تفسیر بخش اوّل

وَلَئِنْ أَمْهَلَ الظَّالِمَ فَلَنْ يَفُوتَ أَخْذُهُ، وَ هُوَ لَهُ بِالمِرْصَادِ عَلَى مَجَازِ طَرِيقِهِ، وَ بِمَوْضعِ الشَّجَا مِنْ مَسَاغِ رِيقِهِ. أَمَا وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَيَظْهَرَنَّ هؤُلاَءِ الْقَوْمُ عَلَيْکُمْ، لَيْسَ لِأَنَّهُمْ أَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَلکِنْ لِإِسْراعِهِمْ إِلَى بَاطِلِ صَاحِبِهِمْ، وَ إِبْطَائِکُمْ عَنْ حَقِّي. وَ لَقَدْ أَصْبَحَتِ الأُمَمُ تَخَافُ ظُلْمَ رُعَاتِهَا، وَأَصْبَحْتُ أَخَافُ ظُلْمَ رَعِيَّتِي. اسْتَنْفَرْتُکُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا، وَأَسْمَعْتُکُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا، وَ دَعَوْتُکُمْ سِرّآ وَجَهْرآ فَلَمْ تَسْتَجِيبُوا، وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا، أَشُهُودٌ کَغُيَّابٍ، وَ عَبِيدٌ کَأَرْبَابٍ! أَتْلُوا عَلَيْکُمُ الْحِکَمَ فَتَنْفِرُونَ مِنْهَا، وَأَعِظُکُمْ بِالْمَوْعِظَةِ الْبَالِغَةِ فَتَتَفَرَّقُونَ عَنْهَا، وَ أَحُثُّکُمْ عَلَى جِهَادِ أَهْلِ الْبَغْيِ فَمَا آتِي عَلَى آخِرِ قَوْلِي حَتَّى أَرَاکُمْ مُتَفَرِّقِينَ أَيَادِىَ سَبَا. تَرْجِعُونَ إِلَى مَجَالِسِکُمْ، وَ تَتَخَادَعُونَ عَنْ مَوَاعِظِکُمْ، أُقَوِّمُکُمْ غُدْوَةً، وَ تَرْجِعُونَ إِلَيَّ عَشِيَّةً، کَظَهْرِ الْحَنِيَّةِ، عَجَزَ الْمُقِوِّمُ، وَ أَعْضَلَ الْمُقَوَّمُ.

ترجمه
اگر خداوند، ظالم و ستمگر را مهلت دهد چنان نيست که فرصت مجازات او از دستش برود. او در کمينگاه، بر سر راه ستمگر است و گلوى وى را در دست دارد (هر زمان بخواهد مى فشارد، آن گونه که نتواند آب دهان فرو برد). آگاه باشيد! سوگند به آن کس که جانم در دست قدرت اوست! اين قوم (سپاه شام) سرانجام بر شما پيروز مى شوند، امّا نه به دليل اين که در حقّانيّت، از شما سزاوارترند؛ بلکه به اين علت که در طريقِ باطل زمامدارانشان، سريع و کوشا هستند؛ در حالى که شما در اداى حقّ من سُستى مى کنيد، امّت ها همواره از ظلم زمامدارانشان در وحشت اند، ولى من از ظلم پيروانم بيمناکم! من شما را براى جهاد با دشمن برانگيختم، امّا حرکت نکرديد؛ به گوش شما خواندم، امّا نشنيديد؛ در آشکار و نهان شما را (براى جهاد) دعوت کردم، اجابت نکرديد؛ به شما اندرز دادم، ولى نپذيرفتيد. آيا شما حاضرانى همچون غايبان هستيد و بردگانى در قيافه مالکان؟! پيوسته حکمت هاى الهى را بر شما مى خوانم، ولى از آن مى گريزيد و با اندرزهاى رسا شما را موعظه مى کنم، (امّا) پراکنده مى شويد.
شما را به مبارزه با ظالمان ترغيب مى کنم، امّا هنوز سخنانم به آخر نرسيده، مى بينم همچون «قوم سبأ» متفرّق مى شويد! به مجالس خود بازمى گرديد و يکديگر را از اين مواعظ برمى گردانيد، صبحگاهان شما را مستقيم مى سازم ولى شامگاهان همچون کمانِ خميده سخت و محکمى که نه کسى قدرت صاف کردن آن را دارد و نه خودش قابليّت صاف شدن را، به سوى من بازمى گرديد!
شرح و تفسیر
شما بردگانى هستيد در قيافه اربابان!
همان گونه که در بحث «خطبه در يک نگاه» اشاره شد، هدف اصلى اين خطبه، برانگيختن مردم عراق براى مقابله با بيدادگران شام (معاويه و لشکر او) است وامام (عليه السلام) از شيوه هاى مختلف براى رسيدن به اين هدف بهره مى گيرد.
نخست مى فرمايد: «اگر خداوند، ظالم و ستمگر را مهلت دهد، چنان نيست که فرصت مجازات او از دستش برود»؛ (وَ لَئِنْ أَمْهَلَ الظَّالِمَ فَلَنْ يَفُوتَ أَخْذُهُ).
«او در کمينگاه، بر سر راه ستمگر است و گلوى وى را در دست دارد؛ (هر زمان بخواهد مى فشارد، آن گونه که نتواند آب دهان را فرو برد)»؛ (وَ هُوَ لَهُ بِالمِرْصَادِ عَلَى مَجَازِ طَرِيقِهِ، وَ بِمَوْضعِ الشَّجَا مِنْ مَسَاغِ رِيقِهِ).
اين تعبيرات ممکن است اشاره به معاويه و لشکريان شام باشد؛ که مبادا فرصت خداوند به آن ها، سبب شکّ و ترديد شما گردد و در حقّانيت خود، يا باطل بودن آن ها ترديدى به خود راه دهيد و اين، درواقع نوعى دلدارى به لشکريان امام (عليه السلام) است تا با توجّه به اين حقيقت، روحيّه خود را از دست ندهند.
اين احتمال نيز وجود دارد که منظور از ظالم، همان لشکر متمرّد و عصيانگر است و درواقع، تهديدى است دربرابر آن ها که اگر چند صباحى خداوند به شما مهلت داده، از عذاب و مجازات او دربرابر عصيان و گردنکشى تان ايمن نباشيد! ولى تفسير اوّل، مناسب تر به نظر مى رسد.
به هر حال، اين همان چيزى است که قرآن مجيد بارها به آن اشاره کرده ومى فرمايد: (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُوَا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ)؛ «آن ها که کافر شدند، (و راه طغيان پيش گرفتند،) گمان نکنند مهلتى که به آنان مى دهيم، به سودشان است، ما به آنان مهلت مى دهيم فقط براى اين که بر گناهان خود بيفزايند؛ و براى آن ها عذاب خوارکننده اى (آماده شده) است».
و در جاى ديگر مى فرمايد: (اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ)؛ «به يقين پروردگار تو در کمين (ستمگران) است». اين موضوع، نه تنها درباره ستمگران شام و گردنکشان لشکر عراق صادق است؛ بلکه امروز هم براى همه ما درس آموزنده اى است که مهلت هاى الهى درباره ستمگران، نبايد سبب غرور و غفلت ما گردد.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «خداوند فرشته اى را (براى مأموريتى) به زمين فرستاد؛ مدّتى در زمين ماند و سپس به آسمان عروج کرد؛ به او خطاب شد در زمين چه ديدى؟ گفت: شگفتى هاى فراوانى ديدم و از عجيب ترين چيزهايى که ديدم اين بود که بنده اى از بندگانت را غرق نعمتت ديدم؛ رزق و روزىِ تو را مى خورد و ادّعاى خدايى مى کرد، من از جرأت وجسارت او دربرابر تو و از حلم تو دربرابر او در شگفتى فرو رفتم! خداوند فرمود: آيا از حلم من تعجّب کردى؟! من چهارصد سال به او مهلت دادم، کمترين ناراحتى جسمانى پيدا نکرد و هرچه از دنيا مى خواست به آن مى رسيد وغذا و آب او کمترين تغييرى پيدا نمى کرد (اين ها همه براى اين بوده است که او را بيازمايم و بندگان را نيز به وسيله او آزمايش کنم)».
سپس امام (عليه السلام) آينده وضع آن ها را دربرابر دشمنان بى رحم چنين پيش بينى مى کند و مى فرمايد: «آگاه باشيد! سوگند به آن کس که جانم در دست قدرت اوست! اين قوم (سپاه شام) سرانجام بر شما پيروز مى شوند؛ امّا نه به دليل اين که آن ها در حقّانيّت، از شما سزاوارترند؛ بلکه به اين علت که آن ها در طريق باطل زمامدارانشان سريع و کوشا هستند، در حالى که شما در اداى حقّ من سستى مى کنيد!»؛ (أَمَا وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَيَظْهَرَنَّ هؤُلاَءِ الْقَوْمُ عَلَيْکُمْ، لَيْسَ لاَِنَّهُمْ أَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَلکِنْ لإِسْراعِهِمْ إِلَى بَاطِلِ صَاحِبِهِمْ، وَ إِبْطَائِکُمْ عَنْ حَقِّي).
درواقع، امام (عليه السلام) در اين جا به نکته مهمّى اشاره مى کند؛ مى فرمايد: سرانجام آن ها بر شما پيروز مى شوند، ولى گمان نکنيد که اين پيروزى به علت حقّانيّت آن هاست! مبادا کسى گمان کند که عامل پيروزى آن ها تکيه بر حق است و اين امر سبب گمراهى شما شود. آن ها قطعآ بر باطل اند، ولى در باطل خود کوشا ومصمّم اند و گوش به فرمان معاويه هستند؛ ولى شما با اين که در مسير حق گام برمى داريد، افرادى سست و بى اراده و دربرابر فرمانده خود، سرکش وعصيانگريد و اين صفات در هرکس و هر قوم و ملّتى باشد، سرنوشتى جز شکست نخواهد داشت.
و عجب اين که، همين سخن را «مسلم بن عقبه» (همان کسى که ازسوى يزيد، فرمانده لشکرى بود که مدينه را به خاک و خون کشيد) دربرابر اهل شام هنگامى که مى خواست آن ها را به ميدان نبرد بکشاند تکرار کرد. گفت: اى مردم شام! شما ازنظر شخصيّت و نسب، برترين عرب نيستيد؛ جمعيّت شما نيز بيش از ديگران نيست و منطقه زندگى شما نيز گسترده تر نمى باشد. اگر شما بر دشمنانتان پيروز مى شويد، تنها به سبب انضباط و اطاعت از پيشوايان، و ايستادگى دربرابر دشمن است؛ در حالى که دشمنان شما چنين نيستند.
سپس به نکته مهمّى در اين رابطه اشاره کرده، مى فرمايد: «اُمت ها همواره از ظلم زمامدارانشان در وحشت اند، ولى من از ظلم پيروانم بيمناکم!»؛ (وَ لَقَدْ أَصْبَحَتِ الأُمَمُ تَخَافُ ظُلْمَ رُعَاتِهَا، وَ أَصْبَحْتُ أَخَافُ ظُلْمَ رَعِيَّتِي).
هميشه در طول تاريخ، ملّت ها از حکومت هاى خودکامه خود و مظالم آن ها در وحشت و اضطراب بودند، به گونه اى که اين يک امر طبيعى محسوب مى شود؛ ولى اين مسئله درمورد امام (عليه السلام) دگرگون شد! هيچ کس ترسى از ظلم وستم او نداشت، چراکه کمترين ظلم و ستمى از او سر نمى زد و به عکس، امام7 پيوسته نگران کارشکنى ها، بى وفايى ها، توطئه ها و ندانم کارى هاى اصحابش بود؛ و البتّه چنين افرادى بايد سرانجام زير چکمه ستمگران، پايمال شوند، وشدند.
سپس مطلب را باز کرده و انگشت روى نقاط ضعف عجيب کوفيان وعراقيان آن زمان مى گذارد و مى فرمايد: «من شما را براى جهاد با دشمن برانگيختم، امّا حرکت نکرديد؛ به گوش شما خواندم، امّا نشنيديد؛ در آشکار و نهان شما را (براى جهاد) دعوت کردم، اجابت نکرديد؛ به شما اندرز دادم، ولى نپذيرفتيد!»؛ (اسْتَنْفَرْتُکُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا، وَأَسْمَعْتُکُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا، وَ دَعَوْتُکُمْ سِرّآ وَجَهْرآ فَلَمْ تَسْتَجِيبُوا، وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا).
آيا لشکريان عراق خطر را مى ديدند و براثر سستى و تن پرورى به استقبال دشمن نمى رفتند؟ يا به راستى تصوّر مى کردند که حکومت معاويه براى آن ها مشکلى ايجاد نخواهد کرد؟ هر دو احتمال وجود دارد؛ همچنين بُزدلى واختلافات قبيلگى و جهل و نادانى را هم بايد به آن افزود.
سپس براى تحريک آن ها، با جملات کوبنده اى ـ که هر انسانى غيرتمندى را به حرکت درمى آورد ـ آنان را مخاطب ساخته، مى فرمايد: «آيا شما حاضرانى همچون غايبان هستيد؟ و بردگانى در قيافه مالکان!»؛ (أَشُهُودٌ کَغُيَّابٍ، وَ عَبِيدٌ کَأَرْبَابٍ!).
«پيوسته حکمت هاى الهى را بر شما مى خوانم، ولى از آن مى گريزيد؛ و با اندرزهاى رسا شما را موعظه مى کنم، اما پراکنده مى شويد؛ شما را به مبارزه با ظالمان ترغيب مى کنم، امّا هنوز سخنانم به آخر نرسيده مى بينم همچون «قوم سبا» متفرّق مى شويد!»؛ (أَتْلُوا عَلَيْکُمُ الْحِکَمَ فَتَنْفِرُونَ مِنْهَا، وَ أَعِظُکُمْ بِالْمَوْعِظَةِ الْبَالِغَةِ فَتَتَفَرَّقُونَ عَنْهَا، وَ أَحُثُّکُمْ عَلَى جِهَادِ أَهْلِ الْبَغْيِ فَمَا آتِي عَلَى آخِرِ قَوْلِي حَتَّى أَرَاکُمْ مُتَفَرِّقِينَ أَيَادِىَ سَبَا). «أيادى سَبا» (و به تعبير ديگر «مثل ايادى سبا») اشاره به ضرب المثلى است معروف در ميان عرب، براى گروهى که به شدّت پراکنده مى شوند و اصل آن چنين است که «سبا» مردى بود که قبايل عرب «يمن» از او نشأت گرفتند؛ وى داراى ده فرزند بود که شش نفر از آن ها را به منزله دست راست خود قرار داده بود و چهار نفر را به منزله دست چپ؛ ولى بعدآ فرزندان او به شدّت از هم دور وپراکنده شدند، و هرکدام در گوشه اى زندگى کرد و قبيله اى از او به وجود آمد؛ سپس پراکندگى آن ها به عنوان يک ضرب المثل، معروف شد.
به هر حال، جمله هاى امام (عليه السلام) به خوبى نشان مى دهد که آن حضرت نخست به نصيحت آن ها با کلمات حکمت آميز و مواعظ سودمند پرداخت و گفتنى ها را با منطق صحيح به آن ها گفت و تا آن جا که مى شد مدارا کرد و اگر تعبيرات تند وشديدى در اين خطبه درباره آن ها مى بينيم، همه بعد از سخنان حکيمانه واندرزهاى مشفقانه بوده است؛ و اين، در زمانى است که طرف مقابل به قدرى لجوج و خيره سر مى باشد که جز با شلّاق عتاب و تازيانه هاى ملامت و سرزنش از خواب غفلت بيدار نمى شود!
سپس در ادامه اين سخن مى فرمايد: «به مجالس خود بازمى گرديد و يکديگر را از اين مواعظ برمى گردانيد»؛ (تَرْجِعُونَ إِلَى مَجَالِسِکُمْ، وَتَتَخَادَعُونَ عَنْ مَوَاعِظِکُمْ).
به همين دليل، من «صبحگاهان شما را مستقيم مى سازم، ولى شامگاهان همچون کمان خميده سخت و محکمى که نه کسى قدرت صاف کردن آن را دارد و نه خودش قابليّت صاف شدن را، به سوى من بازمى گرديد!»؛ (أُقَوِّمُکُمْ غُدْوَةً، وَتَرْجِعُونَ إِلَيَّ عَشِيَّةً، کَظَهْرِ الْحَنِيَّةِ، عَجَزَ الْمُقِوِّمُ، وَ أَعْضَلَ الْمُقَوَّمُ).

اين جمله ها اشاره به نکته مهمّى دارد و آن اين که: منافقان زيادى در ميان اهل عراق بودند که براى خنثى کردن تأثير کلام امام (عليه السلام) کوشش مى کردند؛ هنگامى که نزد آن حضرت مى آمدند تحت تأثير جاذبه اخلاقى و سخنان حکمت آميزش قرار مى گرفتند و باور مى کردند که بايد آماده پيکار با دشمن شوند؛ امّا هنگامى که به جلسات خصوصى و عمومى خود بازمى گشتند، گروهى شيطان صفت، به سم پاشى مى پرداختند، افکار آن ها را مشوّش، اراده آن ها را ضعيف و رشته اتّحاد آن ها را پاره مى کردند؛ صبح در محضر امام (عليه السلام)، دل ها را با آب توبه مى شستند وعصر که به خدمتش بازمى گشتند، با قلبى سياه و تاريک و افکارى منحرف و کج و معوج مى آمدند و اين نبود مگر به دليل فقدان شخصيّت درونى و عدم اراده قوى و رنگ پذيرى از هرکس و هرچيز.
«نافع بن کليب» مى گويد: براى سلام گفتن به على (عليه السلام) وارد کوفه شدم؛ به مسجد آمدم و کنار منبر نشستم. على (عليه السلام) بر فراز منبر بود و عمامه سياهى بر سر داشت... (و مردم را پيوسته نصيحت مى کرد و اندرز مى داد) هنگامى که از منبر پايين آمد، ديدم اشک از چشمان مبارکش جارى است. فرمود: (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ)؛ «صبح گاه آن ها را صاف و مستقيم مى کنم، ولى عصر به نزدم مى آيند در حالى که مثل کمان خم شده اند؛ تا کى و تا چه زمانى (اين کار را ادامه مى دهند)؟».

* * *