تفسیر بخش بيست و يکم
وَ قَدَّرَ الْأَرْزَاقَ فَکَثَّرَهَا وَ قَلَّلَهَا، وَ قَسَّمَهَا عَلَى الضِّيقِ وَ السَّعَةِ فَعَدَلَ فِيهَا لِيَبْتَلِيَ مَنْ أَرَادَ بِمَيْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا، وَ لِيَخْتَبِرَ بِذَلِکَ الشُّکْرَ وَ الصَّبْرَ مِنْ غَنِيِّهَا وَ فَقِيرِهَا. ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ فَاقَتِهَا، وَ بِسَلَامَتِهَا طَوَارِقَ آفَاتِهَا، وَ بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا، وَ خَلَقَ الْآجَالَ فَأَطَالَهَا وَ قَصَّرَهَا، وَ قَدَّمَهَا وَ أَخَّرَهَا وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ أَسْبَابَهَا، وَ جَعَلَهُ خَالِجاً لِأَشْطَانِهَا، وَ قَاطِعاً لِمَرَائِرِ أَقْرَانِهَا.
ترجمه
خداوند روزى ها را مقدّر کرد و اندازه گيرى فرمود؛ گاه آن را زياد و گاه کم کرد، گاه با تنگى و گاه با وسعت، روزى را تقسيم فرمود و (در عين حال) عدالت را در آن رعايت کرد، و هدف از آن تقسيم، اين بود که هر کس را خواست، با وسعت روزى يا تنگى آن بيازمايد و به وسيله آن، شکر و صبر غنى و فقير را آزمايش کند. سپس روزىِ وسيع را با فقر و بيچارگى درآميخت، تندرستى را با حوادث دردناک توأم ساخت، و شادى و سرور را با غصّه و اندوه قرين کرد. سرآمدِ عمر را آفريد؛ آن را گاه طولانى و گاه کوتاه قرار داد و گاه مقدّم و گاه موخّر داشت و سرانجام مرگ را با عوامل پايان عمر پيوند داد و با آن، رشته هاى طولانى حيات را درهم پيچيد و پيوندهاى محکم زندگىِ (توانمندان) را قطع کرد.
شرح و تفسیر
روزى، وسيله بزرگ آزمايش انسان
در ادامه بحث هاى گذشته درباره اتمام حجت از سوى پروردگار به وسيله فرستادن پيامبران و نزول کتب آسمانى و دلايل قوى و روشن، امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه به دو وسيله آزمون الهى براى بندگان در مراحل مختلف تکليف اشاره مى کند.
نخست مى فرمايد: «خداوند روزى ها را مقدّر کرد و اندازه گيرى فرمود؛ گاه آن را زياد و گاه کم کرد؛ گاه با تنگى و گاه با وسعت، روزى را تقسيم فرمود»؛ (وَ قَدَّرَ الأرْزَاقَ فَکَثَّرَهَا وَ قَلَّلَها، وَ قَسَّمَهَا عَلَى الضِّيقِ و السَّعَة).
و از آن جا که ممکن است اين چنين توّهم شود که تفاوت گذاشتن ميان بندگان، با عدالت سازگار نيست در جمله بعد مى افزايد: «و (در عين حال) عدالت را در آن رعايت فرمود»؛ (فَعَدَلَ فِيهَا).
اشاره به اين که عدالت به معناى مساوات و برابرى نيست؛ بلکه عدالت آن است که به هر کس آنچه مصلحت اوست بدهند چنان که در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است که فرمود: خداوند مى فرمايد: «إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنينَ مَنْ لايُصْلِحُهُ إِلاَّ الْفَاقَةُ وَ لَوْ أَغْنَيْتُهُ لاََفْسَدَهُ ذَلِکَ، وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِي مَنْ لايُصْلِحُهُ إِلاَّ الصِّحَّةُ وَ لَوْ أَمْرَضْتُهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ...؛ بعضى از بندگان باايمان من هستند که جز تنگدستى، آن ها را اصلاح نمى کند و اگر آن ها را غنى سازم موجب فسادشان مى شود و بعضى از بندگان من هستند که جز سلامت (و غنا) آن ها را اصلاح نمى کند و اگر آن ها را بيمار (و فقير) کنم موجب فسادشان مى شود؛ (بنابراين به هر يک آنچه سبب صلاح حالشان مى شود مى دهم)».
سپس در اين زمينه شرح بيشترى مى دهد، مى فرمايد: «هدف از آن تقسيم اين بود که هر کس را خواست، با وسعت روزى، يا تنگى آن بيازمايد و به وسيله آن، شکر و صبر غنى و فقير را آزمايش کند»؛ (لِيَبْتَلِيَ مَنْ أَرَادَ بِمَيْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا، وَ لِيَخْتَبِرَ بِذلِکَ الشُّکْرَ وَ الصَّبْرَ مِنْ غَنِيِّهَا وَ فَقِيرِهَا).
ممکن است اين تفاوت در اشخاص، مختلف باشد؛ گروهى از نعمت فراوان بهره گيرند تا در ميدان آزمايش، نشان دهند که آيا شکر اين همه نعمت را به جا مى آورند و بخشى از ثروت خداداد را در اختيار محرومان قرار مى دهند و آنچه را که دارند در جاى خود مصرف مى کنند، يا به عکس، فزونى ثروت آن ها را از خدا و خلق بيگانه مى کند و در غرور و غفلت فرو مى برد؟ و گروهى به کمى نعمت يا محروميت از نعمت مبتلا شوند تا در ميدان ابتلا، روشن شود که آيا تنگى روزى، صبر و استقامت آن ها را درهم مى شکند و آنان را به حرام و ناشکرى و اعتراض به پروردگار وادار مى سازد يا به عکس، محروميت و تنگدستى، براستوارى آنان مى افزايد؟
حتّى در يک انسان ممکن است هر دو حالت واقع شود: گاه غنى و بى نياز، و گاه فقير و تنگدست؛ و هرکدام از اين دو، ميدان آزمون الهى است، ميدان آزمون شکر و صبر، و ناشکرى و عدم استقامت و بى تابى.
در ادامه اين سخن، به اين نکته اشاره مى کند که فقر و غنا و سلامتى و بيمارى، چنان از هم جدا نيستند که انسان بتواند بر يکى تکيه کند؛ بلکه چنان به هم نزديک يا آميخته اند که به هيچ يک نمى توان اعتماد کرد؛ مى فرمايد: «سپس روزىِ وسيع را با فقر و بيچارگى درآميخت، و تندرستى را با حوادث دردناک توأم ساخت، و شادى و سرور را با غصّه و اندوه قرين کرد»؛ (ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ فَاقَتِهَا، وَ بِسَلامَتِهَا طَوَارِقَ آفَاتِهَا، وَ بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا).
تا هيچ کس در حال غنا و سلامت و شادى و سرور مغرور نگردد و همگان بدانند که اين امور هميشه و همه جا و در مورد هر کس در معرض زوال و نابودى وتبديل به ضدّ است و به گفته شاعر:
بر مال و جمال خويشتن غرّه مشو *** کان را به شبى برند و اين را به تبى!
با توجّه به اين که «عقابيل» جمع «عقبوله» (بر وزن جرثومه) به معناى بقاياى بيمارى و مشکلات و آثارى است که از «تب» به صورت «تبخال» بر لب ها باقى مى ماند، تعبير حضرت نشان مى دهد که مشکلات و گرفتارى ها و آثار و بقاياى آن، همواره در کنار خوشى ها و راحتى ها قرار دارد و هرگز از آن جدا نمى شود و جمله «بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا» تأکيد ديگرى بر اين معناست؛ چرا که «أَتْرَاح» جمع «ترح» (بر وزن فرح) به معناى غم و اندوه است؛ در نتيجه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «شادى ها با اندوه ها آميخته و غصّه ها در کنار شادمانى نشسته است».
دومين نکته اى که امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن بيان مى فرمايد، زمان دار بودن زندگى است، که بالاخره پايانى دارد و دير يا زود به پايان مى رسد و چيزى که براى هيچ کس گريزى از آن نيست، مرگ است. مى فرمايد: «سرآمد عمر را آفريد، آن را گاه طولانى و گاه کوتاه قرار داد، و گاه مقدّم و گاه مؤخّر داشت»؛ (وَ خَلَقَ الآجَالَ فَأَطَالَهَا وَ قَصَّرَهَا، وَ قَدَّمَهَا وَ أَخَّرَهَا).
«سرانجام مرگ را با عوامل پايان عمر، پيوند داد و با آن، رشته هاى طولانى حيات را درهم پيچيد و پيوندهاى محکم زندگى (توانمندان) را قطع کرد!»؛ (وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ أَسْبَابَهَا، وَ جَعَلَهُ خَالِجآ لأَشْطَانِهَا، وَ قَاطِعآ لَمَرائِرِ أَقْرَانِهَا). امام(عليه السلام) در اين عبارت کوتاه به نکته هاى فراوانى اشاره فرموده، از جمله اين که بعضى به طور طبيعى عمر طولانى دارند و بعضى عمر کوتاه و در عين حال، گاهى همان عمر طولانى بر اثر اعمال بى رويه يا انواع گناهان، کوتاه مى شود و گاه آن عمر کوتاه به دليل رعايت مسائل مربوط به تندرستى و يا براثر اعمال و کارهاى نيک، طولانى مى شود. همچنين به اين نکته اشاره فرموده که براى مرگ اسباب فراوانى است؛ اگر انسان بتواند از بعضى بگريزد، در چنگال ديگرى گرفتار خواهد شد و حتّى نيرومندترينِ نيرومندان، از مرگ در امان نيست! بنابراين، هيچکس نبايد به سلامتى و تندرستى و جوانى و نيرومندى مغرور گردد و هرکس در هر سن و سال و در هر شرايطى بايد با اعمال صالح آماده سفر آخرت باشد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه اين احتمال را نيز داده اند که مراد از تقديم وت أخير، اين است که خداوند طبق مصالحى بعضى را در زمان هاى گذشته آفريده و زمان آن ها را مقدّم داشته و بعضى را در زمان هاى بعد آفريده است، ولى معناى اوّل مناسب تر و آموزنده تر است. نکته
آيا روزى هرکس مقدّر است؟
نه تنها از عبارت امام (عليه السلام)، بلکه از بسيارى از آيات قرآن و روايات، مقدّر بودن روزى استفاده مى شود و در منابع مختلف مى بينيم که وسعت و فراخى روزى يا تنگى و ضيق آن، به اراده و مشيّت خداوند نسبت داده شده است، تا بندگان خود را بيازمايد.
به تعبير ديگر: به هر کس آنچه را که مصلحتش بوده، داده است و براى هر کس آنچه مايه صلاح حالش بوده مقرّر فرموده است. اين تعبيرات سؤالات متعدّدى را برمى انگيزد.
نخست اين که: اگر چنين است پس تلاش و کوشش براى رزق و روزى چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟
ديگر اين که: اين گونه برداشت ها سبب رکود فعّاليت هاى اجتماعى و عقب ماندگى جامعه مى گردد؛ جامعه اى که بايد پرنشاط و پراميد به فعّاليت هاى گسترده بپردازد و در ميدان رقابت، از جوامع غير مسلمان عقب نماند.
قرآن مجيد مى فرمايد: (نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيَشَتَهُمْ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ)؛ «ما معيشت آن ها را در زندگى دنيا در ميانشان تقسيم کرديم و درجات بعضى را برتر از بعضى قرار داديم».
ولى پاسخ اين سؤال ها در روايات اسلامى آمده است که هرگاه کنار هم چيده شود، ابهامى باقى نمى ماند.
از يک سو، در همين نهج البلاغه و کلمات مولا (عليه السلام) مى خوانيم: «أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ يَطْلُبُکَ، فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتاکَ؛ روزى بر دو گونه است: قسمتى از آن، تو بايد به دنبالش بروى و قسمتى از آن، به دنبال تو مى آيد به گونه اى که اگر به سراغش نروى به سراغ تو خواهد آمد».
واقعيت نيز چنين است که قسمت مهمّى از روزى چيزى است که انسان بايد در راه آن تلاش و کوشش کند و تمام هوش و استعداد و توان خود را به کار گيرد و بدون اين ها هرگز به آن نخواهد رسيد؛ ولى بخش ديگر، روزى هاى ناخواسته است که به سراغ انسان مى آيد و به او نشان مى دهد که اگر چه تلاش و کوشش يک اصل مهم است، امّا رازقيّت خدا منحصر به آن نيست و در همه حال بايد به او دل بست و همه چيز را از او دانست. در روايت ديگرى مى خوانيم: «از جمله دعاهايى که مستجاب نمى شود، دعاى انسان سالمى است که در خانه نشسته و دست از تلاش و کوشش برداشته و عرضه مى دارد: خدايا به من روزى ده! (فرشتگان الهى) به او مى گويند: اين دعاى تو مستجاب نيست. برخيز و تلاش کن». امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «أَرْبَعَةٌ لاَتُسْتَجَابُ لَهُمْ دُعْوَةٌ: رَجُلٌ جَالِسٌ فِي بَيْتِهِ، يَقُولُ: اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي! فَيَقالُ لَهُ: أَلَمْ آمُرُکَ بِالطَّلَبِ».
از سوى ديگر، تقديرات الهى در بسيارى از موارد هماهنگ با تدبيرات ماست؛ يعنى خداوند مقدّر کرده آن ها که تلاش و کوشش مى کنند سهم بيشترى داشته باشند و آن ها که سُست و تنبل اند سهم کمتر. اين هماهنگىِ تقدير و تدبير، پاسخ روشنى به کسانى مى دهد که به بهانه تقدير از تدبير سر باز مى زنند و تن به تنبلى مى دهند.
از سوى سوم، بى شک استعداد جسمانى و فکرى همه انسان ها يکسان نيست و افراد بشر از نظر هوش و استعداد و مديريّت اقتصادى و توان جسمى براى کار کردن بسيار تفاوت دارند؛ و همين، سرچشمه تفاوت بهره هاى آن ها در اين قسمت مى شود؛ آن کس که اين تفاوت ها را مقدّر کرده، طبعآ تفاوت هاى روزى را نيز مقدّر فرموده است و انتظار يکسان بودن همه انسان ها ازنظر روح و جسم، انتظار بسيار بى جايى است؛ مانند انتظار مساوى بودن همه اعضاى بدن و تمام استخوان ها و عضلات؛ چرا که در مجموعه بدن، هر عضوى مأموريتى دارد و توان او به اندازه مأموريت اوست و مجموعه جهان انسانى نيز، همانند يک بدن است، با تفاوت ها در جهات مختلف و طبعآ با تفاوت در بهره هاى روزى.
نتيجه اين که: آنچه در خطبه مورد بحث درباره تقدير ارزاق آمده، مى تواند اشاره اى به تمام آنچه در سه نکته مذکور گفتيم باشد و اين چيزى برخلاف عدالت نيست؛ بلکه عين عدالت و حکمت است. .
در ادامه بحث هاى گذشته درباره اتمام حجت از سوى پروردگار به وسيله فرستادن پيامبران و نزول کتب آسمانى و دلايل قوى و روشن، امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه به دو وسيله آزمون الهى براى بندگان در مراحل مختلف تکليف اشاره مى کند.
نخست مى فرمايد: «خداوند روزى ها را مقدّر کرد و اندازه گيرى فرمود؛ گاه آن را زياد و گاه کم کرد؛ گاه با تنگى و گاه با وسعت، روزى را تقسيم فرمود»؛ (وَ قَدَّرَ الأرْزَاقَ فَکَثَّرَهَا وَ قَلَّلَها، وَ قَسَّمَهَا عَلَى الضِّيقِ و السَّعَة).
و از آن جا که ممکن است اين چنين توّهم شود که تفاوت گذاشتن ميان بندگان، با عدالت سازگار نيست در جمله بعد مى افزايد: «و (در عين حال) عدالت را در آن رعايت فرمود»؛ (فَعَدَلَ فِيهَا).
اشاره به اين که عدالت به معناى مساوات و برابرى نيست؛ بلکه عدالت آن است که به هر کس آنچه مصلحت اوست بدهند چنان که در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است که فرمود: خداوند مى فرمايد: «إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنينَ مَنْ لايُصْلِحُهُ إِلاَّ الْفَاقَةُ وَ لَوْ أَغْنَيْتُهُ لاََفْسَدَهُ ذَلِکَ، وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِي مَنْ لايُصْلِحُهُ إِلاَّ الصِّحَّةُ وَ لَوْ أَمْرَضْتُهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ...؛ بعضى از بندگان باايمان من هستند که جز تنگدستى، آن ها را اصلاح نمى کند و اگر آن ها را غنى سازم موجب فسادشان مى شود و بعضى از بندگان من هستند که جز سلامت (و غنا) آن ها را اصلاح نمى کند و اگر آن ها را بيمار (و فقير) کنم موجب فسادشان مى شود؛ (بنابراين به هر يک آنچه سبب صلاح حالشان مى شود مى دهم)».
سپس در اين زمينه شرح بيشترى مى دهد، مى فرمايد: «هدف از آن تقسيم اين بود که هر کس را خواست، با وسعت روزى، يا تنگى آن بيازمايد و به وسيله آن، شکر و صبر غنى و فقير را آزمايش کند»؛ (لِيَبْتَلِيَ مَنْ أَرَادَ بِمَيْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا، وَ لِيَخْتَبِرَ بِذلِکَ الشُّکْرَ وَ الصَّبْرَ مِنْ غَنِيِّهَا وَ فَقِيرِهَا).
ممکن است اين تفاوت در اشخاص، مختلف باشد؛ گروهى از نعمت فراوان بهره گيرند تا در ميدان آزمايش، نشان دهند که آيا شکر اين همه نعمت را به جا مى آورند و بخشى از ثروت خداداد را در اختيار محرومان قرار مى دهند و آنچه را که دارند در جاى خود مصرف مى کنند، يا به عکس، فزونى ثروت آن ها را از خدا و خلق بيگانه مى کند و در غرور و غفلت فرو مى برد؟ و گروهى به کمى نعمت يا محروميت از نعمت مبتلا شوند تا در ميدان ابتلا، روشن شود که آيا تنگى روزى، صبر و استقامت آن ها را درهم مى شکند و آنان را به حرام و ناشکرى و اعتراض به پروردگار وادار مى سازد يا به عکس، محروميت و تنگدستى، براستوارى آنان مى افزايد؟
حتّى در يک انسان ممکن است هر دو حالت واقع شود: گاه غنى و بى نياز، و گاه فقير و تنگدست؛ و هرکدام از اين دو، ميدان آزمون الهى است، ميدان آزمون شکر و صبر، و ناشکرى و عدم استقامت و بى تابى.
در ادامه اين سخن، به اين نکته اشاره مى کند که فقر و غنا و سلامتى و بيمارى، چنان از هم جدا نيستند که انسان بتواند بر يکى تکيه کند؛ بلکه چنان به هم نزديک يا آميخته اند که به هيچ يک نمى توان اعتماد کرد؛ مى فرمايد: «سپس روزىِ وسيع را با فقر و بيچارگى درآميخت، و تندرستى را با حوادث دردناک توأم ساخت، و شادى و سرور را با غصّه و اندوه قرين کرد»؛ (ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ فَاقَتِهَا، وَ بِسَلامَتِهَا طَوَارِقَ آفَاتِهَا، وَ بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا).
تا هيچ کس در حال غنا و سلامت و شادى و سرور مغرور نگردد و همگان بدانند که اين امور هميشه و همه جا و در مورد هر کس در معرض زوال و نابودى وتبديل به ضدّ است و به گفته شاعر:
بر مال و جمال خويشتن غرّه مشو *** کان را به شبى برند و اين را به تبى!
با توجّه به اين که «عقابيل» جمع «عقبوله» (بر وزن جرثومه) به معناى بقاياى بيمارى و مشکلات و آثارى است که از «تب» به صورت «تبخال» بر لب ها باقى مى ماند، تعبير حضرت نشان مى دهد که مشکلات و گرفتارى ها و آثار و بقاياى آن، همواره در کنار خوشى ها و راحتى ها قرار دارد و هرگز از آن جدا نمى شود و جمله «بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا» تأکيد ديگرى بر اين معناست؛ چرا که «أَتْرَاح» جمع «ترح» (بر وزن فرح) به معناى غم و اندوه است؛ در نتيجه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «شادى ها با اندوه ها آميخته و غصّه ها در کنار شادمانى نشسته است».
دومين نکته اى که امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن بيان مى فرمايد، زمان دار بودن زندگى است، که بالاخره پايانى دارد و دير يا زود به پايان مى رسد و چيزى که براى هيچ کس گريزى از آن نيست، مرگ است. مى فرمايد: «سرآمد عمر را آفريد، آن را گاه طولانى و گاه کوتاه قرار داد، و گاه مقدّم و گاه مؤخّر داشت»؛ (وَ خَلَقَ الآجَالَ فَأَطَالَهَا وَ قَصَّرَهَا، وَ قَدَّمَهَا وَ أَخَّرَهَا).
«سرانجام مرگ را با عوامل پايان عمر، پيوند داد و با آن، رشته هاى طولانى حيات را درهم پيچيد و پيوندهاى محکم زندگى (توانمندان) را قطع کرد!»؛ (وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ أَسْبَابَهَا، وَ جَعَلَهُ خَالِجآ لأَشْطَانِهَا، وَ قَاطِعآ لَمَرائِرِ أَقْرَانِهَا). امام(عليه السلام) در اين عبارت کوتاه به نکته هاى فراوانى اشاره فرموده، از جمله اين که بعضى به طور طبيعى عمر طولانى دارند و بعضى عمر کوتاه و در عين حال، گاهى همان عمر طولانى بر اثر اعمال بى رويه يا انواع گناهان، کوتاه مى شود و گاه آن عمر کوتاه به دليل رعايت مسائل مربوط به تندرستى و يا براثر اعمال و کارهاى نيک، طولانى مى شود. همچنين به اين نکته اشاره فرموده که براى مرگ اسباب فراوانى است؛ اگر انسان بتواند از بعضى بگريزد، در چنگال ديگرى گرفتار خواهد شد و حتّى نيرومندترينِ نيرومندان، از مرگ در امان نيست! بنابراين، هيچکس نبايد به سلامتى و تندرستى و جوانى و نيرومندى مغرور گردد و هرکس در هر سن و سال و در هر شرايطى بايد با اعمال صالح آماده سفر آخرت باشد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه اين احتمال را نيز داده اند که مراد از تقديم وت أخير، اين است که خداوند طبق مصالحى بعضى را در زمان هاى گذشته آفريده و زمان آن ها را مقدّم داشته و بعضى را در زمان هاى بعد آفريده است، ولى معناى اوّل مناسب تر و آموزنده تر است. نکته
آيا روزى هرکس مقدّر است؟
نه تنها از عبارت امام (عليه السلام)، بلکه از بسيارى از آيات قرآن و روايات، مقدّر بودن روزى استفاده مى شود و در منابع مختلف مى بينيم که وسعت و فراخى روزى يا تنگى و ضيق آن، به اراده و مشيّت خداوند نسبت داده شده است، تا بندگان خود را بيازمايد.
به تعبير ديگر: به هر کس آنچه را که مصلحتش بوده، داده است و براى هر کس آنچه مايه صلاح حالش بوده مقرّر فرموده است. اين تعبيرات سؤالات متعدّدى را برمى انگيزد.
نخست اين که: اگر چنين است پس تلاش و کوشش براى رزق و روزى چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟
ديگر اين که: اين گونه برداشت ها سبب رکود فعّاليت هاى اجتماعى و عقب ماندگى جامعه مى گردد؛ جامعه اى که بايد پرنشاط و پراميد به فعّاليت هاى گسترده بپردازد و در ميدان رقابت، از جوامع غير مسلمان عقب نماند.
قرآن مجيد مى فرمايد: (نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيَشَتَهُمْ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ)؛ «ما معيشت آن ها را در زندگى دنيا در ميانشان تقسيم کرديم و درجات بعضى را برتر از بعضى قرار داديم».
ولى پاسخ اين سؤال ها در روايات اسلامى آمده است که هرگاه کنار هم چيده شود، ابهامى باقى نمى ماند.
از يک سو، در همين نهج البلاغه و کلمات مولا (عليه السلام) مى خوانيم: «أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ يَطْلُبُکَ، فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتاکَ؛ روزى بر دو گونه است: قسمتى از آن، تو بايد به دنبالش بروى و قسمتى از آن، به دنبال تو مى آيد به گونه اى که اگر به سراغش نروى به سراغ تو خواهد آمد».
واقعيت نيز چنين است که قسمت مهمّى از روزى چيزى است که انسان بايد در راه آن تلاش و کوشش کند و تمام هوش و استعداد و توان خود را به کار گيرد و بدون اين ها هرگز به آن نخواهد رسيد؛ ولى بخش ديگر، روزى هاى ناخواسته است که به سراغ انسان مى آيد و به او نشان مى دهد که اگر چه تلاش و کوشش يک اصل مهم است، امّا رازقيّت خدا منحصر به آن نيست و در همه حال بايد به او دل بست و همه چيز را از او دانست. در روايت ديگرى مى خوانيم: «از جمله دعاهايى که مستجاب نمى شود، دعاى انسان سالمى است که در خانه نشسته و دست از تلاش و کوشش برداشته و عرضه مى دارد: خدايا به من روزى ده! (فرشتگان الهى) به او مى گويند: اين دعاى تو مستجاب نيست. برخيز و تلاش کن». امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «أَرْبَعَةٌ لاَتُسْتَجَابُ لَهُمْ دُعْوَةٌ: رَجُلٌ جَالِسٌ فِي بَيْتِهِ، يَقُولُ: اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي! فَيَقالُ لَهُ: أَلَمْ آمُرُکَ بِالطَّلَبِ».
از سوى ديگر، تقديرات الهى در بسيارى از موارد هماهنگ با تدبيرات ماست؛ يعنى خداوند مقدّر کرده آن ها که تلاش و کوشش مى کنند سهم بيشترى داشته باشند و آن ها که سُست و تنبل اند سهم کمتر. اين هماهنگىِ تقدير و تدبير، پاسخ روشنى به کسانى مى دهد که به بهانه تقدير از تدبير سر باز مى زنند و تن به تنبلى مى دهند.
از سوى سوم، بى شک استعداد جسمانى و فکرى همه انسان ها يکسان نيست و افراد بشر از نظر هوش و استعداد و مديريّت اقتصادى و توان جسمى براى کار کردن بسيار تفاوت دارند؛ و همين، سرچشمه تفاوت بهره هاى آن ها در اين قسمت مى شود؛ آن کس که اين تفاوت ها را مقدّر کرده، طبعآ تفاوت هاى روزى را نيز مقدّر فرموده است و انتظار يکسان بودن همه انسان ها ازنظر روح و جسم، انتظار بسيار بى جايى است؛ مانند انتظار مساوى بودن همه اعضاى بدن و تمام استخوان ها و عضلات؛ چرا که در مجموعه بدن، هر عضوى مأموريتى دارد و توان او به اندازه مأموريت اوست و مجموعه جهان انسانى نيز، همانند يک بدن است، با تفاوت ها در جهات مختلف و طبعآ با تفاوت در بهره هاى روزى.
نتيجه اين که: آنچه در خطبه مورد بحث درباره تقدير ارزاق آمده، مى تواند اشاره اى به تمام آنچه در سه نکته مذکور گفتيم باشد و اين چيزى برخلاف عدالت نيست؛ بلکه عين عدالت و حکمت است. .
پاورقی ها
بحارالانوار، ج 68، ص 140، ح 31. شبيه همين معنا به خصوص در مورد غنا و فقر و همچنين سلامت و بيمارى و توفيق عبادت و عدم توفيق، در بحارالانوار، ج 5، ص 284، ذيل ح 3، از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ازخداوند متعال نقل شده است.
«أتراح» جمع «ترح» بر وزن «فرح» به معناى غم و غصه است و غالبآ آن را به معناى ضدّ فرح تفسير کرده اند؛ ولى گاه به معناى هلاکت و قطع خير و خوبى نيز اطلاق شده است. «خالج» از ريشه «خلج» بر وزن «خرج» به معناى جذب کردن است و خلجان چيزى در ذهن انسان، به معناى مجذوب شدن ذهن در برابر چيزى است؛ و «خليج» را به اين دليل «خليج» گفته اند که بخش عظيمى از آب دريا را به خود جذب مى کند. «أشطان» جمع «شطن» بر وزن «وطن» به معناى طناب يا طناب طويل است. اين واژه گاهى به معناى دورى نيز آمده است و «شيطان» را به اين مناسبت شيطان مى گويند که دور از هدايت و رحمت خداست. «مَرائر» جمع «مرير» به معناى طناب محکم است. درباره مسئله «أجل و سرآمد عمر» بحث مشروحى در همين کتاب، ج 3، ص 24 ذيل خطبه 62 بيان شد. زخرف، آيه 32. نهج البلاغه، ص 404، ضمن نامه 31. کافى، ج 2، باب من لا تستجاب دعوته، ص 511، ح 2.
«أتراح» جمع «ترح» بر وزن «فرح» به معناى غم و غصه است و غالبآ آن را به معناى ضدّ فرح تفسير کرده اند؛ ولى گاه به معناى هلاکت و قطع خير و خوبى نيز اطلاق شده است. «خالج» از ريشه «خلج» بر وزن «خرج» به معناى جذب کردن است و خلجان چيزى در ذهن انسان، به معناى مجذوب شدن ذهن در برابر چيزى است؛ و «خليج» را به اين دليل «خليج» گفته اند که بخش عظيمى از آب دريا را به خود جذب مى کند. «أشطان» جمع «شطن» بر وزن «وطن» به معناى طناب يا طناب طويل است. اين واژه گاهى به معناى دورى نيز آمده است و «شيطان» را به اين مناسبت شيطان مى گويند که دور از هدايت و رحمت خداست. «مَرائر» جمع «مرير» به معناى طناب محکم است. درباره مسئله «أجل و سرآمد عمر» بحث مشروحى در همين کتاب، ج 3، ص 24 ذيل خطبه 62 بيان شد. زخرف، آيه 32. نهج البلاغه، ص 404، ضمن نامه 31. کافى، ج 2، باب من لا تستجاب دعوته، ص 511، ح 2.