تفسیر بخش اوّل

الْحَمْدُلِلهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ، وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ. خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ، إِذْ کَانَتِ الرَّوِيَّاتُ لا تَلِيقُ إِلاَّ بَذَوي الضَّمائِرِ، وَلَيْسَ بِذِي ضَمِيرٍ فِي نَفْسِهِ. خَرَقَ عِلْمُهُ بَاطِنَ غَيْبِ السُّتُرَات، وَ أَحَاطَ بِغُمُوضِ عَقَائِدِ السَّرِيرَاتِ.

ترجمه
ستايش مخصوص خداوندى است که با آفرينش خويش بر انسان ها تجلّى کرده است. خداوندى که با حجّت و نشانه هاى خود، بر قلب بندگان، آشکار شده است. آفريده ها را بدون نياز به فکر و انديشه آفريد؛ چراکه انديشه مخصوص کسانى است که داراى روح و ضمير باطن هستند، و او چنين نيست؛ (زيرا) علم و دانش او، اعماق پرده هاى غيب را شکافته و به عقايد پيچيده و پنهان احاطه دارد.
شرح و تفسیر
تجلّى خدا بر بندگان
همان طور که اشاره شد امام (عليه السلام) در آغاز اين خطبه، به سراغ حمد وستايش پروردگار و ذکر جمال و جلال او و براهين ذات مقدّسش مى رود. در عباراتى کوتاه و زيبا و دلنشين، به مهم ترين دلايل توحيد اشاره مى کند. نخست مى فرمايد: «ستايش مخصوص خداوندى است که با آفرينش خود، بر انسان ها تجلى کرده است!»؛ (الْحَمْدُللهِِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ). و اين، درواقع اشاره به «برهان نظم» است که در جاى جاى قرآن مجيد آمده است. گاه دست انسان را مى گيرد و به آسمان ها مى برد و سيّارات و ثوابت وکهکشان هاى باعظمت را به او نشان مى دهد و گاه به اعماق اتم مى کشاند وساختمان شگفت انگيز آن را به انسان ارائه مى دهد. گاه عجايب خلقت پرندگان، گاه شگفتى هاى جهان حيوانات و جانداران، گاه اسرار آفرينش نباتات، گاه عجايب اعماق درياها. آرى، به وسيله مخلوقات، خالق را به خلقش نشان داده است و اين، داستان عجيب و طولانى دارد که هرگز تمام نمى شود. از يک سو، هرقدر در عظمت عالم آفرينش بينديشيم، به جايى نمى رسيم و ازسويى ديگر، در اسرار خلقت آن ها و نظم حاکم بر آن ها.
از تفسير بالا روشن شد که خلق در «لِخَلْقِهِ» اشاره به انسان هاست و در «بِخَلْقِهِ» اشاره به تمامى مخلوقات است. يکى خاص، و ديگرى عام است.
سپس در ادامه اين سخن، اشاره به «برهان فطرت» مى کند و مى فرمايد: «خداوندى که با حجّت و نشانه هاى خود، بر قلب بندگان، آشکار شده است!»؛ (وَالظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ).
چه حجّتى از اين بالاتر که وقتى انسان به قلب و روح خود بازمى گردد، بانگ توحيد و خداشناسى را از هر گوشه آن مى شنود و به همين دليل، هرقدر شياطين در انکار ذات پاکش بکوشند و براى منحرف ساختن بندگان تلاش کنند، هنگامى که فشارها برچيده شد، و ابرهاى ظلمانى و وساوس شيطانى کنار رفت، فطرت توحيدى تجلّى مى کند و باز انسان به سوى خدا برمى گردد.
در سومين جمله، اشاره به دليل سومى مى کند که مى توان آن را «برهان ابداع» نام نهاد. مى فرمايد: «آفريده ها را بدون نياز به فکر و انديشه آفريد؛ چراکه انديشه مخصوص کسانى است که داراى روح و ضمير باطن هستند و او چنين نيست!»؛ (خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ، إِذْ کَانَتِ الرَّوِيَّاتُ لا تَلِيقُ إِلاَّ بِذوِي الضَّمَائِرِ، وَ لَيْسَ بِذِي ضَمِيرٍ فِي نَفْسِهِ).
مى دانيم که تمام مصنوعات انسانى به تفکّر و برنامه ريزى و نقشه کشى هاى قبلى برمى گردد و اين تفکّر و برنامه ريزى نيز به مخلوقات ومصنوعات جهان آفرينش بازگشت دارد. يعنى هرچه انسان مى سازد، شبيه و مانندى براى آن در جهان خلقت ديده؛ و گاه اشکال مخلوقات گوناگون را به هم ترکيب مى کند و از آن چيزى مى سازد؛ صنعت کشتى را از مرغان دريايى، وهواپيما را از خلقت پرندگان، و مراکب ديگر را از مراکب صحرايى آموخته است. بنابراين، اوّلا در مصنوعات خود نياز به انديشه و تفکّر دارد و ثانيآ نياز به پيروى و تقليد و الگو گرفتن از موجودات اطراف خويش.
آن کس که تمام افعالش ابداع است و نه انديشه اى لازم دارد و نه الگويى، تنها خداست.
امروز ثابت شده است که تنها در روى کره زمين ميليون ها نوع گياه و حيوان وحشره وجود دارد که هنوز بسيارى از آن ها که در اعماق درياها و يا در قلب جنگل ها و يا درون کويرهاى دوردست و يا مناطق قطبى زندگى مى کنند، براى انسان کشف نشده است؛ آفريده هايى با شگفتى هاى حيرت انگيز و طرز زندگى کاملا متفاوت و ساختمان و ترکيب بندى بسيار حساب شده. تمام اين ها ابداعات الهى است و ابداع او يکى از دلايل وجود و علم و قدرت است.
گذشته از همه اين ها، مصنوعات بشرى با گذشت قرن ها و استفاده از تجربه هاى ديگران تکامل مى يابد، در حالى که مخلوقات خدا چنين نيستند و اگر روند تکاملى داشته باشند، از درون خود آن مخلوق سرچشمه مى گيرد، نه از تجربه جديد.
سپس در چهارمين جمله براى توضيح و تفسير گفتار پيشين مى فرمايد: «علم و دانش او، اعماق پرده هاى غيب را شکافته و به عقايد پيچيده و پنهان احاطه دارد»؛ (خَرَقَ عِلْمُهُ بَاطِنَ غَيْبِ السُّتُرَاتِ، وَ أَحَاطَ بِغُمُوضِ عَقَائِدِ السَّرِيرَاتِ).
اگر آفرينش او در اَشکال و کيفيّات بسيار متنوّع و گوناگون نياز به انديشه والگوى قبلى ندارد؛ به اين دليل است که علم او بى پايان و نامحدود است. در اعماق همه چيز نفوذ دارد و از عقايد پنهانى هرکس باخبر است.
آرى، کسى نياز به انديشه و تفکّر و استفاده از تجارب ديگران دارد که علمش محدود، و از پشت پرده هاى غيب بى خبر است.
اين تعبير امام (عليه السلام)، درواقع ازقبيل ذکر خاص بعد از عام است؛ يعنى نخست از علم خداوند به باطن تمام اشيا، سخن مى گويد؛ سپس از علم او به عقايد پنهان آدميان. نکته
وسعت علم خداوند
مسئله علم خداوند، هم ازنظر معرفتى و هم ازنظر آثار اخلاقى و تربيتى از مهم ترين مسائل است. مسئله اى است که قرآن مجيد، بحث هاى مهمّى درباره آن دارد و گستردگى آن را با مثال هاى زيبايى بيان مى کند. ازجمله مى فرمايد: (وَلَوْ أَنَّمَا فِى الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ کَلِمَاتُاللهِ إِنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَکِيمٌ)؛ «و اگر همه درختان روى زمين قلم شود و دريا براى آن مرکّب گردد و هفت دريا بر آن افزوده شود، (اين ها همه تمام مى شود، ولى) کلمات خدا پايان نمى گيرد! خداوند عزيز و حکيم است».
اگر در عمق اين مثال دقت کنيم و معناى آن را کاملا در ذهن مجسّم سازيم، آنگاه به اين حقيقت پى مى بريم که دامنه علم پروردگار بسيار فراتر از آن است که ما فکر مى کنيم.
بديهى است که اين علم نمى تواند علم حصولى و از طريق تصوّر و تصديق باشد؛ بلکه علم حضورى است. يعنى حضور خداوند در همه جا و در هر زمان وهر مکان و حضور همه اشيا در نزد ذات پاک او ايجاب مى کند که چيزى بر او مخفى و پوشيده نباشد؛ چراکه حقيقت علم، حضور معلوم نزد عالم است؛ منتها در علم حصولى، معلوم شخصآ نزد عالم حضور ندارد، بلکه صورتى از آن تصوّر يا تصديق، در ذهن عالم، حاضر مى شود؛ ولى در علم حضورى ذات معلوم نزد عالم حاضر است و تمام اشيا و حوادث در هر زمان و هر مکان، باطن و ظاهر آن ها، همه از طريق همين علم حضورى نزد خداوند واضح و آشکار است.
به همين دليل، امام (عليه السلام) در بخش اوّل اين خطبه مى فرمايد: علم و دانش او اعماق پرده هاى غيب را شکافته و عقايد پيچيده و پنهان را احاطه کرده است.
ممکن است درک مفهوم علم حضورى براى بعضى مشکل باشد؛ ولى با يک مثال مى توان آن را روشن ساخت و آن اين که بى شک علم ما به صورت هاى ذهنى ما و تصوّرها و تصديق هايى که از جهان خارج در ذهن ما ترسيم شده، علم حضورى است؛ يعنى اين صورت هاى ذهنى نزد روح ما حاضر است و از آن جدا نيست. آرى، علم خداوند به تمام عالم هستى اين گونه است، نه اين که صور ذهنى داشته باشد؛ بلکه وجود عينى آن ها نزد اوست؛ چراکه مى دانيم او همه جا با ماست: (وَ هُوَ مَعَکُمْ ايْنَ مَا کُنْتُمْ). و او از ما به ما نزديک تر است (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مَنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ).
از اين جا روشن مى شود که توجّه به اين علم گسترده و بى پايان، چه آثار مهم تربيتى دارد. زيرا هنگامى که انسان، عالَم را محضر خدا بداند و علم او را محيط بر اسرار درون و مسائل برون ببيند، به يقين مراقب اعمال و حتى نيّات و افکار خويش خواهد بود.

* * *