تفسیر بخش اول
الْحََمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَفِرُهُ الْمَنْعُ وَ الْجُمُودُ، وَ لَا يُکْدِيهِ الْإِعْطَاءُ وَ الْجُودُ؛ إِذْ کُلُّ مُعْطٍ مُنْتَقِصٌ سِوَاهُ، وَ کُلُّ مَانِعٍ مَذْمُومٌ مَا خَلَاهُ؛ وَ هُوَ الْمَنَّانُ بِفَوَائِدِ النِّعَمِ، وَ عَوَائِدِ الْمَزِيدِ وَ الْقِسَمِ؛ عِيَالُهُ الْخَلَائِقُ، ضَمِنَ أَرْزَاقَهُمْ، وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهُمْ، وَ نَهَجَ سَبِيلَ الرَّاغِبِينَ إِلَيْهِ، وَ الطَّالِبِينَ مَا لَدَيْهِ، وَ لَيْسَ بِمَا سُئِلَ بِأَجْوَدَ مِنْهُ بِمَا لَمْ يُسْأَلْ. الْأَوَّلُ الَّذِي لَمْ يَکُنْ لَهُ قَبْلٌ فَيَکُونَ شَيْءٌ قَبْلَهُ، وَ الْآخِرُ الَّذِي لَيْسَ لهُ بَعْدٌ فَيَکُونَ شَيْءٌ بَعْدَهُ، وَ الرَّادِعُ أَنَاسِيَّ الْأَبْصَارِ عَنْ أَنْ تَنَالَهُ أَوْ تُدْرِکَهُ، مَا اخْتَلَفَ عَلَيْهِ دَهْرٌ فَيَخْتَلِفَ مِنْهُ الْحَالُ، وَ لَا کَانَ فِي مَکَانٍ فَيَجُوزَ عَلَيْهِ الِانْتِقَالُ. وَ لَوْ وَهَبَ مَا تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعَادِنُ الْجِبَالِ، وَ ضَحِکَتْ عَنْهُ أَصْدَافُ الْبِحَارِ، مِنْ فِلِزِّ اللُّجَيْنِ وَ الْعِقْيَانِ، وَ نُثَارَةِ الدُّرِّ وَ حَصِيدِ الْمَرْجَانِ، مَا أَثَّرَ ذَلِکَ فِي جُودِهِ، وَ لَا أَنْفَدَ سَعَةَ مَا عِنْدَهُ، وَ لَکَانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخَائِرِ الْأَنْعَامِ مَا لَا تُنْفِدُهُ مَطَالِبُ الْأَنَامِ، لِأَنَّهُ الْجَوَادُ الَّذِي لَا يَغِيضُهُ سُؤَالُ السَّائِلِينَ وَ لَايُبْخِلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّين.
ترجمه
مردمک چشم ها را، از مشاهده و درک ذاتش بازداشته است (نه چشم ظاهر او را مى بيند، و نه چشم باطن به کنه ذاتش مى رسد). زمانى بر او نگذشته تا حالش دگرگون گردد، و در مکانى نبوده تا جابه جايى براى او تصوّر شود. اگر آنچه را که از درون سينه معادن کوه ها بيرون مى ريزد، يا از دهان صدف هاى دريا خارج مى شود: از نقره خالص و طلاى ناب و دانه هاى دُرّ و شاخه هاى مرجان (و در يک کلمه، تمام ذخاير جهان را) ببخشد، در جود و سخايش کمترين اثرى نمى گذارد، و از وسعت نعمت هايش نمى کاهد؛ آن قدر نزد او از ذخاير نعمت ها وجود دارد، که تقاضاهاى مردم آن را از ميان نمى برد؛ چرا که او سخاوتمندى است که پاسخ گويى به تقاضاى سائلان، چيزى از او نمى کاهد، و اصرارِ اصرارکنندگان، او را به بخل وانمى دارد.
شرح و تفسیر
همان گونه که در مقدّمه خطبه آمد، انگيزه ايراد اين خطبه از سوى امام (عليه السلام) اين بود که شخصى از آن حضرت، توصيف خداوند را خواست؛ توصيفى که به منزله عيان و مشاهده باشد و از آن جا که اين سخن، بوى اعتقاد به جسميّت خداوند، يا لااقلّ، داشتن اوصاف ممکنات را مى داد، امام (عليه السلام) سخت خشمگين شد و چهره اش دگرگون گشت و براى اصلاح اين گونه طرز فکرها و هدايت به صراط مستقيم در اوصاف الهى، اين خطبه را ايراد فرمود. به همين دليل، خطبه از دقيق ترين اوصاف پروردگار ـ که بيانگر جدايى او از اوصاف همه مخلوقات و تفاوت او با آن هاست ـ آغاز شده است.
نخست مى فرمايد: «حمد و ستايش مخصوص خداوندى است که بازداشتن و امساک، چيزى بر دارايى او نمى افزايد، و سخاوت و بخشش، او را فقير نمى سازد»؛(اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذي لايَفِرُهُ الْمَنْعُ وَ الْجُمُودُ، وَ لايُکْدِيهِ الْإِعْطَاءُ وَالْجُودُ).
سپس به دليل آن پرداخته، مى فرمايد: «چرا که هر بخشنده اى غير از او، دارايى اش نقصان مى يابد و هر کس جز او، دست از عطا و بخشش بازدارد، مذموم شمرده مى شود»؛ (إذ کُلُّ مُعْطٍ مُنْتَقِصٌ سِوَاهُ، وَ کُلُّ مَانِعٍ مَذْمُومٌ مَاخَلاهُ).
مى دانيم که يکى از ارکان اصلى شناخت صفات پروردگار اين است که بدانيم او وجودى است از هر نظر بى نهايت، و هيچ گونه محدوديتى در ذات و صفات او نيست؛ بديهى است که نامحدود، هر چه از او بردارند، باز هم نامحدود است؛ يعنى کاستى در آن راه نمى يابد. به اين ترتيب، اگر به هر انسانى به اندازه اين جهان مادّه ببخشد، باز هم کمترين کاستى اى در خزائنِ نعمت هاى او پديد نمى آيد. و نيز به همين دليل اگر چيزى را از کسى بازدارد، به يقين جاى نکوهش نيست؛ چون در ذات بى نهايت، بخل تصوّر نمى شود! حتمآ دليل و حکمتى داشته است.
به تعبير ديگر: بخشش و منع او، بر حسب لياقت ها و استعدادها و شايستگى هاست و از اين رو، جايى براى گفت وگو و چون و چرا باقى نمى ماند.
در حديث قدسى مى خوانيم: «يا عِبَادِي! لَوْ أَنَّ أَوَّلَکُمْ وَ آخِرَکُمْ وَ اِنْسَکُمْ وَجِنَّکُمْ، قَامُوا فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ، فَسَأَلوُنِي فَأَعْطَيْتُ کُلَّ إنْسانٍ مَسْأَلَتَهُ ما نَقَصَ ذَلِکَ مِمَّا عِنْدِي شَيْئآ إِلاَّ کَما يَنْقُصُ الْمَخِيطُ إذا دَخَلَ الْبَحْرُ؛ اى بندگان من! اگر اوّلين و آخرينِ شما انسان ها و پريان، همه در ميدان وسيعى بايستند و از من تقاضا (ى زيادى) کنند و به هرکس آنچه بخواهد بدهم، همه اين ها چيزى از خزائن من کم نمى کند، مگر به آن مقدار که سوزن را وارد دريا کنند و بيرون آورند؛ (بديهى است که چيزى از آب دريا بر سوزن نمى ماند جز رطوبت فوق العاده ناچيز، و اين مثالى است براى کمترين نقصان در برابر بزرگ ترين منبع؛ و در واقع حتّى از اين هم کمتر است. يا به تعبير بهتر: هيچ کاستى اى در خزائن نامتناهى او پيدا نمى شود)». و در حديث قدسى ديگر مى خوانيم که خداوند مى فرمايد: «إِنَّ مِنْ عِبادِيَ الْمُؤْمِنينَ مَنْ لا يُصْلِحُهُ إِلاَّ الْفَاقَةُ، وَ لَوْأَغْنَيْتُهُ لأَفْسَدَهُ ذَلِکَ؛ بعضى از بندگان من هستند که صلاح آن ها در آن است که نيازمند باشند و اگر آنان را غنى سازم، فاسد مى شوند».
امام (عليه السلام) سپس در ادامه اين سخن، به اوصاف ديگرى که در ارتباط با همين جود و عطاى الهى است پرداخته، چنين مى فرمايد: «اوست بخشنده انواع نعمت ها و افزون کننده درآمدها و بهره ها»؛ (وَ هُوَ الْمَنَّانُ بِفَوائِدِ النِّعَمِ، وَ عَوَائِدِ الْمَزِيدِ وَ الْقِسَمِ).
از آن جا که توجّه به نعمت هاى الهى، بر اساس اين واقعيت است که وجدان انسان، شکر مُنعم را لازم مى شمرد و توجّه بندگان را به او معطوف مى دارد، امام (عليه السلام) در آغاز اين خطبه به سراغ اين معنا مى رود، تا دل هاى شنوندگان را براى پذيرش بحث هاى آينده آماده سازد.
تعبير به «منّان» از ريشه «منّ» به معناى بسيار بخشنده است و «فَوائِدُ النِّعَم» مفهوم وسيعى دارد که هرگونه نعمت مادّى و معنوى را شامل مى شود. در اين که چه تفاوتى ميان اين جمله وجمله «عَوَائِدُ الْمَزِيدِ وَ الْقِسَمِ» است؟ چند احتمال وجود دارد؛ نخست اين که، تعبير اوّل اشاره به ضروريّات زندگى است و تعبير دوم به مسائل رفاهى و آنچه مايه آرامش و آسايش و لذّت و نشاط مى گردد.
يا اين که تعبير اوّل اشاره به نعمت هاى فردى است و تعبير دوم (با توجّه به تعبير «أَلْقِسَم» که از ريشه «قسمت» است) اشاره به بهره هاى اجتماعى.
يا اين که «فَوَائِدُ النِّعمَ» اشاره به روزى هايى است که به هر حال به سراغ انسان مى آيد، مانند: آب و هوا و نور آفتاب و روزى هاى ناخواسته و بى تلاش؛ و تعبير به «عَوَائِدُ الْمَزِيدِ وَ الْقِسَم» ناظر به روزى هايى است که با تلاش و کوشش و مديريّت صحيح و درايت و هوشيارى نصيب انسان مى شود. اين احتمال نيز وجود دارد که دو تعبير فوق اشاره به همه اين تفسيرها باشد.
در توصيف بعد و ادامه همين مطلب، مى افزايد: «همه بندگان، جيره خوار اويند، و روزى همه آن ها را تضمين کرده، و قوت آن ها را معيّن ساخته است»؛ (عِيَالُهُ الْخَلائِقُ، ضَمِنَ أَرْزَاقَهُمْ، وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهُمْ).
تعبير به «عيال»، از يک سو اشاره به محبّت و عنايت پروردگار درباره بندگان است، و از سوى ديگر مقدّمه اى است براى بيان تضمين ارزاق آن ها؛ چرا که هرکس در برابر عيال و اهل بيت خود، احساس مسئوليّت مى کند. امکان ندارد خداوند بنده اى را بيافريند، ولى روزى او را مقدّر نساخته باشد و اگر مى بينيم در جهان امروز و ديروز، جمعى از گرسنگى جان مى بازند، به دليل مظالم و افزون طلبى هايى است که ظالمان و ستمگران دارند و بهره ديگران را، غاصبانه به خود اختصاص مى دهند. و گاه نيز به دليل عدم تلاش و کوشش، و به کار نبستن مديريّت صحيح است؛ و گرنه اين سفره گسترده الهى، پاسخ گوى نيازهاى همه انسان ها تا پايان جهان است.
سپس به نعمت هاى معنوى پرداخته، مى فرمايد: «راه را به علاقه مندان خود، و جويندگانِ آنچه نزد اوست، نشان داده است»؛ (وَ نَهَجَ سَبِيِلَ الرَّاغِبِينَ إِلَيْهِ، وَ الطّالِبِينَ مَالَدَيْهِ).
به اين ترتيب، تمام اسباب سعادت انسان ها را در جنبه هاى مادّى و معنوى، فراهم ساخته است و راه را از چاه نشان داده، بى آن که کسى را اجبار به پيمودن، يا ترک سلوک اين راه کند؛ اين انسان ها هستند که با تصميم و اراده خويش، از اين منابعِ نعمت مى توانند بهره بگيرند.
در آخرين جمله درباره همين نعمت ها به يکى ديگر از اوصاف خاصّ حضرتش مى پردازد و مى فرمايد: «چنان نيست که سخاوت او در آن جا که از وى چيزى بخواهند بيشتر از موقعى باشد که از او نخواهند»؛ (وَ لَيْسَ بِمَا سُئِلَ بِأَجْوَدَ مِنْهُ بِمَالَمْ يُسْأَلْ).
اين تعبير اشاره لطيفى به اين حقيقت است که جود و بخشش خداوند بر اساس لياقت ها و شايستگى هاست، نه بر حسب اصرارها و تقاضاها و اگر دعا يکى از اسباب نعمت هاى الهى است، به اين دليل است که دعا کننده اگر شرايط دعا را فراهم سازد، شايستگى و لياقتش فزون مى گردد؛ چرا که دعاى صحيح، انسان را به توبه و انابه و اصلاح خويشتن و ذکر خدا وامى دارد، که هرکدام سبب شايستگى بيشترى مى شود.
ابن ابى الحديد در تفسير جمله «وَ لَيْسَ مَا سُئِلَ بِأَجْوَدَ...» مى گويد: «در آن، معناى لطيفى نهفته شده، زيرا اين از ويژگى هاى بشر است که وقتى مورد درخواست قرار بگيرند و به آن ها اصرار کنند، بيشتر اقدام به بخشش مى کنند و اگر کسى سؤال نکند، کمتر مى بخشند، (و يا اصلا نمى بخشند) ولى جود و سخاى الهى عام و فراگير است و در همه حال شامل حال بندگان مى شود، (چه درخواست کنند و چه نکنند. هر چند دعا و ذکر خدا و توجّه به ذات پاک او، شايستگى بيشترى براى عطا به انسان مى دهد)». اضافه بر اين، انسان ها به دليل نياز و نقصانشان، درباره چيزهايى که مورد احتياج آن هاست، کمتر سخاوت به خرج مى دهند، تا چيزهايى که به آن نياز ندارند؛ ولى از آن جا که نياز و نقصان در ذات پاک خداوند راه ندارد، اين تفاوت نيز درباره او بى مفهوم است.
در ادامه اين اوصاف که مربوط به صفات افعال و رزق و روزى بود، امام (عليه السلام) اشاره به چهار وصف از صفات ذات او مى کند؛ نخست مى فرمايد: «او آغازى است که قبل ندارد تا پيش از او چيزى باشد، و پايانى است که بعد ندارد تا بعد از او وجودى باشد (بلکه از ازل بوده و تا ابد خواهد بود)»؛ (أَلأَوَّلُ الَّذِي لَمْ يَکُنْ لَهُ قَبْلٌ فَيَکُونَ شَىْءٌ قَبْلَهُ، وَ الآخِرُ الَّذِي لَيْسَ له بَعْدٌ فَيَکُونَ شَىْءٌ بَعْدَهُ).
همان گونه که اشاره شد، اساس و پايه اصلى در شناخت ذات و صفات خداوند، مسئله نامحدود بودن اوست؛ او کمال مطلق است و وجودى است نامتناهى از هر جهت؛ و به همين دليل هميشه بوده و هميشه خواهد بود.
در عالم ممکنات، ممکن است چيزى اوّل باشد نسبت به آنچه بعد از آن مى آيد و در عين حال، قبل از آن نيز اشيايى باشند؛ چرا که آغاز و انجام بودن در ممکنات، يک امر نسبى است؛ تنها ذات پاک خداست که نه چيزى قبل از آن بوده و نه چيزى بعد از آن خواهد بود. بديهى است که اوّليّت خداوند و آخر بودن او، به معناى اوّل و آخرِ زمانى نيست! چرا که زمان، از حرکت موجودات به وجود مى آيد (زمان، مقدار حرکت است؛) و مى دانيم که در ذات او حرکت و تغيير امکان پذير نيست، چرا که حرکت يا به سوى کمال است و يا به سوى نقصان؛ او کمال مطلق است و نقصانى در او راه ندارد.
و در سومين وصف مى فرمايد: «مردمک چشم ها را، از مشاهده و درک ذاتش بازداشته است»؛ (وَ الرَّادِعُ أَنَاسِىَّ الأَبْصَارِ عَنْ أنْ تَنَالَهُ أَوْ تُدْرِکَهُ). نه چشم ظاهر او را مى بيند، چرا که جسم نيست و مکان و جهت ندارد، و نه چشم باطن کنه ذاتش را مشاهده مى کند، چرا که محدود، توان ديدن نامحدود را ندارد. بنابراين، تعبير به «رادع» (بازدارنده) به اين معنا نيست که حجابى ايجاد کرده؛ بلکه کنايه از اين است که ذات او برتر و بالاتر از اين است که با چشم ظاهر يا باطن ديده شود.
قرآن مجيد نيز مى فرمايد: (لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ)؛ «چشم ها او را نمى بينند ولى او همه چشم ها را مى بيند».
و هنگامى که بنى اسرائيل تقاضاى مشاهده او را کردند، به موسى (عليه السلام) فرمود: «نگاهى به کوه کن، اگر در برابر جلوه ذات من، پابرجا ماند مرا خواهى ديد، ولى کوه دربرابر تجلّى حق، چنان از هم متلاشى شد که همه بنى اسرائيل به خاک افتادند و هنگامى که به حال نخست بازگشتند اعتراف کردند که ذات پاک او برتر از آن است که انسان آن را ببيند».
در چهارمين و پنجمين وصف که مکمّل اوصاف پيشين است مى افزايد: «زمانى بر او نگذشته تا حالش دگرگون گردد، و در مکانى نبوده تا جابه جايى براى او تصوّر شود»؛ (مَا اخْتَلَفَ عَلَيْهِ دَهْرٌ فَيَخْتَلِفَ مِنْهُ الْحالُ، وَ لا کَانَ فِي مَکَانٍ فَيَجُوزَ عَلَيْهِ الإِنْتِقالُ).
در واقع اين دو وصف اشاره به نفى زمان و مکان و عوارض آن ها از ذات پاک خداوند است؛ ذاتى که بى نهايت است، حرکتى در آن تصوّر نمى شود و به همين دليل تحت سيطره زمان واقع نخواهد شد و نيز به همين دليل حالات مختلف و حرکت به سوى کمال يا نقصان در آن راه ندارد؛ او جسم نيست، تا مکان بخواهد؛ محدود نيست، تا جاى معيّنى داشته باشد و به همين دليل، جابه جايى براى او متصوّر نيست.
بار ديگر امام (عليه السلام) به وصف جود و بخشش خداوند بازمى گردد و سخن از درياى بى کران جود و سخايش مى گويد تا حسّ شکرگزارى بندگان را برانگيزد و به ذات پاکش اميدوار سازد و به راه شناخت صفات جلال و جمالش رهنمون گردد. مى فرمايد: «اگر آنچه را که از درون سينه معادن کوه ها بيرون مى ريزد يا از دهان صدف هاى دريا خارج مى شود، از نقره خالص و طلاى ناب و دانه هاى درّ و شاخه هاى مرجان (و در يک کلمه، تمام ذخاير جهان را) ببخشد، در جود و سخايش کمترين اثرى نمى گذارد و از وسعت نعمت هايش نمى کاهد و آن قدر نزد او از ذخاير نعمت ها وجود دارد، که تقاضاهاى مردم آن را از ميان نمى برد؛ چرا که او سخاوتمندى است که پاسخ گويى به درخواست سائلان، چيزى از او نمى کاهد؛ و اصرار اصرار کنندگان او را به بخل وا نمى دارد»؛ (وَ لَوْ وَهَبَ مَا تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعَادِنُ الْجِبالِ، وَ ضَحِکَتْ عَنْهُ أَصْدَافُ الْبِحَارِ، مِنْ فِلِزِّ اللُّجَيْنِ وَ الْعِقْيَانِ، وَ نُثَارَةِ الدُّرِّ وَ حَصِيدِ الْمَرْجَانِ، مَا أَثَّرَ ذلِکَ فِي جُودِهِ، وَ لاَأَنْفَدَ سَعَةَ مَا عِنْدَهُ، وَ لَکَانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخَائِرِ الأَنْعَامِ مَا لا تُنْفِدُهُ مَطَالِبُ الأَنَامِ، لِأَنَّهُ الْجَوَادُ الَّذِي لاَيَغِيضُهُ سُؤَالُ السَّائِلِينَ، وَ لاَيُبْخِلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّيَنَ). تعبيرى از اين زيباتر و رساتر درباره جود و سخاى خداوند متعال و گسترش دامنه نعمت هاى او پيدا نمى شود، که اگر تمام معادن و ذخاير گران بهاى دنيا را که در عمق کوه ها و دلِ درياها و خزائن انسان ها وجود دارد، يکجا به يک نفر ببخشد، سر سوزنى در گنجينه مواهب او اثر نمى گذارد! چرا که با يک فرمان «کُنْ» به مصداق «فَيَکُونْ» هزاران هزار امثال آن در عرصه هستى ظاهر مى شود و نيز به همين دليل است که درخواست هاى مکرّر و اصرارهاى اصرار کنندگان، او را به بخل وانمى دارد و در خشم و غضب فرو نمى برد؛ کسانى از تقاضاهاى مکرّر ناراحت مى شوند که منابعشان محدود است و با بخشش، کاستى مى گيرد و سرانجام پايان مى يابد و به همين دليل اگر دست حاجت مى بريم، بايد نزد خداوندى ببريم که کريم است و بخشنده و جواد و رحيم.
تعبير به «تنفّس» درباره معادن کوهها، اشاره لطيفى است به بيرون ريختن معادن از درون آن ها به سبب ريزش ها، زلزله ها و شکاف هايى که براثر گذشت زمان در آن ها پيدا مى شود. و تعبير به «ضحک» (خنده) درباره صدف ها اشاره به شکاف هايى است که در دهانه آن ها پيدا مى شود و لؤلؤهاى غلتان از آن بيرون مى ريزد؛ در واقع همان گونه که انسان هاى زيبا، به هنگام خنديدن، دندان هاى همچون مرواريدشان نمايان مى گردد، صدف هاى دريا نيز وقتى مى خندند دانه هاى لؤلؤ در آن ها آشکار مى شود و بيرون مى ريزد. نکته
گستردگى نعمت هاى خداوند
اين بخش از کلام مولا (عليه السلام) نکات جالبى را دربر گرفته که همه آن ها ناظر به وسعت نعمت هاى پروردگار و جوشش چشمه هاى فيض ازلى اوست؛ تا از اين طريق امام(عليه السلام) وجدان شنوندگان را تحريک کرده، و آن ها را از طريق وجوب شکر منعم ـ که يک حکم بديهى عقلى است ـ براى شناخت ذات و صفات او، تا آن جا که در حوصله بشر است، بسيج کند.
در يک جا مى فرمايد: هرچه مى خواهيد، از او بخواهيد، جود و بخشش، هرقدر زياد باشد از خرانه نعمت و رحمت او چيزى نمى کاهد.
در جايى ديگر مى گويد: او به قدرى سخاوتمند و بخشنده است که حتّى اگر کسى از او درخواستى هم نکند، چنانچه خداوند وى را نيازمند و لايق بداند، به او مى بخشد و مشمول عناياتش مى کند.
همان گونه که در دعاى معروف ماه رجب نيز مى خوانيم: «يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ سَئَلَهُ، يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ لَمْ يَسْئَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ، تَحَنُّآ مِنْهُ وَ رَحْمَةً؛ اى کسى که هر کس از او درخواستى کند به او مى بخشد و حتّى کسى را که درخواستى نکرده و او را هم نمى شناسد، از عطا و بخشش خويش محروم نمى سازد».
در جاى ديگر، با عباراتى بسيار زيبا و دلنشين اين حقيقت را برملا مى سازد که اگر تمام گنج هاى صحرا و دريا و همه ثروت هاى موجود روى زمين و زير زمين را به کسى ببخشد، کمترين اثرى در جود و بخشش او نمى گذارد و از دامنه آن نمى کاهد و نيز تکرار سؤال و درخواست و الحاح و اصرار، در گسترش عطا و سخاى او اثرى ندارد؛ در حالى که انسان ها هرقدر سخاوتمند و بخشنده باشند، در مقابل تمام اين امور آسيب پذيرند و دليل آن يک چيز است و آن اين که امکانات و عطاياى همه محدود است و عطا و نعمت هاى خدا همچون ذات پاک او نامحدود مى باشد. .
پاورقی ها
«يُکديهِ» از ريشه «کَدْى» بر وزن «کسب» به معناى بخل ورزيدن، محبوس ساختن و تقاضاکردن از ديگرى است. منهاج البراعة (خوئى)، ج 6، ص 278. بحارالانوار، ج 68، ص 140، ح 31. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 400. «اناسىّ» جمع «انسان» است که معمولا به افراد بشر گفته مى شود. ولى گاه اين واژه به معناى مردمک چشم به کار مى رود (توجّه داشته باشيد که مردمک نيز از کلمه مردم گرفته شده) به دليل عکسى که از افراد در آن منعکس مى شود. شاعر مى گويد:
ز گريه، مردمِ چشمم نشسته در خون است *** بِبين که در طلبت حال مردمان چون است! انعام، آيه 103. برگرفته از آيه 55 سوره بقره و 143 سوره اعراف. «لُجين» بر وزن «حسين» به معناى نقره است. «عِقْيان» به معناى طلاى خالص است. «نُثاره» از ريشه «نثر» بر وزن «نصر» به معناى پراکندن است و از آن جا که دهانه صدف ها در درياها شکافته مى گردد و دانه هاى درّ به هر سو پراکنده مى شود، اين تعبير درباره آن به کار رفته است. «يغيض» از ريشه «غيض» بر وزن «فيض» به معناى نقصان يافتن و فرورفتن آب در زمين است و در جمله بالا اشاره به اين است که چشمه جوشان فيض پروردگار، با بخشش ها هرگز نقصان نمى يابد. مفاتيح نوين، اعمال ماه رجب، ص 633.