تفسیر بخش پنجم

فَأَششْهَدُ أَنَّ مَنْ شَبَّهَکَ بِتَبَايُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِکَ، وَ تَلَاحُمِ حِقَاقِ مَفَاصِلِهِمُ الْمُحْتَجِبَةِ لِتَدْبِيرِ حِکْمَتِکَ، لَمْ يَعْقِدْ غَيْبَ ضَمِيرِهِ عَلَى مَعْرِفَتِکَ، وَ لَمْ يُبَاشِرْ قَلْبَهُ الْيَقِينُ بِأَنَّهُ لَا نِدَّ لَکَ، وَ کَأَنَّهُ لَمْ يَسْمَعْ تَبَرُّؤَ التَّابِعِينَ مِنَ الْمَتْبُوعِينَ إِذْ يَقُولُونَ: «تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ * إِذْ نُسَوِّيکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ»! کَذَبَ الْعَادِلُونَ بِکَ، إِذْ شَبَّهُوکَ بِأَصْنَامِهِمْ، وَ نَحَلُوکَ حِلْيَةَ الْمَخْلُوقِينَ بِأَوْهَامِهِمْ، وَ جَزَّءُوکَ تَجْزِئَةَ الْمُجَسَّمَاتِ بِخَوَاطِرِهِمْ، وَ قَدَّرُوکَ عَلَى الْخِلْقَةِ الْمُخْتَلِفَةِ الْقُوَى، بِقَرَائِحِ عُقُولِهِمْ.

ترجمه
من گواهى مى دهم که آن کس که تو را به مخلوقاتت تشبيه کرده و براى تو همانند آن ها اعضاى مختلف و مفاصل به هم پيوسته ـ که به حکمتت در لابه لاى عضلات پنهان گشته اند ـ قائل شده، هرگز در اعماق ضمير خود تو را نشناخته و يقين به اين حقيقت، که براى تو شبيه و نظيرى نيست، در درون جانش قرار نگرفته است و گويا سخن تابعان را که از رهبران گمراه خود (در قيامت) بيزارى مى جويند نشنيده است! آن روز که مى گويند: «به خدا سوگند ما در گمراهى آشکار بوديم که شما را با پروردگار جهانيان برابر مى شمرديم». دروغ گفتند آنان که براى تو همتايى قائل شدند و تو را به بت هاى خود تشبيه کردند و لباس و زينت مخلوقين را با اوهام و خيالات خود بر تو پوشانيدند و تو را همچون اجسام، با پندارهاى خود تجزيه کردند (و اجزايى همچون دست و پا، براى تو قائل شدند) و با سليقه هاى منحطّ خود، تو را با مخلوقى که قواى گوناگون دارد، مقايسه کردند.
شرح و تفسیر
تو بى نظير و بى همتايى!
در اين فراز، بار ديگر امام (عليه السلام) به بيان صفات پروردگار بازمى گردد و درباره قرارگرفتن در پرتگاه تشبيه هشدار مى دهد؛ شايد به اين دليل که ممکن است گرفتن دلايل وجود خداوند از جهان خلقت و جست وجوى آثار عظمت او در جاى جاى جهان آفرينش، انسان را وسوسه کند که براى او صفاتى همچون صفات مخلوقات قائل شود و تا سرحدّ قبول جسميّت براى خداوند، سقوط کند.
لذا امام (عليه السلام) روى به درگاه خدا آورده، چنين عرض مى کند: «من گواهى مى دهم که آن کس که تو را به مخلوقاتت تشبيه کرده، و براى تو همانند آن ها اعضاى مختلف، و مفاصل به هم پيوسته ـ که به حکمتت در لابه لاى عضلات پنهان گشته اند ـ قائل شده، هرگز در اعماق ضمير خود تو را نشناخته، و يقين به اين حقيقت که براى تو شبيه و نظيرى نيست در درون جانش قرار نگرفته است؛ و گويا سخن تابعان را که از رهبران گمراه خود (در قيامت) بيزارى مى جويند، نشنيده است! آن روز که مى گويند: «به خدا سوگند! ما در گمراهى آشکار بوديم که شما را با پروردگار جهانيان برابر مى شمرديم»؛ (فَأَشْهَدُ أَنّ مَنْ شَبَّهَکَ بِتَبَايُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِکَ، وَ تَلاحُمِ حِقَاقِ مَفَاصِلِهِمُ الْمُحْتَجِبَةِ لِتَدْبِيرِ حِکْمَتِکَ، لَمْ يَعْقِدْ غَيْبَ ضَمِيرِهِ عَلَى مَعْرِفَتِکَ، وَ لَمْ يُبَاشِرْ قَلْبَهُ الْيَقِينُ بِأَنَّهُ لا نِدَّ لَکَ، وَ کَأَنَّهُ لَمْ يَسْمَعْ تَبَرُّؤَ التَّابِعِينَ مِنَ الْمَتْبُوعِينَ إِذْ يَقوُلوُنَ: (تَاللهِ إِنْ کُنَّا لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ * إِذْ نُسَوِّيکُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِينَ)). اين جمله ها اشاره روشنى به گمراهى گروه «مجسّمه» يا «مشبّهه» و شرک و کفر آن هاست، که براى خدا جسم و اعضاى پيکر و دست و پا و چشم و گوش قائل بودند و به دليل گرفتار شدن در وادى تشبيه، ذات پاک پروردگار را تا سرحدّ يک مخلوق ضعيف و ناتوان و فانى و ناپايدار تنزّل داده بودند، که قرآن ـ در همان آيه اى که در لابه لاى کلام امام (عليه السلام) آمده است ـ از آن به (ضَلالٍ مُبِينٍ) (گمراهى آشکار) تعبير کرده است.
جمله «مَنْ شَبَّهَکَ بِتَبَايُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِکَ» اشاره به اين است که آن کس که داراى جسم است، جسم او ترکيبى از اعضاى مختلف است، که هر کدام ابزار کارى محسوب مى شود. و تعبير به «تَلاحُمِ حِقَاقِ مَفَاصِلِهِمْ» اشاره به پيوندهايى است که در ميان اعضا وجود دارد. بنابراين، اعضاى يک پيکر، هم از يکديگر جدا هستند و هم به يکديگر پيوسته اند. و اين، يکى از حکمت هاى خداوند در آفرينش مخلوقات است؛ که اگر اعضاى مختلف نداشته باشند، کارايى آن ها محدود مى شود و اگر از هم گسسته باشند، همکارى آن ها غير ممکن مى شود. در ضمن خداوند منّان به حکمت خود، ارتباط اعضا را در زير طبقات گوشت پنهان ساخته، تا در برابر حوادث مختلف آسيب پذير نباشند. و اين، جز در عالم مخلوقات، تصوّر نمى شود و خداوند منزّه از اجزا و اعضا و نياز به جسم است.
امام (عليه السلام) مى فرمايد: اين گونه افراد نادان، در واقع گرفتار سه انحراف اند: نخست اين که، خدا را به درستى نشناخته اند و ديگر اين که: به توحيد او قائل نيستند و سوم اين که به آيات صريح قرآن گوش فرانداده و از تعليمات اين کتاب آسمانى بيگانه اند و به همين دليل در «ضَلالِ مُبين» گرفتارند.
ولى در قيامت که حجاب ها کنار مى رود و حقايق، آفتابى مى شود؛ به زودى به اشتباه خود پى مى برند و رهبران گمراه و پيروانشان از يکديگر بيزارى مى جويند و اظهار ندامت و پشيمانى و شرمسارى مى کنند؛ امّا چه سود که وقت آن گذشته است. اين همان چيزى است که در فراز مورد بحث به روشنى به آن اشاره شده است.
قابل توجّه اين که امام (عليه السلام) در فرازهاى گذشته روى سخن را به مردم کرده بود، ولى در اين جا روى سخن را به درگاه پروردگار نموده؛ و اين به دليل آن است که اهميّت مطلب را گوشزد کند! زيرا مخاطب هر قدر بزرگ تر باشد، سخن را سنجيده تر بايد گفت. آن هم سخنى که از سوز دل برخاسته است.
سپس در ادامه اين سخن به گروه ديگرى از منحرفين ـ يعنى مشرکان و بت پرستان، که آن ها نيز گروهى از «مشبّهه» محسوب مى شوند ـ اشاره کرده، مى فرمايد: «دروغ گفتند! آنان که براى تو همتايى قائل شدند و تو را به بت هاى خود تشبيه کردند، و لباس و زينت مخلوقين را با اوهام و خيالات خود بر تو پوشانيدند، و تو را همچون اجسام، با پندارهاى خود تجزيه کردند، (و اجزايى همچون دست و پا براى تو قائل شدند؛) و با سليقه هاى منحط خود، تو را با مخلوقى که قواى گوناگون دارد، مقايسه کردند»؛ (کَذَبَ الْعَادِلوُنَ بِکَ، إِذْ شَبَّهُوکَ بِأَصْنامِهِمْ، وَ نَحَلوُکَ حِلْيَةَ الْمَخْلُوقِينَ بِأَوْهَامِهِمْ، وَ جَزَّأُوکَ تَجْزِئَةَ الْمُجَسَّمَاتِ بَخَواطِرِهْم، وَ قَدَّروکَ عَلَى الْخِلقَةِ الْمُختَلِفَةِ الْقُوَى، بِقَرائِحِ عُقُولِهِمْ).
امام (عليه السلام) با اين تعبيرات محکم و قاطع ـ که در چهار صورت بيان شده ـ انواع و اقسام شرک و تشبيه خداوند متعال به مخلوقات را نفى مى کند و همگان را از گرفتارشدن در وادى شرک، بر حذر مى دارد! و مرز توحيد موحّدان را با شرک مشرکان مشخّص مى سازد:
در جمله اوّل، تشبيه به بت ها را نفى مى کند.
در جمله دوم، زينت و آرايشى همچون زينت مخلوقات را براى خدا باطل مى شمرد (مثل تعبيرى که بعضى از افراد بسيار نادان و ساده لوح درباره خدا داشتند، که او را به صورت نوجوانى زيباروى، با موهاى مجعّد مى پنداشتند).
و در جمله سوم، وجود اجزا و اعضايى همچون دست و پا را براى او منتفى مى داند.
و در جمله چهارم، اعتقاد به نيروهاى مختلف، مانند بينايى و شنوايى و بويايى (همچون مخلوقات) را بى اساس معرّفى مى کند و به اين ترتيب، از زواياى مختلف، پندارهاى شرک آلود را درهم مى کوبد. نکته
مجسِّمه چه کسانى هستند؟
«مُجسّمه» (به کسرسين) به کسانى گفته مى شود که براى خدا جسم قائل هستند و حتّى تصريح مى کنند که او دست و پا و گوش و چشم دارد، و گاه به آن ها «مُشبِّهه» (به کسر باء) نيز گفته مى شود؛ به دليل اين که خدا را به مخلوقات مادّى تشبيه مى کنند.
اين اعتقاد از دير ايّام در ميان افراد بشر بوده و انسان هايى که براثر کوتاهى فکر نمى توانستند چيزى را ماوراى طبيعت مادى تصوّر کنند و تمام اُنس شان با مادّيات و اجسام بوده است،خدا را همچون اجسام مادّى و يا همچون خودشان مى پنداشتند.
اعتقاد به معبودهايى همچون: ماه و خورشيد و ستارگان و اجسام ديگرى مانند آن ها نيز، از همين جا سرچشمه مى گرفت. تاريخ يهود نشان مى دهد که آن ها سخت به مسئله جسميّت خدا معتقد بودند؛ تا آن جا که پيامبرشان حضرت موسى (عليه السلام) را سخت در فشار قرار دادند، که خدا را به آن ها نشان دهد! و داستان کوه «طور» و صاعقه و از ميان رفتن جمعى از «بنى اسرائيل» در اين زمينه معروف است.
قبل از اين ماجرا يعنى بعد از آن که بنى اسرائيل از نيل نجات يافتند نزد موسى (عليه السلام) آمدند و تقاضاى ساختن بت براى پرستش کردند! و حتّى بعد از داستان صاعقه نيز بيدار نشدند و هنگامى که «سامرى»، گوساله را به عنوان «معبود» براى آن ها معرفى کرد، به سرعت جذب آن شدند و اکثريّت «بنى اسرائيل» به پرستش آن تن دردادند که موسى (عليه السلام) بعد از بازگشت از کوه «طور» سخت برآشفت و آن ها را کيفر سختى داد.
در تاريخ مسيحيّت نيز، اعتقاد به تثليث (خدايان سه گانه: اب و ابن و روح القدس) نشانه روشنى از اعتقاد به جسميّت پروردگار است؛ زيرا با صراحت، حضرت مسيح (عليه السلام) را فرزند خدا و يکى از خدايان سه گانه مى دانند، در حالى که مسيح (عليه السلام) انسانى بود مانند ساير انسان ها.
هنگامى که قرآن مجيد بر قلب پاک پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نازل شد، خط بطلان بر عقايد باطل از جمله اعتقاد به تجسّم و تشبيه کشيد و آياتى همچون: (لَيْسَ کَمِثْلِهِ شَىءٌ)؛ «هيچ چيز مانند او نيست» و (لاَتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ)؛ «چشم ها او را نمى بينند» و آيه (لَنْ تَرَانِى) خطاب به موسى (عليه السلام): «هرگز مرا نخواهى ديد» و آياتى همچون: (وَ هُوَ مَعَکُمْ أَيْنما کُنْتُمْ)؛ «و هرجا باشيد او با شماست» و (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ)؛ «ما به او از رگ قلبش نزديک تريم» و آيه (فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ)؛ «به هر سو رو کنيد رو به خدا کرده ايد» شواهد گويايى بر نفى جسميّت از خداست.
ولى متأسّفانه افکار التقاطى از سوى ملّت هاى بت پرست و يهود و نصارى و مجوس که وارد اسلام شد، به داخل عقايد گروهى از مسلمين ساده لوح و ناآگاه نفوذ کرد و جمعيّتى به نام «مجسّمه» يا «مشبّهه» پيدا شدند.
شايد تعبيرات کنايى اى که در بعضى از آيات قرآن آمده، مانند: (يَدُاللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ)؛ «دست خدا بالاى دست آن هاست» و (أَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى)؛ «همان بخشنده اى که بر عرش مسلّط است» بهانه اى به دست افراد منحرف و کوته فکر داد که به سوى اين مذهب شرک آلود گام بردارند؛ در حالى که مسلّم است «يد» در اين گونه موارد به معناى قدرت و «إسْتَوى» به معناى سلطه و سيطره است؛ نه به معناى جلوس و استقرار بر چيزى. و اين تعبيرات کنايى، قبل از قرآن و بعد از نزول آن نيز هميشه در ادبيّات اقوام مختلف وجود داشته، مثلا مى گوييم: «از دست فلان کس کارى ساخته نيست!» يعنى قدرت بر اين کار ندارد و يا واژه «إستوى» را در مورد سلطه يک پادشاه بر يک کشور به کار مى برند.
دلايل عقلى و منطقى نيز به روشنى هرگونه جسميّت را از خداوند نفى مى کند؛ چرا که هر جسمى محدود است و زمان و مکان و اجزايى دارد؛ بنابراين، از جهات مختلف نيازمند است و مى دانيم که نياز و محدوديّت در ذات پاک خدا راه ندارد. از آن مهم تر اين که همه اجسام در معرض تغييرات و حتّى زوال هستند و معلوم است که گرد و غبار تغيير و زوال بر دامان کبريايى اش نمى نشيند.
با اين مدارک روشن، باز متأسّفانه ـ همان گونه که اشاره شد ـ عقيده منحطّ جسميت، دامان جمعى از مسلمانان نادان و بى خبر را گرفت و آن قدر در اين مسير ظلمانى پيش رفتند که مطابق نقل «محقّق دوانى» گروهى از آن ها عقيده دارند که خداوند ترکيبى از گوشت و خون است و بعضى از آن ها معتقدند که نورى نقره گون و شفّاف از او مى درخشد و قامت او هفت وجب با وجب هاى خود اوست و بعضى از آن ها معتقدند که او به صورت انسان نوجوان زيبا و داراى مويى مجعّد است.
«علّامه حلّى» در کتاب منهاج الکرامه داستانى از بعضى از «مجسّمه» نقل مى کند که شنيدنى است؛ مى گويد: «يکى از بزرگان آن ها، روزى از کنار مرد نفت فروشى مى گذشت که نوجوان زيبارويى با موهاى مجعّد و پيچ خورده از آن جا عبور کرد، آن عالم سخت به قيافه نوجوان خيره شد و پيوسته به او نگاه مى کرد! مرد نفت فروش که آدم بى بندوبارى بود، تصوّر کرد آن مرد نظر سوئى به نوجوان دارد، شب هنگام نزد او آمد و گفت: من امروز ديدم که تو سخت به او نگاه مى کنى اگر بخواهى مى توانم او را در اختيار تو قرار دهم! آن مرد برآشفت و با تندى به او گفت: من بارها به اين نوجوان نگاه کردم چون مذهب من بر اين است که خداوند گاه به همين صورت از آسمان به زمين نازل مى شود. گفتم: نکند او خداى من باشد! مرد نفت فروش ناراحت شد و گفت: من با اين شغلى که دارم بسيار بر تو ـ با آن زهدى که دارى و اين عقيده کثيف ـ ترجيح دارم!».
پاورقی ها
اشاره به آيات 97 و 98 سوره شعرا مى باشد.
«تَلاحُم» از ريشه «لحم» (گوشت) در اين جا به معناى پيوستگى است؛ شبيه به عضلاتى که در بدن انسان به هم پيوسته است. «حِقاق» جمع «حُقّه» به معناى استخوانى است (گوى مانند) که در سرِ بازو، يا بالاى ران قرار دارد. «عادل» از ريشه «عدل» بر وزن «قشر» به معناى معادل و شبيه و نظير است؛ بنابراين «عادل»، مطابق اين مفهوم به معناى کسى است که براى خداوند شبيه و شريک و مانندى قائل مى شود. «نَحَلوا» از ريشه «نِحْله» در اصل به معناى بخشش و عطيّه است و به گفته «راغب» در کتاب مفردات، اين واژه از ريشه «نحل» به معناى زنبور عسل گرفته شده؛ چرا که بخشش و عطيّه شباهتى به کار زنبوران عسل در دادن عسل دارد. و در عبارت بالا منظور اين است که بت پرستان با اوهام خود زيور مخلوقين را بر ذات پاک خالق پوشانده اند و او را از مقام خالقيّت به مقام مخلوق بودن تنزّل داده اند. «قرائح» جمع «قريحه» در اصل به معناى نخستين آبى است که از چاه کشيده مى شود؛ سپس به آثار فکرى و ذوقى انسان اطلاق شده است. شورى، آيه 11. انعام، آيه 103. اعراف، آيه 143. حديد، آيه 4. ق، آيه 16. بقره، آيه 115. فتح، آيه 10. طه، آيه 5. منهاج الکرامة، ص 39؛ بهج الصباغة (شوشترى)، ج 1، ص 233.