تفسیر بخش سوم

هُوََ الْقَادِرُ الَّذِي إِذَا ارْتَمَتِ الْأَوْهَامُ لِتُدْرِکَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ؛ وَ حَاوَلَ الْفِکْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ الْوَسَاوِسِ أَنْ يَقَعَ عَلَيْهِ فِي عَمِيقَاتِ غُيُوبِ مَلَکُوتِهِ، وَ تَوَلَّهَتِ الْقُلُوبُ إِلَيْهِ لِتَجْرِيَ فِي کَيْفِيَّةِ صِفَاتِهِ، وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ فِي حَيْثُ لَا تَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ، رَدَعَهَا وَ هِيَ تَجُوبُ مَهَاوِيَ سُدَفِ الْغُيُوبِ، مُتَخَلِّصَةً إِلَيْهِ -سُبْحَانَهُ- فَرَجَعَتْ إِذْ جُبِهَتْ مُعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لَا يُنَالُ بِجَوْرِ الِاعْتِسَافِ کُنْهُ مَعْرِفَتِهِ، وَ لَا تَخْطُرُ بِبَالِ أُولِي الرَّوِيَّاتِ خَاطِرَةٌ مِنْ تَقْدِيرِ جَلَالِ عِزَّتِه.

ترجمه
او خداوند توانايى است که اگر نيروى اوهام و انديشه ها براى درک گستره قدرتش به کار افتد و افکار بلندِ مبرّاى از وسوسه ها، براى فهم عميق غيب ملکوتش به جولان درآيد و قلب هاى مملوّ از عشق به او، براى پى بردن به کيفيّات صفاتش به کوشش پردازد و عقل هاى پرتوان، با دقّت و باريک بينى هر چه بيشتر، براى درک ذات پاکش ـ در آن جايى که توصيفات بشرى به آن نمى رسد ـ گام بردارد، دست ردّ بر سينه همه آن ها مى زند و همه را به عقب مى راند، در حالى که در تاريکى هاى غيب، براى خلاصى خويش به خداوند سبحان پناه مى برند (و از گرفتار شدن در دام شرک و تشبيه بيمناک اند) سپس بازمى گردند و اعتراف مى کنند که هرگز با تلاش و کوشش نمى توان به کنه ذات و صفات او رسيد و با فکر و عقل نارساى بشر نمى توان او را درک کرد و اندازه عظمت و عزّتش در افکار انديشمندان نمى گنجد.
شرح و تفسیر
اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم!
امام (عليه السلام) در اين فراز، براى تبيين هرچه بيشتر حقيقتى که در فراز قبل، درباره نارسايى عقل انسان ها براى درک کنه صفات خدا، آمده بود، تعبيرات عميق تر و گوياترى دارد و ضمن يک قضيّه شرطيّه ـ که با چهار شرط معطوف به هم و دو جزاى شرط آمده است ـ اين حقيقت را کاملا برملا ساخته که هر انسانى، هر قدر عميق فکر کند و از طريق عقل و شهود براى رسيدن به کنه صفات خدا تلاش نمايد، هرگز به جايى نمى رسد و نبايد هم برسد؛ چرا که او ذاتى است فوق «ما لايتناهى بما لايتناهى؛ بى نهايت بالاتر از بى نهايت» و عقول انسانى از هر نظر متناهى و محدود است، مى فرمايد:
«او خداوند توانايى است که اگر نيروى اوهام و انديشه ها براى درک گستره قدرتش به کار افتد، و افکار بلندِ مبرّاى از وسوسه ها براى فهم عميق غيب ملکوتش به جولان درآيد، و قلب هاى مملوّ از عشقِ به او براى پى بردن به کيفيّات صفاتش به کوشش پردازد و عقل هاى پرتوان، با دقّت و باريک بينى هر چه بيشتر، براى درک ذات پاکش ـ در آن جايى که توصيفات بشرى به آن نمى رسد ـ گام بردارد، دست ردّ بر سينه همه آن ها مى زند، و همه را به عقب مى راند، در حالى که تاريکى هاى غيب را مى شکافند (و سرگردان اند) و براى خلاصى از اين تاريکى ها به خداوند سبحان پناه مى برند؛ (و از گرفتار شدن در دام شرک و تشبيه بيمناک اند)»؛ (هُوَ الْقَادِرُ الَّذِي إِذَا ارْتَمَتِ الْأَوْهَامُ لِتُدْرِکَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ، وَ حَاوَلَ الْفِکْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ الْوَساوِسِ أَنْ يَقَعَ عَلَيْهِ فِي عَمِيقَاتِ غُيُوبِ مَلَکُوِتِهِ، وَ تَوَلَّهَتِ الْقُلُوبُ إِلِيْهِ، لِتَجْرِىَ فِي کَيْفِيَّةِ صِفَاتِهِ، وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ فِي حَيْثُ لاَتَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ، رَدَعَهَا وَ هِيَ تَجُوبُ مَهَاوِيَ سُدَفِ الْغُيُوبِ، مُتَخَلِّصَةً إِلَيْهِ ـ سُبْحَانَهُ ـ ).
در واقع امام (عليه السلام) در اين جا به چهار عامل تلاشگر براى شناخت کنه صفات، اشاره مى فرمايد: نخست افکار عادى تصفيه نشده، سپس افکار پاکِ از هر گونه وسوسه، و بعد از آن، قلب هاى آکنده از عشق به خدا که در مسير شهود پيش مى روند، و سرانجام عقول باريک بين و دقيق، که از راه هاى استدلالى و نظرى، مسائل را دنبال مى کنند، و مى فرمايد: هيچ يک از اين ها قادر به درک کنه صفات و ذات او نيستند و آن قدر آن ذات و صفات، نور خيره کننده دارد که چشم هاى عقول را از کار مى اندازد و پويندگان اين راه را به عقب مى راند. به گفته شاعر:
«فِيکَ يَا أُعْجُوبَةَ الْکَونِ غَدَا الْفِکْرُ کَلِيلا *** أَنْتَ حَيَّرْتَ ذَوِي اللُّبِّ وَ بَلْبَلْتَ الْعُقُولاَ
کُلَّمَا قَدَّمَ فِکْري فِيکَ شِبْرآ، فَرَّ مِيلا *** نَاکِصآ يَخْبِطُ فِي عَمْيَاءَ لا يَهْدِي سَبِيلا»
«در تو اى اعجوبه عالم هستى (اى خداى بزرگ) فکر، خسته و وامانده شده است»!
«تو صاحبان انديشه را حيران ساخته اى و عقل ها را به هم ريخته اى»! «هر زمان فکر من يک وجب به تو نزديک مى شود، يک ميل فرار مى کند!».
«آرى به عقب برمى گردد و در تاريکى ها غرق مى شود و راهى به پيش پيدا نمى کند!».
به گفته شاعر فارسى زبان:
مَلِکا ذکر تو گويم که تو پاکى و خدايى *** نروم جز به همان ره که توأم راهنمايى
نتوان وصف تو گفتن، که تو در وصف نگنجى *** نتوان شبه تو جُستن، که تو در وهم نيايى
همه درگاه تو جويم، همه از فضل تو پويم *** همه توحيد تو گويم، که به توحيد سزايى
برى از رنج و گدازى، برى از درد و نيازى *** برى از بيم و اميدى، برى از چون و چرايى
تو حکيمى، تو عظيمى، تو کريمى، تو رحيمى *** تو نماينده فضلى، تو سزاوار ثنايى
همه عزّى و جلالى، همه علمى و يقينى *** همه نورى و سرورى، همه جودى و جزايى
سپس در تکميل اين بحث مى افزايد: «سپس بازمى گردند و اعتراف مى کنند که هرگز با تلاش و کوشش، نمى توان به کنه ذات و صفات او رسيد، و با فکر و عقل نارساى بشر، نمى توان او را درک کرد، و اندازه عظمت و عزّتش در افکار انديشمندان نمى گنجد!»؛ (فَرَجَعَتْ إذ جُبِهَتْ مُعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لاَيُنَالُ بِجَوْرِ الإعْتِسَافِ کُنْهُ مَعْرِفَتِهِ، وَ لا تَخْطُرُ بِبَالِ أُولِي الرَّوِيَّاتِ خَاطِرَةٌ مِنْ تَقْدِيرِ جَلالِ عِزِّتِهِ).
تعبير به «إِرْتَمَتِ الأَوْهَامُ» اشاره به سرعت حرکات افکار عادى مردم، براى کشف عمق و گستره صفات خداست.
تعبير «حَاوَلَ الْفِکْرُ الْمُبَرَّأُ...» اشاره به انديشه هاى انديشمندانى است که روح و جان خود را از وسوسه هاى شياطين پاک کرده اند و آيينه قلب آن ها، آن قدر درخشان شده که حقايق را به خوبى منعکس مى کند.
تعبير به «تَوَلَّهَتِ الْقُلوُبُ إِلَيْهِ...» اشاره به تلاش و کوشش هايى است که در طريق معرفة الله و شناخت ذات و صفات پروردگار، از سوى مشتاقان و عاشقان، از طريق دل انجام مى گيرد.
و تعبير «وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ...» اشاره به عقل هاى توانايى است که دقيق ترين و باريک ترين راه هاى استدلال هاى نظرى را دريافته اند.
امام (عليه السلام) مى فرمايد: اگر انسان ها از اين شيوه هاى چهارگانه وارد بشوند، هر چند بسيارى از حقايق را مى توانند درک کنند؛ ولى کنه ذات و حقيقت صفات خدا، با هيچ يک از اين ها قابل درک نيست و اين عالى ترين بيانى است که مى توان درباره عجز بشر از درک کنه ذات و صفات پروردگار ذکر کرد.
البتّه اين حالت، نه به دليل خفاى ذات و صفات اوست بلکه از شدّت ظهور است؛ هيچ کس نمى تواند با چشم خود به طور دقيق تمام ريزه کارى هاى سطح خورشيد را ببيند؛ و اين، نه به دليل تاريکى آن، بلکه براثر شدّت نورانيّت آن است؛ آن جا که خورشيد ـ که ستاره متوسّطى از ميليون ها ستاره در کهکشان ماست ـ اين چنين باشد وضع ذات بى مثال حق روشن است. و به تعبير ديگر: انسان هرچه نزديک تر مى شود، آن چنان غرق نور و عظمت او مى گردد که به عجز و ناتوانى خود، بيشتر اعتراف مى کند!
ولى اين بدان معنا نيست که ما قائل به تعطيل شناخت ذات و صفات باشيم و بگوييم که ما مطلقآ نمى توانيم خدا را بشناسيم؛ بلکه آن قدر آثار علم و قدرت، و ذات وصفات او، جهان هستى را پر کرده که همه جا او را مى بينيم و همه جا نداى تسبيح او را مى شنويم؛ هر چند علم ما يک علم اجمالى است، نه تفصيلى.
پاورقی ها
«ارْتَمَتْ» از ريشه «رمى» بر وزن «نهى» به معناى تير انداختن است و از آن جايى که تيرها با سرعت حرکت مى کنند جمله «إِرْتَمَتْ» در اين جا اشاره به سرعت حرکت انديشه است.
«مُنْقَطَع» به معناى جايى است که چيزى قطع مى شود و چون معمولا در پايان، قطع صورت مى گيرد،«منقطع» به معناى منتها و پايان چيزى آمده است. «تَوَلَّهت» از ريشه «وله» به معناى شدّت علاقه و عشق به چيزى است که انسان را حيران و از خود بى خود مى کند. «تَجوب» از ريشه «جوب» بر وزن «ذوب» به معناى بريدن، قطع کردن و سوراخ کردن است. قرآن درباره قوم «ثمود» مى گويد: (وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جَابوُا الصَّخْرَ بِالْوادِ) (فجر، آيه 9) اشاره به خانه هايى است که دردل کوه ها، با بريدن سنگ ها و صخره ها براى خود درست مى کردند. «مَهاوى» جمع «مَهْواة» و «مَهْوى» در اصل به معناى درّه اى است که در ميان دو کوه، يا گودالى است که در ميان دو ديوار قرار مى گيرد و از آن جا که چنين مکانى پرتگاه مى باشد، اين واژه به معناى هلاکت نيز آمده است. «سُدف» جمع «سُدفه» بر وزن «سرفه» به معناى تاريکى است. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 13، ص 51. کليات ديوان سنائى غزنوى، قصايد و قطعات، شماره 203، ص 591. «جُبِهت» از ريشه «جَبْهه» که به معناى پيشانى است، گرفته شده و هنگامى که به صورت فعل در مى آيد، به معناى بر پيشانى زدن و بازگرداندن است. «اِعْتساف» در اصل به معناى پيمودن مسافت از بى راهه است؛ سپس به معناى هرگونه انحراف آمده است. «رَويّات» جمع «رويّه» به معناى تفکّر و تأنّى است.