تفسیر بخش سوم

و منها: طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ، قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ، وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ، يَضَعُ ذلِکَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ، مِنْ قُلُوبِ عُمْيٍ، وَ آذَانٍ صُمٍّ، وَ أَلْسِنَةٍ بُکْمٍ؛ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ، وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ؛ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِکْمَةِ؛ وَ لَمْ يَقْدَحُوا بِزِنَادِ الْعُلُومِ الثَّاقِبَةِ؛ فَهُمْ فِي ذَلِکَ کَالاَْنْعَامِ السَّائِمَةِ، وَ الصُّخُورِ الْقَاسِيَةِ.

ترجمه
در بخش ديگرى از اين خطبه مى فرمايد:
او طبيب سيّارى است که با طبّ خويش همواره در گردش است (و در جست وجوى بيماران)، مرهم هايش را کاملا آماده ساخته و ابزارش را براى موارد نياز (به عنوان آخرين درمان) جهت داغ کردن محلّ زخم ها گداخته کرده است، براى قلب هاى نابينا، گوش هاى ناشنوا و زبان هاى گنگ. و با داروى خود در جست وجوى بيماران غافل و سرگردان است. همان ها که با فروغ حکمت، روشن نشده و با جرقّه آتش افروز دانش هاى تابناک فکر خود را شعله ور نساخته اند، آن هايى که همچون چهارپايان صحراگرد و سنگ هاى سختِ نفوذناپذيرند.
شرح و تفسیر
طبيب سيّار!
غالب شارحان نهج البلاغه اوصافى را که اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين فراز شمرده، اشاره به وجود مقدّس خودش دانسته اند که بعد از بيان اوصاف پيامبر (صلي الله عليه و آله) به بيان اوصاف خويش مى پردازد و خود را طبيب سيّارى مى داند که تمام وسايل لازم را براى علاج بيماران فراهم ساخته است و گويى اجماع شارحان نهج البلاغه بر اين معناست. تنها کسى که اين جملات را اوصاف پيامبر (صلي الله عليه و آله) دانسته و ادامه بحث هاى فراز گذشته مى شمرد، «آمُدى» در کتاب غررالحکم است، که مى گويد: «إِنَّهُ فِي ذِکْرِ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) ؛ اين اوصاف درباره پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است».
ولى ارتباط اين جمله، با جمله هاى سابق از يک سو و انطباق دقيق آن بر اوضاع و شرايط پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ازسوى ديگر تأييد مى کند که اين اوصاف درباره رسول خدا (صلي الله عليه و آله) باشد و ما تعجّب مى کنيم که چگونه همه شارحان نهج البلاغه اين مطلب را ـ لااقل ـ در حدّ يک احتمال مطرح نساخته اند؛ در حالى که هيچ شاهد و قرينه اى براى ادّعاى خودشان اقامه نکرده اند. درست است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و على (عليه السلام) هر دو از يک شجره مبارکه و هر دو شبيه روح واحدى هستند که در دو بدن قرار گرفته است و اوصافى که درباره يکى از اين دو بزرگوار صادق است، درباره ديگرى نيز صادق مى باشد؛ ولى ازنظر روشن شدن واقعيّات بايد مرجع ضماير اين بخش از خطبه معلوم گردد و خوانندگان عزيز نيز به هنگام مطالعه شرح اين اوصاف، تصديق خواهند کرد که با پيامبر (صلي الله عليه و آله) سازگارتر است.
به هر حال، مى فرمايد: «او طبيب سيّارى است که با طبّ خويش، همواره در گردش است (و در جست وجوى بيماران)، مرهم هايش را کاملا آماده ساخته وابزارش را براى موارد نياز (به عنوان آخرين درمان) جهت داغ کردن محلّ زخم ها گداخته کرده است، براى قلب هاى نابينا، گوش هاى ناشنوا، و زبان هاى گنگ. و با داروى خود، در جست وجوى بيماران غافل و سرگردان است»؛ (طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ، قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ، وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ، يَضَعُ ذلِکَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ: مِنْ قُلُوبِ عُمْيٍ، وَ آذَانٍ صُمٍّ، وَ أَلْسِنَةٍ بُکْمٍ؛ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ، وَمَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ).
چه تعبيرات و تشبيهات زيبايى! از يک سو پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) (يا خودش) را به عنوان طبيب معرّفى مى کند؛ چراکه اطبّا به درمان بيمارى هاى جسمى مى پردازند واو به درمان بيمارى هاى روحى و اخلاقى، که به مراتب سخت تر و خطرناک تر از بيمارى هاى جسمانى است که از آن ميان، به سه قسمت مهم اشاره فرموده است: کسانى که براثر گناه و هوى پرستى و غفلت، چشم دل هايشان نابينا شده و گوش شنوا را براى گرفتن پيام حق از دست داده اند و زبان گويا براى ذکر حق ندارند.
ازسوى ديگر او را به عنوان «دَوّار» يعنى سيّار معرفى مى کند، اشاره به اين که مانند طبيبان جسمانى، در گوشه مطب يا بيمارستان نمى نشيند که بيماران به سراغ او بيايند؛ بلکه برمى خيزد و وسايل دارو و درمان را با خود حمل مى کند ودر هر کوى و برزن و هر شهر و ديار به دنبال بيماران مى گردد؛ و اين سيره همه پيامبران و امامان (عليهم السلام) بوده که دانشمندان و علماى امّت نيز بايد به آن ها اقتدا کنند؛ خود را همچون کعبه ندانندکه مردم به طواف آن ها بيايند؛ بلکه همچون نسيم سحرگاهان به هر سو بوزند و روح تازه در کالبدهاى مرده بدمند، يا همچون صيادى باشند که به دنبال صيد مى گردد نه اين که منتظر باشند صيد به سراغ آن ها بيايد.
سپس اشاره به جامعيّت درمان او مى کند، که نخست براى درمان زخم هاى جانکاه از انواع مرهم هاى شفابخش استفاده مى کند و در پايان کار، اگر هيچ مرهم و دارويى اثر نگذاشت براى نجات جان بيمار، ناچار محلّ زخم را داغ مى کند (در گذشته زخم هاى غير قابل علاج ـ مانند سياه زخم ـ را با آهنِ داغ مى سوزاندند). و به اين ترتيب، وظيفه «بشارت» و «انذار» را به طور کامل انجام مى دهد و به تعبير ديگر: قرآن داروى شفابخش اوست، با آيات «بشارت»، بر زخم هاى جانکاه قلوب، مرهم مى نهد و با آيات «انذار»، زخم هاى غير قابل علاج را داغ مى کند.
توجّه به اين نکته نيز لازم است که «مواضع غفلت» و «مواطن حيرت» را هم مى توان به افراد غافل و سرگردان تفسير کرد ـ همان گونه که ما تفسير کرديم ـ و هم مى توان اشاره به افرادى دانست که بيمار و فراموش شده، يا سرگردان اند؛ ولى تفسير اوّل با جمله هاى بعد سازگارتر است.
سپس در توضيح و تفسير مواضع غفلت و مواطن حيرت، مى فرمايد: «همان ها که با فروغ حکمت روشن نشده، و با جرقّه آتش افروز دانش هاى تابناک، فکر خود را شعله ور نساخته اند، و آن هايى که همچون چهارپايان صحراگرد و سنگ هاى سختِ نفوذناپذيرند!»؛ (لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِکْمَةِ؛ وَلَمْ يَقْدَحُوا بِزِنَادِ الْعُلُومِ الثَّاقِبَةِ؛ فَهُمْ فِي ذلِکَ کَالأَنْعَامِ السَّائِمَةِ، وَالصُّخُورِ الْقَاسِيَةِ). تعبير «لَمْ يَسْتَضِيئُوا» و «لَمْ يَقْدَحُوا» نشان مى دهد که آن ها قبل از قيام انبيا نيز مى توانستند بخشى از غفلت و سرگردانى خود را با نور حکمت و علم و دليل عقل برطرف سازند، ولى هرگز به پيام هاى علم و عقل نيز اعتنا نکردند.
اين دو تعبير ممکن است اشاره به دو گروه از افراد گمراه باشد: گروهى که اگر جرقّه علم و دانش به قلب آن ها مى رسيد، تبديل به مبدأ نور مى شدند و راهنماى ديگران؛ و گروه ديگرى که توان هدايت ديگران را نداشتند، امّا مى توانستند در پرتو انوار حکمت، حدّاقل راه خودشان را پيدا کنند.
تعبير به «أَنعامِ سَائِمَه» (چهارپايان بيابان گرد) و «صُخُورِ قَاسِيَه» (سنگ هاى سخت و نفوذناپذير) نيز مى تواند اشاره به دو گروه باشد: گروهى گمراه اند، در حدّ چهارپايان، که قابليّت تعليم و تربيت را در حدّ پايينى دارند؛ و گروهى که در بدو نظر همچون سنگ، نفوذناپذير هستند.
توجّه به اين نکته نيز لازم است که «مواضع غفلت» و «مواطن حيرت» با هم متفاوت است؛ «غفلت» در جايى گفته مى شود که انسان توجّه به چيزى ندارد و خطراتى را که در اطراف اوست نمى بيند؛ يا شبيه بيمارى هايى است که بدون داشتن درد، ناگهان بر وجود انسان مسلّط مى شود و راه بازگشت ندارد.
ولى «مواطن حيرت» جايى است که انسان توجّه به خطرات دارد، ولى راه مقابله با آن ها را نمى داند.
به هر حال، اين طبيب روحانى سيّار، همه جا روى حساب و برنامه گام برمى دارد و با دم مسيحايى اش، دردمندان را درمان مى کند و در کالبد مردگان، روح و حيات مى دمد.

* * * .
پاورقی ها
غررالحکم، ح 1945.
«مراهم» جمع «مرهم» به معناى داروهاى نرمى است که بر زخم ها مى نهند. «مواسم» جمع «مِيسم» به معناى ابزارى است که با آن بدن انسان يا حيوانى را داغ مى نهند و «وسم» بر وزن «رسم» به آن اثرى گفته مى شود که از داغ کردن بر بدن انسان مى ماند. «يقدحوا» از ريشه «قدح» بر وزن «مدح» به معناى افروختن آتش است به وسيله زَنْد (: سنگ چخماق، يا آتش زنه که در قديم مانند کبريت جهت برافروختن آتش از آن استفاده مى شد). «زِناد» جمع «زَنْد» به معناى ابزارى است که براى آتش افروزى استفاده مى کنند؛ زيرا معمول عرب اين بوده که از دو چوب مخصوصى براى جرقّه زدن جهت آتش افروزى استفاده مى کردند؛ چوب زيرين را «زَنْده» و چوب رويين را «زَنْد» مى ناميدند و آن موادّى را که به وسيله آن ها آتش در آن شعله ور مى شد «وقود» مى ناميدند. «سائمه» از ريشه «سوم» بر وزن «قوم» به معناى حرکت حيوان در بيابان و همچنين وزش بادهاى مستمرّ آمده است و «حيوان سائمه» به حيوانى گفته مى شود که او را براى چرا کردن، در بيابان رها مى کنند.