تفسیر بخش اوّل
أَيَّتُهَا النُّفُوسُ الْمُخْتَلِفَةُ، والْقُلُوبُ الْمُتَشَتِّتَةُ، الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، والْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، أَظْأَرُکُمْ عَلَى الْحَقِّ وَأَنْتُمْ تَنْفِرُونَ عَنْهُ نُفُورَ الْمِعْزَى مِنْ وَعْوَعَةِ الْأَسَدِ! هَيْهَاتَ أَنْ أَطْلَعَ بِکُمْ سَرَارَ الْعَدْلِ، أَوْ أُقِيمَ اعْوِجَاجَ الْحَقِّ.
ترجمه
اى ارواح پراختلاف! و اى دل هاى پراکنده! شما که بدن هايتان حاضر و ظاهر است، وعقل هايتان پوشيده و پنهان! من پيوسته شما را متوجه حق مى سازم ولى شما از آن فرار مى کنيد همچون بزهايى که از غرّش شير مى گريزند! هيهات که من بتوانم به وسيله شما ظلمت و تاريکى را از چهره عدالت برگيرم يا کژى حق را راست کنم.
شرح و تفسیر
شما ياران خوبى نيستيد!
يکى از حوادث دردناک تاريخ اسلام اين است که پيشواى آگاه و مدير ومدبّرى همچون على (عليه السلام) گرفتار گروهى از مردم نادان، هوى پرست، پراکنده و متشتّت شد که ابزار بسيار بدى براى اقامه حکومت حق و عدالت بودند و از آغاز نهج البلاغه تاکنون در خطبه هاى مختلف ديديم که امام (عليه السلام) سخت از اين معنا ناراحت و گله مند است و از راه هاى مختلف براى درمان اين بيمارى هاى اخلاقى آنان تلاش مى کند. خطبه مورد بحث، از خطبه هايى است که امام (عليه السلام) در آغاز به اين معنا پرداخته وچنين مى فرمايد: «اى ارواح پراختلاف و اى دل هاى پراکنده! شمايى که بدن هايتان حاضر و ظاهر است و عقل هايتان پوشيده و پنهان»؛ (أَيَّتُهَا النُّفُوسُ الْمُخْتَلِفَةُ، والْقُلُوبُ الْمُتَشَتِّتَةُ، الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، والْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ).
امام (عليه السلام) در اين جا انگشت روى نقطه اصلى درد جامعه ها و جمعيّت ها گذاشته و آن، مسئله اختلاف و پراکندگى است که سبب درگيرى ها و از ميان رفتن نيروها مى شود. تعبير به «الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ...» اشاره به حضور جسمانى آن ها در اجتماع و غيبت فکرى و روحانى آنان و بيگانگى شان از حوادث خطيرى است که در جامعه مى گذرد.
اهميّت اين موضوع سبب شده که امام (عليه السلام) در خطبه هاى ديگر نيز همين تعبير را با کمى تفاوت ذکر فرمايد، مانند آنچه در خطبه 29 و 97 گذشت که در اوّلى آمده است: «أَيُّها النّاسُ الْمُجْتَمِعَةُ اَبْدانُهُمْ الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوائُهُمْ» و در دومى مى خوانيم: «أَيُّها الْقَوْمُ الشَّاهِدةُ اَبْدانُهُمْ الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوائُهُمْ».
سپس اضافه مى فرمايد: «من پيوسته شما را متوجه حق مى سازم ولى شما از آن فرار مى کنيد همچون بزهايى که از غرّش شير مى گريزند!»؛ (أَظْأَرُکُمْ عَلَى الْحَقِّ وَأَنْتُمْ تَنْفِرُونَ عَنْهُ نُفُورَ الْمِعْزَى مِنْ وَعْوَعَةِ الْأَسَدِ).
تعبير به «أَظْأَرُکُمْ» با توجه به اين که «ظَأْر» در لغت به معناى دايه آمده، اشاره به اين است که من همچون دايه مهربان پيوسته شما را از چشمه جوشان حق سيراب مى کنم ولى شما همواره از آن فرار مى کنيد فرارى که همچون فرار بزها از نعره شير است و اين بدترين حالتى است که در يک انسان ممکن است پيدا شود و چنان حق گريز باشد که از آن بالاتر تصوّر نشود.
تعبير به «وَعْوَعَةِ الْأَسَدِ» (صداى نعره شير) تعبير جالبى است زيرا نمى فرمايد: «مِنَ الْأَسَدِ»: از شير، بلکه مى گويد: از صداى شير، يعنى بز آن قدر ترسوست که اطراف خود را نگاه نمى کند که آيا چهره شير را مى بيند يا نه، بلکه با شنيدن يک صدا، پا به فرار مى گذارد و اين گونه است حال بعضى از حيوانات که اگر در بيابان صداى شير را هر چند از فاصله دور بشنوند پا به فرار مى گذارند.
و در ادامه مى افزايد: «هيهات! که من بتوانم به وسيله شما ظلمت و تاريکى را از چهره عدالت برگيرم، يا کژى حق را راست کنم»؛ (هَيْهَاتَ أَنْ أَطْلَعَ بِکُمْ سَرَارَ الْعَدْلِ، أَوْ أُقِيمَ اعْوِجَاجَ الْحَقِّ).
به يقين حقّ، هرگز کجى ندارد که بخواهند آن را راست کنند منظور آن است که باطل با آن بياميزند که پيشوايان الهى همواره سعى داشتند آميزه هاى باطل را از حق جدا سازند، همچنين عدالت ظلمتى ندارد که بخواهند آن را بزدايند اين ظلم است که غالباً با عدل آميخته مى شود و چهره آن را مى پوشاند.
به هر حال شک نيست که براى زدودن تاريکى ها از چهره عدالت وجداسازى باطل از حق، نياز به اعوان و انصار و ياران آگاه و هوشيار و فداکاراست؛ مردم نادان و بى وفا و پراکنده اى همچون مردم کوفه، کسانى نبودند که بتوان به وسيله آن ها تاريکى ها را زدود و کژى ها را راست کرد، و اين درد بزرگى است که پيشواى آگاه و شجاع و فداکارى همچون على بن ابى طالب (عليه السلام) به آن گرفتار شده بود. نکته
عوامل اصلى ناکامى ها
امام (عليه السلام) به دلايل مختلفى که قبلاً به آن اشاره کرده ايم گرفتار ياران و اصحاب و مردمى شده بود که غالب آن ها به زندگى مرفّه و آرام و بى دغدغه، عادت کرده بودند و به بهانه هاى گوناگون از هرگونه جهاد و مبارزه با دشمن فرار مى کردند و اوامر امام (عليه السلام) را ناديده مى گرفتند، امام (عليه السلام) گاه با تشويق و گاه با ملامت هاى خفيف و گاه با توبيخ هاى شديد، براى از بين بردن اين روحيه ذلت بار تلاش مى فرمود.
در اين خطبه به نقاط ضعف آن ها که در سه چيز خلاصه مى شد اشاره مى فرمايد: اختلاف و پراکندگى، به کار نگرفتن فرمان خرد و عقل، و فرار از واقعيتها، و به دنبال آن تصريح مى کند: با اين نقاط ضعف، چگونه مى توان با جامعه اى که ظالمان دودمان بنى اميه و خودکامگان بعضى از حکومت هاى پيشين و منافقان و نفوذى هاى باقى مانده از عصر جاهليت در آن وجود دارند، مقابله کرد وپرده هاى ظلمت ظلم را شکافت، و کجى ها را راست کرد و حق را حاکم ساخت.
آنچه امام (عليه السلام) در اين فراز از خطبه بيان فرموده، يک قانون کلّى و هميشگى است که در هر عصر و زمان و درباره هر قوم و ملّت حاکم است.
آرى! بدون شرکت وسيع مردم، در برنامه هاى سياسى و اجتماعى و نظامى در هيچ زمان کارى پيش نمى رود، آن هم مردمى که متّحد باشند، هوشيارى خود را به کار گيرند و حقّ را ـ هر چند تلخ باشد ـ پذيرا گردند.
* * *
يکى از حوادث دردناک تاريخ اسلام اين است که پيشواى آگاه و مدير ومدبّرى همچون على (عليه السلام) گرفتار گروهى از مردم نادان، هوى پرست، پراکنده و متشتّت شد که ابزار بسيار بدى براى اقامه حکومت حق و عدالت بودند و از آغاز نهج البلاغه تاکنون در خطبه هاى مختلف ديديم که امام (عليه السلام) سخت از اين معنا ناراحت و گله مند است و از راه هاى مختلف براى درمان اين بيمارى هاى اخلاقى آنان تلاش مى کند. خطبه مورد بحث، از خطبه هايى است که امام (عليه السلام) در آغاز به اين معنا پرداخته وچنين مى فرمايد: «اى ارواح پراختلاف و اى دل هاى پراکنده! شمايى که بدن هايتان حاضر و ظاهر است و عقل هايتان پوشيده و پنهان»؛ (أَيَّتُهَا النُّفُوسُ الْمُخْتَلِفَةُ، والْقُلُوبُ الْمُتَشَتِّتَةُ، الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، والْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ).
امام (عليه السلام) در اين جا انگشت روى نقطه اصلى درد جامعه ها و جمعيّت ها گذاشته و آن، مسئله اختلاف و پراکندگى است که سبب درگيرى ها و از ميان رفتن نيروها مى شود. تعبير به «الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ...» اشاره به حضور جسمانى آن ها در اجتماع و غيبت فکرى و روحانى آنان و بيگانگى شان از حوادث خطيرى است که در جامعه مى گذرد.
اهميّت اين موضوع سبب شده که امام (عليه السلام) در خطبه هاى ديگر نيز همين تعبير را با کمى تفاوت ذکر فرمايد، مانند آنچه در خطبه 29 و 97 گذشت که در اوّلى آمده است: «أَيُّها النّاسُ الْمُجْتَمِعَةُ اَبْدانُهُمْ الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوائُهُمْ» و در دومى مى خوانيم: «أَيُّها الْقَوْمُ الشَّاهِدةُ اَبْدانُهُمْ الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوائُهُمْ».
سپس اضافه مى فرمايد: «من پيوسته شما را متوجه حق مى سازم ولى شما از آن فرار مى کنيد همچون بزهايى که از غرّش شير مى گريزند!»؛ (أَظْأَرُکُمْ عَلَى الْحَقِّ وَأَنْتُمْ تَنْفِرُونَ عَنْهُ نُفُورَ الْمِعْزَى مِنْ وَعْوَعَةِ الْأَسَدِ).
تعبير به «أَظْأَرُکُمْ» با توجه به اين که «ظَأْر» در لغت به معناى دايه آمده، اشاره به اين است که من همچون دايه مهربان پيوسته شما را از چشمه جوشان حق سيراب مى کنم ولى شما همواره از آن فرار مى کنيد فرارى که همچون فرار بزها از نعره شير است و اين بدترين حالتى است که در يک انسان ممکن است پيدا شود و چنان حق گريز باشد که از آن بالاتر تصوّر نشود.
تعبير به «وَعْوَعَةِ الْأَسَدِ» (صداى نعره شير) تعبير جالبى است زيرا نمى فرمايد: «مِنَ الْأَسَدِ»: از شير، بلکه مى گويد: از صداى شير، يعنى بز آن قدر ترسوست که اطراف خود را نگاه نمى کند که آيا چهره شير را مى بيند يا نه، بلکه با شنيدن يک صدا، پا به فرار مى گذارد و اين گونه است حال بعضى از حيوانات که اگر در بيابان صداى شير را هر چند از فاصله دور بشنوند پا به فرار مى گذارند.
و در ادامه مى افزايد: «هيهات! که من بتوانم به وسيله شما ظلمت و تاريکى را از چهره عدالت برگيرم، يا کژى حق را راست کنم»؛ (هَيْهَاتَ أَنْ أَطْلَعَ بِکُمْ سَرَارَ الْعَدْلِ، أَوْ أُقِيمَ اعْوِجَاجَ الْحَقِّ).
به يقين حقّ، هرگز کجى ندارد که بخواهند آن را راست کنند منظور آن است که باطل با آن بياميزند که پيشوايان الهى همواره سعى داشتند آميزه هاى باطل را از حق جدا سازند، همچنين عدالت ظلمتى ندارد که بخواهند آن را بزدايند اين ظلم است که غالباً با عدل آميخته مى شود و چهره آن را مى پوشاند.
به هر حال شک نيست که براى زدودن تاريکى ها از چهره عدالت وجداسازى باطل از حق، نياز به اعوان و انصار و ياران آگاه و هوشيار و فداکاراست؛ مردم نادان و بى وفا و پراکنده اى همچون مردم کوفه، کسانى نبودند که بتوان به وسيله آن ها تاريکى ها را زدود و کژى ها را راست کرد، و اين درد بزرگى است که پيشواى آگاه و شجاع و فداکارى همچون على بن ابى طالب (عليه السلام) به آن گرفتار شده بود. نکته
عوامل اصلى ناکامى ها
امام (عليه السلام) به دلايل مختلفى که قبلاً به آن اشاره کرده ايم گرفتار ياران و اصحاب و مردمى شده بود که غالب آن ها به زندگى مرفّه و آرام و بى دغدغه، عادت کرده بودند و به بهانه هاى گوناگون از هرگونه جهاد و مبارزه با دشمن فرار مى کردند و اوامر امام (عليه السلام) را ناديده مى گرفتند، امام (عليه السلام) گاه با تشويق و گاه با ملامت هاى خفيف و گاه با توبيخ هاى شديد، براى از بين بردن اين روحيه ذلت بار تلاش مى فرمود.
در اين خطبه به نقاط ضعف آن ها که در سه چيز خلاصه مى شد اشاره مى فرمايد: اختلاف و پراکندگى، به کار نگرفتن فرمان خرد و عقل، و فرار از واقعيتها، و به دنبال آن تصريح مى کند: با اين نقاط ضعف، چگونه مى توان با جامعه اى که ظالمان دودمان بنى اميه و خودکامگان بعضى از حکومت هاى پيشين و منافقان و نفوذى هاى باقى مانده از عصر جاهليت در آن وجود دارند، مقابله کرد وپرده هاى ظلمت ظلم را شکافت، و کجى ها را راست کرد و حق را حاکم ساخت.
آنچه امام (عليه السلام) در اين فراز از خطبه بيان فرموده، يک قانون کلّى و هميشگى است که در هر عصر و زمان و درباره هر قوم و ملّت حاکم است.
آرى! بدون شرکت وسيع مردم، در برنامه هاى سياسى و اجتماعى و نظامى در هيچ زمان کارى پيش نمى رود، آن هم مردمى که متّحد باشند، هوشيارى خود را به کار گيرند و حقّ را ـ هر چند تلخ باشد ـ پذيرا گردند.
* * *
پاورقی ها
«اظأر» از ريشه «ظأر» بر وزن «ضرب» در اصل به معناى توجه کردن به چيزى و مراقبت کردن از چيز ديگرى است و از آن جا که کار دايه شيردادن و توجه به نوزاد است واژه «ظأر» درباره او به کار مى رود.
«معزى» به معناى «بز» مى باشد در مقابل «ضأن» که به معناى «ميش» است. «وعوعة» به معناى فرياد، نعره و ضجّه است و به صداهايى که در هم مى شود نيز وعوعه اطلاق مى گردد. «طلع» هم معناى لازم دارد به معناى طلوع کردن و ظاهر گشتن و هم معناى متعدّى، و در اين جا با توجه به «سرار» که مفعول آن است به معناى متعدّى مى باشد. و «باء» در «بکم» باء استعانت يا سببيه است. «سرار» از ريشه «سرّ» در اصل به معناى آخرين شب ماه (شب محاق کامل) است و به ظلمت و تاريکى شديد اطلاق مى گردد.
«معزى» به معناى «بز» مى باشد در مقابل «ضأن» که به معناى «ميش» است. «وعوعة» به معناى فرياد، نعره و ضجّه است و به صداهايى که در هم مى شود نيز وعوعه اطلاق مى گردد. «طلع» هم معناى لازم دارد به معناى طلوع کردن و ظاهر گشتن و هم معناى متعدّى، و در اين جا با توجه به «سرار» که مفعول آن است به معناى متعدّى مى باشد. و «باء» در «بکم» باء استعانت يا سببيه است. «سرار» از ريشه «سرّ» در اصل به معناى آخرين شب ماه (شب محاق کامل) است و به ظلمت و تاريکى شديد اطلاق مى گردد.