تفسیر بخش اوّل

أَمَّا بَعْدَ حَمْدِ اللهِ، وَالثَّنَاءِ عَلَيْهِ، أَيُّهَا النَّاسُ، فَإِنِّي فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ، وَلَمْ يَکُنْ لِيَجْتَرِىءَ عَلَيْهَا أَحَدٌ غَيْرِي بَعْدَ أَنْ مَاجَ غَيْهَبُهَا وَ اشْتَدَّ کَلَبُهَا. فَاسْأَلُوني قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُوني، فَوَ الَّذِي نَفْسِي بَيَدِهِ لا تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْءٍ فِيمَا بَيْنَکُمْ وَ بَيْنَ السَّاعَةِ، وَ لا عَنْ فِئَةٍ تَهْدِي مِئَةً وَ تُضِلُّ مِئَةً إِلاَّ أَنْبَأْتُکُمْ بِنَاعِقِهَا وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا، وَ مُنَاخِ رِکَابِهَا، وَ مَحَطِّ رِحَالِهَا، وَمَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلا، وَ مَنْ يَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتآ. وَ لَوْ قَدْ فَقَدْتُمُوني وَنَزَلَتْ بِکُمْ کَرَائِهُ الْأُمُورِ، وَ حَوَازِبُ الْخُطُوبِ، لَأَطْرَقَ کَثِيرٌ مِنَ السَّائِلِينَ، وَ فَشِلَ کَثِيرٌ مِنَ الْمَسْؤُولِينَ، وَ ذلِکَ إِذَا قَلَّصَتْ حَرْبُکُمْ، وَشَمَّرَتْ عَنْ سَاقٍ، وَ ضَاقَتِ الدُّنْيَا عَلَيْکُمْ ضِيقآ، تَسْتَطِيلُونَ مَعَهُ أَيَّامَ الْبَلاءِ عَلَيْکُمْ، حَتَّى يَفْتَحَ اللهُ لِبَقِيَّةِ الاَْبْرَارِ مِنْکُمْ.

ترجمه
بعد از حمد و ثناى الهى (فرمود:) اى مردم! من چشم فتنه را کور کردم ـ وکسى جز من جرأت اين کار را نداشت! ـ بعد از آن که ظلمتِ فتنه ها، در همه جا گسترده شد و به آخرين درجه شدّت رسيد!
از من سؤال کنيد (و آنچه را درباره سرنوشت خود و آينده مى خواهيد از من بپرسيد) پيش از آن که مرا از دست بدهيد. سوگند به کسى که جانم در دست قدرت اوست! از هيچ حادثه اى که از امروز تا دامنه قيامت واقع مى شود از من سؤال نمى کنيد (مگر اين که پاسخ آن را آماده دارم) و همچنين درباره هيچ گروهى که حتّى يک صد نفر را هدايت يا گمراه مى کند، پرسشى نمى کنيد، مگر اين که از دعوت کننده، رهبر و کسى که آن ها را به پيش مى راند، و از جايگاه خيمه و خرگاه و محلّ اجتماع آن ها، و کسانى که از آن ها کشته مى شوند، يا به مرگ طبيعى مى ميرند (از همه اين ها) شما را آگاه مى سازم و اگر مرا از دست دهيد سپس ناراحتى هاى زندگى و مشکلات بر شما فرو بارد (و براى يافتن راه حل به اين و آن متوسّل شويد) بسيارى از پرسش کنندگان سر به زير مى افکنند و در حيرت فرو مى روند (چراکه پاسخ گويى براى اين سؤالات نمى يابند) و بسيارى از مسئولان (و آن ها که مورد پرسش واقع مى شوند) از پاسخ در مى مانند، اين حوادث و بلاها هنگامى روى مى دهد که جنگ بر شما طولانى شود و (براى درهم کوبيدن شما) دامن به کمر زند و دنيا آن چنان بر شما تنگ گردد که ايّام بلا را بسيار طولانى بشمريد و سخت بى تابى کنيد (و اين وضع همچنان ادامه مى يابد) تا زمانى که خداوند، پرچم فتح و پيروزى را براى باقى مانده نيکان شما به اهتزاز درآورد!
شرح و تفسیر
من چشم فتنه را کور کردم!
امام (عليه السلام) در نخستين بخش اين خطبه ـ بعد از حمد و ثناى الهى ـ مردم را مخاطب ساخته، مى فرمايد:
«اى مردم! من چشم فتنه را کور کردم ـ و کسى جز من جرأت اين کار را نداشت! ـ بعد از آن که ظلمتِ فتنه ها، در همه جا گسترده شد و به آخرين درجه شدّت رسيد!»؛ (أَمَّا بَعْدَ حَمْدِ اللهِ، وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ، أَيُّهَا النَّاسُ، فَإِنِّي فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ، وَلَمْ يَکُنْ لِيَجْتَرِىءَ عَلَيْهَا أَحَدٌ غَيْرِي بَعْدَ أَنْ مَاجَ غَيْهَبُهَا، وَ اشْتَدَّ کَلَبُهَا).
اين که منظور از فتنه در اين عبارت کدام فتنه است؟ جمعى از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به فتنه جنگ جمل دانسته اند؛ چراکه افراد ساده لوح و حتّى آن ها که در درجه متوسّطى از علم و ايمان بودند، در آن حيران شده بودند که آيا مى شود با گروهى که ظاهرآ مسلمان اند ـ و به اصطلاح ـ اهل قبله اند، جنگيد؟! گروهى که بعضى از صحابه معروف و مشهور مانند «طلحه» و «زبير» در ميان آن ها هستند و گروهى که همسر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) «عايشه» زمامدار آن است؛ هر چند اين جنگ و پيکار، بعد از اتمام حجّت فراوان و عدم تسليم دربرابر حق باشد. وانگهى، بعد از غلبه بر آن ها، آيا مى توان اموال آن ها را به غنيمت گرفت؟ با اسيرانشان بايد چه کرد؟
ولى امام (عليه السلام) که مى دانست اگر اين پيمان شکنى و شقّ عصاى مسلمين ادامه يابد، فتنه، و آشوب، سراسر کشور اسلام را خواهد گرفت و شايد چيزى از اسلام و ميراث پيغمبراکرم (صلي الله عليه و آله) باقى نماند؛ نخست به اتمام حجّت برخاست وباملاقات ها و گفت وگوهاى پى درپى آن ها را از عواقب اين امر بر حذر داشت وچون نپذيرفتند چاره اى جز توسّل به زور نبود؛ به همين دليل، با قاطعيّت وبدون هيچ گونه شک و ترديد، بر آن ها تاخت و آتش جنگ جمل را خاموش کرد. بعضى ديگر، فتنه خوارج در نهروان را نيز در مفهوم جمله مورد بحث وارد دانسته اند؛ چراکه خوارج على رغم آلودگى و انحراف باطنى و حماقتشان، ظاهرى آراسته داشتند و حتّى غالبآ به واجبات و مستحبّات کوچک نيز، اهميّت مى دادند؛ لذا بسيارى از ساده دلان در مبارزه با آنان، ترديد به خود راه مى دادند. امام (عليه السلام) چشم اين فتنه را نيز که برخاسته از کج انديشى ها و اعمال منافقانه خوارج بود، کور کرد.
بعضى ديگر، فتنه معاويه، شاميان و جنگ صفيّن را ـ که از همه اين ها گسترده تر بود و امام (عليه السلام) تا سر حدّ پيروزى آن را رهبرى فرمود، و اگر سستى ونادانى گروهى از فريب خوردگان پيش نيامده بود، آن هم براى هميشه پايان مى يافت ـ در مفهوم جمله امام (عليه السلام) داخل مى دانند.
بعضى از شارحان نيز فتنه را به مفهوم عامّى گرفته اند و معتقدند که اين فتنه ها از زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در جنگ بدر آغاز شد و در غزوات ديگر ادامه يافت و بعد از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به صورت خطرناک تر، ظهور و بروز کرد و تا زمان عثمان ادامه يافت و بعد از بيعت مردم با آن حضرت، به اَشکال ديگرى نمايان گشت وامام (عليه السلام) گاه با شمشير، گاه با صبر و شکيبايى، گاه با آگاهى رسانى و گاه با فريادها وهشدارها، چشم فتنه ها را نابينا کرد.
ولى تفسير اوّل (اشاره به جنگ جمل) با تعبيرات خطبه، مناسب تر به نظر مى رسد.
تعبير به «عَيْنَ الْفِتْنَةِ» نشان مى دهد که امام (عليه السلام) فتنه را به هيولاى وحشتناکى تشبيه کرده، که وقتى چشم او را کور کنند، قدرت فعّاليت از او گرفته مى شود و در ضمن اشاره به اين نکته نيز مى تواند باشد که آن حضرت در مبارزه با فتنه ها، به سراغ مرکز اصلى فتنه و توطئه مى رفت، نه شاخ و برگ ها؛ زيرا، هنگامى که مرکز فتنه متلاشى شود بقيّه اعوان و انصار فتنه گران، خودبه خود متلاشى خواهند شد واين، بهترين راه براى از بين بردن فتنه ها، با ضايعات کمتر است. سپس امام (عليه السلام) در اين زمينه به سراغ نکته بسيار مهمّى مى رود و براى بيان آن، اين گونه آغاز مى کند: «از من سؤال کنيد (و آنچه را درباره سرنوشت خود و آينده مى خواهيد از من بپرسيد) پيش از آن که مرا از دست بدهيد»؛ (فَاسْأَلُوني قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُوني).
همان گونه که در سابق نيز اشاره شد، به گفته محقّقان، هيچ کس را ياراى اين سخن، جز على بن ابى طالب (عليه السلام) نبوده است! چراکه آگاهى او از مسائل گذشته وحال و آينده، به قدرى گسترده بود که پاسخ هر سؤالى را، از معارف و احکام وحوادث گوناگون، آماده داشت و اين علم و دانشى بود که از پيامبر (صلي الله عليه و آله) آموخته بود وپيامبر (صلي الله عليه و آله) از سرچشمه وحى فراگرفته بود و الهامات الهيّه و تأييدات روح القدس بر قلب پاک اميرمؤمنان على (عليه السلام) نيز، آن را گسترش مى داد و بر آن تأکيد مى کرد.
جمعى از مورّخان، از افرادى نام برده اند که به دليل غرور آميخته با ناآگاهى، در اين ميدان گام نهادند و نداى «سَلوُنِي» سردادند؛ ولى به زودى رسوا و سرشکسته شدند و مدّعاى خود را پس گرفتند! ازجمله «ابن جوزى» (دانشمند معروف قرن ششم) روزى بر منبر همين جمله «سَلوُنِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي» را دربرابر مردم گفت، ناگهان زنى از ميان جمعيت برخاست، رو به سوى او کرد و گفت: «در روايات آمده که على (عليه السلام) در يک شب براى مراسم کفن و دفن سلمان فارسى به مدائن آمد و بلافاصله بازگشت» ابن جوزى گفت: «آرى چنين روايتى نقل شده است». زن گفت «اين را هم مى دانيم که جنازه عثمان که در نزديکى امام (عليه السلام) بود سه روز در مزابل افتاده بود و على (عليه السلام) کارى نکرد»؛ ابن جوزى گفت : «آرى! چنين بوده است»؛ زن گفت: «بايد يکى از اين دو کار اشتباه باشد» (درواقع زن مى خواست اعتقاد ابن جوزى را درمورد عثمان تخطئه کند) ابن جوزى از پاسخ فرو ماند و تنها به اين قناعت کرد که به آن زن گفت: «اگر بدون اجازه همسرت از خانه بيرون آمدى لعنت خدا بر تو باد و اگر با اجازه شوهرت بود لعنت خدا بر او باد!». زن با خون سردى گفت: «بگو ببينم: خارج شدن عايشه براى جنگ با على (عليه السلام) (در واقعه جمل) به اذن پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود، يا بدون آن؟!» (اشاره به اين که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از قبل پيش بينى کرده بود و او را نهى فرمود). ابن جوزى خاموش ماند و قدرت بر پاسخ نداشت.
شبيه اين واقعه درباره بعضى ديگر نقل شده است.
سپس امام (عليه السلام) بعد از ذکر اين مقدّمه چنين مى فرمايد: «سوگند به کسى که جانم در دست قدرت اوست! از هيچ حادثه اى که از امروز تا دامنه قيامت واقع مى شود از من سؤال نمى کنيد (مگر اين که پاسخ آن را آماده دارم) و همچنين درباره هيچ گروهى که حتّى يک صد نفر را هدايت يا گمراه مى کنند پرسش نمى کنيد، مگر اين که از دعوت کننده و رهبر و کسى که آن ها را به پيش مى راند و از جايگاه خيمه و خرگاه و محلّ اجتماع آن ها و کسانى که از آن ها کشته مى شوند، يا به مرگ طبيعى مى ميرند، (از همه اين ها) شما را آگاه مى سازم»؛ (فَوَ الَّذِي نَفْسِي بَيَدِهِ لاتَسْأَلُونِي عَنْ شَيْءٍ فِيمَا بَيْنَکُمْ وَ بَيْنَ السَّاعَةِ، وَ لا عَنْ فِئَةٍ تَهْدِي مِئَةً وَ تُضِلُّ مِئَةً إِلاَّ أَنْبَأْتُکُمْ بِنَاعِقِهَا، وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا، وَمُنَاخِ رِکَابِهَا، وَ مَحَطِّ رِحَالِهَا، وَ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلا، وَ مَنْ يَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتآ).
بسيارند کسانى که ممکن است مسائلى را به صورت مبهم و کلّى در آينده اى نزديک پيش بينى کنند و اين کارى است که سياستمداران، در مسائل مربوط به اطراف عصر خود، هميشه انجام مى دهند و ممکن است گاهى صحيح و گاهى اشتباه از آب درآيد؛ ولى پيش بينى دقيق جزئيّات با تمام مشخصّات، آن هم در زمان هاى بسيار دور، براى هيچ کس ممکن نيست، جز آن ها که با سرچشمه وحى ارتباطى دارند و از علم بى پايان پروردگار، مدد مى گيرند و جالب اين است که امام (عليه السلام) در جمله هاى مذکور، از يک سو تأکيد بر اين دارد که من تمام حوادث آينده را تا دامنه قيامت مى توانم براى شما پيشگويى کنم و ازسوى ديگر اشاره به تمام جزئيّات آن ها مى کند. چيزى که براى غير پيغمبر و کسانى که از علوم خاص او بهره دارند، امکان پذير نيست.
در اين جا فورآ اين سؤال به ذهن مى آيد که آيا پيامبر يا امام، علم غيب ـ آن هم به اين گستردگى ـ مى توانند داشته باشند، با اين که قرآن با صراحت مى گويد: (قُلْ لاَّ يَعْلَمُ مَنْ فِى السَّمَوتِ وَالأَرْضِ الْغَيْبَ إلاَّ اللهُ)؛ «بگو کسانى که در آسمان و زمين هستند غيب نمى دانند جز خدا»؟
اين سخن پاسخ روشن و معروفى دارد که هم از آيات قرآن استفاده مى شود وهم در کلمات خود آن حضرت آمده است و آن اين که علم غيب به صورت ذاتى مخصوص خداست، ولى خداوند هر مقدار از آن را لازم بداند در اختيار اولياى خدا مى گذارد؛ همان گونه که در آيه 26 ـ 27 سوره «جنّ» مى خوانيم: (عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدآ * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ)؛ «داناى غيب اوست و هيچ کس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد، مگر پيامبرانى که (آنان را برگزيده و) از آن ها راضى است».
به زودى در کلام خود امام (عليه السلام) ـ به خواست خدا ـ مى خوانيم هنگامى که امام (عليه السلام) از پاره اى از حوادث آينده خبر داد و کسى همين سؤال را مطرح کرد امام (عليه السلام) در پاسخ او فرمود: «لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ، وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمُ مِنْ ذِي عِلْمٍ؛ اين علم غيب نيست؛ بلکه آموزشى است از صاحب علم». اشاره به اين که علم غيب ذاتى، مخصوص خداست و علم من جنبه اکتسابى دارد؛ من همه اين امور را از پيامبر (صلي الله عليه و آله) آموختم و او از خداوند متعال (شرح بيشتر اين سخن، ذيل همان خطبه خواهد آمد).
به هر حال، هيچ کس بعد از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) جز امام اميرمؤمنان (عليه السلام) چنين سخنى را نگفته و نمى توانسته است بگويد؛ ولى امام (عليه السلام) اين سخن را فرموده وبارها پيشگويى هايى کرده که عينآ واقع شده است.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود فصلى تحت عنوان «امور غيبى که امام (عليه السلام) از آن خبر داد، سپس تحقّق يافت» در ذيل همين خطبه آورده است که در بحث نکات، اشاره اى به آن خواهيم داشت.
تعبير امام (عليه السلام) در جمله هاى مورد بحث، به «وَ لا عَنْ فِئَةٍ تَهْدي مِئَةً...» اشاره به اين است که نه تنها از گروه ها ولشکرهاى انبوه، که در آينده حادثه مى آفرينند، باخبرم؛ بلکه حتّى از گروهک هاى کوچک که هيچ کس نمى تواند درباره آن پيشگويى داشته باشد ـ به برکت تعليم الهى ـ باخبر هستم!
سپس امام (عليه السلام) به دو نکته ديگر در اين زمينه اشاره مى کند:
نخست، براى تشويق هرچه بيشتر آن ها به سؤال کردن از مسائلى سرنوشت ساز، مى فرمايد: «اگر مرا از دست دهيد سپس ناراحتى هاى زندگى و مشکلات بر شما فرو بارد (و براى يافتن راه حلّ به اين و آن متوسّل شويد) بسيارى از پرسش کنندگان سر به زير مى افکنند و در حيرت فرو مى روند، (چراکه پاسخ گويى براى اين سؤالات نمى يابند؛) و بسيارى از مسئولان (و آن ها که مورد پرسش واقع مى شوند،) از پاسخ عاجز مى مانند»؛ (وَ لَوْ قَدْ فَقَدْتُمُوني وَ نَزَلَتْ بِکُمْ کَرَائِهُ الأُمُورِ، وَ حَوَازِبُ الْخُطُوبِ، لَأَطْرَقَ کَثِيرٌ مِنَ السَّائِلِينَ، وَ فَشِلَ کَثِيرٌ مِنَ المَسْؤُولِينَ).
اشاره به اين که، تا من در ميان شما هستم از مسائل سرنوشت ساز خود سؤال کنيد؛ چراکه بعد از من ديگران نمى توانند پاسخ درستى به شما بدهند؛ لذا در کار خود فرو مى مانيد و پشيمان مى شويد.
ديگر اين که، يک اشاره اجمالى به طوفان ها و بحران هايى که در پيش است مى کند، تا خود را براى آن آماده سازند و در عين حال نويد فتح و پيروزى به نيکوکاران مى دهد، مى فرمايد: «اين حوادث و بلاها هنگامى روى مى دهد که جنگ بر شما طولانى شود و (براى کوبيدن شما) دامن به کمر زند و دنيا آن چنان بر شما تنگ گردد که ايّام بلا را بسيار طولانى بشمريد و سخت بى تابى کنيد، (واين وضع همچنان ادامه مى يابد) تا زمانى که خداوند پرچم فتح و پيروزى را براى باقى مانده نيکوکاران شما، به اهتراز درآورد»؛ (وَ ذلِکَ إِذَا قَلَّصَتْ حَرْبُکُمْ، وَشَمَّرَتْ عَنْ سَاقٍ، وَ ضَاقَتِ الدُّنْيَا عَلَيْکُمْ ضِيقآ، تَسْتَطِيلُونَ مَعَهُ أَيَّامَ الْبَلاءِ عَلَيْکُمْ، حَتَّى يَفْتَحَ اللهُ لِبَقِيَّةِ الأَبْرَارِ مِنْکُمْ).
امام (عليه السلام) درواقع پيش بينى روشنى از سيطره حکّام جنايت کار بنى اميّه بر اموال و نفوس و سرزمين هاى اسلامى مى کند که هرکس با آن ها اندک مخالفتى داشت، با شديدترين ضربات سرکوب مى شد و آمار جنايت ها و اعمال غير انسانى آن ها از حدّ و حصر بيرون است و تعبير «ضَاقَتِ الدُّنْيَا عَلَيْکُمْ ضِيقآ؛ دنيا بر شما به شدت تنگ خواهد شد» کاملا بر اين حکومت سياه، صادق بود.
تعبير به «فتح و پيروزى نيکوکاران» ممکن است اشاره به زوال حکومت ظالمانه بنى اميّه باشد که مسلمانان براى مدّتى نفسى آسوده کشيدند؛ چراکه هنوز عبّاسيان قدرت و قوّتى پيدا نکرده بودند.
و نيز ممکن است اشاره به حکومت جهانى حضرت مهدى (عليه السلام) باشد، که به تمام ظلم و بى عدالتى ها و جنايات جنايت کاران پايان مى دهد. نکته
پيشگويى هاى شگفت انگيز امام (عليه السلام)
نهج البلاغه پر است از پيشگويى هايى که امام (عليه السلام) درباره حوادث آينده دارد وگاه چنان جزئيّات آن را شرح مى دهد که گويى با چشم، همه آن ها را دربرابر خود مى بيند.
ابن ابى الحديد در ذيل خطبه مورد بحث نکته جالبى دارد، مى گويد: «امام (عليه السلام) در اين خطبه، به خدا سوگند ياد مى کند که درباره هر حادثه اى تا قيامت از او سؤال کنند، از تمام آن ها خبر مى دهد و حتّى جزئيّات آن را بازگو مى کند». سپس مى افزايد: «اين سخن از آن حضرت نه به معناى ادّعاى ربوبيّت است، نه به معناى ادّعاى نبوّت؛ بلکه امام (عليه السلام) مى فرمود که اين ها را با تعليم پيامبر (صلي الله عليه و آله) فراگرفته است» وبعد مى گويد: «ما اين سخن را بارها آزموده ايم و کاملا مطابق واقعيّت ديده ايم وبه صدق دعوى آن حضرت پى برده ايم؛ مانند اِخبار از ضربت خوردن آن حضرت به گونه اى که محاسن مبارکش با خون سرش خضاب شود و اِخبار از قتل امام حسين (عليه السلام) و سخنى را که هنگام عبور از کربلا فرمود و اخبار به حکومت «معاويه» و جريان «حجّاج» و سرانجامِ کار «خوارج» در «نهروان» و اخبارى که درباره بعضى از يارانش داد که بعضى کشته مى شوند و بعضى به دار آويخته مى شوند و خبرهاى مربوط به جنگ با ناکثين و قاسطين و مارقين و اِخبار از عدّه لشکرى که از کوفه به يارى او مى آيد، در آن هنگام که مى خواست براى خاموش کردن فتنه طلحه و زبير و عايشه به بصره برود و خبرى که درباره آينده «عبدالله بن زبير» داد و ماجراى ويران شدن «بصره» با غرقاب و رفتن به زيرِ آب و هلاک شدن مردم در فتنه «زنج» و نيز پرچم هاى سياهى که ازسوى خراسان حرکت مى کند (جريان ابومسلم و عبّاسيان)...» (و اخبار فراوان ديگرى که ابن ابى الحديد شرح آن را ذکر کرده و ما به دليل پيشگيرى از طولانى شدن سخن، آن را تلخيص کرديم).
اين گواهى کسى است که به امامت آن حضرت به عنوان يک پيشواى معصوم اعتقادى ندارد؛ ولى مسئله ازنظر ما بسيار روشن تر است؛ زيرا ائمه معصومين (عليهم السلام) هم وارث علوم فراوانى از پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) بودند، هم حقايق تازه اى را از قرآن درک مى کردند که ديگران درک نمى کنند و هم الهامات غيبى بر قلب آن ها وارد مى شد.
درباره وسعت علم امام (عليه السلام) باز هم ذيل خطبه هاى مناسب بحث خواهيم کرد.

* * * .
پاورقی ها
«فَقأت» از ريشه «فَقأ» بر وزن «فقر» به معناى شکافتن دُمل براى بيرون آوردن چرک و خون آن است وهرگاه درمورد چشم به کار رود، به معناى درآوردن يا شکافتن آن مى آيد که نتيجه آن، کورى است.
«غَيْهب» از ريشه «غهب» بر وزن «وهب» به معناى ظلمت و سياهى شديد است که درمورد شب هاى کاملا ظلمانى و گاه درمورد حيواناتى که کاملا سياه هستند به کار مى رود. ريشه اين لغت به معناى غفلت و نسيان آمده است، که تناسب زيادى با تاريکى دارد. «کَلب» بر وزن «طلب» از ريشه «کلب» بر وزن «قلب» در اصل به معناى زدن اسب با مهميز است (شىء نوک تيزى که در کنار چکمه قرار داشته و سوار کاران، براى دواندن اسب ها از آن استفاده مى کردند و آن را به شکم اسب مى زدند). به همين تناسب، درمورد حوادث سخت و جنگ هاى طاقت فرسا و بيمارىِ هارىِ سگ، و حمله ور شدن حيوانات درنده، به کار رفته است. الصراط المستقيم، ج 1، ص 218. «ناعق» از ريشه «نعق» بر وزن «ضرب» به معناى فرياد زدن بر حيوانات به منظور حرکت دادن آن هاست. به کار بردن اين تعبير درمورد انسان ها، در جايى است که افرادى ناآگاه، با تحريک افراد فاسد و مفسد به حرکت درمى آيند. «مُناخ» از ريشه «نَوْخه» به معناى اقامت گرفته شده و «مُناخ» به جايى گفته مى شود که شتر را در آن جا مى خوابانند و سپس به عنوان کنايه، به معناى وسيع ترى، يعنى محلّ اقامت، به کار رفته است. نمل، آيه 65. (در آيات متعدّد ديگرى شبيه به اين مضمون نيز آمده است). «کرائه» جمع «کريهه» به معناى شىء ناپسند است. «حوازب» جمع «حازب» به معناى کار مشکل و پيچيده از ريشه «حزب» بر وزن «جذب» به معناى شدّت است. «قَلَص» از ريشه «قلوص» (به معناى پريدن و جستن) گرفته شده و «قَلَّص» (با تشديد) به معناى استمرار و ادامه يافتن است. «شَمّر» از ريشه «تشمير» در جايى گفته مى شود که انسان دامن را به کمر مى زند و براى انجام کارى مهيّا و آماده مى شود و «شِمْر» به معناى افراد جدّى و مجرّب و نيز به معناى افراد شرور آمده است. براى آگاهى بيشتر، به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 47-50 مراجعه شود.