تفسیر بخش دوم
ما زِلْتُ اَنْتَظِرُ بِکُمْ عَواقِبَ الْغَدْرِ، وَ اَتَوَسَّمُکُمْ بِحِلْيَةِ الْمُغْتَرِّينَ، حَتّى سَتَرَني عَنْکُمْ جِلْبابُ الدِّينِ، وَ بَصَّرَنِيکُمْ صِدْقُ النِّيَّةِ. اَقَمْتُ لَکُمْ عَلى سُنَنِ الْحَقِّ فِي جَوادِّ الْمَضَلَّةِ، حَيْثُ تَلْتَقُونَ وَ لا دَليلَ، وَ تَحْتَفِرُونَ وَ لا تُميهُونَ.
ترجمه
شرح و تفسیر
در اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) بازماندگان جنگل جمل را مخاطب ساخته، مى فرمايد: «من همواره منتظر عواقب پيمان شکنى شما بودم و نشانه فريب خوردگان را در شما مى ديدم!»؛ (ما زِلْتُ اَنْتَظِرُ بِکُمْ عَواقِبَ الْغَدْرِ، وَ اَتَوَسَّمُکُمْ بِحِلْيَةِ الْمُغْتَرِّينَ).
در روايات آمده است که طلحه و زبير مدّتى پس از بيعت با على (عليه السلام) به خدمتش آمدند و براى رفتن به عمره از آن حضرت اجازه گرفتند. امام (عليه السلام) که آثار نفاق و پيمان شکنى را در آنان مى ديد، بار ديگر از آن ها پيمان وفادارى و بيعت گرفت، ولى همان گونه که مى دانيم به پيمان خود وفادار نماندند و آتش جنگ جمل را روشن کردند که بيش از ده هزار نفر از مسلمين کشته شدند. بدون شک، گروه هاى زياد ديگرى نيز در اين توطئه سهيم و شريک بودند و با اين که بيعت کرده بودند درصدد پيمان شکنى برآمدند، که مخاطب على (عليه السلام) همين گروه ها هستند.
ابن ابى الحديد در شرح خود نقل مى کند: على (عليه السلام) در آن روزى که زبير با او بيعت کرد فرمود: «من از اين بيم دارم که تو پيمان خود را بشکنى و با اين بيعت مخالفت کنى!» عرض کرد: «بيم نداشته باش، چنين چيزى تا ابد از من سرنمى زند!» امام (عليه السلام) فرمود: «خداوند گواه و شاهد من بر اين موضوع باشد؟» عرض کرد: «آرى». پس از چند روز طلحه و زبير خدمت اميرمؤمنان (عليه السلام) آمدند و عرض کردند: «تو مى دانى در زمان حکومت عثمان چه اندازه به ما جفا شد! و مى دانى او همواره طرفدار بنى اميّه بود. اکنون که خداوند خلافت را به تو سپرده است، بعضى از اين فرماندارى ها را در اختيار ما بگذار!».
امام (عليه السلام) فرمود: «به قسمت الهى راضى باشيد تا من دراين باره فکر کنم و بدانيد من کسى را در اين امانت شريک نمى کنم مگر اين که از ديانت و امانت او راضى و مطمئن باشم...» آن ها از نزد حضرت بيرون آمدند در حالى که از رسيدن به مقام، مأيوس شده بودند و چيزى نگذشت که اجازه براى عمره گرفتند. عجيب تر اين که بنابر گفته ابن ابى الحديد هنگامى که نامه على (عليه السلام) به معاويه رسيد که: مردم همگى با من بيعت کرده اند و تو هم براى من بيعت بگير و بزرگان اهل شام را نزد من بفرست؛ معاويه (سخت دستپاچه شد و) نامه اى به زبير نوشت و او را اميرالمؤمنين خطاب کرد و گفت: از تمام مردم شام براى تو بيعت گرفتم با سرعت به سوى کوفه و بصره برو و اين دو شهر را تسخير کن که بعد از تسخير اين دو، هيچ مشکلى وجود ندارد و بعد از تو براى طلحه بيعت گرفتم، برويد و مردم را به عنوان خونخواهى عثمان بشورانيد.
امام (عليه السلام) سپس مى افزايد: «ولى به دليل استتار شما در لباس دين بود که از شما چشم پوشيدم (و راز شما را افشا نکردم) در حالى که صفاى دل، مرا از درون شما آگاه مى کرد (و از توطئه ها و نيرنگ هاى شما به لطف الهى آگاه بودم)»؛ (حَتّى سَتَرَني عَنْکُمْ جِلْبابُ الدِّينِ، وَ بَصَّرَنيکُمْ صِدْقُ النِّيَّةِ).
در حقيقت اين دو جمله امام (عليه السلام) پاسخ به دو سؤال است: اوّلا: اگر امام (عليه السلام) انتظار پيمان شکنى آن ها را داشت و نشانه هايش را در آن ها مى ديد چرا اين مطلب را آشکار نفرمود؟ و ثانيآ: اين آگاهى درون و باطن آن ها، از کجا پيدا شد؟
امام (عليه السلام) در پاسخ سؤال اوّل مى فرمايد: «استتار در پرده دين بود که ايجاب مى کرد اين راز مکتوم بماند» و در پاسخ سؤال دوم مى فرمايد: «صفاى دل، مرا آگاه ساخت».
بعضى از شارحان نهج البلاغه احتمال ديگرى در تفسير جمله اوّل داده اند و آن اين که: شما مرا نشناختيد و دليل آن اين بود که پرده خيال و برداشت نادرست از دين، مانع شناخت شما از من بود و يا ديانت من مانع شناخت شما از من گرديد. ولى با توجّه به تکلّفاتى که اين تفسير دارد و تناسب چندانى با جمله هاى قبل در آن ديده نمى شود، تفسير اوّل صحيح تر به نظر مى رسد.
در پايان اين سخن مى فرمايد: «من در کنار جادّه هاى گمراه کننده ايستادم تا شما را به طريق حق رهنمون شوم؛ در آن هنگام که گرد هم جمع مى شديد و راهنمايى نداشتيد و تشنه رهبر شايسته اى بوديد و براى پيدا کردن اين آب حيات، تلاش مى کرديد و به جايى نمى رسيديد»؛ (اَقَمْتُ لَکُمْ عَلى سُنَنِ الْحَقِّ فِي جَوادِّ الْمَضَلَّةِ، حَيْثُ تَلْتَقُونَ وَ لا دَليلَ وَ تَحْتَفِرُونَ وَ لا تُميهُونَ).
در حقيقت امام (عليه السلام) آنان را در عصر عثمان به خصوص سال هاى آخر عمر او، تشبيه به مسافرانى مى کند که راه را گم کرده و در بيراهه گرفتار شده و از تشنگى مى سوزند و جاى جاى زمين را براى رسيدن به آب حفر مى کنند و به آب دست نمى يابند؛ ولى امام (عليه السلام) به يارى آن ها مى آيد، به صراط مستقيم هدايتشان مى کند واز سرچشمه هدايت سيرابشان مى سازد.
آن ها را متوجّه مى کند که اگر در آن دوران تاريک و طوفانى من نبودم چه مشکلات و گرفتارى هاى عظيم دينى و دنيوى دامانتان را مى گرفت. نکته ها
1. ديد باطن!
امام (عليه السلام) در اين جا به نکته مهمّى اشاره فرموده است و آن اين که «صفاى دل و صدق نيّت از اسباب بصيرت و روشن بينى است»؛ مؤمنان پاک دل، مسائلى را مى بينند که از ديگران پنهان است و اين حقيقتى است که هم در قرآن مجيد به آن اشاره شده و هم در روايات اسلامى. قرآن مى گويد: (اِنْ تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانآ)؛ «اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد براى شما (نورانيت درون و) وسيله تشخيص حق از باطل قرار مى دهد».
در حديث معروفى که از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل شده، مى خوانيم: «اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللهِ؛ از هوشيارى مؤمن بپرهيزيد که او به کمک نور خدا مى بيند» و در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرّضا (عليه السلام) مى خوانيم: «ما مِنْ مُؤمِنٍ الّا وَلَهُ فَراسَةٌ يَنْظُرُ بِنُورِ اللهِ عَلى قَدْرِ إيمانِهِ وَ مَبْلَغِ آسْتِبْصَارِهِ وَ عِلْمِهِ وَ قَدْ جَمَعَ اللّهُ لِلاْئِمَّةِ مِنّا ما فَرَّقَهُ فِي جَميعِ الْمُؤمِنينَ وَ قالَ عَزَّوَجَلَّ فِي کِتابِهِ: (اِنَّ فِى ذَلِکَ لاَياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ)؛ هيچ مؤمنى نيست مگر اين که هوشيارى خاصّى دارد که با نور الهى به اندازه ايمان و مقدار بصيرت و علم خود مى بيند و خداوند براى امامان اهل بيت (عليهم السلام) آنچه را به همه مؤمنان داده قرار داده و در همين زمينه در کتابش فرموده است: در اين، نشانه هايى است براى هوشياران».
سپس افزود: «نخستين متوسّمان (هوشياران روشن بين) رسول خدا (صلي الله عليه و آله) سپس اميرمؤمنان (عليه السلام) و بعد از او حسن و حسين (عليهما السلام) و امامان از فرزندان حسين (عليهم السلام) تا روز قيامت اند».
جالب اين که امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) همه اين سخنان را در پاسخ کسى فرمود که سؤال کرده بود: چگونه شما از قلوب مردم آگاه مى شويد و خبر مى دهيد؟!
در حقيقت، حقايق جهان پرده اى ندارد، اين ما هستيم که به دليل پيروى از هوى و هوس ها و وسوسه هاى شيطانى پرده دربرابر چشم قلب خود ايجاد مى کنيم و اگر با نور تقوا و ايمان اين پرده ها کنار رود همه چيز آشکار است.
چنان که در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است: «لَوْلا اَنَّ الشَّياطِينَ يَحُومُونَ عَلى قُلُوبِ بَني آدَمَ لَنَظَرُوا اِلَى الْمَلَکُوتِ؛ اگر شياطين دل هاى فرزندان آدم را احاطه نکنند آن ها مى توانند به عالم ملکوت (و باطن اين جهان) نظر بيفکنند».
حقيقت، سرايى است آراسته *** هوى وهوس، گَردِ برخاسته!
نبينى که هرجا که برخاست گرد *** نبيند نظر گرچه بيناست مرد!
2. پرده پوشى عيوب مردم
غالب انسان ها، داراى عيوب پنهانى هستند و گاه برخى، از راه هاى عادى يا از طريق فراست و ايمانى قوى از عيوب پنهانى ديگران آگاه مى شوند؛ وظيفه هرکس ـ به خصوص رهبران جامعه ـ اين است که تا آن جا که خطرى براى اجتماع به وجود نيايد در عيب پوشى بکوشند و پرده درى نکنند؛ چراکه پرده درى ها از يک سو، احترام و شخصيت افراد را درهم مى شکند و از سوى ديگر، آن ها را در ارتکاب گناه جسور مى کند؛ زيرا در پرده بودن عيب همواره سبب احتياط افراد است، امّا اگر کار به رسوايى کشيد ديگر کسى ملاحظه نمى کند. و از همه اين ها گذشته پرده درى باعث اشاعه فحشا در جامعه و آلوده شدن ديگران به گناه مى گردد.
به همين دليل در احاديث اسلامى تأکيد فراوانى بر اين مطلب شده است؛ در حديثى مى خوانيم که يکى از وظايف مؤمنان در برابر يکديگر اين است که
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ سَتَرَ عَلى مُؤمنٍ عَوْرَةً يَخافُها سَتَرَ اللّهُ عَلَيْهِ سَبْعينَ عَورَةً مِنْ عَوْراتِ الدُّنْيا و الاْخِرَةِ؛ کسى که عيب مؤمنى را که از آشکار شدنش بيمناک است بپوشاند، خداوند هفتاد عيب او را در دنيا وآخرت مى پوشاند».
امام (عليه السلام) در خطبه مورد بحث اشاره پرمعنايى به اين دستور اسلامى کرده و پايبندى خود را به آن، آشکار ساخته است، البتّه همان گونه که گفتيم اين در موردى است که عيوب پنهانى، سرچشمه مشکلات اجتماعى نشود اگر شد، وظيفه افشاگرى به ميان مى آيد.
ولى نبايد به بهانه اين استثنا اسرار و عيوب مردم را فاش کرد؛ بلکه بايد به راستى محلّ روشنى براى اين استثنا پيدا شود. .
پاورقی ها
«مُغتَرِّيْن» از ريشه «غرور» به معناى فريب است. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 230-231. «جلباب» به معناى پرده، پيراهن و روسرى و چادر آمده است. «جَوادّ» جمع «جادّه» به معناى راه هاى بزرگ و وسيع است. «مَضَلَّه» از ريشه «ضلال» به معناى جايى است که انسان را به گمراهى مى کشاند. بنابراين «جوادِّ الْمَضَلَّةِ»به معناى راه هاى ناشناخته و گمراه کننده است. «تُميهُونَ» از ريشه «مَوْه» بر وزن «نوع» به معناى آبدار شدن و آب دادن است و کلمه «ماء» از همين واژه گرفته شده و «اَماهَ» به معناى رسيدن به آب است. بنابراين «لاتُميهُونَ» يعنى به آب نمى رسيد (هر چند تلاش براى کندن چاه مى کنيد). . انفال، آيه 29 کافى، ج 1، باب أن المتوسمين الذين...، ص 218، ح 3. عيون أخبار الرضا 7، ص 200، ضمن حديث 1. بحارالانوار، ج 67، ص 59، ذيل ح 39. کليات سعدى، بوستان، باب سوم در عشق و مستى و شور، ص 392. کافى، ج 2، باب فى أنّ المؤمن صنفان، ص 249، ضمن حديث 3. کافى، ج 2، باب تفريح کرب المؤمن، ص 200، ح 5.