تفسیر بخش اوّل

کُلُّ شَىْءٍ خَاشِعٌ لَهُ، وَ کُلُّ شَيْءٍ قَائِمٌ بِهِ: غِنى کُلِّ فَقِيرٍ، وَ عِزُّ کُلِّ ذَلِيل، وَقُوَّةُ کُلِّ ضَعِيفٍ، وَمَفْزَعُ کُلِّ مَلْهُوفٍ. مَنْ تَکَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ، وَمَنْ سَکَتَ عَلِمَ سِرَّهُ، وَ مَنْ عَاشَ فَعَلَيْهِ رِزْقُهُ، وَ مَنْ مَاتَ فَإِلَيْهِ مُنْقَلَبُهُ. لَمْ تَرَکَ الْعُيُونُ فَتُخْبِرَ عَنْکَ، بَلْ کُنْتَ قَبْلَ الْوَاصِفِينَ مِنْ خَلْقِکَ. لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ، وَلا اسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَةٍ، وَلا يَسْبِقُکَ. مَنْ طلَبْتَ، وَلايُفْلِتُکَ، مَنْ أَخَذْتَ، وَ لا يَنْقُصُ سُلْطَانَکَ مَنْ عَصَاکَ، وَلا يَزِيدُ فِي مُلْکِکَ مَنْ أَطَاعَکَ، وَلاَيَرُدُّ أَمْرَکَ مَنْ سَخِطَ قَضَاءَکَ، وَ لا يَسْتَغْني عَنْکَ مَنْ تَوَلَّى عَنْ أَمْرِکَ. کُلُّ سِرٍّ عِنْدَکَ عَلانِيَةٌ، و کُلُّ غَيْبٍ عِنْدَکَ شَهَادَةٌ. أَنْتَ الْأَبَدُ فَلا أَمَدَ لَکَ، وَ أَنْتَ الْمُنْتَهَى فَلا مَحِيصَ عَنْکَ، وَأَنْتَ الْمَوْعِدُ فَلا مَنْجَى مِنْکَ إِلاَّ إِلَيْکَ. بِيَدِکَ نَاصِيَةُ کُلِّ دَابَّةٍ، وَ إِلَيْکَ مَصِيرُ کُلِّ نَسَمَةٍ. سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَکَ! سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِکَ! وَ مَا أصْغَرَ کُلَّ عَظِيمَةٍ فِي جَنْبِ قُدْرَتِکَ! وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ مَلَکُوتِکَ! وَمَا أَحْقَرَ ذلِکَ فِيمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِکَ! وَ مَا أَسْبَغَ نِعَمَکَ فِي الدُّنْيَا، وَمَا أَصْغَرَهَا فِي نِعَمِ الاْخِرَةِ!

ترجمه
همه چيز دربرابر او خاضع است، و هرچيزى به وجود او قائم مى باشد! بى نيازکننده هر فقير، و عزّت بخش هر خوار و ذليل، و نيروى هر ناتوان، و پناهگاه هر مصيبت رسيده است. هرکس سخن بگويد نطق او را مى شنود، هرکس سکوت کند اسرار درونش را مى داند، آن کس که زنده است روزى اش بر اوست، و آن کس که مى ميرد بازگشتش به سوى اوست. (پروردگارا!) چشم ها تو را نديده اند تا از تو خبر دهند؛ بلکه تو پيش از آن که وصف کنندگانت وجود پيدا کنند، بوده اى. آفريدگان را براى رفع وحشت تنهايى نيافريدى، و براى سود خود آن ها را به کارى وانداشتى، هيچ کس نمى تواند از پنجه قدرتت بگريزد، و آن کس را که بگيرى از حيطه قدرت تو بيرون نمى رود. معصيت گنهکاران از عظمت تو نمى کاهد و اطاعت مطيعان بر حاکميت تو نمى افزايد. آن کس که از قضا و قَدَر تو به خشم آيد، نمى تواند حکم و فرمانت را دگرگون سازد، و آن کس که از اوامر تو روى گرداند، از تو بى نياز نمى شود. هر رازى نزد تو آشکار، و هر پنهانى پيش تو حاضر است. تو وجودى جاودانى هستى که زمان برايت نيست، تو پايانى هستى که جز بازگشت به سويت راهى وجود ندارد، و وعده گاهى که نجات از حُکمت جز به وسيله تو ممکن نيست. ناصيه (و زمام اختيار) هر جنبنده اى به دست توست، و بازگشت همه نفوس به سوى تو مى باشد.
(پروردگارا!) پاک و منزّهى! چه بزرگ است مقام تو. (بازهم) منزّهى! چه بزرگ است آنچه از آفريده هايت مى بينيم و چه کوچک است هر بزرگى دربرابر قدرت و عظمت تو، و چه باشکوه است آنچه از ملکوتت مشاهده مى کنيم. با اين حال، چقدر ناچيز است آنچه مى بينيم، دربرابر آنچه از قلمرو حکومتت از ما پنهان است! چقدر نعمت هاى دنيايت فراوان و پراهميّت است و چه کوچک است اين نعمت ها دربرابر نعمت هاى آخرتت.
شرح و تفسیر
اوصاف کمال پروردگار
همان گونه که اشاره شد اين خطبه يکى از زيباترين و پرمعناترين خطبه هاى نهج البلاغه است. در بخش نخست آن، اوصاف جمال و جلال و صفات فعل پروردگار به طرز بسيار جامع و جالبى ترسيم شده است. امام (عليه السلام) نخست روى ده وصف از اوصاف کمال انگشت گذاشته، مى فرمايد : «همه چيز دربرابر او خاضع است و هرچيزى به وجود او قائم مى باشد! بى نيازکننده هر فقير، و عزّت بخش هر فرد خوار و ذليل، و نيروى هر ناتوان، وپناهگاه هر مصيبت رسيده است!»؛ (کُلُّ شَىْءٍ خَاشِعٌ لَهُ، وَ کُلُّ شَيْءٍ قَائِمٌ بِهِ: غِنى کُلِّ فَقِيرٍ، وَ عِزُّ کُلِّ ذَلِيلٍ، وَ قُوَّةُ کُلِّ ضَعِيفٍ، وَمَفْزَعُ کُلِّ مَلْهُوفٍ).
اين شش وصف در حقيقت به قدرت مطلقه پروردگار و وجود بى پايان ونامحدود او و نياز همه ممکنات به او، بازگشت مى کند.
«خاشع» از ريشه «خُشوع» در اصل به معناى خضوع است؛ ولى مفهومى گسترده تر از آن دارد که خضوع ظاهرى و باطنى و تشريعى و تکوينى را شامل مى شود. بنابراين، خشوع همه اشيا دربرابر او، به معناى تسليم بودن دربرابر خداوند و حاکميّت قوانين آفرينش بر آن هاست.
قائم بودن همه چيز به خداوند از اين جهت است که او واجب الوجود است وغير او ممکن الوجود، و ممکن، وجودى وابسته به واجب است؛ همانند نور آفتاب که به خورشيد وابسته است. غناى هر فقير و عزّت هر ذليل و قوّت هر ضعيف بودن نيز از همين جا سرچشمه مى گيرد؛ چراکه ممکنات و مخلوقات، چيزى از خود ندارند؛ هرچه دارند از ناحيه اوست و هر کمالى نصيب آن ها شود، پرتوى از آن کمال مطلق الهى است.
«مَلهُوف» از ريشه «لَهْف» در اصل به معناى غم و اندوهى است که به دليل از دست دادن چيزى به انسان دست مى دهد و گاه درمورد افرادى به کار مى رود که مظلوم شده اند و فرياد استغاثه برآورده اند و از آن جا که قدرت ناچيز انسان ها به آن ها اجازه نمى دهد به تمام خواسته هاى خود برسند و يا آنچه را دارند نگهدارى کنند، بنابراين، هنگامى که غم و اندوه از دست دادن سرمايه هاى مادّى و معنوى بر وجود آن ها چيره مى شود، راهى جز اين ندارند که به آن ذات پاک قادر و توانا پناه ببرند و براى حلّ مشکلات خود، از او يارى بطلبند. آنچه امام (عليه السلام) فرموده، درواقع برگرفته از آيات مختلف قرآن است که اين اوصاف را در جاى جاى خود، براى خداوند بيان مى کند. در يک جا مى فرمايد: (وَلِلهِ يَسْجُدُ مَا فِى السَّمواتِ وَ مَا فِى الْإَرْضِ)؛ «(نه تنها سايه ها، بلکه) تمام آنچه در آسمانها و زمين از جنبندگان وجود دارد، و همچنين فرشتگان براى خدا سجده مى کنند».
و در جاى ديگر مى فرمايد: (أَللهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُومُ)؛ «هيچ معبودى جز خداوند يگانه زنده و پاينده نيست (خداوندى که قائم به ذات خويش است وموجودات ديگر قائم به او)».
و در جاى ديگر مى فرمايد: (يَا أَيُهَّا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفَقَرَاءُ إِلىَ اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ)؛ «اى مردم! شما (همگى) نيازمند به خداييد؛ تنها خداوند است که بى نياز و ستوده است».
و بالاخره به صورت جامع مى فرمايد: (قُلِ اللّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِى الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِکَ الْخَيْرُ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)؛ «بگو: بارالها! اى مالک حکومت ها! به هرکس بخواهى حکومت مى بخشى و از هرکس بخواهى حکومت را مى گيرى؛ هرکس را بخواهى عزّت مى دهى و هرکس را بخواهى خوار مى کنى؛ تمام خوبى ها به دست توست؛ تو بر هرچيزى توانايى!».
در ادامه اين شش وصف، به چهار وصف ديگر اشاره کرده، مى فرمايد: «هرکس سخن بگويد نطق او را مى شنود، و هرکس سکوت کند اسرار درونش را مى داند، آن کس که زنده است روزى اش بر اوست، و آن کس که مى ميرد بازگشتش به سوى اوست»؛ (مَنْ تَکَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ، وَ مَنْ سَکَتَ عَلِمَ سِرَّهُ، وَ مَنْ عَاشَ فَعَلَيْهِ رِزْقُهُ، وَ مَنْ مَاتَ فَإِلَيْهِ مُنْقَلَبُهُ).
آرى! او از درون و برون ما آگاه است و در زندگى و مرگ، ناظر احوال ماست؛ روزىِ ما بر اوست و بازگشت ما به سوى او.
اگر به راستى همين ده وصفى که اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين جمله هاى کوتاه بيان کرده است، در عمق جان ما جاى گيرد و همه را باور کنيم، براى اصلاح ما کافى است. بدانيم هرچه داريم از اوست و هرچه مى خواهيم، بايد از او بخواهيم؛ از اسرار درون ما باخبر است و سرانجام، همه به سوى او و دادگاه عدلش بازمى گرديم.
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به ذکر پاره اى از صفات سلبيه خداوند مى پردازد ومى فرمايد: «(پروردگارا) چشم ها تو را نديده اند تا از تو خبر دهند؛ بلکه تو پيش از آن که وصف کنندگانت وجود پيدا کنند، بوده اى!»؛ (لَمْ تَرَکَ الْعُيُونُ فَتُخْبِرَ عَنْکَ، بَلْ کُنْتَ قَبْلَ الْوَاصِفِينَ مِنْ خَلْقِکَ).
تعبير به «لَمْ تَرَکَ الْعُيُونُ» اشاره به اين است که تو نه مخلوق بوده اى و نه جسم، تا ديده شوى و بخواهند اوصاف تو را از طريق رؤيت و مشاهده بيان کنند؛ و جمله بعد، در حقيقت به منزله علّت است؛ زيرا خداوندى که از ازل بوده، هرگز ممکن نيست جسم باشد؛ زيرا جسم حادث است و مرکز حوادث؛ بنابراين، او قابل مشاهده نيست و اگر اوصافى براى ذات پاک خداوند بيان مى کنيم، به حکم آن است که عقل از طريق استدلالات به آن رسيده، يا پيامبران الهى در کتب آسمانى آن را براى ما آورده اند. در ادامه سخن، به هشت وصف ديگر از اوصاف جلال ـ که جنبه سلبى دارد ودرواقع بى نيازى مطلق و شکست ناپذيرى خداوند را بازگو مى کند ـ اشاره کرده، با اين تعبير سخن مى گويد: «آفريدگان را براى رفع وحشت تنهايى نيافريدى و براى سود خود، آن ها را به کارى وانداشتى؛ هيچ کس نمى تواند از پنجه قدرتت بگريزد و آن کس را که بگيرى از حيطه قدرت تو بيرون نمى رود؛ معصيت گنهکاران، از عظمت تو نمى کاهد و اطاعت مطيعان، بر حاکميّت تو نمى افزايد. آن کس که از قضا و قَدَر تو به خشم آيد، نمى تواند حکم و فرمانت را دگرگون سازد و آن کس که از اوامر تو روى گرداند، از تو بى نياز نمى شود!»؛ (لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ، وَلا اسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَةٍ، وَلا يَسْبِقُکَ مَنْ طَلَبْتَ، وَلا يُفْلِتُکَ مَنْ أَخَذْتَ، وَ لا يَنْقُصُ سُلْطَانَکَ مَنْ عَصَاکَ، وَلا يَزِيدُ فِي مُلْکِکَ مَنْ أَطَاعَکَ، وَلاَيَرُدُّ أَمْرَکَ مَنْ سَخِطَ قَضَاءَکَ، وَلا يَسْتَغْني عَنْکَ مَنْ تَوَلَّى عَنْ أَمْرِکَ).
آرى؛ او از همگان بى نياز است و هر کمالى در عالَم پيدا شود، منبع اصلى وبى پايانش نزد اوست و چيزى دربرابر اراده او نمى تواند قد عَلَم کند. بنابراين اگر مخلوقاتى را آفريده، به دليل نورافشانى و فيض بخشى است، نه به دليل دفع وحشت تنهايى، يا جلب منفعت. نه عبادتِ عبادت کنندگان بر جلال او مى افزايد و نه اگر جمله کائنات کافر گردند، بر دامان کبريائى اش گردى مى نشيند. آن ها که به او پشت کنند بى نياز از او نيستند و آن ها که بر قضا و قَدَر او خرده گيرند، قادر به تغيير و تبديل آن نيستند.
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به پنج وصف ديگر از اوصاف جمال او اشاره کرده، مى فرمايد: «هر رازى نزد تو آشکار و هر پنهانى پيش تو حاضر است. تو وجودى جاودانى هستى که زمان برايت نيست؛ و پايانى هستى که جز بازگشت به سويت راهى وجود ندارد؛ و وعده گاهى که نجات از حُکمَت جز به وسيله تو ممکن نيست»؛ (کُلُّ سِرٍّ عِنْدَکَ عَلاَنِيَةٌ، و کُلُّ غَيْبٍ عِنْدَکَ شَهَادَةٌ، أَنْتَ الاَْبَدُ فَلا أَمَدَ لَکَ، وَ أَنْتَ الْمُنْتَهَى فَلا مَحِيصَ عَنْکَ، وَ أَنْتَ الْمَوْعِدُ فَلا مَنْجَى مِنْکَ إِلاَّ إِلَيْکَ).
گرچه در ابتداى نظر، واژه «سرّ» و «غيب» به يک معناست و همچنين واژه هاى «عَلانيه» و «شَهاده»؛ ولى بعيد نيست که منظور از «سرّ» اسرار درون بندگان باشد که خداوند از همه آن ها باخبر است و به تعبير ديگر، هر سرّى براى او علانيه مى باشد؛ ولى «غيب» به معناى حوادث آينده، يا گذشته است که از حسّ ما پوشيده است؛ يا انواع موجوداتى که در زمين و آسمان پهناور در حال حاضر وجود دارند، ولى حواس ما به آن ها دسترسى ندارد.
تعبير به «أَنْتَ الأَبَدُ» درواقع نوعى تأکيد است بر ابديّت خداوند. او چنان ابدى است که گويى عين ابديّت است! چراکه او واجب الوجود است و به همين دليل، نه آغازى دارد و نه پايانى؛ چراکه آغاز و پايان، از اوصاف مخلوقات است که از جهات مختلف محدودند.
تعبير به «مُنْتَهى» و «مَوْعِد» درباره خداوند دو وصف متفاوت است. او «مُنْتَهى» است، يعنى همه چيز به سوى او بازگشت مى کند: (إِنَّا للهِِ وَ إِنَّا إلَيهِ رَاجِعُونَ) و او «موعد» است، يعنى وعده گاهى است براى حساب وکتاب وبررسى اعمال انسان ها و هيچ کس توانايى فرار از دادگاه عدل او را ندارد. قرآن مجيد نيز با صراحت مى گويد: (وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّکَ صَفّآ لَقَدْ جِئْتُمُونَا کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُم مَوْعِدآ)؛ «آن ها در يک صف به (پيشگاه) پروردگارت عرضه مى شوند (و به آنان گفته مى شود:) همگى نزد ما آمديد آن گونه که نخستين بار شما را آفريديم، امّا شما گمان کرديد ما هرگز موعدى برايتان قرار نخواهيم داد». پيام اين اوصاف الهى اين است که ما بدانيم او از همه چيز، حتّى از اسرار درون ما کاملا آگاه است؛ اگر از خلق پنهان کنيم از خالق پنهان نخواهد بود و نيز بدانيم در اين جهان هرچه باشيم و به هرجا برسيم آخرين منزلگاه ما دادگاه عدل اوست و به يقين، توجّه به اين اوصاف، اثر عميقى در بازداشتن از گناه و نافرمانى حق دارد.
در ادامه اين سخن باز براى تأکيد بر قدرت پروردگار و بازگشت همه موجودات زنده به سوى او مى فرمايد: «ناصيه (و زمام اختيار) هر جنبنده اى به دست توست و بازگشت همه نفوس به سوى تو مى باشد»؛ (بِيَدِکَ نَاصِيَةُ کُلِّ دَابَّةٍ، وَ إِلَيْکَ مَصِيرُ کُلِّ نَسَمَةٍ).
با توجّه به اين که «نَاصِيَة» به معناى موى پيش سر است و براى رام وتسليم کردن حيوانات موى پيش سر آن ها را محکم مى گيرند، تعبير فوق به معناى تسليم همه جنبندگان دربرابر اراده مطلقه پروردگار است.
تعبير به «کُلِّ نَسَمَةٍ» با توجّه به اين که «نَسَمَة» در اصل به معناى وزش ملايم نسيم است و سپس به روح موجودات زنده و خود آن ها اطلاق شده، اشاره به اين است که هر موجود زنده اى سرانجام به سوى تو بازمى گردد و در محضر عدل تو حاضر مى شود.
در هفت جمله پايانى اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) مسئله عظمت قدرت و آفرينش خداوند و اهميّت نعمت هاى دنيا و آخرت را با تعبيراتى بسيار زيبا وگويا و رسا بيان فرموده است.
در پنج جمله نخست، درمورد عظمت خداوند و آفرينش او مى فرمايد : «(پروردگارا!) پاک و منزّهى! چه بزرگ است مقام تو. (باز هم) منزّهى! چه بزرگ است آنچه از آفريده هايت مى بينيم؛ و چه کوچک است هر بزرگى دربرابر قدرت و عظمت تو؛ و چه باشکوه است آنچه از ملکوتت مشاهده مى کنيم با اين حال چقدر ناچيز است آنچه مى بينيم، دربرابر آنچه از قلمرو حکومتت از ما پنهان است!»؛ (سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَکَ! سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِکَ! وَمَا أصْغَرَ کُلَّ عَظِيمَةٍ فِي جَنْبِ قُدْرَتِکَ! وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ مَلَکُوتِکَ! وَ مَا أَحْقَرَ ذلِکَ فِيمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِکَ!).
هرقدر علم و دانش بشر پيشرفت مى کند و ابزار قوى ترى براى بررسى جهان آفرينش در اختيار او قرار مى گيرد، عظمت اين عالَم به طرز عجيبى در نظر ما بيشتر مى شود. به گفته بعضى از دانشمندان، جهان آفرينش ـ تا آن جا که ما مى دانيم ـ همچون کتابخانه عظيمى است که ميليون ها کتاب داشته باشد و کره زمين ما با تمام تشکيلاتش، همچون يک نقطه در يکى از صفحات کتابى از کتاب هاى اين کتابخانه بزرگ است و به گفته بعضى ديگر: امروز ثابت شده که بعضى از ستارگان آسمان به قدرى بزرگ هستند که انسان را غرق در شگفتى مى کند! ستاره اى است جزء ستارگانِ صورت فلکى «جوزا» که به عنوان «ابط الجوزا» شناخته مى شود، که سى ميليارد برابر کره زمين است! و اين تنها يکى از ستارگان بزرگ آسمان است. و چه جالب است که امام (عليه السلام) مى فرمايد: آنچه از ما پنهان است، بسيار باعظمت تر است از آنچه مى بينيم. اين را در زمانى فرمود که هيچ يک از اکتشافات امروز نبود و «هيأت بطلميوسى» که جهان هستى را با نهايت حقارت مى نگريست، بر تمام محافل علمى حکم فرما بود. امام (عليه السلام) در اين سخن، دقيقآ در سايه قرآن مجيد حرکت مى کند، آن جا که مى فرمايد: (لَخَلْقُ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَيَعْلَمُونَ)؛ «آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش انسان ها عظيم تر است، ولى بيشتر مردم نمى دانند».
امام (عليه السلام) در دو جمله پايانى درمورد نعمت هاى دنيا و آخرت مى فرمايد : «چقدر نعمت هاى دنيايت فراوان و پراهميّت است و چه کوچک است اين نعمت ها دربرابر نعمت هاى آخرت!»؛ (وَ مَا أَسْبَغَ نِعَمَکَ فِي الدُّنْيَا، وَ مَا أَصْغَرَهَا فِي نِعَمِ الآخِرَةِ).

* * *
پاورقی ها
نحل، آيه 49.
بقره، آيه 255. فاطر، آيه 15. آل عمران، آيه 26. «لَمْ تَرَ» فعل و «کَ» مفعول آن است و فاعل آن «الْعُيُونُ» مى باشد. يعنى: چشم ها تو را نديده اند. «يُفلت» از ريشه «افلات» به معناى رهايى يافتن ناگهانى، يا فرار کردن است و حديث معروف «عمر» که در کتب شيعه و اهل سنّت آمده و ابن منظور در لسان العرب نيز در لغت «فَلْت» آن را نقل مى کند، از همين ب اباست. مى گويد: «إِنَّ بَيْعَةَ أَبِي بَکْرٍ کَانَتْ فَلْتَةً وَ قَى اللهُ شَرَّهَا؛ بيعت ابى بکر ناگهانى (و بدون مطالعه) بود، که خداوند شرّ آن را برطرف ساخت. (و جنجال و درگيرى واقع نشد)». «محيص» از ريشه «حيص» بر وزن «حيف» به معناى بازگشت و عدول و کناره گيرى کردن از چيزى است و از آن جا که «محيص» اسم مکان است، اين کلمه به معناى قرارگاه، يا پناهگاه آمده است. از منابع لغت نيز استفاده مى شود که «سرّ» چيزى است که انسان آن را مخفى مى کند، ولى غيب هرچيزى است که از چشم و حسّ ما پوشيده است. کهف، آيه 48. غافر، آيه 57. «أسبغ» از ريشه «إسباغ» به معناى فراوان کردن است.