تفسیر بخش دوم
ومنها: وَلَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ مِمَّا طُوِيَ عَنْکُمْ غَيْبُهُ، إذاً لَخَرَجْتُمْ إلَى الصُّعُدَاتِ تَبْکُونَ عَلَى أَعْمَالِکُمْ، وَتَلْتَدِمُونَ عَلَى أَنْفُسِکُمْ، وَلَتَرَکْتُمْ أَمْوَالَکُمْ لا حَارِسَ لَهَا وَلا خالِفَ عَلَيْهَا، وَلَهَمَّتْ کُلَّ امْرِىءٍ مِنْکُمْ نَفَسُهُ، لا يَلْتَفِتُ إلَى غَيْرِهَا؛ وَلَکِنَّکُمْ نَسِيتُمْ مَا ذُکِّرْتُمْ، وَأَمِنْتُمْ مَا حُذِّرْتُمْ، فَتَاهَ عَنْکُمْ رَأْيُکُمْ، وَتَشَتَّتَ عَلَيْکُمْ أَمْرُکُمْ. وَلَوَدِدْتُ أَنَّ اللهَ فَرَّقَ بَيْنِي وَبَيْنَکُمْ، وَأَلْحَقَنِي بِمَنْ هُوَ أَحَقُّ بِي مِنْکُمْ. قَوْمٌ وَاللهِ مَيَامِينُ الرَّأْيِ، مَرَاجِيحُ الْحِلْمِ، مَقَاوِيلُ بِالْحَقِّ، مَتَارِيکُ لِلْبَغْيِ. مَضَوْا قُدُماً عَلَى الطَّرِيقَةِ، وَأَوْجَفُوا عَلَى الْمَحَجَّةِ، فَظَفِرُوا بِالْعُقْبَى الدَّائِمَةِ، وَالْکَرَامَةِ الْبَارِدَةِ.
ترجمه
شرح و تفسیر
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، به همه کسانى که در جهاد با دشمن غدّار ومکّار، سستى نشان مى دهند و با عذرتراشى ها، شانه از زير بار مسئوليت تهى مى کنند هشدار مى دهد که آينده اى بسيار تاريک در پيش داريد، آينده اى که دشمن در آن بر شما مسلّط مى شود و چنان ضربات خود را بى رحمانه بر پيکر شما وارد مى کند که عقل و هوش را از دست خواهيد داد مى فرمايد:
«اگر شما همانند من، از آنچه پنهان است خبر داشتيد (و آينده سياه و ظلمانى خود را مى ديديد) از خانه ها بيرون آمده، سر به بيابان مى گذاشتيد، براى اعمال خويش گريه مى کرديد و بر سر و صورت مى زديد!»؛ (وَلَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ مِمَّا طُوِيَ عَنْکُمْ غَيْبُهُ، إذاً لَخَرَجْتُمْ إلَى الصُّعُدَاتِ تَبْکُونَ عَلَى أَعْمَالِکُمْ، وَتَلْتَدِمُونَ عَلَى أَنْفُسِکُمْ).
و به اين نيز قناعت نمى کرديد، بلکه «اموال خود را بدون نگهبان وجانشين در تصرف آن رها مى کرديد، هر يک از شما (از شدت وحشت) تنها به خود مى پرداخت و متوجه ديگرى نبود!»؛ (وَلَتَرَکْتُمْ أَمْوَالَکُمْ لا حَارِسَ لَهَا وَلا خالِفَ عَلَيْهَا، وَلَهَمَّتْ کُلَّ امْرِىءٍ مِنْکُمْ نَفَسُهُ، لا يَلْتَفِتُ إلَى غَيْرِهَا). اين تعبيرات، حال کسى را مجسّم مى کند که گرفتار مصائب عظيمى شده، به گونه اى که همه چيز را جز نجات جان خويش، فراموش کرده است، سر به بيابان نهاده و پيوسته بر سر وصورت مى زند، اشک مى ريزد و فرياد مى کشد، اموالى را که آن همه در نظرش اهميّت داشت و در حفظ آن همواره مى کوشيد به کلّى رها کرده و به پشت سر خويش نگاه نمى کند حتى عزيزترين عزيزانش را به دست فراموشى سپرده است.
بعضى از مفسّران نهج البلاغه معتقدند: اين تعبيرات مربوط به هول ها و وحشت هاى روز قيامت است که در قرآن مجيد در آيات مختلف به آن اشاره شده است؛ ولى با توجه به ذيل خطبه که سخن از جنايات وحشتناک حجّاج مى گويد و شأن ورود خطبه، که نظر به سستى مردم کوفه در جهاد با دشمن دارد، اين معنا بسيار بعيد است و ظاهر اين است که ناظر به سلطه بنى اميه و جنايات عظيم حجّاج و امثال اوست.
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به منشأ و سرچشمه اصلى اين حوادث اشاره مى کند، مى فرمايد: «ولى (متأسفانه) تذکراتى را که به شما داده شده فراموش کرده ايد، و از آنچه بر حذر داشته شده ايد، ايمن گشته ايد، درنتيجه عقل شما گمراه و سرگردان شده، و امورتان پراکنده گشته است!»؛ (وَلَکِنَّکُمْ نَسِيتُمْ مَا ذُکِّرْتُمْ، وَأَمِنْتُمْ مَا حُذِّرْتُمْ، فَتَاهَ عَنْکُمْ رَأْيُکُمْ، وَتَشَتَّتَ عَلَيْکُمْ أَمْرُکُمْ).
هرگز تصوّر نکنيد حوادثِ دردناکى که در انتظار شماست، غافلگيرانه است، ابداً چنين نيست، بارها به شما تذکّر داده ام و حق نصيحت را ادا کرده ام و گفتنى ها را گفته ام و هشدار داده ام، ولى افسوس! گوش شنوا در ميان شما نبود، تمام آنچه را که گفتم، به فراموشى سپرديد و همه اندرزها را ناديده گرفتيد، به همين دليل، تصميمات لازم را به موقع نگرفتيد، و براى مقابله با دشمنان خطرناکتان، برنامه ريزى نکرديد، و اين است نتيجه کارِ شما، که دشمنان بى رحم و غدّار بر شما مسلّط مى شوند، و بلايى بر سرتان مى آورند که در تاريخ بى سابقه است.
سپس امام (عليه السلام) مى فرمايد: «(به خدا سوگند!) دوست داشتم خدا ميان من و شما جدايى مى افکند و مرا به کسى که درباره من از شما سزاوارتر و شايسته تر است ملحق مى ساخت»؛ (وَلَوَدِدْتُ أَنَّ اللهَ فَرَّقَ بَيْنِي وَبَيْنَکُمْ، وَأَلْحَقَنِي بِمَنْ هُوَ أَحَقُّ بِي مِنْکُمْ).
اشاره به اين که اکنون که شما اصلاح ناپذيريد، اى کاش من از شما جدا شده بودم! و اى کاش مقدّراتِ الهى، اجازه مى داد به گروهى مى پيوستم که هماهنگ با افکار و برنامه هاى من بودند!
و در ادامه اين سخن، به شرح ويژگى هاى قوم و گروهى که آن ها را شايسته همنشينى و همدلى و همگامى با خود مى داند، پرداخته، چنين مى فرمايد:
«همان ها که به خدا سوگند! افکارشان خجسته و پربار بود و صاحب آگاهى و انديشه بودند، همان ها که به حقّ سخن مى گفتند و ظلم و ستم را ترک کردند، آن ها که از پيش در طريق هدايت گام نهادند و در راه روشنى، به سرعت پيش رفتند، درنتيجه به سعادت جاويدان و زندگى گوارا و پرارزش دست يافتند»؛ (قَوْمٌ وَاللهِ مَيَامِينُ الرَّأْيِ، مَرَاجِيحُ الْحِلْمِ، مَقَاوِيلُ بِالْحَقِّ، مَتَارِيکُ لِلْبَغْيِ. مَضَوْا قُدُماً عَلَى الطَّرِيقَةِ، وَأَوْجَفُوا عَلَى الْمَحَجَّةِ، فَظَفِرُوا بِالْعُقْبَى الدَّائِمَةِ، وَالْکَرَامَةِ الْبَارِدَةِ). اين تعبيرات، اشاره روشنى به پيامبر (صلي الله عليه و آله) و گروهى از اصحاب خاص او مى کند که داراى ويژگى هاى شش گانه مذکور بودند، دو ويژگى در فکر و انديشه (داشتن انديشه هاى پربار و عقل کافى) و دو ويژگى در برنامه هاى زندگى (طرفدارى از حق و مبارزه با ظلم) و دو ويژگى در عمل (گام برداشتن در طريق حق و داشتن سرعت براى رسيدن به مقصد) و نتيجه اين ويژگى ها را نيز که سعادت جاويدان و زندگى گوارا و پرارزش است بيان فرموده است. نکته
مظلوميت امام اميرالمومنين (عليه السلام)
مظلوميت، تنها در اين نيست که انسان به وسيله گروهى ظالم و جبّار، پيمان شکن و بى وفا و در پيکارى نابرابر، شهيد گردد؛ بلکه يکى از دردناک ترين نمونه هاى مظلوميت اين است که مديرى لايق و فرماندهى توانا و خبير و آگاه وسياستمدارى هوشيار و خوش فکر، در ميان گروهى گرفتار شود که شايستگى و لياقت همراهى و همگامى با او را نداشته باشند، هرچه او مى گويد، برخلاف آن رفتار مى کنند و هرقدر به آن ها هشدار مى دهد به حرکت درنمى آيند، جمعيّتى پراکنده، نادان، ضعيف و سست و بى اراده.
گرفتار شدن چنان رهبرى، در چنگال چنين پيروانى، سبب مى شود که ارزش مکتب و افکار او فراموش گردد و حتى بعضى از بى خبران او را متّهم به عدم شايستگى کافى در مديريّت و رهبرى کنند.
اين يکى از بزرگ ترين مظلوميت هاست و اين همان است که اميرمومنان على (عليه السلام) در عصر و زمان خود به آن گرفتار شد، و نه تنها در اين خطبه بلکه در خطبه هاى متعددى از نهج البلاغه به آن اشاره فرموده است.
گاه مى گويد: «اى کاش! معاويه شما را با لشکر خود، معاوضه مى کرد همچون معاوضه درهم و دينار، ده نفر از شما را مى گرفت و يک نفر از شاميان را به من مى داد».
و گاه مى فرمايد: «من در خواب، پيغمبر خدا را ديدم و از عداوت ها و کژى هاى اين قوم، به حضرتش شکايت کردم، فرمود: «آن ها را نفرين کن!» عرض کردم: خداوندا! بهتر از آنان را به من ده! و شخص بدى را به جاى من بر آن ها مسلّط کن».
و در جاى ديگر مى فرمايد: «اى مردنمايانى که مردانگى نداريد!... به خدا دوست داشتم هرگز شما را نمى ديدم و نمى شناختم».
و به راستى شايد نتوانيم در طول تاريخ رهبرِ برگزيده اى از اولياى خدا را پيدا کنيم که در مدت کوتاه حکومتش، با اين همه خصومت و کارشکنى و دشمنى و نامهربانى و سرکشى و طغيان، روبرو شده باشد و اين دردناک ترين شکل مظلوميت است و به همين دليل است که گفته مى شود: «على (عليه السلام) اوّل مظلوم عالم است».
* * *
پاورقی ها
«صعدات» جمع «صعيد» به معناى صفحه زمين و خاک و نقاط مرتفع زمين آمده است و در اين جا اشاره به دشت و کوه و بيابان است (بعضى «صعد» بر وزن «دهل» را جمع و «صعدات» را جمع جمع دانسته اند). «تلتدمون» از ريشه «لدم» بر وزن «لفظ» به معناى زدن گرفته شده و «التدام» به معناى خودزنى است. «خالف» به معناى جانشين از ريشه «خلوف» بر وزن «وقوف» گرفته شده است. اين واژه به معناى افراد کثير الخلاف نيز آمده، ولى در اين جا معناى اوّل مراد است. «تاه» از ريشه «تيه» به معناى سرگردان شدن و متحير گشتن گرفته شده است. «ميامين» جمع «ميمون» به معناى مبارک است. «مراجيح» جمع «مرجاح» بر وزن «مثقال» و «مراجيح العلم» به معناى کسى است که صاحب حلم و بردبارى و يا آگاهى و انديشه است و در اين جا معناى دوم مناسب تر است. «متاريک» جمع «متراک» بر وزن «مسواک» به معناى کسى است که چيزى را کاملاً ترک مى کند. «قدم» از ريشه «قدوم» به معناى پيش روى و سبقت گرفته شده و در اين جا يا معناى ظرفى دارد که به معناى در مسير پيشروى است و يا معناى جمعى دارد که به معناى پيشروان است. «اوجفوا» از ريشه «ايجاف» به معناى حرکت کردن با سرعت است. نهج البلاغه، خطبه 97. نهج البلاغه، خطبه 70. نهج البلاغه، خطبه 27.