تفسیر بخش سوم
يَا أَهْلَ الْکُوفَةِ، مُنِيتُ مِنْکُمْ بِثَلاَثٍ وَ اثْنَتَيْنِ: صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاعٍ، وَ بُکْمٌ ذَوُو کَلاَمٍ، وَ عُمْيٌ ذَوُو أَبْصَارٍ، لا أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ، وَ لا إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلاَءِ!تَرِبَتْ أَيْدِيکُمْ! يَا أَشْبَاهَ الإِبِلِ غَابَ عَنْهَا رُعَاتُهَا! کُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ آخَرَ، وَاللهِ لَکَأَنِّي بِکُمْ فِيمَا إِخَالُکُمْ: أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى، وَ حَمِىَ الضِّرَابُ، قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ آبْنِ أَبي طَالِبٍ انْفِرَاجَ الْمَرْأَةِ عَنْ قُبُلِهَا. وَ إِنِّي لَعَلَى بَيِّنَة مِنْ رَبِّي، وَ مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِيِّي، وَإِنِّى لَعَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ أَلْقُطُهُ لَقْطآ.
ترجمه
اى اهل کوفه من به سه چيز (که در شما هست) و دو چيز (که در شما نيست) مبتلا شده ام: حقايق را نمى شنويد، در حالى که گوش داريد! سخن نمى گوييد، در حالى که زبان تکلّم داريد! حقايق را نمى بينيد، در حالى که چشم داريد! نه در هنگام نبرد، آزادمردان صادقيد؛ و نه در آزمايش هاى سخت برادران قابل اعتماد؛ دست هايتان خاک آلود باد! (و بر خاک مذلّت بنشينيد) اى کسانى که به شتران بى ساربانى مى مانيد که هرگاه از يک سو جمعشان کنند، ازسوى ديگر پراکنده مى شوند! به خدا سوگند! من درباره شما چنين گمان مى کنم که اگر جنگ سختى روى دهد و آتش آن زبانه کشد، از فرزند ابوطالب جدا مى شويد، همانند جداشدن زن (هنگام وضع حمل) از نوزاد خويش! ولى من نشانه روشن (بر حقّانيت خويش) از پروردگارم دارم و بر طريق آشکار پيامبرم گام برمى دارم ودر راه روشنى پيش مى روم که آن را از ميان راه هاى مختلف برگزيده ام (و تکليف الهى خود را انجام مى دهم).
شرح و تفسیر
من به وظيفه الهى خود عمل مى کنم امّا شما...
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، تازيانه هاى ملامت و سرزنش را محکم تر بر ارواح خفته آن ها فرود مى آورد و نقاط ضعف آن ها را يکى بعد از ديگرى بيان مى کند؛ باشد که به خود آمده، درصدد اصلاح برآيند. نخست مى فرمايد: «اى اهل کوفه!من به سه چيز(که در شما هست) و دو چيز (که در شما نيست) مبتلا شده ام:
حقايق را نمى شنويد، در حالى که گوش داريد! سخن نمى گوييد، در حالى که زبان تکلم داريد! حقايق را نمى بينيد، در حالى که چشم داريد!»؛ (يَا أَهْلَ الْکُوفَةِ، مُنِيتُ مِنْکُمْ بِثَلاَثٍ وَ اثْنَتَيْنِ: صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاعٍ، وَ بُکْمٌ ذَوُو کَلاَمٍ، وَ عُمْيٌ ذَوُو أَبْصَارٍ).
در اين جا امام (عليه السلام) اشاره به ناتوانى آن ها از مشاهده حوادث و تحليل صحيح درباره آن و تلاش براى پيدا کردن راه حل ها مى کند، که در عين توانايى بر اين امور، همه چيز را ناديده گرفته و در لاک خود فرو رفته بودند؛ صيّاد بى رحم را مى ديدند، امّا عکس العملى نشان نمى دادند؛ پيام تهديدآميز دشمن را مى شنيدند، امّا تکان نمى خوردند.
و امّا آن دو چيز که در آن ها مى بايست باشد، ولى نبود، همان است که در ادامه سخن فرموده:«نه در هنگام نبرد، آزادمردان صادقيد، و نه در آزمايش هاى سخت برادران قابل اعتماد!»؛ (لا أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ، وَ لا إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلاَءِ!).
بى شک، زندگى، فراز و نشيب هاى زيادى دارد: گاه زمان صلح است و گاه زمان جنگ، و گاه راحتى است و گاه بلا؛ دوستان باوفا و برادران قابل اعتماد در آرامش و راحتى شناخته نمى شوند، بلکه سختى ها، جنگ ها، بلاها و حوادثِ پيچيده و ناراحت کننده، ميدان آزمون آن هاست و متأسّفانه مردم کوفه و عراق، در آن زمان در اين آزمون ها روسفيد نبودند و بارها بى وفايى و عدم استقامت وسُستى و تنبلى خود را نشان داده بودند. به همين دليل، امام (عليه السلام) در جمله هاى بعد نخست آن ها را نفرين مى کند، سپس با دو تشبيه گويا از وضع روانى آن جمعيّت، آخرين سخن را درباره آن ها بيان مى فرمايد. مى گويد: «دست هايتان خاک آلود باد! (و بر خاک مذلّت بنشينيد)»؛ (تَرِبَتْ أَيْدِيکُمْ).
«اى کسانى که به شتران بى ساربانى مى مانيد که هرگاه از يک سو جمعشان کنند، ازسوى ديگر پراکنده مى شوند!»؛ (يَا أَشْبَاهَ الإِبِلِ غَابَ عَنْهَا رُعَاتُهَا!).
اين تشبيه، تعبير روشنى از جهل و نادانى و عدم انضباط آن هاست. نخست آن ها را به حيوانات تشبيه مى کند و سپس به نداشتن صاحب نافذ الکلام.
روشن است که جمع کردن شتران توسط ساربان ها ميسّر است و آن ها به نداى هرکس گوش نمى دهند؛ به همين دليل، اگر ديگرى بخواهد آن ها را جمع کند، به مقصود خود نائل نمى شود.
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن، سوگند ياد مى کند و مى فرمايد: «به خدا سوگند! من درباره شما چنين گمان مى کنم که اگر جنگ سختى روى دهد، و آتش آن زبانه کشد، از فرزند ابوطالب جدا مى شويد همانند جدا شدن زن (هنگام وضع حمل) از نوزاد خويش!»؛ (وَاللهِ لَکَأَنِّي بِکُمْ فِيمَا إِخَالُکُمْ: أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى، وَحَمِىَ الضِّرَابُ، قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبي طَالِبٍ انْفِرَاجَ الْمَرْأَةِ عَنْ قُبُلِهَا). براى جمله «إِنْفَرَجْتُمْ...» تفسيرهاى گوناگونى شده، ولى مناسب تر با مقام شامخ اميرمؤمنان على (عليه السلام) و رعايت موازين فصاحت، و رعايت تناسب در مقام تشبيه، همان است که گفتيم.
زيرا زن به هنگام وضع حمل، به دليل درد زيادى که مى کشد هر لحظه مى خواهد فرزند از او جدا شود، تا نَفَس راحتى بکشد! امام (عليه السلام) مردم کوفه را به چنين زنى تشبيه مى فرمايد که براى جدا شدن از فرزند، لحظه شمارى مى کند؛ آن ها نيز در ميدان نبرد، پيچ وتاب مى خوردند و در انتظار لحظه اى بودند که راه فرار را پيدا کنند و از محضر امام (عليه السلام) بگريزند؛ گريختنى که بازگشتنى در آن نيست؛ همان گونه که نوزاد به شکم مادر بازنمى گردد.
امام (عليه السلام) در خطبه 34 تشبيه جالب ديگرى در اين زمينه فرموده؛ مى فرمايد : «وَأَيْمُ اللهِ إِنِّي لاََظُنُّ بِکُمْ أَنْ لَوْحَمِسَ الْوَغَى، وَ اسْتَحَرَّ الْمَوْتُ، قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنْ إبْنِ أَبِي طَالِبٍ انْفِرَاجَ الرَّأْسِ؛ به خدا قسم! من گمان مى کنم اگر جنگ سختى درگيرد وحرارت مرگ به شما نزديک گردد، از فرزند ابوطالب جدا مى شويد، همچون جداشدن سر از تن (که التيامى در آن نيست)».
سرانجام در پايان اين بخش، موضع خود را در اين گيرودارها روشن مى سازد و مى فرمايد: «من نشانه روشنى (بر حقّانيت خويش) از پروردگارم دارم؛ و بر طريقِ آشکار پيامبرم گام برمى دارم؛ و در راه روشنى پيش مى روم که آن را از ميان راه هاى مختلف برگزيده ام (و تکليف الهى خود را انجام مى دهم)!»؛ (وَ إِنِّي لَعَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي، وَ مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِيِّي، وَ إِنِّى لَعَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ أَلْقُطُهُ لَقْطآ).
بديهى است کسى که تکيه گاهش فرمان خدا و مسيرش مسير پيامبر (صلي الله عليه و آله) باشد، گمراهى و شکستى براى او متصوّر نيست و هرچه براى او پيش آيد، فتح وپيروزى و انجام وظيفه است.
جمله «أَلْقُطُهُ لَقْطآ» در اصل به معناى جمع آورى کردن چيزى از نقاط مختلف است، که نياز به هوشيارى و دقّت دارد و منظور امام (عليه السلام) از اين تعبير، اين است که من براى پيشرفت در مسير حق، پيوسته گزينش مى کنم و با هوشيارى، بهترين راه را برمى گزينم و مسير خود را از لابه لاى موانع، با تلاش و کوشش انتخاب مى کنم. نکته
مقايسه روشنى بين مردم عراق و شام!
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، به هنگام مقايسه مردم عراق و شام، تعبير بى سابقه اى داشت که فرمود: «من دوست دارم که معاويه شما را با مردم شام معاوضه کند؛ ده نفر از شما را بگيرد و يک نفر از شاميان را به من بدهد» در حالى که قضيّه بايد بر عکس باشد، چون قرآن مجيد در مقايسه مؤمنان با افراد بى ايمان مى فرمايد: (إِنْ يَکُنْ مِنْکُمْ عِشْروُنَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِأَتَيْنِ...)؛ «هرگاه از شما بيست نفر بااستقامت باشند، بر دويست نفر غلبه مى کنند».
راستى چرا اين اصل قرآنى درمورد عراقيان و شاميان برعکس شد؟
تحليل هاى دقيق، ما را به ريشه هاى آنچه در کلام امام (عليه السلام) در اين زمينه آمده است، واقف مى کند؛ زيرا :
اوّلا: کوفه يک شهر نوبنياد جنگى بود و اهالى آن که عمدتآ لشکر امام (عليه السلام) را تشکيل مى دادند، از قبايل مختلف و مناطق گوناگون به آن جا آمده بودند و در ميان آن ها انسجام و هماهنگى و انضباط لازم وجود نداشت. هرکدام براى خود فکر وهدفى داشتند و فرهنگ و روشى؛ در حالى که شاميان از زمان هاى قديم همه در آن جا مى زيستند و منسجم و يک پارچه و داراى يک فرهنگ بودند.
ثانيآ: در ميان لشکر امام (عليه السلام) گروهى وجود داشتند که به منظور گردآورى غنائم جنگى به آن جا آمده بودند آن جا که پاى غنيمتى در کار بود، مرد ميدان بودند وآن جا که سخن از ايثار و فداکارى و شهادت بود، به گوشه اى مى خزيدند.
ثالثآ: شاميان به کشور خود به عنوان يک وطن نگاه مى کردند و خود را موظّف به دفاع از آن مى ديدند، در حالى که لشکر کوفه وطنش جاى ديگر بود و هر زمان که نمى توانست در آن جا زندگى کند، راه بازگشت به وطن اصلى براى او باز بود.
اضافه بر اين ها، ضعف اراده و آسيب پذيرى دربرابر فريب هاى دشمن که نمونه هاى آن در جنگ صفّين و ساير حوادث، نمايان گشت و عدم معرفت آن ها به مقام و موقعيّت امام (عليه السلام) و چشم بستن بر حوادث آينده و گرفتار روزمرّگى شدن، همه اين ها عواملى بود که آثارش در ميدان نبرد نمايان مى شد. نخست دعوت امام (عليه السلام) را براى جهاد اجابت نمى کردند و اگر هم اجابت مى کردند در ميدان نبرد ضعف و زبونى و سستى و پراکندگى را به زودى ابراز مى داشتند.
به همين دليل، هر بهانه اى را براى فرار از ميدان نبرد، مغتنم مى شمردند؛ يک روز مى گفتند: هوا به شدت سرد است، بگذار کمى آرام گردد! و امام (عليه السلام) مى فرمود : هوا فقط براى شما سرد نيست، براى دشمنتان نيز سرد است. روز ديگر مى گفتند: بگذار گرمى هوا کمى فروکش کند، تا آماده ميدان نبرد شويم و امام (عليه السلام) مى فرمود: «اين ها همه بهانه هاى فرار است: «فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ والْقُرِّ تَفِرُّونَ، فَأَنْتُمْ وَاللهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ؛ جايى که شما از سرما و گرما فرار مى کنيد، به خدا سوگند! از شمشير دشمن بيشتر فرار مى کنيد!». گويى ميدان جنگ بايد در فصل بهار باشد: در ميان دشت هاى پُر گل و مرغان خواننده و مناظر زيبا!
در حديثى مى خوانيم: «هنگامى که امام (عليه السلام) مشاهده کرد اصحابش بعد از جنگ نهروان از حرکت به سوى شام ناخشنودند، آن ها را در «نخيله» (لشکرگاهى نزديک کوفه) گرد آورد و دستور داد از لشکرگاه خارج نشوند و کمتر به سراغ زن و فرزندان بروند تا آماده و ساخته براى جهاد گردند؛ ولى آن ها آهسته و به طور پنهانى از لشکرگاه خارج مى شدند و راه کوفه را پيش مى گرفتند و جز عدّه اى از ياران خاص امام (عليه السلام)، با او باقى نماندند؛ هنگامى که امام (عليه السلام) چنين ديد به کوفه بازگشت و براى مردم خطبه خواند (خطبه اى شبيه خطبه مورد بحث)» و اين نشان مى دهد که اگر لحن آن حضرت در اين گونه خطبه ها تند و خشن است، به دليل سستى شديد وبى وفايى مخاطبان اوست که روح پاک او را سخت آزردند و امام (عليه السلام) براى تحريک آن ها به جهاد با دشمنِ خونخوار، چاره اى جز اين نداشت.
عامل ديگرى که سبب سستى و بى انضباطى لشکر کوفه بود، اين بود که سران آن ها در دوران حکومت عثمان، در نازونعمت فرو رفته بودند؛ چراکه او بيت المال را بدون حساب وکتاب در ميان مردم تقسيم مى کرد و براى سران ودوستان و بستگان و نزديکان خود، امتيازات عجيبى قائل بود؛ هنگامى که تحت برنامه هاى حکومت على (عليه السلام) قرار گرفتند، وضع دگرگون شد و تلخى عدالت، شيرينى تبعيض و ظلم را از کام آن ها بيرون برد؛ مرتّب گلايه داشتند ونق مى زدند؛ اين در حالى بود که معاويه براى پيشبرد اهدافش، نه عدالت را به رسميت مى شناخت و نه حکم خدا را! تمام تلاش و کوشش او اين بود که هرکس را با درهم و دينار ـ به هر مبلغى که باشد ـ خريدارى کند؛ او تنها به حکومت خويش مى انديشيد، نه به اسلام و نه به مردم، و در هنگام لزوم نيز متوسّل به ارعاب و تهديد و شکنجه و قتل مى شد.
آرى هنگامى که اين امور دست به دست هم داد، چنين پديده اى را در عراق وشام به وجود آورد.
و از اين جا مى توان به نکته مهمّى پى برد که امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) چقدر مدير و مدبّر بود که توانست با چنين مردمى در سه جنگ جمل و صفّين و نهروان شرکت جويد و با رعايت تمام ضوابط عدالت اسلامى در آن ها پيروز شود؛ هر چند حماقت و نادانى گروهى از لشکريان، سرانجام، کار خود را کرد و بخشى از نتايج مثبت را بر باد داد.
اين جاست که به ياد گفته ابن ابى الحديد مى افتيم؛ آن جا که مى گويد: «علماى کلام از معتزله گفته اند: «هيچ کس در حسن سياست و صحّت تدبير، به مقام امام على (عليه السلام) نرسيد؛ زيرا او گرفتار رعيّتى با خواسته هاى مختلف و پراکنده و لشکرى عاصى و متمرّد بود و با اين حال، به وسيله همين گروه، دشمنان را درهم شکست و رؤساى آن ها را از بين برد».
راستى اگر ما بخواهيم قضاوت صحيحى درمورد سياست اميرمؤمنان على (عليه السلام) داشته باشيم بايد تمام اين جهات را در نظر بگيريم؛ به اضافه اين که امام (عليه السلام) بهره گيرى از هرگونه ابزار نادرست را براى خود حرام مى دانست.
* * *
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، تازيانه هاى ملامت و سرزنش را محکم تر بر ارواح خفته آن ها فرود مى آورد و نقاط ضعف آن ها را يکى بعد از ديگرى بيان مى کند؛ باشد که به خود آمده، درصدد اصلاح برآيند. نخست مى فرمايد: «اى اهل کوفه!من به سه چيز(که در شما هست) و دو چيز (که در شما نيست) مبتلا شده ام:
حقايق را نمى شنويد، در حالى که گوش داريد! سخن نمى گوييد، در حالى که زبان تکلم داريد! حقايق را نمى بينيد، در حالى که چشم داريد!»؛ (يَا أَهْلَ الْکُوفَةِ، مُنِيتُ مِنْکُمْ بِثَلاَثٍ وَ اثْنَتَيْنِ: صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاعٍ، وَ بُکْمٌ ذَوُو کَلاَمٍ، وَ عُمْيٌ ذَوُو أَبْصَارٍ).
در اين جا امام (عليه السلام) اشاره به ناتوانى آن ها از مشاهده حوادث و تحليل صحيح درباره آن و تلاش براى پيدا کردن راه حل ها مى کند، که در عين توانايى بر اين امور، همه چيز را ناديده گرفته و در لاک خود فرو رفته بودند؛ صيّاد بى رحم را مى ديدند، امّا عکس العملى نشان نمى دادند؛ پيام تهديدآميز دشمن را مى شنيدند، امّا تکان نمى خوردند.
و امّا آن دو چيز که در آن ها مى بايست باشد، ولى نبود، همان است که در ادامه سخن فرموده:«نه در هنگام نبرد، آزادمردان صادقيد، و نه در آزمايش هاى سخت برادران قابل اعتماد!»؛ (لا أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ، وَ لا إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلاَءِ!).
بى شک، زندگى، فراز و نشيب هاى زيادى دارد: گاه زمان صلح است و گاه زمان جنگ، و گاه راحتى است و گاه بلا؛ دوستان باوفا و برادران قابل اعتماد در آرامش و راحتى شناخته نمى شوند، بلکه سختى ها، جنگ ها، بلاها و حوادثِ پيچيده و ناراحت کننده، ميدان آزمون آن هاست و متأسّفانه مردم کوفه و عراق، در آن زمان در اين آزمون ها روسفيد نبودند و بارها بى وفايى و عدم استقامت وسُستى و تنبلى خود را نشان داده بودند. به همين دليل، امام (عليه السلام) در جمله هاى بعد نخست آن ها را نفرين مى کند، سپس با دو تشبيه گويا از وضع روانى آن جمعيّت، آخرين سخن را درباره آن ها بيان مى فرمايد. مى گويد: «دست هايتان خاک آلود باد! (و بر خاک مذلّت بنشينيد)»؛ (تَرِبَتْ أَيْدِيکُمْ).
«اى کسانى که به شتران بى ساربانى مى مانيد که هرگاه از يک سو جمعشان کنند، ازسوى ديگر پراکنده مى شوند!»؛ (يَا أَشْبَاهَ الإِبِلِ غَابَ عَنْهَا رُعَاتُهَا!).
اين تشبيه، تعبير روشنى از جهل و نادانى و عدم انضباط آن هاست. نخست آن ها را به حيوانات تشبيه مى کند و سپس به نداشتن صاحب نافذ الکلام.
روشن است که جمع کردن شتران توسط ساربان ها ميسّر است و آن ها به نداى هرکس گوش نمى دهند؛ به همين دليل، اگر ديگرى بخواهد آن ها را جمع کند، به مقصود خود نائل نمى شود.
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن، سوگند ياد مى کند و مى فرمايد: «به خدا سوگند! من درباره شما چنين گمان مى کنم که اگر جنگ سختى روى دهد، و آتش آن زبانه کشد، از فرزند ابوطالب جدا مى شويد همانند جدا شدن زن (هنگام وضع حمل) از نوزاد خويش!»؛ (وَاللهِ لَکَأَنِّي بِکُمْ فِيمَا إِخَالُکُمْ: أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى، وَحَمِىَ الضِّرَابُ، قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبي طَالِبٍ انْفِرَاجَ الْمَرْأَةِ عَنْ قُبُلِهَا). براى جمله «إِنْفَرَجْتُمْ...» تفسيرهاى گوناگونى شده، ولى مناسب تر با مقام شامخ اميرمؤمنان على (عليه السلام) و رعايت موازين فصاحت، و رعايت تناسب در مقام تشبيه، همان است که گفتيم.
زيرا زن به هنگام وضع حمل، به دليل درد زيادى که مى کشد هر لحظه مى خواهد فرزند از او جدا شود، تا نَفَس راحتى بکشد! امام (عليه السلام) مردم کوفه را به چنين زنى تشبيه مى فرمايد که براى جدا شدن از فرزند، لحظه شمارى مى کند؛ آن ها نيز در ميدان نبرد، پيچ وتاب مى خوردند و در انتظار لحظه اى بودند که راه فرار را پيدا کنند و از محضر امام (عليه السلام) بگريزند؛ گريختنى که بازگشتنى در آن نيست؛ همان گونه که نوزاد به شکم مادر بازنمى گردد.
امام (عليه السلام) در خطبه 34 تشبيه جالب ديگرى در اين زمينه فرموده؛ مى فرمايد : «وَأَيْمُ اللهِ إِنِّي لاََظُنُّ بِکُمْ أَنْ لَوْحَمِسَ الْوَغَى، وَ اسْتَحَرَّ الْمَوْتُ، قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنْ إبْنِ أَبِي طَالِبٍ انْفِرَاجَ الرَّأْسِ؛ به خدا قسم! من گمان مى کنم اگر جنگ سختى درگيرد وحرارت مرگ به شما نزديک گردد، از فرزند ابوطالب جدا مى شويد، همچون جداشدن سر از تن (که التيامى در آن نيست)».
سرانجام در پايان اين بخش، موضع خود را در اين گيرودارها روشن مى سازد و مى فرمايد: «من نشانه روشنى (بر حقّانيت خويش) از پروردگارم دارم؛ و بر طريقِ آشکار پيامبرم گام برمى دارم؛ و در راه روشنى پيش مى روم که آن را از ميان راه هاى مختلف برگزيده ام (و تکليف الهى خود را انجام مى دهم)!»؛ (وَ إِنِّي لَعَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي، وَ مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِيِّي، وَ إِنِّى لَعَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ أَلْقُطُهُ لَقْطآ).
بديهى است کسى که تکيه گاهش فرمان خدا و مسيرش مسير پيامبر (صلي الله عليه و آله) باشد، گمراهى و شکستى براى او متصوّر نيست و هرچه براى او پيش آيد، فتح وپيروزى و انجام وظيفه است.
جمله «أَلْقُطُهُ لَقْطآ» در اصل به معناى جمع آورى کردن چيزى از نقاط مختلف است، که نياز به هوشيارى و دقّت دارد و منظور امام (عليه السلام) از اين تعبير، اين است که من براى پيشرفت در مسير حق، پيوسته گزينش مى کنم و با هوشيارى، بهترين راه را برمى گزينم و مسير خود را از لابه لاى موانع، با تلاش و کوشش انتخاب مى کنم. نکته
مقايسه روشنى بين مردم عراق و شام!
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، به هنگام مقايسه مردم عراق و شام، تعبير بى سابقه اى داشت که فرمود: «من دوست دارم که معاويه شما را با مردم شام معاوضه کند؛ ده نفر از شما را بگيرد و يک نفر از شاميان را به من بدهد» در حالى که قضيّه بايد بر عکس باشد، چون قرآن مجيد در مقايسه مؤمنان با افراد بى ايمان مى فرمايد: (إِنْ يَکُنْ مِنْکُمْ عِشْروُنَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِأَتَيْنِ...)؛ «هرگاه از شما بيست نفر بااستقامت باشند، بر دويست نفر غلبه مى کنند».
راستى چرا اين اصل قرآنى درمورد عراقيان و شاميان برعکس شد؟
تحليل هاى دقيق، ما را به ريشه هاى آنچه در کلام امام (عليه السلام) در اين زمينه آمده است، واقف مى کند؛ زيرا :
اوّلا: کوفه يک شهر نوبنياد جنگى بود و اهالى آن که عمدتآ لشکر امام (عليه السلام) را تشکيل مى دادند، از قبايل مختلف و مناطق گوناگون به آن جا آمده بودند و در ميان آن ها انسجام و هماهنگى و انضباط لازم وجود نداشت. هرکدام براى خود فکر وهدفى داشتند و فرهنگ و روشى؛ در حالى که شاميان از زمان هاى قديم همه در آن جا مى زيستند و منسجم و يک پارچه و داراى يک فرهنگ بودند.
ثانيآ: در ميان لشکر امام (عليه السلام) گروهى وجود داشتند که به منظور گردآورى غنائم جنگى به آن جا آمده بودند آن جا که پاى غنيمتى در کار بود، مرد ميدان بودند وآن جا که سخن از ايثار و فداکارى و شهادت بود، به گوشه اى مى خزيدند.
ثالثآ: شاميان به کشور خود به عنوان يک وطن نگاه مى کردند و خود را موظّف به دفاع از آن مى ديدند، در حالى که لشکر کوفه وطنش جاى ديگر بود و هر زمان که نمى توانست در آن جا زندگى کند، راه بازگشت به وطن اصلى براى او باز بود.
اضافه بر اين ها، ضعف اراده و آسيب پذيرى دربرابر فريب هاى دشمن که نمونه هاى آن در جنگ صفّين و ساير حوادث، نمايان گشت و عدم معرفت آن ها به مقام و موقعيّت امام (عليه السلام) و چشم بستن بر حوادث آينده و گرفتار روزمرّگى شدن، همه اين ها عواملى بود که آثارش در ميدان نبرد نمايان مى شد. نخست دعوت امام (عليه السلام) را براى جهاد اجابت نمى کردند و اگر هم اجابت مى کردند در ميدان نبرد ضعف و زبونى و سستى و پراکندگى را به زودى ابراز مى داشتند.
به همين دليل، هر بهانه اى را براى فرار از ميدان نبرد، مغتنم مى شمردند؛ يک روز مى گفتند: هوا به شدت سرد است، بگذار کمى آرام گردد! و امام (عليه السلام) مى فرمود : هوا فقط براى شما سرد نيست، براى دشمنتان نيز سرد است. روز ديگر مى گفتند: بگذار گرمى هوا کمى فروکش کند، تا آماده ميدان نبرد شويم و امام (عليه السلام) مى فرمود: «اين ها همه بهانه هاى فرار است: «فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ والْقُرِّ تَفِرُّونَ، فَأَنْتُمْ وَاللهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ؛ جايى که شما از سرما و گرما فرار مى کنيد، به خدا سوگند! از شمشير دشمن بيشتر فرار مى کنيد!». گويى ميدان جنگ بايد در فصل بهار باشد: در ميان دشت هاى پُر گل و مرغان خواننده و مناظر زيبا!
در حديثى مى خوانيم: «هنگامى که امام (عليه السلام) مشاهده کرد اصحابش بعد از جنگ نهروان از حرکت به سوى شام ناخشنودند، آن ها را در «نخيله» (لشکرگاهى نزديک کوفه) گرد آورد و دستور داد از لشکرگاه خارج نشوند و کمتر به سراغ زن و فرزندان بروند تا آماده و ساخته براى جهاد گردند؛ ولى آن ها آهسته و به طور پنهانى از لشکرگاه خارج مى شدند و راه کوفه را پيش مى گرفتند و جز عدّه اى از ياران خاص امام (عليه السلام)، با او باقى نماندند؛ هنگامى که امام (عليه السلام) چنين ديد به کوفه بازگشت و براى مردم خطبه خواند (خطبه اى شبيه خطبه مورد بحث)» و اين نشان مى دهد که اگر لحن آن حضرت در اين گونه خطبه ها تند و خشن است، به دليل سستى شديد وبى وفايى مخاطبان اوست که روح پاک او را سخت آزردند و امام (عليه السلام) براى تحريک آن ها به جهاد با دشمنِ خونخوار، چاره اى جز اين نداشت.
عامل ديگرى که سبب سستى و بى انضباطى لشکر کوفه بود، اين بود که سران آن ها در دوران حکومت عثمان، در نازونعمت فرو رفته بودند؛ چراکه او بيت المال را بدون حساب وکتاب در ميان مردم تقسيم مى کرد و براى سران ودوستان و بستگان و نزديکان خود، امتيازات عجيبى قائل بود؛ هنگامى که تحت برنامه هاى حکومت على (عليه السلام) قرار گرفتند، وضع دگرگون شد و تلخى عدالت، شيرينى تبعيض و ظلم را از کام آن ها بيرون برد؛ مرتّب گلايه داشتند ونق مى زدند؛ اين در حالى بود که معاويه براى پيشبرد اهدافش، نه عدالت را به رسميت مى شناخت و نه حکم خدا را! تمام تلاش و کوشش او اين بود که هرکس را با درهم و دينار ـ به هر مبلغى که باشد ـ خريدارى کند؛ او تنها به حکومت خويش مى انديشيد، نه به اسلام و نه به مردم، و در هنگام لزوم نيز متوسّل به ارعاب و تهديد و شکنجه و قتل مى شد.
آرى هنگامى که اين امور دست به دست هم داد، چنين پديده اى را در عراق وشام به وجود آورد.
و از اين جا مى توان به نکته مهمّى پى برد که امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) چقدر مدير و مدبّر بود که توانست با چنين مردمى در سه جنگ جمل و صفّين و نهروان شرکت جويد و با رعايت تمام ضوابط عدالت اسلامى در آن ها پيروز شود؛ هر چند حماقت و نادانى گروهى از لشکريان، سرانجام، کار خود را کرد و بخشى از نتايج مثبت را بر باد داد.
اين جاست که به ياد گفته ابن ابى الحديد مى افتيم؛ آن جا که مى گويد: «علماى کلام از معتزله گفته اند: «هيچ کس در حسن سياست و صحّت تدبير، به مقام امام على (عليه السلام) نرسيد؛ زيرا او گرفتار رعيّتى با خواسته هاى مختلف و پراکنده و لشکرى عاصى و متمرّد بود و با اين حال، به وسيله همين گروه، دشمنان را درهم شکست و رؤساى آن ها را از بين برد».
راستى اگر ما بخواهيم قضاوت صحيحى درمورد سياست اميرمؤمنان على (عليه السلام) داشته باشيم بايد تمام اين جهات را در نظر بگيريم؛ به اضافه اين که امام (عليه السلام) بهره گيرى از هرگونه ابزار نادرست را براى خود حرام مى دانست.
* * *
پاورقی ها
«تَربت» از ريشه «تُراب» به معناى خاک گرفته شده و «تَرِبَتْ أَيْدِيکُمْ» در اصل به اين معناست که دستانتان خاک آلود باد! ولى اين واژه به معناى خسارت و فقر نيز به کار مى رود؛ زيرا افراد زيان ديده و فقير گويى به زمين خورده اند و دستانشان خاک آلوده شده است!
«حَمس» از ريشه «حمس» بر وزن «قفس» به معناى شدّت است و «حماسه» و «تمحّس» به معناى تشديد، مخصوصآ در جنگ ها آمده است. «وَغى» در اصل به معناى سروصداى جنگاوران در ميدان نبرد است و گاه به خود جنگ هم گفته مى شود و در اين جا به همين معناست. «حَمى» از ريشه «حمى» بر وزن «سعى» به معناى شدّت حرارت است. «ضِراب» در اين جا به معناى زد و خورد و جنگ مى باشد. «لَقط» به معناى برداشتن چيزى از زمين است و همچنين برداشتن چيزى از ميان چيزهايى مختلف. و اشياى گمشده را «لُقَطه» مى گويند، زيرا معمولا از زمين برداشته مى شود. انفال، آيه 65. نهج البلاغه، ضمن خطبه 27. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 193. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 73.
«حَمس» از ريشه «حمس» بر وزن «قفس» به معناى شدّت است و «حماسه» و «تمحّس» به معناى تشديد، مخصوصآ در جنگ ها آمده است. «وَغى» در اصل به معناى سروصداى جنگاوران در ميدان نبرد است و گاه به خود جنگ هم گفته مى شود و در اين جا به همين معناست. «حَمى» از ريشه «حمى» بر وزن «سعى» به معناى شدّت حرارت است. «ضِراب» در اين جا به معناى زد و خورد و جنگ مى باشد. «لَقط» به معناى برداشتن چيزى از زمين است و همچنين برداشتن چيزى از ميان چيزهايى مختلف. و اشياى گمشده را «لُقَطه» مى گويند، زيرا معمولا از زمين برداشته مى شود. انفال، آيه 65. نهج البلاغه، ضمن خطبه 27. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 193. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 73.