تفسیر بخش چهاردهم

ثُمَّّ أُدْرِجَ فِي أَكْفَانِهِ مُبْلِساً، وَ جُذِبَ مُنْقَاداً سَلِساً، ثُمَّ أُلْقِيَ عَلَى الْأَعْوَادِ رَجِيعَ وَصَبٍ، وَ نِضْوَ سَقَمٍ، تَحْمِلُهُ حَفَدَةُ الْوِلْدَانِ، وَ حَشَدَةُ الْإِخْوَانِ، إِلَى دَارِ غُرْبَتِهِ، وَ مُنْقَطَعِ زَوْرَتِهِ، وَ مُفْرَدِ وَحْشَتِهِ، حَتَّى إِذَا انْصَرَفَ الْمُشَيِّعُ، وَ رَجَعَ الْمُتَفَجِّعُ [مفّجع] أُقْعِدَ فِي حُفْرَتِهِ نَجِيّاً لِبَهْتَةِ السُّؤَالِ، وَ عَثْرَةِ الِامْتِحَانِ.

ترجمه
سپس او را در کفن هايش مى پيچند، در حالى که از همه چيز مأيوس شده و همه رابه دست فراموشى سپرده است. و او را به آسانى در حالى که کاملا تسليم است، برمى گيرند و پيکرخسته و رنجيده اش را که براثر بيمارى ها کاملا لاغر شده، بر چوب هاى تابوت مى افکنند؛ در حالى که فرزندان و نوه ها و جمع دوستان، تابوت او را بر دوش مى کشند و به سوى خانه غربت ـ که ديدار او در آن جا از همگان قطع مى شود و در تنهايى وحشتناکى فرو مى رود ـ حمل مى کنند. اين وضع همچنان ادامه مى يابد تا تشييع کنندگان (با سپردن جنازه او به آرامگاه ابدى اش) بازگردند و گريه کنندگانِ بى تاب، خاموش شوند (و تنهايش بگذارند). (سپس مأموران الهى، او را) در حفره گورش مى نشانند (و از او سؤال مى کنند) در حالى که از ترس و تحيّر در برابر سؤال و لغزشِ در آزمون، آهسته سخن مى گويد.
شرح و تفسیر
حوادث بعد از مرگ
در اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) به سرنوشت بسيار عبرت انگيز انسان بعد از مرگ اشاره مى کند و بحثى که در بخش قبل درباره حال احتضار آمده است، با آن ادامه مى يابد. امام (عليه السلام) در جمله هاى کوتاه و تکان دهنده خود، حال انسانى را ترسيم مى کند که براثر شدّت بيمارى، استخوان ها و عضلاتش فرسوده و تکيده شده و تنها مجسّمه اى بى روح، از او باقى مانده که براى کَفْن و دَفْن و سپردن به گورستان، توسّط دوستان و بستگان، آماده مى شود. منظره اى که در مقايسه با حال حيات و زمان قدرت، بسيار تکان دهنده است.
مى فرمايد: «سپس او را در کفن هايش مى پيچند، در حالى که از همه چيز مأيوس شده و همه را به دست فراموشى سپرده است و او را به آسانى در حالى که کاملا تسليم است، برمى گيرند و پيکر خسته و رنج ديده اش را، که بر اثر بيمارى ها کاملا لاغر شده است، بر چوبه هاى تابوت مى افکنند، در حالى که فرزندان و نوه ها و جمع دوستان، تابوت او را بر دوش مى کشند و به سوى خانه غربت ـ که ديدار او در آن جا از همگان قطع مى شود و در تنهايى وحشتناکى فرو مى رودـ حمل مى کنند!»؛ (ثُمَّ أُدْرِجَ فِي أَکْفَانِهِ مُبْلِسآ، وَجُذِبَ مُنْقَادآ سَلِسآ، ثُمَّ أُلْقِيَ عَلَى الْأَعْوَادِ رَجِيعَ وَ صَبٍ، وَ نِضْوَ سَقَمٍ، تَحْمِلُهُ حَفَدَةُ آلْوِلْدَانِ، وَ حَشَدَةُ{6} الْإِخْوَانِ، إِلَى دَارِ غُرْبَتِهِ، وَ مُنْقَطَعِ زَوْرَتِهِ{7}، وَ مُفْرَدِ وَحْشَتِهِ). آرى! نخست، آخرين لباس را بر اندام او مى پوشانند؛ لباسى که از تشريفات و زرق وبرق لباس هاى دنيا ـ که روزها و گاه هفته ها براى تهيّه آن زحمت مى کشيدند و با بهاى سنگينى تهيّه مى شد ـ کاملا دور است. لباسى که نه نياز به خيّاط چيره دست دارد و نه ابعاد مختلف آن اندازه گيرى مى شود و نه کسى به دوام و جنس آن توجّه دارد و عجيب تر اين که شاه و گدا در آن يکسان اند و سهم همگان در آن مساوى است!
آرى، لباسى است که يک بار مشاهده آن، مى تواند همه اسرار زندگى ناپايدار اين جهان را براى افراد تيزبين، فاش کند.
حرکت دادن او به وسيله تابوت به سوى آرامگاه هميشگى اش صحنه تکان دهنده ديگرى است. نه از خود اراده اى دارد، نه پيشنهاد و اعتراضى! به هر کجا که ببرندش تسليم است و در هرجا دفنش کنند، کاملا مطيع است! پيکرى که گاهى ماه ها يا سال ها در زير ضربات بيمارى هاى گوناگون فرسوده شده است؛ حتّى در روزهاى بازپسين حياتش توان و قدرت و حرکتى نداشت؛ تا چه رسد به بعد از مرگش.
اين همان انسانى است که روزى بر تخت قدرت تکيه کرده بود و با اشاره اى هزاران نفر را به حرکت درمى آورد؛ با گوشه چشمش کسى را مى بخشيد و با کمترين خشمش، سر از تن بى گناهى جدا مى کرد، اما اکنون به اين حال و روز افتاده است!
طبق معمول، فرزندان و نواده ها و دوستان و بستگان و برادران، تابوت او را بر دوش مى گيرند، امّا به کجا مى برند؟ به جايى که هميشه از آن وحشت داشت و حتّى نام آن را بر زبان جارى نمى کرد و اگر از کنارش مى گذشت، صورت برمى گرداند؛ جايى که رابطه او را از مردم اين جهان به طور کامل قطع مى کند و خانه اى وحشتناک و فراموش شده است. در ادامه اين سخن مى فرمايد: «اين وضع همچنان ادامه مى يابد تا تشييع کنندگان (با سپردن جنازه او به آرامگاه ابدى اش) بازگردند و گريه کنندگانِ بى تاب، خاموش شوند (و تنهايش بگذارند)، (سپس مأموران الهى، او را) در حفره گورش مى نشانند (و از او سؤال مى کنند) در حالى که از ترس و تحيّر در برابر سؤال و لغزش در آزمون، آهسته سخن مى گويد!»؛ (حَتَّى إِذَا آنْصَرَفَ آلْمُشَيِّعُ، وَ رَجَعَ آلْمُتَفَجِّعُ، أُقْعِدَ فِي حُفْرَتِهِ نَجِيّآ لِبَهْتَةِ السُّؤَالِ، وَ عَثْرَةِ الِامْتِحَانِ).
آرى، همراهى بازماندگان و سوگواران بسيار کوتاه است! به مجرّد اين که او را به قبرش بسپارند، همگى با او وداع گفته و بازمى گردند و تنهاى تنهايش مى گذارند. اشک هاى چشمشان را پاک مى کنند و ناله هايشان خاموش مى شود و بى تابى، جاى خود را به آرامش مى دهد و به تدريج او را به فراموشى مى سپارند؛ در حالى که او سخت ترين لحظات را طى مى کند، بايد خود را آماده پاسخ پرسش هاى فرشتگان الهى کند؛ پرسش هايى که گرچه پاسخش روشن است، امّا اظهار آن پاسخ، نياز به آمادگى روحى و اعتقادى و عملى دارد و از قدرت بسيارى از مردم بيرون است و همين جاست که لغزش امتحان، آشکار مى شود.
در حقيقت، جمله «أُقْعِدَ فِي حُفْرَتِهِ نَجِيّآ» اشاره روشنى به سؤال و جواب قبر دارد که در بحث نکات، به طور مشروح خواهد آمد و تعبير به «نَجِيّآ» که از ريشه «نجوى» به معناى سخنان آهسته، گرفته شده، يا اشاره به مناجات با پروردگار است که در آن لحظه حسّاس، دست به دامان لطف او مى زند و يا سخن گفتن آهسته است، از ترس عدم توانايى در پاسخ به سؤالات و مردود شدن در اين امتحان بزرگ. نکته ها
1. لحظات عبرت انگيز وداع زندگان با مردگان!
هنگامى که انسان چشم از اين جهان مى پوشد، وضع او به کلّى دگرگون مى شود. تا آن لحظه که زنده بود، همگام و همرنگ با محيط و ساير زندگان بود؛ امّا اکنون حسابش به کلّى جدا شده، بايد هرچه زودتر اين موجود ناهمرنگ، از ميان جمع خارج شود و به آن جاکه رابطه اش باجامعه انسانى به کلّى قطع مى گردد، سپرده شود.
لحظاتى است بسيار عبرت انگيز! نه از خود اراده اى دارد، نه چيزى با خود مى برد، نه کسى مى تواند براى او کارى انجام دهد، نه ناله ها و فريادها و گريه ها سودى براى او دارد و نه نزديک ترين دوستان، کارى از دستشان ساخته است. جنازه او را به سرعت برمى دارند و دور مى کنند و در گورى سرد و خاموش، زير خروارها خاک، پنهان مى سازند. تنها چيزى که در ظاهر همراه او مى فرستند، همان چند قطعه پارچه بسيار کم ارزش و ندوخته است که آخرين لباس او را تشکيل مى دهد. نه از تخت و تاج شاهى خبرى است، و نه از زر و زيورها، و نه از کاخ ها و قصرها!
اين جاست که اميرمؤمنان على (عليه السلام) همانند بسيارى از پيشوايان بزرگ اسلام، توصيه مى کند که براى مهار نفس طغيانگر، به ياد اين لحظات بيفتيد و بسيار از آن يادکنيد! چگونه از چيزى غافل مى شويد که او از شما غافل نمى شود؟ و مى فرمايد: بهترين واعظ براى شما همين جسمِ بى جانِ مردگانى است که هر روز بر دوش زندگان به سوى آرامگاه جاويدان مى روند؛ از سراى «مألوف»که پيوسته به آن علاقه داشته اند، جدا مى شوند و در جايى که هميشه از آن وحشت داشته اند، سکونت اختيار مى کنند و از همه ناراحت کننده تر اين که، پرونده اعمال آن ها به کلّى بسته مى شود: نه چيزى مى توانند برحسناتشان بيفزايند و نه چيزى از سيّئاتشان کم کنند.

به راستى، هم لحظه تولّد و ورود به دنيا عبرت انگيز است و هم لحظه خروج از دنيا! هر دو بى اختيار انجام مى شود و در هر دو حال، دست انسان از همه چيز خالى است و اگر انسان هر روز کمى به اين دو بينديشد به يقين در فاصله آن دو، گرفتار غرور و طغيان و نسيان و فراموشى نخواهد شد.
در يکى از اشعار منسوب به اميرمؤمنان على (عليه السلام) نکته بسيار لطيفى ديده مى شود، مى فرمايد:
وَ فِي قَبْضِ کَفِّ الطِّفْلِ عِنْدَ وِلاَدَةٍ *** دَلِيلٌ عَلَى الْحِرْصِ الْمُرَکَّبِ فِي الْحَىِّ
وَ فِي بَسْطِهَا عِنْدَ الْمَمَاتِ مَوَاعِظٌ *** أَلا فَانْظُرُونِي قَدْ خَرَجْتُ بِلا شَيءِ
شاعر توانمند معاصر، شهريار در ترجمه اشعار فوق چنين سروده است:
با مشت بسته چشم گشودى در اين جهان *** يعنى به غير حرص و غضب نيست حالى ام!
با مشت باز هم روى آخر به زير خاک *** يعنى ببين که مى روم و دست خالى ام!


2. سؤال قبر چيست؟!
در اين بخش از خطبه مورد بحث، اشاره روشنى به مسئله سؤال قبر آمده است که هم در روايات اسلامى بازتاب گسترده اى دارد و هم در کلمات علماى عقايد. محقّق خويى در منهاج البراعه (شرح نهج البلاغه) مى گويد: مسلمانان اتفاق نظر دارند که سؤال قبر، حق است؛ بلکه مى توان آن را از ضروريّات دين شمرد؛ تنها گروه اندکى از مُلحدان به مخالفت با آن برخاسته اند... در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «لَيْسَ مِنْ شِيعَتِنَا مَنْ أَنْکَرَ ثَلاثَةً: اَلْمِعْرَاجَ وَ سُؤالَ الْقَبْرِ

وَ الشَّفَاعَةَ؛ کسى که سه چيز را انکار کند از پيروان ما نيست: معراج، سؤال قبر وشفاعت».
روايات فراوان ديگرى نيز در منابع اسلامى در اين زمينه وارد شده و در آن ها آمده است: هنگامى که انسان را در قبر مى گذارند، دو فرشته به سراغ او مى آيند و از اصول عقايد او، توحيد و نبوّت و ولايت امامان (عليهم السلام) پرسش مى کنند و حتّى مطابق بعضى از اين روايات، از چگونگى صرف عمر و طريق کسب اموال و صرف آن ها نيز پرسش مى کنند؛ چنانچه از مؤمنان راستين باشد، به خوبى از عهده پاسخ برمى آيد و مشمول رحمت و عنايات الهى مى شود و اگر از گنهکارانِ منحرف باشد در پاسخ اين سؤالات درمى ماند و گرفتار عذاب دردناک برزخى مى شود.
اين نکته قابل توجّه است که از قرائن موجود در روايات استفاده مى شود سؤال و جواب قبر، يک سؤال و جواب ساده معمولى نيست، که انسان مطابق ميل خود پاسخ گويد و خود را نجات دهد، بلکه سؤالى است که پاسخ آن از درون جان انسان و متن عقايد و اعمال او برمى خيزد. گويى جوابى است از عمق تکوين و باطن انسان و در حقيقت اين نخستين دادگاه عدل الهى است که در آغاز ورود او به عالم برزخ، بر پا مى شود.
به تعبير ديگر: حادثه سنگين مرگ، به قدرى عظيم است که انسان را به کلّى از خود بى خود مى کند و روح او گويى محتوايش را از دست مى دهد، مگر اين که در چيزى، آن چنان ثابت قدم باشد که آن چيز در برابر چنين حادثه اى نيز به فراموشى سپرده نشود.
مرحوم علّامه مجلسى؛ مى گويد: مشهور در ميان متکلّمان اماميّه اين است که سؤال قبر جنبه عمومى ندارد، بلکه مربوط به کسانى است که در درجات بالاى ايمان، يا کفر قرار داشته باشند؛ ولى مستضعفين و کودکان و ديوانگان سؤال قبر ندارند.
مرحوم علّامه خويى بعد از نقل اين کلام مى گويد: «اخبار متعدّدى در کتاب کافى و غير آن وارد شده که گواهى بر اين معنا مى دهد».
در اين جا يک پرسش باقى مى ماند: آيا سؤال قبر از اين بدن جسمانى خواهد بود و پاسخ نيز از سوى همين بدن داده مى شود؟ يا اين که پرسش و پاسخ از روح انسان در عالم برزخ است، که در کنار بدن قرار مى گيرد؟ و به تعبير ديگر: سؤال از روح، در قالب مثالى است، يا از همين جسم مادّى عنصرى؟
در اين جا نظرهاى گوناگونى بيان شده است؛ بعضى معتقدند که روح به طور موقّت، به جسم بازمى گردد (البته نه به طور کامل بلکه به مقدارى که قادر به پاسخ سؤال باشد) و از سوى فرشتگان خدا، مورد سؤال قرار مى گيرد و پاسخ مى گويد.
ولى مرحوم علّامه مجلسى در تحقيقى که درباره احاديث اين باب دارد، در يکى از سخنانش چنين مى گويد: «الْمُرَادُ بِالْقَبْرِ فِي أَكْثَرِ الاَخْبَارِ مَايَکُونُ الرُّوحُ فِيهِ فِي عَالَمِ الْبَرْزَخِ؛ مراد از قبر در اکثر اخبار، چيزى است که روح در آن در عالم برزخ قرار دارد (يعنى قالب مثالى نه اين جسم مادّى عنصرى)» سپس مى افزايد: «اين در صورتى است که ما روح را مجرّد از مادّه بدانيم، ولى اگر براى روح نوعى جسم لطيف قايل شويم، بدون نياز به قالب مثالى، مسئله سؤال و جواب قبر، حل مى شود».
از اين جا پاسخ شبهه اى روشن مى گردد که بعضى از ناآگاهان مطرح مى کنند که «ما اگر دهان مردگان را علامت گذارى کنيم و بعد از گذشتن يکى دو روز، قبر را بشکافيم، هيچ اثرى که نشان دهد آن ها سخن گفته اند، مشاهده نمى شود»؛ زيرا سؤال و جواب، از اين بدن و با اين دهان مادّى نيست، تا دنبال چنين اثرى باشيم.
از جمله امورى که بر صحَّت کلام علّامه مجلسى گواهى مى دهد اين آيه شريفه است: (رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ)؛ «پروردگارا! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده کردى». اين سخن را گنهکاران در قيامت در پيشگاه خدا مى گويند و نشان مى دهد که اِحيا دو مرتبه بيشتر صورت نگرفته است: يکى در دنيا و ديگرى در قيامت. اگر اين بدن جسمانى در قبر پاسخ گو باشد، بايد حيات موقّتى نيز در قبر پيدا کند و در نتيجه، انسان صاحب سه حيات و سه مرگ خواهد شد (: حيات در دنيا و حيات در قبر و حيات در قيامت، و مرگ قبل از حيات در دنيا، و مرگ در پايان عمر، و مرگ بعد از حيات در قبر).
به اين ترتيب، نبايد ترديد کرد که سؤال و جواب از روح انسان، در قالب برزخى صورت مى گيرد و اگر در خطبه شريفه مورد بحث، آمده است: «أُقْعِدَ فِي حُفْرَتِهِ؛ او را در قبر مى نشانند». اشاره به همين معناست و گرنه بسيارى از قبرها به خصوص قبرهاى بدون لحد، گنجايش نشستن انسان را ندارد. .
پاورقی ها
«مُبْلِس» از ريشه «اِبلاس» در اصل به معناى غم و اندوهى است که از شدّت يأس و نااميدى دست مى دهد و به همين دليل، گاهى آن را، به معناى يأس تفسير مى کنند و «مُبْلس» در خطبه بالا به معناى مأيوس است، و منظور، مأيوس شدن بازماندگان از بازگشت مردگان است.
«سَلِس» از ريشه «سَلَس» بر وزن «قفس» به معناى سهولت و آسانى است. «رَجيع» به معناى حيوانى است که پيوسته از سفرى به سفرى مى رود و خسته و ناتوان شده؛ سپس در مورد انسان هاى خسته به کار رفته است. «وَصَب» به معناى درد دائمى و بيمارى و سستى بدن است. «نِضْو» در اصل به معناى شتر، يا حيوان لاغر است، سپس به انسان لاغر نيز اطلاق شده است. «حَشَدَه» جمع «حاشد» به معناى جمعيّتى است که اجتماع بر انجام کارى مى کنند. «زَوْرَه» مصدر است، مانند «زيارت» و به معناى ديدار است. «بَهْتَه» از ريشه «بُهت» به معناى حيرتِ آميخته با وحشت است. اقتباس از خطبه 188، که شرح آن به خواست خدا در آينده خواهد آمد. ديوان منسوب به اميرالمؤمنين (عليه السلام)، ص 488. ديوان کامل شهريار، ج 1، ص 629، دوبيتى ها. منهاج البراعه (خوئى)، ج 6، ص 40و41. منهاج البراعه (خوئى)، ج 6، ص 42. بحارالانوار، ج 6، ص 271. غافر، آيه 11.