تفسیر بخش نهم

فَهََلْ دَفَعَتِ الْأَقَارِبُ، أَوْ نَفَعَتِ النَّوَاحِبُ، وَ قَدْ غُودِرَ فِي مَحَلَّةِ الْأَمْوَاتِ رَهِيناً، وَ فِي ضِيقِ الْمَضْجَعِ وَحِيداً، قَدْ هَتَكَتِ الْهَوَامُّ جِلْدَتَهُ، وَ أَبْلَتِ النَّوَاهِكُ جِدَّتَهُ، وَ عَفَتِ الْعَوَاصِفُ آثَارَهُ، وَ مَحَا الْحَدَثَانُ مَعَالِمَهُ، وَ صَارَتِ الْأَجْسَادُ شَحِبَةً بَعْدَ بَضَّتِهَا، وَ الْعِظَامُ نَخِرَةً بَعْدَ قُوَّتِهَا، وَ الْأَرْوَاحُ مُرْتَهَنَةً بِثِقَلِ أَعْبَائِهَا، مُوقِنَةً بِغَيْبِ أَنْبَائِهَا، لَا تُسْتَزَادُ مِنْ صَالِحِ عَمَلِهَا، وَ لَا تُسْتَعْتَبُ مِنْ سَيِّئِ زَلَلِهَا، أَوَ لَسْتُمْ أَبْنَاءَ الْقَوْمِ وَ الْآبَاءَ، وَ إِخْوَانَهُمْ وَ الْأَقْرِبَاءَ؟ تَحْتَذُونَ أَمْثِلَتَهُمْ، وَ تَرْكَبُونَ قِدَّتَهُمْ، وَ تَطَئُونَ جَادَّتَهُمْ؟! فَالْقُلُوبُ قَاسِيَةٌ عَنْ حَظِّهَا، لَاهِيَةٌ عَنْ رُشْدِهَا، سَالِكَةٌ فِي غَيْرِ مِضْمَارِهَا! كَأَنَّ الْمَعْنِيَّ سِوَاهَا، وَ كَأَنَّ الرُّشْدَ فِي إِحْرَازِ دُنْيَاهَا.

ترجمه
آيا آن ها (بستگان و نزديکان) مى توانند مرگ را از او دفع کنند و يا ناله و شيون هاى آنان براى او سودى دارد، در حالى که به محلّه مردگان سپرده شده، و در تنگناى قبر تنها مانده است؟ حشرات موذى پوست تن او را از هم مى شکافند و سختى هاى گور، بدن او را متلاشى مى کند، تندبادها آثارش را نابود مى سازد و گذشت شب و روز نشانه هاى او را از ميان برمى دارد؛ بدن ها پس از طراوت، پژمرده و دگرگون مى شوند و استخوان ها بعد از توانايى و قدرت مى پوسند و متلاشى مى گردند. اين در حالى است که ارواح در گروى مسئوليّت سنگين اعمال خويش اند و در آن جا به اسرار نهانِ (قيامت که در اين جهان، با ديده ترديد به آن نگاه مى کردند) يقين حاصل مى کنند؛ (از همه دردناک تر اين که) نه بر اعمال صالحشان چيزى افزوده مى شود و نه از اعمال زشتشان مى توانند توبه کنند. آيا شما فرزندان و پدران و برادرانِ همان مردم نيستيد؟ شما نيز همان برنامه ها را دنبال مى کنيد و بر همان طريقه سوار هستيد و در همان جادّه گام برمى داريد (و سرانجام به همان سرنوشت گرفتار خواهيد شد! ولى افسوس که) دل ها از گرفتن بهره خويش سخت و ناتوان شده و از رشد معنوى خود، غافل گشته و در غيرطريق حقّ، گام برمى دارد، گويى غير آن ها مقصود هستند (و مرگ هرگز به سراغ آن ها نمى آيد) و گويى نجات و رستگارى آن ها، در به چنگ آوردن دنياست.
شرح و تفسیر
سرانجام، چهره هاى پرطراوت پژمرده مى شود!
امام (عليه السلام) اين معلّم بزرگ اخلاق در جهانِ انسانيّت، در اين بخش از خطبه، نخست به اين نکته اشاره مى فرمايد: آن روز که انسان چشم از جهان برمى بندد نه کسى قدرت دارد مرگ را از انسان دور کند و نه ناله و فرياد بازماندگان مشکلى را حل مى کند. امام على (عليه السلام) به صورت يک استفهام انکارى مى فرمايد: «آيا آن ها (بستگان و نزديکان) مى توانند مرگ را از او دفع کنند و يا ناله ها و شيون هاى آنان براى او سودى دارد، در حالى که به محلّه مردگان سپرده شده، و در تنگناى قبر تنها مانده است؟»؛ (فَهَلْ دَفَعَتِ الْأَقَارِبُ، أَوْ نَفَعَتِ النَّوَاحِبُ، وَ قَدْ غُودِرَ فِي مَحَلَّةِ الْأَمْوَاتِ رَهِيناً، وَ فِي ضِيقِ الْمَضْجَعِ وَحِيداً).
گويى ديوار آهنين، به قُطْر هزاران متر، ميان او و بازماندگانش ايجاده شده است که عبور از آن غير ممکن است و ناله ها و فريادها تنها مى تواند گوشه اى از آلام فراق را براى بازماندگان تخفيف دهد، و گرنه کمترين سودى به حال عزيزان از دست رفته ندارد.
سپس در ضمن «ده» جمله کوتاه، سرنوشت جسم و روح انسان را پس از مرگ با اين عبارات تبيين مى کند: «حشرات موذى پوست تن او را از هم مى شکافند و سختى هاى گور، بدن او را متلاشى مى کند، تندبادها آثارش را نابود مى سازند و گذشت شب و روز، نشانه هاى او را از ميان برمى دارد؛ بدن ها پس از طراوت، پژمرده و دگرگون مى شوند و استخوان ها بعد از توانايى و قدرت، مى پوسند و متلاشى مى گردند؛ اين در حالى است که ارواح در گروى مسئوليّت سنگين اعمال خويش اند، و در آن جا به اسرار نهانِ (قيامت که در اين جهان با ديده ترديد به آن نگاه مى کردند) يقين حاصل مى کنند؛ (از همه دردناک تر اين که) نه بر اعمال صالحشان چيزى افزوده مى شود و نه از اعمال زشتشان مى توانند توبه کنند!»؛ (قَدْ هَتَکَتِ آلْهَوامُّ جِلْدَتَهُ، وَ أَبْلَتِ النَّوَاهِکُ جِدَّتَهُ، وَ عَفَتِ آلْعَوَاصِفُ آثَارَهُ، وَ مَحَا آلْحَدَثَانِ مَعَالِمَهُ، وَ صَارَتِ الْأَجْسَادُ شَحِبَةً بَعْدَ بَضَّتِهَا، وَ الْعِظَامُ نَخِرَةً بَعْدَ قُوَّتِهَا، وَ الْأَرْوَاحُ مُرْتَهَنَةً بِثِقَلِ أَعْبَائِهَا، مُوقِنَةً بِغَيْبِ أَنْبَائِهَا، لَا تُسْتَزَادُ مِنْ صَالِحِ عَمَلِهَا، وَ لَا تُسْتَعْتَبُ مِنْ سَيِّئِ زَلَلِهَا!).
تعبيرى از اين جامع تر و کامل تر، و گوياتر و تکان دهنده تر، درباره وضع جسم و روح آدمى بعد از مرگ، تصوّر نمى شود؛ بدن به سرعت متلاشى مى شود و طعمه حشرات زمين مى گردد؛ چهره هاى زيبا، زبان هاى توانا و عقل هاى دانا همگى بر باد مى روند و جز مشتى استخوان پوسيده و قبرهاى ويران شده و گاه به کلّى از نظرها محو گشته، چيزى از آن ها باقى نمى ماند.
مصيبت بزرگ تر اين جاست که پرونده اعمال به کلّى بسته مى شود: نمى توان چيزى بر حسنات افزود و نه چيزى از سيّئات کاست؛ آن روز که با يک قطره اشک ـ اگر از سر ندامت و حسرت و در راه توبه، مى ريخت ـ درياهاى آتش گناه، خاموش مى شد، گذشت! و آن روز که با گفتن يک «لا اله الّا اللّه» درخت جديدى در سرزمين بهشت براى گوينده اش کاشته مى شد، پايان گرفت و تمام راه هاى بازگشت به طور کامل بسته شد.
سپس در آخرين قسمت اين فراز از خطبه، چنين مى فرمايد: «آيا شما فرزندان و پدران و برادرانِ همان مردم نيستيد؟! (همان مردمى که اکنون در زير خاک خفته اند و استخوان هاى آن ها در حال پوسيدن است و گذشت سال و ماه، حتّى آثار قبور آن ها را محو کرده است)»؛ (أَوَ لَسْتُمْ أَبْنَاءَ الْقَوْمِ وَ الْآبَاءَ، وَ إِخْوَانَهُمْ وَ الْأَقْرِبَاءَ؟). اشاره به اين که گاهى پدران زودتر از فرزندان از دنيا مى روند و گاه فرزندان پيش از پدران و گاه برادران قبل از برادران ديگر؛ هيچ زمان معيّنى براى پايان عمر هيچ کس وجود ندارد و همه در برابر ورود مرگ يکسان اند و بقاى هيچ کس تا يک روز و حتّى تا يک ساعت، تضمين نشده است!
سپس در توضيح و تبيين اين معنا مى فرمايد: «شما نيز همان برنامه ها را دنبال مى کنيد، و بر همان طريقه سوار هستيد و در همان جادّه گام برمى داريد (و سرانجام تندباد اجل مى وزد و شما را همچون يک پرِ کاه با خود مى برد و در زير خروارها خاک دفن مى کند و به همان سرنوشت پدران و فرزندان و برادران گرفتار مى شويد)»؛ (تَحْتَذُونَ أَمْثِلَتَهُمْ، وَ تَرْکَبُونَ قِدَّتَهُمْ، وَتَطَؤُونَ جَادَّتَهُمْ!).
اين احتمال نيز در تفسير جمله بالا وجود دارد که امام (عليه السلام) در مقام توبيخ و سرزنش آن ها مى فرمايد: با اين که سرنوشت پيشينيان خود را ديده ايد، درس عبرت نگرفته ايد؛ بازهم همان اعمال و همان روش هاى غلط و گناه آلود را دنبال مى کنيد در حالى که بايد از آن ها درس مى آموختيد و طريقه آن ها را رها مى کرديد.
البتّه نتيجه هر دو معنا يکى است و آن، درس آموختن از سرنوشت گذشتگان است و به گفته آن شاعر عارف:
بشکاف خاک را و ببين آنگه *** بى مهرى زمانه رسوا را!
اين دشت خوابگاه شهيدان است *** فرصت شمار وقت تماشا را
از عمر رفته نيز شمارى کن *** مشمار جدى و عقرب و جوزا را سپس امام (عليه السلام) در يک نتيجه گيرى به بيان اين نکته مى پردازد که چرا مردم با ديدن اين همه صحنه هاى عبرت انگيز، پند نمى گيرند و بيدار نمى شوند؛ مى فرمايد: «(ولى افسوس که) دل ها از گرفتن بهره خويش، سخت و ناتوان شده و از رشد معنوى خود غافل گشته، و در غير طريق حق گام برمى دارد، گويى غير آن ها مقصود هستند (و مرگ يا فرمان هاى الهى هرگز به سراغ آن ها نمى آيد) و گويى نجات و رستگارى آن ها در به چنگ آوردن دنياست»؛ (فَالْقُلُوبُ قَاسِيَةٌ عَنْ حَظِّهَا، لاَهِيَةٌ عَنْ رُشْدِهَا، سَالِکَةٌ فِي غَيْرِ مِضْمَارِهَا! کَأَنَّ آلْمَعْنِيَّ سِوَاهَا، وَ کَأَنَّ الرُّشْدَ فِي إِحْرَازِ دُنْيَاهَا).
در يکى از کلمات اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم که آن حضرت در حال تشييع جنازه بود ناگهان صداى مردى را شنيد که بلند مى خنديد، امام على (عليه السلام) ناراحت شد، فرمود: «کأَنَّ الْمَوْتَ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا کُتِبَ، وَ کَأَنَّ الْحَقَّ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا وَجَبَ، وَ کَأَنَّ الَّذِي نَرَى مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِيلٍ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ!؛ گويى مرگ در دنيا بر غير ما نوشته شده و گويى حق در اين جهان بر غير ما واجب گشته و گويى مردگانى را که مى بينيم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما بازمى گردند (اين چه غفلتى است که شما را فراگرفته و چرا از موقعيت خود در اين جهان بى خبريد)».
آرى، اگر قساوت و سنگدلى بر انسان مسلّط نشود و ابرهاى تيره و تار غفلت، آسمان روح او را ترک گويد، يک صحنه از سرنوشت پيشينيان براى بيدارى همه انسان ها کافى است، تا چه رسد به اين که هر روز اين صحنه ها دربرابر ديدگان ما تکرار مى شود.
قرآن مجيد درباره اين گونه افراد مى فرمايد: (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوُبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِىَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ)؛ «سپس دل هاى شما بعد از اين (همه کفران)، سخت شد همچون سنگ يا سخت تر، چراکه پاره اى از سنگ ها مى شکافد و از آن نهرها جارى مى شود و پاره اى از آن ها شکاف برمى دارد و آب از آن تراوش مى کند و پاره اى از خوف خدا (از فراز کوه) به زير مى افتد (امّا دل هاى شما نه از خوف خدا مى تپد و نه سرچشمه دانش و عواطف انسانى است) و خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست».
آرى، هنگامى که دنياپرستى، بر قلب انسان چيره شود، سنگدلى را به همراه مى آورد و در چنين حالتى انسان راه روشن سعادت را گم مى کند و در بى راهه گام مى نهد و چنين مى پندارد که خطاب هاى الهى درباره نيکوکاران، متوجّه اوست اما ضميرها در آيات تهديد و عذاب، به ديگران بازمى گردد و سعادت و خوشبختى او فقط در گردآورى ذخاير دنياست. .
پاورقی ها
«نَوَاحب» جمع «ناحبه» از ريشه «نحيب» و «نَحْب» بر وزن «نذر»، در اصل به معناى جديّت در کار است. سپس به معناى گريه کردن شديد و با صداى بلند، به کار رفته است. بنابراين «نواحب» به معناى کسانى است که صداى خود را به گريه بلند مى کنند.
«غُودر» از ريشه «غَدْر» بر وزن «مکر» به معناى بى وفايى و پيمان شکنى است، سپس به معناى ترک کردن هر چيزى آمده و در خطبه بالا در همين معنا به کار رفته است. «هَوامّ» جمع «هامّه» به معناى حشرات موذى است و گاه به خصوص حشراتى که داراى سمّ کشنده هستند، اطلاق شده است. «نَواهک» جمع «ناهکه» به معناى چيزى است که بدن انسان را کهنه و فرسوده مى کند، اين تعبير در مورد کسى که لباس را بپوشد تا کهنه شود به کار مى رود (گفته مى شود: نَهَکَ الثّوب). «جِدّه» از ريشه «جديد» به معناى نو و تازه است. «عَفَت» از ريشه «عفو» به معناى محو کردن و از ميان بردن و يا پوشاندن است و از آنجايى که «عفو» از خطا، آن را از بين مى برد و يا مى پوشاند، در اين مورد به کار مى رود. در خطبه بالا به معناى از ميان بردن آثار انسان بعد از مرگ به وسيله تندبادهاست؛ البته اين در صورتى است که «حدثان» تثنيه (با کسر نون) باشد و در صورتى که جمع باشد (با ضمّ نون) به معناى حوادث ناگوار روزگار است. «حدثان» از ريشه «حدوث» است که معناى آن روشن است و «حدثان» اشاره به شب و روز است که پشت سر هم حادث مى شوند. «شَحِبه» از ريشه «شُحوب» به معناى تغيير جسم و لاغر شدن است، در مقابل «بضّه» که به معناى طراوت و پر بودن است. «نَخِره» صفت مشبهه از ريشه «نَخَر» بر وزن «ضرر» به معناى پوسيدن و متلاشى شدن است و در خطبه بالا که به عنوان وصف براى «عظام» ذکر شده، اشاره به استخوان هاى پوسيده است. «اَعباء» جمع «عبء» بر وزن «فکر» به معناى بار سنگين است و «اَعباء» در خطبه بالا به معناى مسئوليت هاى سنگين است. «قِدَّه» از ريشه «قَدّ» بر وزن «سدّ» به معناى پاره شدن و شکافتن از طرف طول است و «قِدّه» به جاده گفته مى شود که پستى ها و بلندى ها را مى شکافد و به پيش مى رود و گاه به معناى گروهى که از ديگران جداشده اند نيز به کار مى رود؛ چون طريقه و روش آن ها با ديگر گروه ها فرق دارد. ديوان پروين اعتصامى، قصيده 1، ص 41. نهج البلاغه، حکمت 122. بقره، آيه 74.