تفسیر بخش هفدهم

أُولِي الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ، وَ الْعَافِيَةِ وَ الْمَتَاعِ، هَلْ مِنْ مَنَاصٍ أَوْ خَلَاصٍ. أَوْ مَعَاذٍ أَوْ مَلَاذٍ، أَوْ فِرَارٍ أَوْ مَحَارٍ! أَمْ لَا؟ «فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ» أَمْ أَيْنَ تُصْرَفُونَ! أَمْ بِمَا ذَا تَغْتَرُّونَ! وَ إِنَّمَا حَظُّ أَحَدِکُمْ مِنَ الْأَرْضِ، ذَاتِ الطُّوْلِ وَ الْعَرْضِ، قِيدُ قَدِّهِ، مُتَعَفِّراً عَلَى خَدِّهِ!

ترجمه
اى صاحبان چشم و گوش بينا و شنوا، و اى دارندگان عافيت و امکانات و متاع دنيا! آيا هيچ راه گريز يا خلاص و پناهگاه و قلعه محکم و يا فرار و بازگشتى وجود دارد، يا نه؟ حال «چگونه (از راه حق) منحرف مى شويد؟!» يا به کجا مى رويد؟! يا به چه چيز مغرور مى شويد؟! اين در حالى است که بهره هر يک از شما از زمين، با اين طول و عرضش، تنها به اندازه قامت اوست، در حالى که گونه اش بر خاک ساييده مى شود!
شرح و تفسیر
چشم و گوش خود را باز کنيد!
امام (عليه السلام) آن معلّم بزرگ آسمانى، در اين بخش از خطبه، باز بندگان خدا را مخاطب مى سازد، ولى به صورتى ديگر و با بيانى ديگر؛ مى فرمايد: «اى صاحبان چشم و گوش بينا و شنوا، و اى دارندگان عافيت و امکانات و متاع دنيا! آيا هيچ راه گريز يا خلاص و پناهگاه و قلعه محکم و يا فرار و بازگشتى وجود دارد، يا نه؟»؛ (أُولِي الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ، وَ الْعَافِيَةِ وَ الْمَتَاعِ، هَلْ مِنْ مَنَاصٍ أَوْ خَلَاصٍ. أَوْ مَعَاذٍ أَوْ مَلَاذٍ، أَوْ فِرَارٍ أَوْ مَحَارٍ! أَمْ لَا؟).
در اين جا مخاطب کسانى هستند که چشم بينا و گوش شنوا دارند و از سلامت جسم و جان و نعمت دنيا برخوردارند. امام(عليه السلام) مى فرمايد: بالاخره عاقبت کار شما چيزى جز مرگ و وداع با دنيا نيست، نه راه گريزى وجود دارد و نه راه خلاص، نه پناهگاهى که به آن پناه ببريد و از مرگ در امان باشيد و نه قلعه محکم؛ نه مى توانيد از مرگ فرار کنيد و نه بار ديگر به اين دنيا بازگرديد. در واقع امام (عليه السلام) شش راه فرار از چنگال مرگ را بيان فرموده و تأکيد کرده که تمام اين راه ها به روى شما بسته خواهد شد. مسيرى است که همه بايد آن را بپيمايند و سرنوشتى است که هيچ استثنايى ندارد. و اگر مخاطب، تنها صاحبان چشم و گوش اند به اين دليل است که غافلان و بى خبران از اين گونه مسائل چيزى نمى فهمند و به راستى اندکى انديشه درباره مرگى که در سرنوشت همه ما از روز نخست رقم زده شده است، کافى است که ما را بيدار کرده و به راه راست هدايت کند.
لذا در ادامه سخن مى فرمايد: «حال «چگونه (از راه حق) منحرف مى شويد؟!» يا به کجا رو مى آوريد؟ يا به چه چيز مغرور مى شويد؟! اين در حالى است که بهره هريک از شما از زمين، با اين طول و عرضش تنها به اندازه قامت اوست، در حالى که گونه اش بر خاک ساييده مى شود»؛ (فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ!» أَمْ أَيْنَ تُصْرَفُونَ! أَمْ بِمَاذَا تَغْتَرُّونَ! وَ إِنَّمَا حَظُّ أَحَدِکُمْ مِنَ الْأَرْضِ، ذَاتِ الطُّولِ وَ الْعَرْضِ، قِيدُ قَدِّهِ، مُتَعَفِّرآ عَلَى خَدِّهِ!).
ممکن است کسانى صدها باغ و بستان و زمين کشاورزى و ده ها کاخِ آباد داشته باشند، ولى به هنگام وداع با اين دنيا، سهم آن ها همان است که درويش کوخ نشين دارد؛ يعنى قطعه زمينى به اندازه طول و عرض قامتش، به اضافه چند قطعه کفن که حداقلِّ پوششِ تنِ عريان اوست.
تعبير «مُتَعَفِّراً عَلَى خَدِّهِ» (اين در حالى است که گونه ها بر خاک ساييده مى شود) ممکن است اشاره به اين باشد که لطيف ترين قسمت بدن در آن جا بر خاک تيره قرار مى گيرد و يا اشاره به اين باشد که انسان حتّى به اندازه عرض بدنش سهميه اى از اين زمين ندارد؛ چرا که او را در قبر روى طرف راست مى خوابانند و معمولاً لحد، گنجايش خوابيدن او را به طورى که صورت به سمت آسمان باشد، ندارد:
هرکه را خوابگه آخر ز دو مشتى خاک است *** گو چه حاجت که بر افلاک کشى ايوان را! .
پاورقی ها
«مَناص» از ريشه «نَوْص» بر وزن «قوس» به معناى دور شدن و جدا گشتن از چيزى است. بعضى گفته انداين واژه به معناى پناهگاه و فريادرس است و از آن جا که وقتى انسان در جست و جوى چنين چيزى است، از محلّى که در آن است، دور مى شود و فرار مى کند، به معناى دور شدن و فرار کردن آمده است.
«مَلاذ» از ريشه «لَوْذ» بر وزن «موز» به معناى پنهان شدن و به قلعه اى پناه بردن است و لذا «ملاذ» به پناهگاه و قلعه، اطلاق مى شود و با «معاذ» تفاوت مختصرى دارد زيرا «معاذ» از ريشه «عَوْذ» بر وزن «حوض» به معناى پناه گرفتن است و مفهوم «استتار» در آن نيست. «مَحار» اسم مکان از ريشه «حَوْر» بر وزن «حوض» در اصل به معناى نقصان است؛ سپس به معناى بازگشت آمده است. «تُؤْفکون» از ريشه «اِفْک» بر وزن «فکر» به معناى انحراف و دگرگون شدن است و به همين دليل واژه «افک» به تهمت و دروغ نيز اطلاق مى شود. «قيد» (به کسر و فتح قاف) به معناى مقدار است و به همين علت، به طنابى که به دست و پاى انسان يا حيوان مى بندند و او را محدود به حدّ معينى مى کنند، قَيد (به فتح قاف) گفته شده است. و «قدّ» به معناى قامت است. ديوان حافظ، غزل 9، ص 79.