامنگيرشان مى شود بترساند»؛ (اِزاحَةً لِلشُّبُهاتِ، وَ احْتِجاجآ بِالْبَيِّناتِ، وَ تَحْذِيرآ بِالاْياتِ وَ تَخْوِيفآ بِالْمَثُلاتِ).
در تفسير اين چهار تعبير نيز مى توان گفت که «اِزاحةً لِلشُّبُهاتِ» اشاره به حقايقى است که در پرتو براهين الهى روشن مى شود و هرگونه شک و شبهه را مى زدايد و «وَاحْتِجاجآ بِالْبَيِّناتِ» اشاره به معجزات حسّى است که براى گروهى که استدلالات عقلى، آنان را قانع نمى کند، موجب يقين و ايمان است و «تحذير
1. توحيد، ريشه همه نيکى ها
معمولا شهادت به يگانگى پروردگار به عنوان يکى از اصول قطعى اعتقادى دربرابر اصول ديگر، شمرده مى شود، ولى اين در واقع يک برداشت ساده از اين اصل مهم اسلامى است. دقّت بيشتر در منابع اسلامى و همچنين تحليل هاى عقلى نشان مى دهد که توحيد، اصلى است که در تمام اصول و فروع جريان دارد و به تعبير ديگر، تمام اصول و فروع اسلام تبلورى از توحيد است نه تنها در مباحث اعتقادى و عبادى بلکه در مسائل اجتماعى و سياسى و اخلاقى، روح توحيد، حاکم و جارى است.
يگانگى خداوند چه از جهت ذات و صفت و چه از جهت افعال و عبوديّت، امرى است روشن و مسلّم، ولى درمورد نبوّت انبيا نيز به مقتضاى (لا نُفَرِّقُ بَيْنَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ) در ميان رسولان و انبياى او جدايى نمى افکنيم و معتقديم که همه، داعيان يک مکتب و مناديان يک برنامه بودند هر چند با گذشت زمان و پيشرفت جوامع انسانى پاره اى از احکام و برنامه ها به شکل تازه اى مطرح شده است. در امر معاد، به مقتضاى (وَ کُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْدآ) همه در يک روز، تک وتنها و در يک دادگاه، حضور مى يابند و با يک معيار درباره آن ها داورى مى شود و هرکدام به تناسب اعمالشان پاداش و کيفر مى بينند.
جوامع انسانى به يک ريشه بازمى گردند و اصولى که حاکم بر آن هاست بلکه اصولى که بر تمام عالم هستى حاکم است اصول ثابت و معيّنى است؛ درست است که قوانين الهى در اديان آسمانى ازنظر شاخ و برگ تا حدّى متفاوت بوده، ولى ريشه هاى آن در همه جا يکى است و به همين دليل ما معتقديم که انبيا به سوى جامعه واحد جهانى دعوت مى کرده اند و سرانجام نيز تمام جهان در زير چتر حکومت عدل واحدى قرار خواهد گرفت.
در مسائل اخلاقى، چه کسى است که نداند فضايل اخلاقى از توحيد، و رذايل اخلاقى از شرک سرچشمه مى گيرد. افراد رياکار گرفتار شرک اند همان گونه که حسودان و بخيلان و حريصان و متکبّران گرفتارند. کسى که توحيد افعالى خدا را در اعماق جانش پذيرا گشته و عزّت و ذلّت و روزى و حيات و پيروزى و موفقيّت را به دست تواناى او مى داند دليلى ندارد که راه ريا وحرص و بخل و حسادت را پيش گيرد.
کوتاه سخن اين که توحيد همچون يک دانه درشت تسبيح در ميان بقيّه دانه ها نيست بلکه همچون ريسمانى است که تمام دانه ها را به هم مى پيوندد.
اين جاست که عمق کلام مولا (عليه السلام) در جمله هاى بالا روشن تر مى شود، چرا که توحيد را پايه اصلى ايمان و سرآغاز همه نيکى ها و موجب خشنودى خدا و عامل طرد و دورى شيطان مى شمرد و اگر آفتاب توحيد بر صفحه جان و جسم و جامعه انسانى بيفتد و همه چيز در پرتو توحيد روشن شود جامعه انسانى وضع و شکل ديگرى به خود خواهد گرفت.
اگر مى بينيم مولاى متّقيان على (عليه السلام) که خود، روح توحيد است بارها و بارها در خطبه هاى نهج البلاغه توحيد و شهادت به يگانگى خدا را تکرار مى کند و از اين طريق به همه پيروان مکتبش درس توحيد مى دهد به اين دليل است که اين شعله جاودانى را در دل ها زنده نگه دارد و سرزمين جان ها را با اين آب حيات آبيارى کند تا بذرهاى نيکى و پاکى در وجودشان به ثمر بنشيند و در پرتو توحيد، رنگ الهى و صبغة الله را پذيرا شوند.
بى شک شهادت به رسالت پيامبر (صلي الله عليه و آله) و توجّه به مأموريت هاى او و کتاب آسمانى اش بهترين زمينه ساز پيشرفت حقيقت توحيد در اعماق وجود انسان هاست.
2. درخشش توحيد خالص در زندگى اميرمؤمنان (عليه السلام)
على (عليه السلام) پيش از آن که ديگران را به سوى اين حقيقت بزرگ (توحيد) دعوت کند خود مظهر تمام عيار آن بود. در تمام عمرش لحظه اى براى بت سجده نکرد و گرد و غبار شرک بر دامان پاکش ننشست. هر گامى برمى داشت براى خدا و هر حرکتى مى کرد براى جلب رضاى او بود. از دوران کودکى اش تا پايان عمر پيامبر (صلي الله عليه و آله) ، همه جا در خدمتش بود و از جان و دل مى کوشيد.
داستان معروف پيکار او با عمروبن عبدود در آن هنگام که عمرو، بر زمين افتاده بود و حضرت مى خواست کار او را يکسره کند معروف است؛ آرى، سپاهيان اسلام با کمال تعجّب ديدند که در اين لحظه حسّاس، على (عليه السلام) توقّف کرد (و شايد برخاست و کمى راه رفت) سپس کار عمرو را يکسره کرد. هنگامى که علّت اين ماجرا را پرسيدند، فرمود: «قَدْ کانَ شَتَمَ اُمِّي وَ تَفَلَ فِي وَجْهِي فَخَشِيتُ اَنْ اَضْرِبَهُ لِحَظِّ نَفْسي فَتَرَکْتُهُ حَتّى سَکَنَ مابي ثُمَّ قَتَلْتُهُ فِي اللهِ؛ او به مادرم دشنام داد و آب دهان بر صورتم افکند من ترسيدم اگر آخرين ضربه را بر او وارد کنم
هنگامى که بعضى از يارانش پيشنهاد شرک آلودى به او کردند که براى تقويت پايه هاى حکومتت در بيت المال مسلمين تبعيض روا دار و سرشناسان و سردمداران را از بيت المال سير نما، فرمود: «اَتَأْمُرُونِّي اَنْ اطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيَتُ عَلَيْهِ وَ اللهِ لا اَطُورُ بِهِ ما سَمَرَ سَمِيرٌ وَ ما اَمَّ نَجْمٌ فِي السَّماءِ نَجْمآ؛ آيا به من پيشنهاد مى کنيد که براى پيروزى خود، از جور و ستم در حقّ کسانى که بر آن ها حکومت مى کنم کمک بگيرم؟ به خدا سوگند تا عمر دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مى کنند دست به چنين کارى نمى زنم!».
هنگامى که به نماز مى ايستاد آن چنان غرق صفات جمال و جلال خدا مى شد که جز او نمى ديد و به غير او نمى انديشيد آن گونه که در حديث معروف آمده است که در پاى مبارکش پيکان تيرى در غزوه احد فرو نشست که بيرون آوردن آن در حال عادى مشکل بود؛ رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دستور داد که در حال نماز از پايش بيرون بياورند (چنين کردند) بعد از پايان نماز فرمود: من متوجّه بيرون آوردن تير در حال نماز نشدم و از اين گونه جلوه هاى توحيد در زندگى مولا (عليه السلام) فراوان است. .
پاورقی ها
«استسلام» به معناى انقياد و تسليم است و به تعبير بعضى ديگر از لُغويون در اصل به معناى موافقت ظاهرى و باطنى با چيزى است که از لوازم آن انقياد است. «استعصام» به معناى مطالبه، حفظ و نگهدارى و دفع امور نامطلوب است. ابراهيم، آيه 7. «يئل» از ريشه «وأل» بر وزن «وَعْد» در اصل به معناى نجات يافتن و پناه گرفتن و بازگشتن است. «ممتحن» از ريشه «محن» بر وزن «رهن» به معناى آزمايش و امتحان است، ولى بعضى از ارباب لغت گفته اندکه ريشه اصلى آن بيرون آوردن خاک، به هنگام حفر چاه است. «مصاص» از ريشه «مصّ» بر وزن «نصّ» در اصل به معناى چشيدن و مکيدن است و از آن جا که به هنگام مکيدن چيزى، خالص و عصاره آن وارد بدن انسان مى شود، «مصاص» به معناى خالص آمده است. «اهاويل» جمع «اهوال» و آن نيز جمع «هول» به معناى ترس و وحشت است. «مدحرة» از ريشه «دَحْر» به معناى طرد کردن و دور ساختن است. بهج الصباغة (شوشترى)، ج 2، ص 147؛ شرح نهج البلاغة (حائرى قزوينى)، ج 1، ص 110. «مأثور» از ريشه «اثر» به معناى علامت و نشانه اى است که از چيزى باقى مى ماند و به همين دليل علوم بازمانده از پيشينيان را «علم مأثور» مى نامند. «ساطع» از ريشه «سطوع» به معناى منتشر ساختن است و به معناى بلند شدن و برافراشته شدن نيز آمده است بنابراين، نور ساطع، به معناى روشنايى گسترده و منتشر است. «صادع» از ريشه «صدع» در اصل به معناى ايجاد شکاف در اجسام سفت و محکم است سپس به هرگونه قاطعيّت اطلاق شده است. حجر، آيه 94. «ازاحة» از ريشه «زيح» بر وزن «زيد» به معناى دور شدن است بنابراين «ازاحة» به معناى دور کردن و ظاهر نمودن مى آيد. «مثلات» جمع «مثله» بر وزن «عضله» به معناى بلا و مصيبت و ناراحتى است که بر انسان نازل مى شود و مثال و عبرتى براى ديگران مى گردد. (مفردات راغب، تحقيق، صحاح و مجمع البحرين). رعد، آيه 6. بقره، آيه 285. مريم، آيه 95. مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 115؛ بحارالانوار، ج 41، ص 51، ضمن حديث 3؛ مستدرک الوسائل،ج 18، ص 28، ح 21921. نهج البلاغه، خطبه 126. کتاب مناقب مرتضوى، ص 356؛ احقاق الحق، ج 8، ص 602.