تفسیر بخش دوازدهم

أَمْ هَذَا الَّذِي أَنْشَأَهُ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ، وَ شُغُفِ الْأَسْتَارِ، نُطْفَةً دِهَاقاً، وَ عَلَقَةً مِحَاقاً، وَ جَنِيناً وَ رَاضِعاً، وَ وَلِيداً وَ يَافِعاً، ثُمَّ مَنَحَهُ قَلْباً حَافِظاً، وَ لِسَاناً لَافِظاً، وَ بَصَراً لَاحِظاً، لِيَفْهَمَ مُعْتَبِراً، وَ يُقَصِّرَ مُزْدَجِراً، حَتَّى إِذَا قَامَ اعْتِدَالُهُ، وَ اسْتَوَى‏ مِثَالُهُ، نَفَرَ مُسْتَکْبِراً، وَ خَبَطَ سَادِراً، مَاتِحاً فِي غَرْبِ هَوَاهُ، کَادِحاً سَعْياً لِدُنْيَاهُ، فِي لَذَّاتِ طَرَبِهِ، وَ بَدَوَاتِ أَرَبِهِ، ثُمَّ لَا يَحْتَسِبُ رَزِيَّةً، وَ لَا يَخْشَعُ تَقِيَّةً، فَمَاتَ فِي فِتْنَتِهِ غَرِيراً، وَ عَاشَ فِي هَفْوَتِهِ يَسِيراً [اسيرآ] لَمْ يُفِدْ عِوَضاً [غرضآ] وَ لَمْ يَقْضِ مُفْتَرَضاً.

ترجمه
(اکنون درباره آفرينش انسان و مراحل زندگى او با شما سخن مى گويم:) همين انسانى که خداوند او را در تاريکى هاى رحم و در پرده هاى متراکم، به صورت نطفه اى فرو ريخت؛ سپس او را به شکل خون بسته و نامشخّصى قرار داد و بعد از آن، به صورت جنين کامل، سپس نوزادى شيرخوار و بعد کودک، سپس نوجوانى درآورد و بعد از آن به او عقلى نگاهدارنده و زبانى گويا و چشمى بينا بخشيد، تا درک کند و عبرت گيرد و از بدى ها بپرهيزد و اين وضع ادامه مى يابد تا انسان به حدّ اعتدال و کمال برسد و بر پاى خود بايستد؛ در اين هنگام سرکشى کرده و مى گريزد و بى پروا در بى راهه گام مى نهد. اين در حالى است که سعى دارد به تمام هوس هاى خود جامه عمل بپوشاند. و براى به دست آوردن دنيا، خود را به رنج وتعب مى افکند و براى لذّات آن پيوسته تلاش مى کند وهرچه از خواهش هاى نفسانى در فکرش خطور کند، به آن جامه عمل مى پوشاند؛ او هرگز فکر نمى کند مصيبتى برايش پيش آيد و هيچگاه از روى تقواى الهى در پيشگاهش خضوع نمى کند؛ از اين رو، سرانجام چشم از دنيا فرو مى بندد، در حالى که در گمراهى و غرور، گرفتار و در ميان اشتباهات و خطاهاى زندگى کوتاهِ خود، غوطه ور است! اين در حالى است که در برابر آنچه از دست داده، عوضى به دست نياورده و هيچ يک از وظايف واجب خود را انجام نداده است.
شرح و تفسیر
آغاز و انجام زندگى انسان
در اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) به بحث مهم ديگرى پرداخته و آن، آفرينش انسان از دوران جنينى تا پايان عمر و سپس چشم پوشيدن از دنيا و حضور در صحنه قيامت است؛ تا بحث هاى گذشته را که درباره خطرات شيطان و لزوم فراهم کردن زاد و توشه تقوا بود، تکميل کند. و به تعبير ديگر: انسان، هوشيار باشد و به وظايف اصلى اش بپردازد و از وسوسه هاى شيطان برحذر باشد، مى فرمايد: «(اکنون درباره آفرينش انسان و مراحل زندگى او با شما سخن مى گويم:) همين انسانى که خداوند او را در تاريکى هاى رَحِم و در پرده هاى متراکم به صورت نطفه اى فرو ريخت، سپس او را به شکل خون بسته و نامشخّصى قرار داد، و بعد از آن به صورت جنين کامل، سپس نوزادى شيرخوار، و بعد کودک، سپس نوجوانى درآورد»؛ (أَمْ هَذَا الَّذِي أَنْشَأَهُ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ، وَ شُغُفِ الْأَسْتَارِ، نُطْفَةً دِهَاقاً، وَ عَلَقَةً مِحَاقاً، وَ جَنِيناً وَ رَاضِعاً، وَ وَلِيداً وَ يَافِعاً).
در واقع امام (عليه السلام) در اين جا به شش مرحله از زندگانى انسان اشاره کرده است، که سه مرحله مربوط به دوران جنين و پيش از تولّد و سه مرحله ديگر مربوط به دوران بعد از تولّد است.
دوران هايى که با سرعت مى گذرد و هر کدام ويژگى خود را دارد؛ بعضى فوق العاده شگفت انگيز و بعضى عبرت آميز است. خداوند توانا، بر قطره آبى که هيچ شکلى ندارد، در درون ظلمت هاى متراکمِ «مشيمه» و «رحم» و «شکم مادر»، صورتگرى مى کند و به علقه مِحاق (خون بسته شده فاقد شکل)، زيباترين و جالب ترين شکل را مى دهد و بعد از نموّ کامل جنين، با يک فرمان عجيب، آن را به اين جهان مى فرستد و در مسير حيات و مراحل تکامل، او را هدايت مى فرمايد و هر روز در شأن و شرايط و مقامى است.
سپس به ابزار و وسايل مهمّى که در اختيار انسان گذاشته و او را با جهان خارج مربوط مى کند، اشاره کرده و مى فرمايد: «سپس به او عقلى نگهدارنده، زبانى گويا و چشمى بينا بخشيد، تا درک کند و عبرت گيرد، و از بدى ها بپرهيزد»؛ (ثُمَّ مَنَحَهُ قَلْبآ حَافِظآ، وَ لِسَانآ لاَفِظآ، وَ بَصَرآ لاَحِظآ، لِيَفْهَمَ مُعْتَبِرآ، وَ يُقَصِّرَ مُزْدَجِرآ). خداوند به او عقل داد تا نيکى و بدى را بشناسد، و زبان داد تا پرس وجو کند و علوم خود را به ديگران منتقل سازد و چشم داد تا حقايق حسّى را با آن درک کند و هدف نهايى از اين سه موهبت بزرگ، اين بود که فرمان هاى الهى را بفهمد و از آنچه در اطراف اوست، درس عبرت بياموزد و از آنچه شايسته مقام او نيست، پرهيز کند. در واقع سه منبع مهمّ شناخت، يعنى: عقل و زبان و چشم، که به ترتيب براى درک مطالب فکرى، و نقلى، و عينى و حسّى است، در اين عبارت کوتاه جمع شده و به انسان دستور داده شده که آن ها را در مسير سعادتش به کار گيرد.
سپس مى فرمايد: «اين وضع ادامه مى يابد، تا انسان به حدّ اعتدال و کمال برسد، و بر پاى خود بايستد، در اين هنگام سرکشى کرده، مى گريزد و بى پروا در بيراهه گام مى نهد»؛ (حَتَّى إِذَا قَامَ آعْتِدَالُهُ، وَ آسْتَوَى مِثَالُهُ، نَفَرَ مُسْتَکْبِرآ، وَ خَبَطَ سَادِرآ).
درست است که همه انسان ها چنين نيستند، ولى کلام امام (عليه السلام) ناظر به اکثريتى است که در بسيارى از جوامع، هنگامى که توان يافتند و به قدرت رسيدند، همه چيز را به فراموشى مى سپارند و همچنين هشدارى است به مؤمنان فرمانبردار، که مراقب حال خويش باشند و شکر نعمت ايمان و تقوا را به جا آورند.
در ادامه اين سخن مى فرمايد: «اين در حالى است که سعى دارد به تمام هوس هاى خود جامه عمل بپوشاند»؛ (مَاتِحآ فِي غَرْبِ هَوَاهُ).
«و براى به دست آوردن دنيا خود را به رنج و تعب مى افکند، و براى لذّات آن پيوسته تلاش مى کند، و هرچه از خواهش هاى نفس در فکرش خطور مى کند به آن جامه عمل مى پوشاند»؛(کَادِحآ سَعْيآ لِدُنْيَاهُ، فِي لَذَّاتِ طَرَبِهِ، وَ بَدَوَاتِ أَرَبِهِ).
اين تعبيرات، اشاره به بى خبرانى است که تمام سعى و تلاش خود را در طريق به چنگ آوردن مال و منال دنيا و لذّت هاى زودگذر و اشباع هوى و هوس ها به کار مى گيرند؛ گويى از آفرينش آن ها هيچ هدفى جز اين نبوده است؛ اين در حالى است که باچشم خود، ناکامى ها و شکست ها، و بيمارى ها و مرگ و ميرها را مى بينند.
امّا همان گونه که امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «او هرگز فکر نمى کند مصيبتى برايش پيش آيد و هيچگاه از روى تقواى الهى در پيشگاهش خضوع نمى کند، از اين رو، سرانجام چشم از دنيا فرو مى بندد، در حالى که در گمراهى و غرور، گرفتار و در ميان اشتباهات و خطاهاى زندگى کوتاه خود، غوطه ور است؛ اين در حالى است که در برابر آنچه از دست داده، عوضى به دست نياورده، و هيچ يک از وظايف واجب خود را انجام نداده است»؛ (ثُمَّ لاَيَحْتَسِبُ رَزِيَّةً، وَ لاَ يَخْشَعُ تَقِيَّةً؛ فَمَاتَ فِي فِتْنَتِهِ غَرِيرآ{6}، وَ عَاشَ فِي هَفْوَتِهِ{7} يَسِيرآ، لَمْ يُفِدْ عِوَضآ، وَ لَمْ يَقْضِ مُفْتَرَضآ). چه دردناک است حال کسى که اين گونه در گرداب غرور و غفلت، گرفتار شده است! سرمايه عمر را از کف داده و تنها چند روزى به لذّات آميخته با نکبت ها دل خوش کرده و سرانجام با دست خالى، دنيا را ترک گفته و با نامه سياه، در محضر عدل الهى حاضر مى شود. نکته
عفو تو و خطاى من، بخل من و عطاى تو!
در اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) به موارد متعدّدى از نعمت هاى الهى بر انسان، از دوران آفرينش در رحم مادر گرفته، تا هنگام تولّد و سپس پيمودن مراحل تکامل، اشاره مى فرمايد و نشان مى دهد که خداوندِ قادرِ متعال، چگونه او را در ظلمات رَحِم و در پشت پرده هاى تاريک، هر روز خلقتى تازه و نوين بخشيد؛ و بعد از گام نهادن در جهان بيرون، چگونه تمام ابزارِ شناخت و معرفت را در اختيار او قرار داد؛ قلبى دانا، چشمى بينا و زبانى گويا به او بخشيد؛ ولى اين انسان ناسپاس و نمک نشناس، همين که به قدرت رسيد، هدف آفرينش خويش را فراموش کرد. گويى جز خواب و خور و لذّت و شهوت هدفى در کار نبود؛ همچون حيوان پروارى در اين لذّات غوطه ور شد و هشدارهاى الهى که به صورت مصائب و درد و رنج ها و پايان عمرها، يکى پس از ديگرى به او داده مى شد، همه را نشنيده و ناديده گرفت؛ گويى چنين مى پنداشت که مرگ، هميشه براى همسايه است و درد و رنج براى بيگانه. گويى چنين فکر مى کرد که عمرى جاويدان دارد و لذّاتى بى پايان، نه امر و نهى الهى شامل او مى شود و نه دعوت پيامبران خدا، متوجّه اوست.
ولى به سرعت، روزهاى عمرش سپرى شد و با دستى تهى به سراى ديگر شتافت. سيلى اجل بر صورت او نواخته شد و در لحظه مرگ، بيدار گشت؛ امّا راهى براى بازگشت نبود و تمام پل ها، در پشت سرش ويران شده بود.
پاورقی ها
شارحان نهج البلاغه درباره اين که «اَمْ» در اين جا چه مفهومى دارد آيا استفهاميه است و متصله، يا منقطعه؟ سخنان بسيارى دارند و قضاوت در اين باره مشکل به نظر مى رسد، چرا که ظاهر عبارت مرحوم سيّدرضى اين است که گلچين هايى از اين خطبه طولانى را ذکر کرده که ممکن است در اين گزينش، پيوند عبارات پنهان شده باشد؛ ما آن را به صورت منقطعه تفسير مى کنيم و در تقدير چنين است: «بَلْ أُذَکِّرَکُمْ بِحَالِ الاْ ِنْسَانِ...».
«شُغُف» از ريشه «شَغاف» بر وزن «جواب» به معناى غلاف و پوسته نازک روى قلب است و «شُغُف» دراين جا به معناى پرده هاى متعدد مى باشد. «دِهاق» از ريشه «دَهْق» بر وزن «دهر» به معناى شدّت فشار است؛ سپس به معناى فرو ريختن با قوّت و فشار آمده است که اين جا اشاره به فروريختن نطفه در داخل رحم است. «مِحاق» از ريشه «مَحْق» بر وزن «محو» به معناى نقصان تدريجى و محو شدن است و به همين دليل، آخر ماه را «محاق» مى گويند و توصيف «عَلَقه» به «محاق» به اين علت است که به تدريج زايل و دگرگون مى شود و به صورت جنين درمى آيد و يا به اين دليل است که قيافه اى محو و نامشخّص دارد و هيچ صورتى به خود نگرفته است. «يافِع» از ريشه «يَفْع» بر وزن «نفع» به معناى بلند شدن و قد کشيدن است و هنگامى که بچّه به صورت جوانى نورس و قد کشيده درمى آيد به او «يافع» مى گويند. «سادر» از ريشه «سَدَر» بر وزن «هدر» به معناى حيرت و سرگردانى است. با توجّه به اينکه «ماتح» به معناى کسى است که در بالاى چاه ايستاده و سعى دارد تا آنجا که مى تواند از چاه آب بکشد و «غَرْب» به معناى دلوهاى بزرگ است؛ روشن ترين تفسير براى جمله بالا همان است که در بالا گفته شد و اشاره به کسانى است که سعى دارند، هيچ يک از هوى و هوس هاى آن ها بى پاسخ نماند و به تمام آرزوها و هوس ها برسند. با توجّه به اينکه «ماتح» به معناى کسى است که در بالاى چاه ايستاده و سعى دارد تا آنجا که مى تواند از چاه آب بکشد و «غَرْب» به معناى دلوهاى بزرگ است؛ روشن ترين تفسير براى جمله بالا همان است که در بالا گفته شد و اشاره به کسانى است که سعى دارند، هيچ يک از هوى و هوس هاى آن ها بى پاسخ نماند و به تمام آرزوها و هوس ها برسند. «کادح» از ريشه «کَدْح» بر وزن «مدح» به معناى تلاش و کوشش و فشار بر کار است و گاه به معناى حرص نيز آمده است. «بَدَوات» جمع «بَدْأة» بر وزن «غفلت» از ريشه «بَدْو» بر وزن «دلو» به معناى ظاهر و آشکار شدن و «أَرَب» به معناى حاجت و شادى و چاره جويى آمده است؛ با توجّه به معانى فوق، «بَدَوَاتِ أَرَبِهِ» به معناى حوائج و لذّاتى است که به فکر انسان خطور مى کند. «بَدَوات» جمع «بَدْأة» بر وزن «غفلت» از ريشه «بَدْو» بر وزن «دلو» به معناى ظاهر و آشکار شدن و «أَرَب» به معناى حاجت و شادى و چاره جويى آمده است؛ با توجّه به معانى فوق، «بَدَوَاتِ أَرَبِهِ» به معناى حوائج و لذّاتى است که به فکر انسان خطور مى کند. «رَزيّه» از ريشه «رُزأ» بر وزن «عضو» در اصل به معناى نقصان است و «رزيّه» به معناى مصيبت بزرگ آمده است. «تقيّه» در اين جا به معناى تقواى الهى است و مفهوم جمله اين است که او به خاطر تقواى الهى خضوع و خشوعى در پيشگاه خداوند ندارد (بعضى از شارحان «تقيّه» را در اين جا مفعول مطلق نوعى گرفته اند و بعضى ها مفعول له؛ ولى در مفهوم جمله، تفاوت چندانى ايجاد نمى کند). «غَرير» در اين جا به معناى مغرور و فريب خورده است. «هَفوه» از ريشه «هَفْو» در اصل به معناى باسرعت قدم برداشتن است و از آن جايى که تسريع در راه رفتن، در بسيارى از اوقات، سبب لغزش و در نهايت زمين خوردن است، واژه «هَفْوَه» به معناى لغزش و به زمين خوردن آمده است.