تفسیر بخش اوّل

الْحَمْدُ للهِ الوَاصِلِ الْحَمْدَ بِالنِّعَمِ وَالنِّعَمَ بِالشُّکْرِ. نَحْمَدُهُ عَلَى آلاَئِهِ، کَمَانَحْمَدُهُ عَلَى بَلائِهِ. وَنَسْتَعِينُهُ عَلَى هذِهِ النُّفُوسِ الْبِطَاءِ عَمَّا أُمِرَتْ بِهِ، السِّرَاعِ إلَى مَانُهِيَتْ عَنْهُ. وَنَسْتَغْفِرُهُ مِمَّا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ، وَأَحْصَاهُ کِتَابُهُ (عليهم السلام) عِلْمٌ غَيْرُ قَاصِرٍ، وَکِتَابٌ غَيْرُ مُغَادِرٍ. وَنُوْمِنُ بِهِ إيمَانَ مَنْ عَايَنَ الْغُيُوبَ، وَوَقَفَ عَلَى الْمَوْعُودِ، إيماناً نَفَى إخْلاَصُهُ الشِّرْکَ، وَيَقِينُهُ الشَّکَّ. وَنَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيکَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، شَهَادَتَيْنِ تُصْعِدَانِ الْقَوْلَ، وَتَرْفَعَانِ الْعَمَلَ. لا يَخِفُّ مِيزَانٌ تُوضَعَانِ فِيهِ، وَلا يَثْقُلُ مِيزَانٌ تُرْفَعَانِ عَنْهُ.

ترجمه
ستايش، مخصوص خداوندى است که حمد را به نعمت، و نعمت را به شکر پيوند داد، او را براى نعمتهايش ستايش مى کنيم آن گونه که براى بلاهايش؛ و از او دربرابر اين نفوس سست و تنبل که در انجام اوامرش کندى مى کنند و در ارتکاب نواهى اش سرعت دارند، يارى مى طلبيم، و از گناهانى که علم او به آن ها احاطه دارد و کتاب او (نامه اعمال ما) آن ها را شماره کرده، آمرزش مى طلبيم، همان علمى که در هيچ موردى قصور ندارد و کتابى که چيزى را فروگذار نکرده است.
و به او ايمان داريم، همچون کسى که اسرار نهانى را با چشم مشاهده مى کند، ودر کنار آنچه وعده داده شده (از معاد و رستاخيز) ايستاده و از آن آگاهى دارد، ايمانى که اخلاص آن، شرک را نفى مى کند و يقين آن، شک و ترديد را مى زدايد. و شهادت مى دهيم که معبودى جز خداوند نيست، يگانه است و همتايى ندارد و محمّد (صلي الله عليه و آله) بنده و فرستاده اوست، شهادتى که سخن را بالا مى برد و عمل را به پيشگاه خدا و مرحله قبول مى رساند، شهادتى که در هر ميزانى گذاشته شود سبک نخواهد بود و از هر ميزانى برگرفته شود سنگين نمى گردد!
شرح و تفسیر
باورهاى پربار!
امام (عليه السلام) در بخش اوّل اين خطبه به نکات مهمى در زمينه حمد و ثناى الهى واستعانت از ذات پاک او و استغفار دربرابر گناهان، اشاره مى فرمايد.
نخست مى گويد: «ستايش مخصوص خداوندى است که حمد را به نعمت ونعمت را به شکر پيوند داد»؛ (الْحَمْدُ للهِ الوَاصِلِ الْحَمْدَ بِالنِّعَمِ وَالنِّعـَمَ بِالشُّکْرِ).
قرين بودن حمد با نعمت از اين جاست که حمد و سپاس او، انسان را لايق نعمت هايش مى سازد و اين حمد سبب برخوردارى بندگان از نعمت او مى گردد. همچنين رابطه نعمت با شکر از اين جهت است که نعمت سبب شکرگزارى است چراکه بندگان دربرابر هر نعمتى موظف به شکرگزارى هستند و براى هر نعمتى، شکرى واجب است (درواقع حمد سبب تکوينى نعمت هاست ونعمت ها سبب تشريعى شکرگزارى هستند).
گواه اين معنا چيزى است که در خطبه 157 آمده، مى فرمايد: «الْحَمْدُ للهِ الَّذِي جَعَلَ الْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِکْرِهِ، وَسَبَبَاً لِلْمَزِيدِ مِنْ فَضْلِهِ؛ ستايش مخصوص خداوندى است که حمد را کليد ذکر خود قرار داده و آن را سبب فزونى فضل و رحمتش ساخته است».
البتّه دو جمله بالا تفسيرهاى ديگرى ازنظر تفاوت علت و معلول ها مى تواند داشته باشد ولى آنچه در بالا آمد از همه مناسب تر است. در دومين نکته مى فرمايد: «او را براى نعمت هايش ستايش مى کنيم آن گونه که براى بلاهايش»؛ (نَحْمَدُهُ عَلَى آلاَئِهِ، کَمَا نَحْمَدُهُ عَلَى بَلاَئِهِ).
اشاره به اين که بلاهاى الهى هم درواقع نوعى نعمت است همان گونه که در بحث فلسفه آفات و بلاها ضمن مباحث توحيد و عدل بيان شده است. گاه بلا سبب بيدارى و بازگشت به سوى خدا و ترک معاصى است و گاه ظاهراً بلاست ولى در باطن، نعمت است و ما تشخيص نمى دهيم. گاه کفاره گناهان است وگاهى سبب شناخت قدر نعمت ها؛ چراکه تا انسان نعمتى را از دست ندهد و به مصيبتى گرفتار نشود ارزش نعمت ها را نمى شناسد وگرنه خداوندِ حکيم على الاطلاق، بى دليل کسى را گرفتار بلا نمى کند، پس بلاى او نيز رحمت است و درد او درمان.
در سومين نکته مى فرمايد: «از او دربرابر اين نفوس سُست و تنبل که در انجام اوامرش کُندى مى کنند و در ارتکاب نواهى اش سرعت دارند يارى مى طلبيم!»؛ (وَنَسْتَعِينُهُ عَلَى هذِهِ النُّفُوسِ الْبِطَاءِ عَمَّا أُمِرَتْ بِهِ، السِّرَاعِ إلَى مَا نُهِيَتْ عَنْهُ).
اشاره به اين که نفوس انسانى تا به مرحله کمال نفس مطمئنه نرسد در انجام اوامر الهى سُستى مى کند و در ارتکاب گناهانى که با غرايز حيوانى سازگار است، شتاب مى گيرد و تا کمک و يارى پروردگار نباشد گذشتن از مرحله نفس امّاره ورسيدن به مرحله لوامه و عبور از آن و وصول به نفس مطمئنه کارى بس دشوار است.
در چهارمين نکته مى فرمايد: «از گناهانى که علم او به آن ها احاطه دارد وکتاب او (نامه اعمال ما) آن ها را شماره کرده آمرزش مى طلبيم، همان علمى که در هيچ موردى قصور ندارد و کتابى که چيزى را فروگذار نکرده است»؛ (وَنَسْتَغْفِرُهُ مِمَّا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ، وَأَحْصَاهُ کِتَابُهُ: عِلْمٌ غَيْرُ قَاصِرٍ، وَکِتَابٌ غَيْرُ مُغَادِرٍ). اشاره به اين که تا از گناه استغفار نکنيم و صفحه دل را از زنگار آن شست وشو ندهيم، هرگز نمى توانيم از وسوسه هاى نفس دور بمانيم و به مقام قرب او نائل شويم و به آن مرحله از ايمان که در جمله هاى آينده مى آيد، برسيم، درواقع استغفار، هم تکميل کننده بحث گذشته است و هم مقدمه بحث آينده.
و در پنجمين نکته درواقع به سراغ نتيجه نهايى اين بحث رفته، مى فرمايد: «به او ايمان داريم همچون کسى که اسرار نهانى را با چشم مشاهده مى کند، ودر کنار آنچه وعده داده شده (از معاد و رستاخيز) ايستاده و از آن آگاهى دارد، ايمانى که اخلاص آن، شرک را نفى مى کند و يقين آن، شک و ترديد را مى زدايد»؛ (وَنُوْمِنُ بِهِ إيمَانَ مَنْ عَايَنَ الْغُيُوبَ، وَوَقَفَ عَلَى الْمَوْعُودِ، إيماناً نَفَى إخْلاَصُهُ الشِّرْکَ، وَيَقِينُهُ الشَّکَّ).
اشاره به اين که وقتى حمد و ستايش الهى با شکرِ نعمت ها آميخته شد وانسان از بوته آزمايش ها سالم به درآمد، از وسوسه هاى نفس برکنار ماند، وهوس ها را تحت کنترل درآورد و از لغزش هاى خود به طور کامل استغفار کرد، مى تواند به مرحله کمال ايمان برسد، ايمانى در حدّ شهود، گويى خدا را با چشم دل مى بيند و بهشت و دوزخ و پاداش هاى نيکوکاران و کيفرهاى بدکاران را مشاهده مى کند، ايمانى خالص از هرگونه شائبه شرک، و يقينى پاک از آلودگى به شک.
آرى، يقين مراتبى دارد: مرتبه اوّل، مرحله اى است که انسان از طريق استدلال به آن راه مى يابد و آن را «عِلْمُ الْيَقين» مى گويند.
مرحله دوم، آن است که انسان از طريق شهود به آن مى رسد، گويى از دور با چشم خود انوار الهى را مشاهده مى کند و صحنه هاى قيامت را مى بيند، و آن را «عَيْنُ الْيَقين» مى گويند. مرحله سوم، که مرحله نهايى است آن است که گويى نزديک مى شود و همه چيز را لمس مى کند، انوار الهى اطراف او را احاطه مى سازد و نسيم روح بخش بهشتى، روح او را نوازش مى کند و آتش سوزان دوزخ بر تنش اثر مى گذارد و آن را حَقُّ الْيَقِيْن مى نامند، بنابراين، منظور از «عَايَنَ» و «وَقَفَ» همان مرحله نهايى ايمان و يقين است که انسان بالمعاينه و از نزديک به مقام شهود مى رسد ودر کنار آن قرار مى گيرد.
و سرانجام امام (عليه السلام) به سراغ شهادت به توحيد و نبوّت مى رود و اين بخش از خطبه را با آن پايان مى دهد، مى فرمايد: «شهادت مى دهيم که معبودى جز خداوند نيست، يگانه است و همتايى ندارد و محمّد (صلي الله عليه و آله) بنده و فرستاده اوست، شهادتى که سخن را بالا مى برد و عمل را به پيشگاه خدا و مرحله قبول مى رساند، شهادتى که در هر ميزانى گذاشته شود سبک نخواهد بود و از هر ميزانى برگرفته شود سنگين نمى گردد»؛ (وَنَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيکَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً (صلي الله عليه و آله) عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، شَهَادَتَيْنِ تُصْعِدَانِ الْقَوْلَ، وَتَرْفَعَانِ الْعَمَلَ. لا يَخِفُّ مِيزَانٌ تُوضَعَانِ فِيهِ، وَلا يَثْقُلُ مِيزَانٌ تُرْفَعَانِ عَنْهُ).
اشاره به اين که اگر شهادت به توحيد و نبوّت از درون جان برخيزد و آثار آن در گفتار و عمل ظاهر شود آن چنان پاک و خالص مى گردد در قيامت که، سنگين ترين وزنه ها را در ميزان اعمال تشکيل مى دهد که اگر در ترازوى عمل باشد چيزى کم ندارد و اگر نباشد هرچه در آن بگذارند وزنى نخواهد داشت.
از اين تعبير به خوبى روشن مى شود که شهادت به توحيد و نبوّت آنگاه کارساز است که آثار آن در گفتار و رفتار انسان به طور کامل نمايان گردد و همه در مسير آن قرار گيرد.
در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که خداوند به موسى بن عمران (عليه السلام) فرمود: «اى موسى! لَوْ أَنَّ السَّمواتِ وَعَامِرِيْهِنَّ عِنْدِي، وَاْلْأَرَضِينَ السَّبْعَ فِي کَفَّةٍ وَلا إلهَ إلّا اللهُ فِي کَفَّةٍ، مَالَتْ بِهِنّ لا اِلهَ إلّا اللهُ؛ اگر آسمانها و اهل آسمانها وزمين هاى هفت گانه را در يک کفّه ترازو قرار دهند، و لا إلهَ إلّا اللهُ را در يک کفّه ديگر، کفّه «لا إلهَ إلّا اللهُ» سنگينى خواهد کرد».
بديهى است که منظور از سنجش و ترازو در اين جا سنجش و ترازوى مادى نيست، بلکه منظور سنجش ارزشى است با معيارهاى عقلى و معنوى. نکته
پايه هاى اصلى خوشبختى و نجات
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه که درواقع مقدمه اى است براى بخش دوم که درباره اهميّت تقوا و آثار آن سخن مى گويد، در حقيقت ريشه هاى تقوا را بيان فرموده که مهم ترين آن ها ايمان و يقين و معرفت است، ايمانى قوى و محکم، آن چنان که گويى خدا را با چشم دل مى بيند و نعمت هاى بهشتى و آتش هاى دوزخى را مشاهده مى کند و به يقين، چنين ايمانى خميرمايه تقواست.
اضافه بر اين، به موانع اصلى اين امر که همان نفس سرکش است اشاره فرموده، راه نجات از آن را استمداد از الطاف الهى مى شمرد و همان چيزى را مى فرمايد که در سوره يوسف درباره يوسف (عليه السلام) يا درباره زليخا آمده است: «(إنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّى)؛ نفس (سرکش) بسيار به بدى ها امر مى کند مگر آنچه را که پروردگارم رحم کند».
و براى رسيدن به اين هدف از ابزار مختلفى ازجمله حمد و ستايش پروردگار و شکر و سپاس او دربرابر نعمت ها و بلاها استفاده مى فرمايد و از استغفار و توبه که يکى از عوامل موثر موفقيّت در اين مسير است، کمک مى گيرد. هنگامى که اين نسخه الهى و اين برنامه آسمانى پايان مى گيرد بحث تقوا را شروع مى کند بحثى دل نشين و بسيار موثر، و اگر معلّمان و مربيان و استادان درس اخلاق براى رسيدن به اين هدف از همين طريق که امام (عليه السلام) به ما آموخته است استفاده کنند به يقين تأثير سخن و نفوذ کلامشان قطعى خواهد بود.

* * * .