تفسیر بخش دوم

أَيُّهَا الْقَوْمُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ، المُبْتَلَى بِهمْ أُمَرَاؤُهُمْ. صَاحِبُکُمْ يُطِيعُ الله وَ أَنْتُمْ تَعْصُونَهُ، وَصَاحِبُ أَهْلِ الشَّامِ يَعْصِي اللهَ وَ هُمْ يُطِيعُونَهُ. لَوَدِدْتُ وَاللهِ أَنَّ مُعَاوِيَةَ صَارَفَني بِکُمْ صَرْفَ الدِّينَارِ بِالدِّرْهَمِ، فَأَخَذَ مِنِّي عَشَرَةً مِنْکُمْ وَأَعْطَانِي رَجُلا مِنْهُمْ!

ترجمه

اى قومى که جسم هايتان حاضر است و عقل هايتان پنهان و خواسته هايتان مختلف و پراکنده و زمامدارانتان به شما مبتلا هستند! رهبر شما خدا را اطاعت مى کند و شما او را عصيان مى کنيد؛ امّا زمامدار اهل شام خدا را معصيت مى کند، ولى آنان اطاعتش مى کنند. به خدا سوگند! بسيار دوست داشتم معاويه شما را با نفرات خود مبادله مى کرد، همچون مبادله کردن دينار به درهم: ده نفر از شما را از من مى گرفت و يک نفر از آن ها را به من مى داد.

شرح و تفسیر

شرح و تفسیر
جسم هايتان حاضر و عقل هايتان پنهان است!
در اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) لحن سخن را تندتر کرده و تازيانه سرزنش را محکم تر بر روح آن ها مى زند، به اين اميد که حرکتى در اين ارواح خمود و سُست پيدا شود و پيش از بروز خطرِ شديد، به پا خيزند، مى فرمايد: «اى قومى که جسم هايتان حاضر است و عقل هايتان پنهان، و خواسته هايتان مختلف و پراکنده و زمامدارانتان به شما مبتلا هستند»؛ (أَيُّهَا الْقَوْمُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ، المُبْتَلَى بِهمْ أُمَرَاؤُهُمْ).
در اين عبارت، امام (عليه السلام) روى سه نقطه ضعف آن ها انگشت مى گذارد: نخست، غايب بودن عقل ها؛ گويى عقل هايشان از تن جدا شده و تدبيرِ آن را رها کرده ووجودشان همچون کشورى بدون مدير و مدبّر باقى مانده است.
ديگر اين که، هيچگونه حلقه اتّصالى در ميان آن ها وجود ندارد؛ هرکدام خواسته اى دارند به اندازه هواى نفس و عقل کوچکشان.
بديهى است! چنين گروهى هيچ مشکلى را از خودشان و از ديگران حل نخواهند کرد.
و سومين نقطه ضعف آن ها اين بود که زمامداران، ناچار بودند با آن ها بسازند وجانشينى براى آنان نداشتند.
مجموع اين صفات سبب مى شد که در ميدان نبرد با دشمن، کفايت و کارآيى نداشته باشند.
در ادامه اين سخن مى افزايد: «رهبر شما خدا را اطاعت مى کند؛ و شما او را عصيان مى کنيد؛ امّا زمامدار اهل شام خدا را معصيت مى کند، ولى آن ها اطاعتش مى کنند!»؛ (صَاحِبُکُمْ يُطِيعُ اللهَ وَ أَنْتُمْ تَعْصُونَهُ، وَ صَاحِبُ أَهْلِ الشَّامِ يَعْصِي اللهَ وَ هُمْ يُطِيعُونَهُ).
راستى شگفت انگيز است! کسى که مطيع فرمان خداست، سزاوارترين فردى است که بايد او را اطاعت کرد و آن کس که عصيانگر است بايد با او مخالفت کرد؛ ولى در اين جا قضيه به عکس شد؛ مطيع فرمان خدا مورد بى مهرى قرار گرفت وعصيانگر مورد احترام!!
در جمله پايانى اين بخش، به تعبيرى برمى خوريم که در نهج البلاغه بى مانند است؛ مى فرمايد: «به خدا سوگند! بسيار دوست داشتم معاويه شما را با نفرات خود مبادله مى کرد، همچون مبادله کردن دينار به درهم: ده نفر از شما را از من مى گرفت و يک نفر از آن ها را به من مى داد»؛ (لَوَدِدْتُ وَاللهِ أَنَّ مُعَاوِيَةَ صَارَفَني بِکُمْ صَرْفَ الدِّينَارِ بِالدِّرْهَمِ، فَأَخَذَ مِنِّي عَشَرَةً مِنْکُمْ، وَ أَعْطَانِي رَجُلا مِنْهُمْ).
تأکيدات متعدّدى که در اين جمله آمده، نشان مى دهد که اين سخن امام (عليه السلام) واقعآ جدّى است و کمترين مبالغه در آن راه ندارد. شاميان را به منزله سکّه طلا فرض کرده و عراقيان را به منزله سکّه نقره، که در آن زمان يک دهم آن (دينار) ارزش داشت و اين نشان مى دهد که مردم شام افرادى باانضباط بودند حتّى هنگامى که معاويه آنان را فريب داد باز هم پشت سر او محکم ايستادند؛ ولى لشکر کوفه و عراق به هيچ وجه انضباط نداشتند و حتّى ده نفر از آن ها به اندازه يک نفر از شاميان ارزش نداشت!
در طول تاريخ شام و عراق قبل از اسلام و بعد از اسلام شواهدى براى اين مطلب پيدا مى شود.

* * *