تفسیر بخش هفدهم

کَبَسَ الْأَرْضَ عَلَى مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَةٍ، وَ لُجَجِ بِحَارٍ زَاخِرَةٍ، تَلْتَطِمُ أَوَاذِيُّ أَمْوَاجِهَا، وَ تَصْطَفِقُ مُتَقَاذِفَاتُ أَثْبَاجِهَا، وَ تَرْغُو زَبَداً کَالْفُحُولِ عِنْدَ هِيَاجِهَا، فَخَضَعَ جِمَاحُ الْمَاءِ الْمُتَلَاطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا، وَ سَکَنَ هَيْجُ ارْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ‏ بِکَلْکَلِهَا، وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِياً، إِذْ تَمَعَّکَتْ عَلَيْهِ بِکَوَاهِلِهَا، فَأَصْبَحَ بَعْدَ اصْطِخَابِ أَمْوَاجِهِ، سَاجِياً مَقْهُوراً، وَ فِي حَکَمَةِ الذُّلِّ مُنْقَاداً أَسِيراً، وَ سَکَنَتِ الْأَرْضُ مَدْحُوَّةً فِي لُجَّةِ تَيَّارِهِ، وَ رَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ وَ اعْتِلَائِهِ، وَ شُمُوخِ أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ، وَ کَعَمَتْهُ عَلَى کِظَّةِ جَرْيَتِهِ، فَهَمَدَ بَعْدَ نَزَقَاتِهِ، وَ لَبَدَ بَعْدَ زَيَفَانِ وَثَبَاتِهِ.

ترجمه
زمين را بر روى امواج پرهيجان و درياهاى مملوّ از آب فشرد، امواجى که قسمت هاى بالاى آن متلاطم بود و پيوسته به هم مى خورد، و لايه اى از کف ـ همانند کف هاى دهان شتر به هنگام مستى ـ بر روى آن ها پديد آمد. (سپس) قسمت هاى سرکش آب پرتلاطم براثر سنگينى خضوع کرد، و هيجان آن به سبب تماس با سينه زمين فرو نشست، و کاملا تسليم و رام شد؛ چرا که زمين بر آن مى غلتيد و به اين ترتيب بعد از آن همه سروصدا که بر اثر امواج خروشان پيدا شده بود، آب آرام شد و همچون اسب افسار شده اى اسير و رام گشت و زمين نيز آرام شد و (خشکى ها) از دل امواج به تدريج ظاهر و گسترده گشت، آب را از کبر و غرور و هيجان بى حدّ بازداشت و از شدّت حرکاتش کاست و بعد از آن همه جوش و خروش (کاملا) آرام شد و پس از آن همه جست و خيز متکبّرانه، در جاى خود ايستاد.
شرح و تفسیر
ظاهر شدن خشکى ها و آرام شدن درياها
در خطبه اوّل نهج البلاغه خوانديم که امام (عليه السلام) هنگام شرح آفرينش زمين فرمود: «خداوند نخست آبى جارى ساخت که امواجى متلاطم و متراکم داشت و آن را بر پشت تندبادى شديد، سوار کرد؛ سپس به وسيله باد و طوفان شديد، امواج آب را به هم زد تا کف هايى بر روى آب نمايان شد و از آن کف هاى عظيم، آسمانها (و زمين) را آفريد».
در اين بخش از خطبه مورد بحث نيز، اشاره به مطلبى همانند آن مى کند: با تعبيرات تازه و جالب!
نخست مى فرمايد: «زمين را بر روى امواج پرهيجان و درياهاى مملوّ از آب فشرد»؛ (کَبَسَ الأَرْضَ عَلى مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَةٍ، وَ لُجَجِ بِحَارٍ زَاخِرَةٍ).
«امواجى که قسمت هاى بالاى آن متلاطم بود و پيوسته به هم مى خورد و لايه اى ازکف ـ همانندکف هاى دهان شتر به هنگام مستى ـ برروى آن ها پديدآمد!»؛(تَلْتَطِمُ أَوَاذِيُّ أَمْوَاجِهَا، وَ تَصْطَفِقُ{6} مُتَقَاذِفَاتُ{7} أَثْبَاجِها{8}، وَ تَرْغُو{9} زَبَدآ کَالْفُحُولِ عِنْدَ هِيَاجِهَا). البته تعبيراتى مانند موج، دريا و کف و امثال آن براى امورى که قبل از آفرينش اين جهان وجود داشت، يعنى در آن زمانى که نه آبى بود نه دريا نه کف ها و نه حتّى شب و روز، تشبيهاتى است که مى تواند شَبَحى از آن جريان ها را در برابر ما مجسّم سازد.
اين تعبيرات ممکن است اشاره به موادّ مذابى باشد که در آغاز آفرينش وجود داشت و پيوسته بر اثر انفجارات عظيم متلاطم بود و به هم مى خورد و بخش هايى از موادّ آن، شبيه کف هاى عظيم، بر روى اين موادِ مذابِ بسيار گسترده، نمايان گشت که با حرکات دَوَرانى و يا براثر انفجارهاى درونى که هيچ کس جز خدا نمى داند، به فضا پرتاب شد و زمين و کواکب و سيّارات را به وجود آورد.
سپس امام (عليه السلام) به مرحله ديگرى از مراحل پيدايش جهان اشاره کرده، مى فرمايد: «(سپس) قسمت هاى سرکش آب پرتلاطم، بر اثر سنگينى، خضوع کرده و هيجان آن به سبب تماس با سينه زمين فرو نشست و کاملا تسليم و رام شد؛ چرا که زمين بر آن مى غلتيد»؛ (فَخَضَعَ جِمَاحُ الْمَاءِ الْمُتلاطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا، وَ سَکَنَ هَيْجُ ارْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ بِکَلْکَلِهَا، وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِيآ إِذْ تَمَعَّکَتْ عَلَيْهِ بَکَوَاهِلِهَا).
«و به اين ترتيب بعد از آن همه سر و صدا که براثر امواج خروشان پيدا شده بود، آب ساکن و آرام شد و همچون اسب افسار شده اى اسير و رام گشت!»؛ (فَأَصْبَحَ بَعْدَ اصْطِخَابِ أَمْوَاجِهِ،سَاجِيآ مَقْهُورآ، وَ فِي حَکَمَةِ الذُّلٌ مُنْقَادآ أَسِيرآ).
از اين تعبيرات چنين استفاده مى شود که پيدايش زمين (و کرات ديگر آسمانى) بر روى مادّه مذاب نخستين، به تدريج سبب آرامش آن گرديد و شور و هيجانش را فرو نشاند.
اين احتمال نيز وجود دارد که اين تعبيرات اشاره به باران هاى سيلابى آغاز پيدايش کره زمين باشد که اقيانوس هاى بسيار متلاطمى را تشکيل داد، ولى امواج خروشان آن به تدريج تحت تأثير جاذبه زمين فرو نشست و آرامشى نسبى در سطح اقيانوس ها پيدا شد و خشکى ها به مرور از زير آب سر برآورد، همان گونه که در جمله هاى بعد مى افزايد: «زمين نيز آرام شد و (خشکى ها) از دل امواج، به تدريج ظاهر و گسترده گشت و آب را از کبر و غرور و هيجان بى حد، بازداشت و از شدّت حرکاتش کاست، و بعد از آن همه جوش و خروش (کاملا) آرام شد و پس از آن همه جست و خيز متکبّرانه، در جاى خود ايستاد»؛ (وَ سَکَنَتِ الْأَرْضُ مَدْحُوَّةً فِي لُجَّةِ تَيَّارِهِ، وَ رَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ وَ اعْتِلائِهِ، وَ شُمُوخِ{6} أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ، وَ کَعَمَتْهُ عَلَى کِظَّةِ جَرْيَتِهِ، فَهَمَدَ بَعْدَ نَزَقَاتِهِ{6}، وَ لَبَدَ{7} بَعْدَ زَيَفَانِ{8} وَ ثَبَاتِهِ{9}).
به اين ترتيب، طوفان هاى نخستين فرو نشست و باران هاى سيلابى قطع شد و امواج خروشان درياها بعد از آن همه جست و خيز، آرام گرفت و کره زمين آماده براى پذيرش حيات و پيمودن مراحل آمادگى براى اين موضوع شد، همان گونه که امام (عليه السلام) در فراز بعد به آن اشاره خواهد فرمود.
بعضى از شارحان نهج البلاغه از تعبيرات امام (عليه السلام) چنين استفاده کرده اند که آفرينش آب در فضا پيش از پيدايش کره زمين بوده{10}؛ ولى همان گونه که اشاره شد تعبير به آب ممکن است اشاره به موادّ مذاب سيّالى باشد که قبل از پيدايش آسمان و زمين وجود داشت و از درون آن، سيّارات و کرات و از جمله کره زمين به وجود آمد. .
پاورقی ها
«کَبَس» از ريشه «کبس» بر وزن «حبس» به معناى بستن و فشار آوردن است.
«مَوْر» بر وزن «غور» به معناى هيجان و اضطراب است. «مُسْتفحله» از ريشه «استفحال» از ريشه «فحل» گرفته شده و به معناى هيجان و سرکشى است. «زاخره» از ريشه «زخر» بر وزن «فخر» به معناى مملوّ و پُر شدن است. «أواذى» جمع «آذى» بر وزن «قاضى» به معناى موج يا قسمت بالاى آن است. «تَصْطفق» از ريشه «صفق» بر وزن «سقف» به معناى زدن چيزى بر چيز ديگر است به گونه اى که صدايى از آن برخيزد؛ لذا به کف زدن «تصفيق» مى گويند. «متقاذفات» از ريشه «قذف» بر وزن «حذف» به معناى درگيرى و پرتاب شدن بر روى يکديگر است. «أثباج» جمع «ثبج» بر وزن «سبد» به وسط و ميان هر چيزى اطلاق مى شود و به همين مناسبت، گاه به بخش هاى عظيم دريا که در وسط دريا قرار دارد، اطلاق شده است. «تَرْغُو» از ريشه «رغو» بر وزن «نقد» به معناى پيدا شدن رو يه بر شير و مانند آن است و واژه «رَغْوه» به چربى روى شير و مانند آن گفته مى شود و در جمله بالا به معناى موادّ تشکيل دهنده زمين است که بر روى آن مادّه مذاب نخستين، پيدا شد. «جِماح» به معناى سرکشى کردن اسب و مانند آن است؛ سپس به هر چيزى که سرکشى کند اطلاق شده است. «کَلْکَل» به معناى سينه است. «تَمعّکت» از ريشه «معک» بر وزن «کبک» به معناى ماليدن و درغلتيدن و مانند آن است؛ اين واژه هنگامى که حيوانات، خود را به پشت، روى زمين مى غلتانند اطلاق مى شود. «کواهل» جمع «کاهل» به معناى قسمت هاى بالاى پشت و نزديک به گردن است. «إصطخاب» از ريشه «صَخَب» بر وزن «وهب» به معناى صدا کردن شديد است و هنگامى که صداى پرنده ها و قورباغه ها با هم مخلوط مى شود، واژه «اصطخاب» را به کار مى برند و در جمله بالا اشاره به مخلوط شدن فرياد موج ها با يکديگر است. «ساجي» به معناى ساکن و آرام، از ريشه «سجو» بر وزن «هجو» آمده است. «حَکَمه» از ريشه «حَکْم» بر وزن «حتم» در اصل به معناى بازگرداندن و منع کردن است؛ به همين دليل به آن قسمتى از لجام که بر دهان حيوان قرار دارد «حَکَمه» گفته مى شود، چرا که او را از مسيرهايى که مطلوب نيست بازمى گرداند. و حکمت، بر عقل و دانش اطلاق مى شود، چرا که انسان را از بدى ها و انحراف ها بازمى دارد. «مدحوّه» از ريشه «دحو» بر وزن «محو» به معناى گسترش دادن است؛ بنابراين، «مدحوّه» به معناى گسترش داده شده مى باشد. «بَأو» بر وزن «نحو» به معناى تکبّر و فخرفروشى است؛ و در اين جا اشاره به شدّت تلاطم امواج است. «شُموخ» به معناى بلندى و کبر و غرور آمده است. «غُلواء» از ريشه «غُلوّ» به معناى فزونى و بلند پروازى و تجاوز از حد است. «کَعَمَ» از ريشه «کعم» بر وزن «طعم» به معناى بستن دهان مشک و مانند آن است؛ لذا به محدود کردن هر چيزى اطلاق مى شود. «کِظّه» به معناى پر شدن شکم از طعام است به حدّى که تنفّس مشکل شود؛ و به هر چيزى که از حد بگذرد اطلاق مى شود. «جَرْيه» به معناى جارى شدن است. «هَمَد» از ريشه «هُمود» به معناى فروکش کردن حرارت آتش است. «نَزَقات» از ريشه «نَزْق» به معناى جست و خيز است. «لَبد» از ريشه «لُبود» به معناى توقّف در مکانى است. «زَيَفان» به معناى راه رفتن متکبّرانه است. «وَثَبات» جمع «وَثْبَه» به معناى جست و خيز و پرش است و در جمله هاى بالا به معناى حرکت شديد زمين در روزهاى نخستين است. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 6، ص 445.